تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: منطقالطیر عطار، یکی از مهمترین مثنویهای تمثیلی عرفان اسلامی به شمار میرود. در این مثنوی هفت وادی که با طلب آغاز و مختوم به فناست، برای رسیدن به حق معرفی شده است. نیری در ابتدای سخنانش به عرفان اشاره کرد و گفت: عرفان به معنای شناخت است، همچنان که علم به معنای دانستن است اما تفاوت دانستن و شناختن، بسیار است. هر عالم و دانشمندی به مقام شناخت نخواهد رسید.شناختی که بزرگان ما از آن دم زدهاند، شناخت انسان است. این شناخت، سفری است به جغرافیای ملکوتی و باطنی خود، سفری از خود به خود و نیز امری است فردی و غیر قابل اثبات. مثل خوابی که میبینیم و از دید عقلی، نمیتواند حجت باشد. با این همه، جهان امروز میپرسد که عرفان چه نسبتی با جامعه، فرهنگ، دین و زندگی بشر دارد؟ سوال بسیار به جایی است. پس باید نگاهی گذرا به این مساله داشت.
این شناخت و معرفت خود، تحولات بنیادینی در انسان به وجود میآورد و سبب میشود که درهای دیگری بر او باز شود. به همین گونه، با عالم اطراف و با زندگی نیز نسبت پیدا میکند. «ژان پل سارتر»، حکیم اگزیستانسیالست فرانسوی، در سال ۱۹۴۴ مقالهای به نام «جمهوری سکوت» نوشت. او در این مقاله میگوید زمانی که فرانسه به اشغال آلمانها درآمد و هویت فرهنگی ما از میان رفت، جمهوری قدرتمندی به نام «سکوت» داشتیم. از ما میخواستند جاهای استراتژیک را به دشمن نشان دهیم و در مقابل این پرسشها سکوت میکردیم. این سکوت، و «نه»ای که به دشمن گفتیم، گوهر وجودی ما بود که از آزادی ما برمیخاست. سارتر میگوید در هیچ روزگاری مثل زمان تسلط آلمانها، گوهر آزادی را حس نکردیم.
شاعران از فلسفهی آدمیت و کرامت انسانی میگویند
اکنون بازگردیم به روزگار عطار، که از جهت پریشانی زمانه و اشغال کشورهای بزرگ آن روزگار، شبیه به جنگهای اول و دوم جهانی بود. حملهی مغول در سال ۶۱۶ قمری آغاز شد و شهرهای آبادی را با خاک یکسان کرد. در این حادثه، بسیاری کشته شدند. در چنین روزگاری، بزرگان عارف ما کاری کردند که در قیاس با رفتار حکیمان مدرن امروز، بسیار با ارزشتر است. بزرگان عارفی همانند: مولانا، سعدی، عطار و حافظ، فلسفهی آدمیت و کرامت انسانی را برای مردم بازگو کردند. بزرگان ما در قرن هفتم، انسان را برای انسان تعریف کردند. آنها چنین گفتند که انسان وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است.
باید دانست که قبل از هر بحرانی، یک بحران زیر ساختی داریم. مثلا میگویند که اولین بحران در آدمی، این است که خود را نمیشناسد و نمیداند چه کسی است. ما پیش از آن، بحران تعریف را داریم. یعنی فرهنگ و دین و چیزهای دیگر تعریف نشدهاند. در نتیجه بزرگان میآیند و انسان را برای انسان تعریف میکنند. به او میگویند که انسان، جهان بزرگی است که درد و درمان او، در خود اوست. تنها باید آن را کشف کند. بزرگان ما در قرن هفتم، انسان را برای انسان تعریف کردند. گفتند اگر هیچ چیز هم برای تو نمانده است، باز جهان بزرگی هستی. مولوی میگوید: «به صف اندرآ تنها، که سفندیار وقتی». آنچه هم جایگاه انسان را نشان میدهد، مقام معرفت است. عطار میگوید هنگامی که انسان به گوهر معرفت دست یافت، به همه چیز دست پیدا کرده است. به همین دلیل است که اولین هستهی مقاومت در برابر مغول را سربداران در بیهق تشکیل دادند چون آنها معرفت انسان را دریافته بودند.
پدید آمدن مکتب جوانمردان مهمترین اتفاق قرن شش بود
در عرفان قرن ششم، مهمترین اتفاق پدید آمدن مکتب جوانمردان بود. عارفان گفتند آیا میتوان این مکتب را همگانی کرد؟ آنها آمدند و عنصر مشترکی را که در خلوت عارف و در ذهن انسان وجود دارد، از عرفان گرفتند و فتوت و جوانمردی را بنا نهادند. مکتب فتوت و جوانمردی بسیار موفق بود. عارفان بدین گونه تعریف جدیدی از انسان ارائه دادند و نظریهی نوینی مطرح کردند. یکی از این نظریهها را شیخ نجمالدین رازی، صاحب کتاب «مرصاد العباد»، بازگو کرد. او همعصر عطار است و از پرورش یافتگان شیخ نجمالدین کبرا. نجمالدین رازی میگوید: «اگر نظر تمام به عالم افتد، هیچ چیز جز انسان نیست». این حرف بزرگی است که به انسان میگوید جز تو، چیزی نیست. فردوسی هم میگوید: «جهان را بلندی و پستی تویی/ ندانم کیی هر چه هستی تویی». انسان هنگامی که خود را شناخت به ارزش وجودی خود پی برد. انسان قرن هفتم که هیچ نداشت، هنگامی که خود را شناخت به چنان توانایی دست پیدا کرد که مغول را در فرهنگ خود حل کرد.
یک ساحت و روش که در نزد عارفان میبینیم، ساده و روشن و فصیح سخن گفتن است. سعدی میگوید: «یکی بچهی گرگ میپرورید/ چو پرورده شد خواجه را بردرید». سخنی بسیار موجز و شفاف است و تاویلی هم ندارد. سعدی در مباحث وحدت وجودی هم ساده و روان سخن میگوید: «چو سلطان عزت علم برکشد/ جهان سر به جیب عدم درکشد». زبان عطار هم هنگامی که به مسائل تربیتی میپردازد، روان و ساده است. زبان خراسان، زبان پر ارتفاعی است اما زبان شیراز زرگری شده و شیرین است. سعدی با این زبان زرگری میکند. آنچنان که ما با زبان او حرف میزنیم، نه سعدی به زبان ما. با اینکه رابطه موسیقیایی کلمات خراسانی با زبان شیرازی متفاوت است اما عطار شبیه زبان شیراز سخن میگوید. همانند این بیتها: «یافت مردی گورکن عمری دراز/ سایلی گفتش که چیزی گوی باز/ تا چو عمری گور کندی در مغاک/ چه عجایب دیدهای در زیر خاک؟ / گفت این دیدم عجایب حسب حال/ کاین سگ نفسم همی هفتاد سال/ گور کندن دید و یک ساعت نمرد/ یک دمم فرمان یک طاعت نبرد.»
عطار زیباترین هنر شاعری و میناگریها را متجلی میکند
عطار هنگامی که با خدا مناجات میکند هم با همین زبان روشن سخن میگوید اما هنگامی که به مقام احدیت میپردازد، میبیند که جای سخن گفتن نیست. چون بسیار بر ما پوشیده است. عالم مخفی است: «پردهای، در پردهای، در پردهای». چطور میتوان از این عالم و ماوراء آن سخن گفت؟ عطار گاه به شخصیتهایی مثل ابن سینا که از این عوالم دم زدهاند، طعنه میزند: «عقل تو چون بر سر مویی بسوخت/ هر دو لب باید ز پرسیدن بدوخت». که شاید طعنهای به معراج ابن سینا باشد. عطار میگوید که تو به کمال ذرهای نرسیدهای، آنوقت از متافیزیک حرف میزنی؟
برخی هنگام غور و تحمل در عوالم وجودشناسی، به نوعی انحراف فکری دچار میشوند. آنها میگویند که همه چیز حق است. پس ما هیچ هستیم. اشکال این سخن این است که در این نگاه، انسان اختیاری ندارد اما این «هیچ»، در نگاه عطار یک جهان بزرگ است. عطار میگوید: «در چنین بحری که بحر اعظم است/ عالمی ذره است و ذره عالم است». او میگوید که هر ذرهای برای خود عالم بزرگی است.
گاه نیز نگاه فلسفی به عالم، به خطری بزرگ میانجامد و عالم را منفی و عدم میسازد اما عطار، زیبایی و جمال انسان و در عین حال خطرهای مسیر او را بیان میکند. این زیباترین نگاه به نفی و اثبات انسان است. در سیر عرفانی، سالک از نردبان نیستی بالا میرود، نه هستی. عالم سلوک، عالم نفی است. یعنی نه گفتن است به کاری که نفس میخواهد. پس از طریق نفی به اثبات میرسد. دلنوازی عطار در ساحت میانی، یعنی ساحت سایه روشن است. در این عالم سایه روشن که در «منطق الطیر» وجود دارد، زیباترین هنر شاعری و میناگریهای خاص عطار تجلی میکند.