تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
برجام بهمثابه یکی از مهمترین توافقنامههایی که جمهوری اسلامی پای آن را امضاء کرد، عمری کوتاه داشت و اگرچه در آغاز امیدها برانگیخت، اما دولت مستعجل بود و با روی کار آمدن دونالد ترامپ و خروج متعاقب آمریکا از این توافقنامه، نفسهای آن به شماره افتاد. وضع بهگونهای پیش رفت که در ایران، جدا از مخالفان اولیه آن که فرصت را برای حملاتی همهجانبه به بانیان توافقنامه و اصل مذاکره با غرب مناسب دیدند، برخی از حامیان برجام نیز در ارزیابیهای خوشبینانه اولیه خود که آن را «فتحالفتوح» میدیدند، تجدیدنظر کردند و همنوا با مخالفان، غرب و بهخصوص آمریکا را غیرقابل اعتماد دانستند. البته نباید فراموش کرد که این اختلاف نظرها، چهبسا مدتهایی مدید وجود داشته باشد و بهفراخور نزاعهای سیاسی روزمره شدت نیز بیاید. فراموش نکنیم که همه قراردادها و توافقنامهها نیز چونان «ترکمانچای»، یکسره خسارتبار و منفی، مورد قضاوت قرار نمیگیرند و بر سر بسیاری از این قراردادها همچنان، حتی میان علمای تاریخ نیز اختلاف نظر است. نمونهشان، قراردادهایی چون رویتر و ۱۹۱۹ که اگرچه همچنان بسیاری آن را سند وابستگی میرزاحسینخان سپهسالار و وثوقالدوله میدانند، دیگرانی نیز از اصل انعقاد آن قراردادها در آن شرایط تاریخی خاص که ایران را در برگرفته بود، دفاع میکنند.
الغرض، نکته مورد نظر من در این معرفی کتاب نیز تأیید یا تکذیب برجام نیست، بلکه میخواهم به نکته دیگری بپردازم و برای این مهم خالی از لطف نیست نخست خاطرهای از یکی از کلاسهای درس دکتر سریعالقلم ذکر کنم. در بحبوحه روزهای پایانی مذاکرات منتهی به برجام، دکتر سریعالقلم در کلاس درس، بیمقدمه، سؤالی از من پرسیدند: «آیا شما خود را در اظهار نظر راجع به مذاکرات هستهای صاحب صلاحیت میدانید؟» من که کمی از چنین پرسشی ناگهانی، جا خورده بودم، پاسخ دادم که حوزه نخست مورد علاقه من در علم سیاست، اندیشه سیاسی است و نه روابط بینالملل و اگر هم بخواهم واقعیت را بگویم آنچنان دقیق مذاکرات هستهای ایران با کشورهای پنج بهعلاوه یک طی دهه اخیر را دنبال نکردهام که اینک بخواهم درباره آن اظهارنظری فنی و علمی بکنم و بنابراین ترجیح میدهم دراینباره بیشتر شنونده نظر اساتید روابط بینالملل چون شما باشم.» دکتر سریعالقلم که گویی انتظار چنین پاسخی را نداشت، بلافاصله پس از پایان سخنان من، سری به تأکید تکان داد و افزود: «اما من میخواهم خدمت شما و سایر دوستان عرض کنم که حتی اگر حوزه تخصصی فعالیتتان نیز، روابط بینالملل بود، باز هم به احتمال بسیار زیاد صلاحیت اظهار نظر راجع به مذاکرات را نداشتید، زیرا برای قضاوت درباره چنین مذاکراتی، تنها پیگیری اخبار و استفاده از نظریهها کارگشا نیست، بلکه لازم است تحلیلگر شناختی بسیار دقیق از شخصیت و افکار طرفین مذاکرهکننده نیز داشته باشد.» دکتر برای نمونه به خانم وندی شرمن و ارنست مونیز نیز اشاره کرد و گفت: «وقتی کسی حتی یک دقیقه با چنین شخصیتهایی صحبت نکرده است و در جریان بینش و نگرش آنان نیست، نمیتواند بهدرستی قضاوتی صحیح درباره مذاکره و چند و چون تحقق آن داشته باشد.» دکتر در ادامه این استدلال را مقدمهای کرد برای نقد اظهارنظرهای فراوان و بیمبنای شخصیتهایی غیرمسئول در حوزه روابط خارجی راجع به این مذاکرات و آن را نشانهای از توسعهنیافتگی ساختار سیاسی دانست.
این سخن در تمام این سالها همراه من بود تا اینکه چندی پیش کتاب «مذاکره کار بزدلها نیست» نوشته خانم وندی شرمن را خواندم و متوجه اهمیت بیشتر آن سخن دکتر سریعالقلم شدم، زیرا یکی از مهمترین نکاتی که شرمن در جایجای کتاب بدان اشاره میکند و حتی میتوان آن را محور سازماندهنده کتاب دانست، اهمیت شخصیت و منش شخصی مذاکرهکنندگان و سیاستمداران در پیشبرد روندهای سیاسی است: «مذاکرات مجموعه تکنیکها و استراتژیهایی نیستند که بتوان بدون توجه به موقعیت یا فردی که با او مذاکره میکنیم اجرایی شوند. ما باید با افرادی که روبرویمان نشستهاند مذاکره کنیم، ما با خصوصیات اخلاقی، احساسات و علایق خاص کسی که آن سوی میز نشسته است، مذاکره میکنیم و ما هم در عوض باید خود واقعیمان را پشت میز مذاکره بکشانیم.» بنابراین «بهترین مذاکرهکنندگان افرادی هستند که کمتر به ترفندها و تدابیر بها میدهند و برای تجارب خود ارزش بیشتری قائل هستند.»
شرمن ورود به عرصه مذاکره را عملی شجاعانه قلمداد میکند، زیرا بهزعم او ایستادن در برابر خیل شکاکان و طعنهزنانی که مذاکره را بیفایده میپندارند، بدون تاوان نخواهد بود. او در صفحههای آغازین کتاب به ذکر خاطرهای از پدر خویش میپردازد که برای او بسیار الهامبخش بوده است. پدر شرمن در دوران جنبشهای مدنی در دهه ۱۹۶۰ کارگزار املاک در بالتیمور بوده است و طی این اعتراضها، متأثر از خاخامی بهنام موریس لیبرمن، به حمایت از سیاهپوستهای بالتیموری میپردازد و میکوشد مرزبندیهای جغرافیایی اسکان میان سفیدها و سیاهها را که در جامعه اعمال میشده است، برهمزند. چنین رفتاری، البته برای او بیعواقب نبود، اما وندی توضیح میدهد که شجاعت والدین او در این مسیر، این نکته را به او آموخت که «ایجاد تغییرات واقعی همیشه تاوان خواهد داشت» و در عالم سیاست نیز، در تحلیل نهایی آن سیاستمداری موفق خواهد بود که جسارت و شجاعت پرداخت هزینه را داشته باشد: «در دنیای سیاست نیز همچون زندگی شخصی، زمانی به بیشترین میزان شجاعتمان نیاز داریم که بخواهیم روابط سرد گذشته و آنهایی را که بر اثر حوادث گذشته آسیب دیدهاند تغییر دهیم. شاید هر دو طرف خواهان آشتی باشند، اما هیچیک حاضر نیستند نخستین گام را بردارند.»
در بخشی از کتاب با بررسی روابط تنشآلود آمریکا با کشورهایی چون کوبا، کره شمالی و ایران به تحلیل رفتارها و موضعگیریهای بیل کلینتون و باراک اوباما پرداخته میشود و نقاط قوت و ضعف راهبردهای آنان مورد سنجش قرار میگیرد. شرمن در تحلیل عملکرد کلینتون ضمن اذعان به نوآوریها و خرق عادتهایی که او در رابطه با کوبا به خرج داد، مینویسد: «شاید با بررسی مسئله سیاستهای رئیسجمهور کلینتون با کوبا به این نتیجه برسید که شجاعت در دنیای سیاست دستاوردی ندارد، اما قضیه پیچیدهتر از این حرفهاست. درسی که رئیسجمهور از این مسئله گرفت همانی بود که پدرم در تلاش برای مختلطسازی محلههای بالتیمور گرفته بود: شجاعت بهتنهایی کافی نیست. هنگامی که تصمیم به ایجاد تغییر گرفتید، دستاوردش این است که خطرات بیشتری را به جان بخرید تا به نتیجه مطلوب دست پیدا کنید.» این کاری است که بهزعم شرمن، اوباما در رابطه با ایران و کوبا موفق به انجام آن شده است. شرمن که معتقد به چنگزدن به رؤیا در هنگام مواجهه با ناملایمات است، اوباما و جان کری را نمونهای از سیاستمدارانی میداند که حاضرند برای تغییر در مناسبات و نیل به رؤیای خود، هزینه بپردازند.
شرمن معتقد است برای اوباما از نظر سیاسی سهلترین کار آن بود که دنبالهرو سیاستهای بوش و نتانیاهو باشد، زیرا «اذهان عمومی آمریکا موافق هرگونه عملیات نظامی موفقیتآمیزی هستند که به رهبری رئیسجمهور و نمایندگان کنگره انجام میشود» و برخی از متحدان این کشور نیز بدین امر تمایل داشتند. اوباما، اما راهی متفاوت را پیمود و به «تأثیرگذارترین مسیر ولو دشوارترین آنها» یعنی «مذاکره و دیپلماسی» روی آورد؛ انتخابی که شرمن آن را صحیحترین روش مواجهه با معضله ایران در سیاست خارجی آمریکا میداند زیرا بهنظر شرمن: «تحریمها اغلب ابزار مناسبی علیه کشورهای بدرفتار هستند و آنها را به پای میز مذاکره میکشانند؛ اما بهندرت باعث شدهاند کشوری رفتارش را تغییر دهد»؛ جنگ نیز آشکارا گزینهای بیفایده است.
از چنین منظری است که شرمن ترامپ را بهواسطه خروج از برجام بهسختی مینوازد و خودکامگی او را در منافات با سیاستمداری و دیپلماسی میداند: «تضادی که هماکنون در مسئله رهبری با آن مواجه هستیم تضاد بین خودکامگی و دیپلماسی است. سیاستمدار همهچیز را سبک سنگین میکند و با احتیاط کلمات و اقداماتش را انتخاب میکند؛ اما فرد خودکامه تکانشی و بدون برنامهریزی قبلی (گاهی اوقات ساعت شش بامداد در حساب کاربری توییترش) و بدون بررسی این کار را انجام میدهد. سیاستمدار محاسبهگر و گستردهاندیش است، فرد خودکامه سوداگر است و تهی از حس همدردی. سیاستمدار میداند که هر تصمیم بر اساس گذشته و حال و با چشماندازی به آینده گرفته میشود؛ خودکامه فقط آنچه را پیش چشمش است میبیند و به آنچه هماکنون در معرض خطر است میاندیشد...»
درباره نقش جان کری نیز شرمن ضمن اشاره به این نکته که کری نیز چون پدر وندی، جنگ را با تمامی مصائب آن با گوشت و پوست و استخوان خود و نه از منظری صرفاً میهنپرستانه، بلکه از منظر مردم گرفتار در آن، حس کرده است و همین عامل هر دوی آنها را به تلاش برای برقراری صلح و عدالت اجتماعی ترغیب کرده است، مینویسد: «با اینکه جان کری از نجیبزادگان نیوانگلند است و منش رسمی دارد شاید فکر کنیم که زیادی به طبقه نخبگان تعلق دارد اما او مهارت زیادی در یافتن زمینههای مشترک دارد، علاوه بر این روی همان زمینههای مشترک سرمایهگذاری میکند و آن را به نتیجه مطلوب میرساند»؛ در ضمن «نمیتوان رویکردهای شخصی کری در تمایل وی برای رایزنی در توافقنامه ایران را نادیده گرفت.» توصیف اهمیت کری در پیشبرد این مذاکرات در گزارش شرمن، از این نیز فراتر میرود: «جان کری حواسش به تکتک بازیگران صحنه هست و فرد را در مرکز استراتژی مذاکره میگذارد نه پروتکل را، اما دیپلماتهای تازهکار پروتکل را در اولویت قرار میدهند... ]کری[ میگفت اگر تیکهای طرف مذاکرهکنندهات را ندانی به اهدافت نخواهی رسید، مثلاً چه چیزی او را میخنداند؟ اگر قرار باشد در مورد سلاحهای اتمی صحبت نکند، دوست دارد درباره چه چیزی حرف بزند؟»
در تأیید نکته مد نظر دکتر سریعالقلم، اشارت دیگری نیز میتوان در کتاب یافت. برای نمونه، شرمن، دوران مذاکره با تیم سعید جلیلی را «بازی زجرآوری» میداند که طی آن، جلیلی متنهای ازپیشآمادهشده فارسی و انگلیسی خود را قرائت میکرده است و دیگر دیپلماتها تنها مجبور به تحمل این صحنهآرایی بودهاند: «جلیلی همانند بازیگر تئاتر متن مواضع ایران را قرائت کرد و ما متوجه شدیم که این اعلامیه بهگونهای طراحی شده تا به ما بفهماند که زیادی با آنها خودمانی نشویم و به دنبال پیداکردن زمینههای مشترک نباشیم مبادا از این وجوه مشترک در تهیه توافقنامه بهعنوان سلاح استفاده کنیم.»
شرمن اذعان دارد که با انتخاب حسن روحانی این وضعیت لاینحل شکست. روحانی پس از رسیدن به ریاستجمهوری، اگرچه از شنیدن این خبر که همین الان ایرانیها با آمریکاییها گفتگوهایی مستقیم دارند غافلگیر شد، اما با انتصاب ظریف، نشان داد که تا چه حد تمایل دارد این امر تقویت شود: «انتصاب ظریف بهعنوان وزیر امور خارجه مانند اعلامیه بود، به این معنی که روحانی برخلاف سلف خویش آماده معامله است.» ظریف که گویا به چشم خانم شرمن «ذاتاً اجتماعیتر و خوشبرخوردتر» از سایر دیپلماتهای ایرانی آمده است، «به منهتن برگشته بود تا نهتنها با سرزندگی ذاتیاش که با انتصابش بهعنوان وزیر امور خارجه دو چندان شده بود، بلکه با شور و شوق خاصی به قلمرو محبوبش برگردد.» دیدارهای شرمن با عراقچی و تخت روانچی نیز تأثیری مثبت بر او برجای گذاشته است و شرمن آنان را «روراست، بیاندازه باهوش و خبره» میداند و درعین حال ضمن اذعان به نزدیکی بیشتر تخت روانچی با ظریف، به نکتهای درباره عباس عراقچی اشاره میکند که در بحث ما اهمیتی اساسی دارد: «عراقچی برخلاف روانچی و حتی ظریف از پیشگامان انقلاب سال ۱۹۷۹ بود. نکته جالب این بود که عراقچی در بین اعضای هیأت نمایندگان جلیلی نیز حضور داشته اما ما آن زمان او را نمیشناختیم. این قدر بین مذاکرات فاصله افتاده بود که حتی متوجه نشده بودیم چقدر به زبان انگلیسی تسلط دارد.»
یکی دیگر از مواردی که شرمن در کتاب خود بدان میپردازد و نشانهای از اهمیت روابط انسانی دیپلماتها در پیشبرد مذاکرات است، به روابط علیاکبر صالحی، رئیس سازمان انرژی اتمی و ارنست مونیز وزیر انرژی آمریکا برمیگردد. خبر اضافهشدن صالحی به مذاکرات، آمریکاییها را نگران میکند و آنان در مقابل مونیز را به تیم خود اضافه میکنند. نگرانیها اما با اولین جلسه کمرنگ میشود زیرا مشخص میشود صالحی مدتی در MIT شاگرد مونیز بوده است و همین امر زمینهساز روابط دوطرفه مثبت این دو نفر در روند مذاکرات میشود بهنحوی که غیبت ناگهانی صالحی که بعدتر مشخص میشود بهخاطر عمل جراحی بوده است، تاب آورده میشود تا او دوباره به مذاکرات بازگردد. در نهایت بهزعم شرمن: «حرکت ظریف و انتخاب صالحی بهعنوان عضو جدید هیأت نمایندگی ایران به نفع آمریکا تمام شد. ارنی یک کارشناس زبده در زمینه انرژی اتمی بود و میتوانست به زبان ساده مسائل پیچیده فنی را توضیح دهد ... ]او[ از طرفی نهتنها ثابت کرد که عضو ارزشمند و لاینفک تیم است بلکه سلاح نهچندان محرمانه ما برای ارائه توافقنامه به کنگره نیز بود.»
شرمن مذاکرات گروهی را موفقترین مذاکرات میداند و درباره استفاده از قدرت معتقد است «قدرت زمانی مؤثر خواهد بود که بتواند طرف ضعیفتر را بهتحوی توانمند کند که کار درست را انجام دهد؛ اما آن دسته از افرادی که مخالف توافقنامه هستند قدرت را به شکل متفاوتی میبینند. ظاهراً نمیدانند که قدرت تنها برای سلطه، تهدید و ارعاب نیست.» نمونهای از چنین اندیشهها را شرمن نزد ترامپ بازمییابد که بهمنظور حفظ قدرت به هر قیمتی، استبداد را بر دیپلماسی مقدم دانست و جنگ لفظی و واقعی را بر صلح ارجحیت داد اما در واقع فراتر از هدردهی تلاشهای دیپلماتیک، جایگاه آمریکا را نیز در جهان به مخاطره انداخت.
با این تفاسیر و بنا بر آنچه گفته شد واضح است که نزد شرمن شناخت از طرف مذاکرهکننده و محدودیتهای فرهنگی، شخصی و روانی آن اهمیتی وافر دارد. این درسی است که ازقضا شرمن از مددکاری اجتماعی فراگرفته است؛ وقتی که با زنی مواجه میشود که برای مشاوره نزد او میآید و از مظالم شوهرش به وندی گزارش میدهد. وندی خام و بیتجربه بهسرعت دست به کار میشود تا مقدمات طلاق از همسر را فراهم کند اما جالب آنکه آن زن دیگر سراغ شرمن نمیآید و این خود تجربهای ماندگار برای خانم دیپلمات رقم میزند زیرا او درمییابد احتمالاً آن زن آمادگی جدایی از همسر را نداشته است و علت مراجعهاش به مشاور آن بوده است که اندکی به حرفهای او گوش بدهد و راهی بیاید که او بتواند به زندگی مشترکش ادامه دهد، نه آنکه برای او مسیر زندگیاش را تعیین کند: «من داشتم انتخابهای خودم را به آن زن دیکته میکردم... فرافکنیهای من برعکس چیزهایی بود که بعدها در رشته مددکاری اجتماعی چه بهعنوان سازماندهنده اجتماعی و چه بهعنوان درمانگر یاد گرفتم. کار را باید از جایی شروع کرد که هست. برای آغاز هر رابطهای ابتدا باید شناخت کاملی از فشارهای فرهنگی و روانی که بر فرد تحمیل میشود داشته باشیم.»
این درس مهم، یکی از بنیادیترین مضمونهای مستتر در کل اثر شرمن است زیرا او همواره وقتی راجع به طرفهای مذاکره اعم از ایرانیها، فلسطینیها، کرهایها، کوباییها و ...سخن میگوید از تصویرکردن آنان بهمثابه افرادی خبیث و نادان و ... در درجه اول پرهیز میکند، بلکه بیشتر میکوشد خواستهها و نگرانیهای آنان را انعکاس دهد، تفاوتهای فرهنگی و خاطرات تاریخی را لحاظ کند، راهی برای پیداکردن نقاط مشترک و برقراری پیوندهای انسانی بیاید و مشکلات و موانع داخلی پیش روی مذاکرهکنندگان را نیز در نظر بگیرد. او حتی ابایی ندارد که اشتباهات و پیشداوریهای نادرست خود را برملا کند یا از گریهکردن خود در لحظات پایانی مذاکره، هنگامی که بهظن او طرف ایرانی بازی درآورده بود، سخن بگوید. شرمن که به ارتباط تنگاتنگ زندگی شخصی و شغلی اعتقاد دارد، بسیاری از بصیرتهای برآمده از فراز و فرودهای زندگی شخصی خود را در دیپلماسی نیز مورد توجه قرار میدهد و برای همین است که در آخرین سطور آخرین فصل کتاب خویش چنین مینگارد: «با وجود درسهایی از زندگی که در این کتاب عنوان کردم و چیزهایی که همه ما در زندگی خود آموختهایم، هنوز هم باور دارم که شهامت، همکاری با دیگران و یافتن زمینههای مشترک و ایستادگی در برابر موانع و بهکاربستن تمامی وجود خویش، استفاده بهینه از قدرت و بزدلنبودن بزرگترین درسهای زندگی هستند.»
در تحلیل نهایی، تردیدی نیست که عواملی بنیادین چون مناسبات سیاسی، اقتصادی و نظامی و موازنه کلی قدرت نقشی تعیینکننده در شکلگیری مذاکره ایفا میکنند، اما در کنار این عوامل ساختاری، نباید از افکار و آمال بازیگران سیاسی و اهمیت مهارتهای ارتباطی در برقراری پیوندهای انسانی در نیل به توافق چشم پوشید. کتاب خانم شرمن منکر آن عوامل بنیادین نیست، اما از دو منظر حائز اهمیت است: نخست، اینکه او بهصراحت ابعاد غیرانسانی نهفته در ابزارهایی چون جنگ نظامی و تحریم را میپذیرد و تلاش برای رسیدن به جهانی صلحآمیز از طریق دیپلماسی را بر سایر راههای معمول ابراز قدرت در روابط بینالملل ارجح میداند. دوم آنکه شرمن در کنار پذیرش ابعاد رئالیستی دنیای سیاست، این نکته را به غفلت برگزار نمیکند که همواره باید فراتر از منافع کوتاهمدت و کلیشههای شایع، ارزشها و آرزوهایی انسانی و جهانشمول، راهبر مجاهدت آدمیان درگیر در حوزه سیاست باشد، وگرنه سیاست به امری فنی و ابزاری تقلیل مییابد و سویههای تعاملی و خیرخواهانه آن زیر سایه شکلی از عملزدگیهای خام پنهان میماند. از همین روی است که شرمن در این کتاب ضمن نقد رویکردهای قلدرمآبانه ترامپ، نسبت به استیلای نگاه «کارشناسان هستهای» در مذاکرات نیز نگاهی منفی دارد و معتقد است باید میان «کارشناسان خستگیناپذیر و سیاستمدارانی که آسایش دنیای واقعی را میخواستند» بدهبستان صورت بگیرد.
کتاب «مذاکره کار بزدلها نیست» تنها منحصر به مذاکرات هستهای نمیشود و سایر تجربههای سیاسی و دیپلماتیک شرمن در حوزه سیاست داخلی آمریکا و نیز روابط خارجی آن کشور و نیز آرای او راجع به حضور زنان در سیاست را دربرمیگیرد و در کل، برای علاقهمندان به مطالعه اتوبیوگرافی، تاریخ و سیاست و بهخصوص برجام، کتاب خوشخوانی است، اما متنی که نشر علم روانه بازار کرده است و من در «طاقچه» آن را مطالعه کردم، نیازمند ویراستاری است. البته این را نمیدانم که ایرادهای مشهود موجود در نسخه «طاقچه» در نسخه فیزیکی کتاب نیز وجود دارد یا نه. از کتاب اما دو ترجمه دیگر نیز در بازار موجود است که عنوانشان از این قرار است: «من ترسو نیستم» و «بدون هراس».
مذاکره کار بزدلها نیست؛ درسهایی از شجاعت، قدرت و مقاومت ـ نوشته وندی شرمن ـ ترجمه محسن زمانی ـ نشر علم ـ سیصد و ده صفحه ـ ۶۲۵۰۰ تومان