تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : سه شنبه 25 شهریور 1399 کد مطلب:22486
گروه: گفت‌وگو

دعوت سیمین دانشور به چند لطیفه‌ی کرمانی

گفت‌وگو با بلقیس سلیمانی

مرکز فرهنگی شهر کتاب چند پرسش کوتاه درباره‌ی کتاب خواندن و انس با کتاب با نویسندگان و دیگر صاحب‌نظران اهل فرهنگ مطرح کرده است تا از کتاب‌ها، نویسندگان و شخصیت‌های داستانی محبوبشان بگویند. به‌تدریج این پاسخ‌ها در اختیار مخاطبان عزیز قرار می‌گیرد.

پاسخ‌های بلقیس سلیمانی منتقد و نویسنده‌ی آثاری چون خاله‌بازی، به هادس خوش آمدید، پسری که مرا دوست داشت، سگ‌سالی، بازی آخر بانو، آن مادران این دختران، من از گورانی‌ها می‌ترسم و ...  به این پرسش‌ها در پی خواهد آمد:

 

چه کتاب‌هایی را قبل از خواب می‌خوانید؟

 اگر کتابی که در طول روز می‌خوانم تمام نشده باشد معمولا قبل از خواب ادامه می‌دهم اما اگر کتاب خاصی نباشد سعی می‌کنم مقاله‌ی کوتاهی انتخاب کنم که به فردا موکول نشود و همان شب از اول تا آخرش را بخوانم. اغلب سعی می‌کنم که مطالب سنگین فلسفی یا نظریه‌های ادبی را پیش از خواب نخوانم چون هم کشش ذهنی‌ام کم است و هم این‌که فکر می‌کنم که آن‌ها  را درست متوجه نمی‌شوم و از دست می‌روند. برای همین مطالب سبک‌تر را انتخاب می‌کنم. حتما مجلات را در آستانه‌ی خواب می‌خوانم. معمولا هم یک یا دو مجله همیشه کنار تختم هست که برای آخر شب مقالاتشان را انتخاب می‌کنم و می‌خوانم.

آخرین کتاب بی‌نظیری که خواندید چه بود؟

دوباره‌خوانی تجربه‌ی مدرنیته‌ی مارشال برمن بود که چند وقت پیش آن را خواندم از آن به بعد کتاب خیلی خوبی نخواندم. جز رمان (زبان و روایت از سروانتس تا کالوینو) نوشته‌ی آندره برینک که خیلی کتاب خوبی است. اما همچنان شهد شیرین تجربه‌ی مدرنیته در جانم هست.

کتاب کلاسیک مورد علاقه‌تان چیست؟‌

دو کتابی که همیشه به آن مراجعه می‌کنم یکی دیوان حافظ و  دیگری رباعیات خیام است. هر دو را دو نوع قطع کوچک دارم که یکی همراه است و همیشه همراه من است و سال‌هاست آن را دارم و دیگر خیلی فرسوده شده است. در زمینه‌‌ی نثر کتاب خاصی نمی‌‌خوانم. جز این‌که این‌ ایام چون روی مبحث دلیله محتاله کار می‌کردم دوباره بخش‌هایی از هزار و یک شب را خواندم. گاه‌گاهی به هزار و یک شب مراجعه می‌کنم. این هم از آن کتاب‌هایی است که مدام به آن رجوع می‌‌‌کنم.

 کدام رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، منتقد، روزنامه‌نگار و یا شاعر را در حال حاضر بیش از همه تحسین می‌کنید؟

در میان رمان‌نویسان خارجی زنده دنیا همچنان میلان کوندرا را تحسین می‌کنم. مارگرت اتوود، جویس کراول اوتس هم هر چه بنویسند، دنبال می‌کنم و می‌خوانم. البته یوسا هم جزو افرادی است که همچنان می‌‌خوانم.

از ایرانی‌ها دولت‌آبادی را حتما می‌‌خوانم و دنبال می‌کنم. در میان جوان‌ها کارهای مریم عبدی، مهدی یزدانی‌خرم را دنبال می‌‌کنم.

مجموعه نمایش‌‌نامه‌های کلاسیک نشر بیدگل را همه را دوباره‌‌خوانی کرده‌ام. فوق‌العاده‌اند. با ترجمه‌های جدید از سوفوکل تا تازه‌ترها.

بعد از بهرام بیضایی از ایرانی‌ها من نمایش‌نامه از کسی نخوانده‌ام. از روزنامه‌نگارها یادداشت‌های یزدانی‌خرم را در زمینه‌ی ادبیات می‌خوانم. در زمینه‌ی سیاسی هم یادداشت‌های زیدآبادی و جوادکاشی را می‌خوانم.

به نظر چه کسی درباره کتاب‌تان بیشتر از همه اعتماد دارید؟

من قبل از چاپ کتابم را به کسی نمی‌دهم بخوانم. از ابتدا همین طوری پیش آمد و این هم عادت شد. گاهی هم ممکن است اشتباهات علمی و اطلاعاتی در کتاب‌ها بکنم. ولی متاسفانه این برای‌ام حکم یک امر ناگزیر را دارد معمولا از نظر روانی آمادگی ندارم که قبل از چاپ به کسی کتاب را برای خواندن بدهم. وقتی چاپ شد نظر بعضی از خوانندگان خاص خودم مانند برادرم، قهرمان سلیمانی،  و همسرم، دکتر مجتبی بشردوست، و دختر و پسرم را در درجه‌ی اول اولویت قرار می‌دهم. در درجه‌ی بعد یک سری داستان‌نویس‌های خوب و خاص نظرشان برای من مهم است. به خصوص در سال‌های اخیر نظر خانم گلی امامی خیلی برای‌ام اهمیت دارد و هر وقت کتابم چاپ می‌شود منتظرم که حتما نظرشان را بدانم.

  چه زمانی کتاب می‌خوانید؟

در سال‌های اخیر که خیلی فعالیتم به دلیل وضعیت جسمی کم شده کتاب خواندن جزئی از زندگی روزمره من شده است. معمولا بعد از این‌که ناهار خانواده را درست کردم اگر نخواهم بنویسم، می‌نشینم سر خواندن. ولی بیشتر خوانده‌های من در فاصله ده شب تا دو نصفه شب است. در فاصله‌ای که خانه ساکت است و تلویزیون خاموش است و من می‌توانم متمرکز باشم. مخصوصا این‌‌که نه خانواده نه دوستان پیامی می‌دهند و در این فاصله مطالعه می‌کنم.

چه چیزی بیشتر از همه شما را در ادبیات تحت تاثیر قرار می‌دهد؟

وقتی یک اثر ادبی خصوصا رمان را می‌خوانم معمولا چند چیز مهم است که در رمان آن‌ها را پیدا کنم یا اگر این عناصر باشند مرا تحت‌تاثیر قرار می‌دهند: یکی نثر سالم و پاکیزه و روان و ریتم‌دار و لحن‌دار است. دوم فرم اثر برای‌ام مهم است. از آثار تکنیک‌زده و فرم‌زده خوشم نمی‌آید. از آثار معمایی خوشم نمی‌‌آید. قصه و شخصیت‌ها مرا تحت‌تاثیر قرار می دهند اما از آن‌ دو مهم‌تر شاید یکی ایده است به این معنا که اگر نویسنده‌ای نگاه تازه‌‌ای به موضوعی داشته باشد خیلی‌خیلی برایم اهمیت دارد و یک چیزکه شاید به نظر عجیب برسد رنج شخصیت‌ها و وضعیت‌های تراژیک آن‌هاست که به شکل عمیقی بر من تاثیر می‌گذارند. اگر اثری باشد که یک وضعیت تراژیک کانون و محورش باشد تا مدت‌ها ذهنم درگیر آن است.

 از خواندن چه ژانرهایی بیش از بقیه لذت می‌برید؟‌ و از چه ژانرهایی دوری می‌کنید؟

خوانده‌های من خیلی تنوع  ژانری ندارند. من رمان، داستان کوتاه، شعر، نمایش‌نامه‌های کلاسیک، زندگی‌نامه می‌خوا‌نم. اخیرا خیلی به زندگی‌نامه علاقه‌مند شده‌ام چیزی که بچه‌‌های امروز به آن می‌گویند مموآر. مموآر و جستار می‌خوانم. خیلی هم برای‌ام خوشایند هستم. گاهی از بعضی از مموآرها و جستارها خیلی بیشتر از داستان کوتاه و رمان لذت می‌برم. چیزی که از آن دوری می‌کنم رمان ژانر است. مخصوصا ژانر علمی ـ تخیلی و فانتزی برای من لذت‌بخش نیست. من برای این نوع از ژانر تربیت نشده‌ام. مطالعه‌ی پایه‌ای ندارم و از خواندن‌شان لذت نمی‌برم. بیش از همه از خواندن رمان‌هایی که ساده و رئالیستی نوشته شده باشند لذت می‌برم.

دوست داشتید کدام کتاب را که توسط نویسنده دیگری نوشته شده شما می نوشتید؟

دوست داشتم ‌آناکارنینا را می‌نوشتم این کتاب خیلی من را تحت تاثیر قرار داده. از جهاتی هر نویسنده‌ای در طول حیات خودش سعی می‌کند یک آناکارنیا یا یک اما بوواری بنویسند من هم مستثنا نیستم اما میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است. آ‌رزو و اشتیاقم این بود که اثری مانند آنا کارنینا بنویسم.

  کتاب‌های‌تان را چطور دسته‌بندی می‌کنید؟

اگر منظورتان کتابخانه است که این کار بیشتر بر عهده‌ی همسرم است. ولی اخیرا دخترم در این اوضاع کرونایی همه را بر اساس سلیقه‌ی خودش دسته‌بندی موضوعی کرد. قبلا همسرم کتاب‌های مربوط به بابک احمدی را یک جا می‌گذاشت اما در دسته‌بندی دخترم چیزهایی که مربوط به نظریه‌های ادبی بود یک جا و کتاب‌هایی که مربوط به مدرنیته بود جای دیگر قرار گرفتند. بعضی از آدم‌ها یک یا دو قفسه در خانه‌ی ما کتاب دارند یا درباره‌ی آن‌ها کتاب هست؛ مثلا فوکو، هایدگر. این‌ها قفسه‌های پر و پیمانی دارند. اما رمان و داستان در کتابخانه‌ی ما بسیار کم است. من هیچ رمان و داستان کوتاهی را نگه نمی‌دارم. من رمان و داستان‌ها را می‌خوانم و بعد از این‌که خانواده خواندند می‌دهم به دوستانم یا هدیه می‌کنم به مراکزی. در ابتدا دلیلش این بود که در اپارتمان‌هایی زندگی می‌کردیم که جا نداشتند و حجم رمان‌هایی که می‌خریدیم یا به دستم می‌رسید خیلی زیاد بود و بسیاری هم نیاز به دوباره‌خوانی نداشت برای همین این رویه را پیش گرفتم که هیچ رمان یا داستانی را نگه ندارم تا جا برای کتاب‌های دیگر باز کنم. گاهی وقت‌ها نیاز شده که رمانی را دوباره بخوانم و مجبور شدم دوباره بخرم. آن‌قدر کتابخانه ما شلوغ است که پیش آمده دنبال کتابی‌ بگردیم و پیدایش نکنیم و مجبور شویم دوباره بخریم و گاهی می‌بینیم که سه نسخه از آن کتاب در کتابخانه ما هست. ما به طور متوسط هر پنج یا شش سال یک بار کتابخانه‌مان را خانه‌تکانی می‌کنیم و کتاب‌هایی را از دور خارج می‌‌کنیم تا جا برای کتاب‌های تازه باز شود معمولا هم کتاب‌ها را نمی‌فروشیم و کتاب‌ها را اهدا می‌کنیم.

 آخرین کتابی که به یکی از اعضای خانواده‌تان پیشنهاد کردید چه بود؟

من و همسرم چون هر دو اهل کتاب خواندن هستیم هر دو دائم در حال پیشنهاد دادن به هم هستیم. همین دیشب کتاب تاریخ اجتماعی مردن را برای خواندن به من پیشنهاد کرد. من هم کتاب تجربه‌های یک نویسنده‌ی جوان کالوینو را می‌خواندم و پیشنهاد کردم آن را بخواند. بنابراین ما مدام در حال پیشنهاد دادن کتابیم. به خصوص این‌که سلایق هم را می‌دانیم و گاهی هم با توجه به شرایط می‌فهمیم که با توجه به فضا پیشنهاد خواندن این کتاب به دیگری می‌تواند مفید باشد. من به فرزندانم و گروه‌های دوستی هم کتاب‌هایی را پیشنهاد می‌‌کنم.

مردم از پیدا کردن چه کتابی در قفسه شما تعجب خواهند کرد؟

بیشتر متعجب خواهند شد که چرا بعضی از کتاب‌ها را ندارم. اصلا رمان و داستان در کتابخانه ما نیست مگر آن‌هایی که متعلق به همسرم و بچه‌هاست. خیلی‌ها می‌گویند تو که رمان‌نویسی چرا در کتابخانه‌ات رمان و داستان نیست؟! دیگر این‌که هیچ کتابی از خودم در قفسه‌‌های کتابخانه‌‌ام نیست. ابدا کتابم را در قفسه کتابخانه خودم نمی‌گذارم. دلیلش هم این است که اولین کاری که هر کسی می‌‌کند این است که این کتاب را با خودش می‌برد و دیگر این که کتاب‌های‌ام حدود هفده جلد است و هنوز اعتماد به نفس کافی ندارم که بگویم این قفسه، قفسه‌ی کتاب‌های خودم هست و در کنار یک نویسنده‌ی خوب و قدر کتاب‌های‌ام را بگذارم و فکر می‌کنم که گستاخی است. این است که بیشتر کسانی که خانه‌ی ما می‌آیند از این دو چیز یعنی نبودن داستان و رمان در کتابخانه و نبودن کارهای خودم در میان کتاب‌ها تعجب می‌کنند.

قهرمان داستانی مورد علاقه‌تان و شخصیت منفی مورد علاقه‌تان کیست؟

شخصیت منفی مورد علاقه‌ام از سال‌ها قبل هیث کلیف بلندی‌های بادگیر امیلی برونته بود. این شخصیت و لجاجت و خشونت و رفتار گروتسک‌وارش را همیشه دوست داشتم. هیچ کس هم همه‌ی این سال‌ها جای این آدم را در ذهن من نگرفته است.

شخصیت‌های خوب زیاد هستند. شخصیت لوین در آنا کارنینا که روگرفتی از خود داستایفسکی است. شخصیت دیمیتری در برادران کارامازوف خیلی جذاب است. از آن قربانی‌هایی است که دلسوزی آدم را برمی‌انگیزد. از زنان بیش از همه به شخصیت اورسولا، مادر داستانی صد سال تنهایی که شخصیت خیلی مقتدر و جاافتاده و عمود خیمه‌ای بود علاقه‌مندم. یک چیزی مثل بلقیس کلیدر دولت‌آبادی خانواده‌ی کلمیشی‌ها این جور شخصیت‌های زن را خیلی دوست دارم. البته در کلیدر شخصیت زیور را هم خیلی دوست دارم. به نظرم زیور بیش از همه به زن ایرانی شبیه است تا مارال. فرنگیس چشم‌هایش را هم دوست دارم.

 در زمان کودکی چه نوع خواننده‌ای بودید؟ چه کتاب‌های کودکانه و چه نویسندگانی برای شما جذاب بودند؟

 من این‌ها را در خاطرات هم نوشتم. من پرورده‌ی یک فرهنگ شفاهی هستم و تمام بچگی ما با قصه‌های عامیانه‌ی جن و پری گذشت. تنها قصه‌ی مکتوبی که گوش کردم قصه‌ی مشکل‌گشا بود که هر شب جمعه آن را می‌خواندیم طبق یک آیین خاصی. اولین کتابی هم که توانستم بخوانم همان بود که خواندنش هم اصولی داشت. در واقع خواندن کتاب غیردرسی را از ۱۴ سالگی با آثار صمد بهرنگی و دکتر شریعتی یک سال قبل از انقلاب شروع کردم و از آن‌جا کتاب‌خوانی من شروع شد. در دبیرستان گاه‌گاهی کتاب‌های ر اعتمادی را که دخترها می‌خواندند به من هم می‌رسید و من هم می‌خواندم. اما از چهارده سالگی به بعد بیش از هر چیزی کتاب‌های نویسندگان چپ ایران مثل درویشیان، نسیم خاکسار، منصور یاقوتی، صمد بهرنگی و... را خواندم هم‌پای آثار دکتر شریعتی و کتاب‌‌های مذهبی آن ایام. مثلا یک دوره قرآن‌خوانی و نهج‌البلاغه‌خوانی داشتیم. فضای انقلابی و ایدئولوژیک آن سال‌ها باعث شده بود که حتا بعضی از چیزها را حفظ می‌کردیم مثل نامه‌ی امام‌ علی به مالک اشتر. از آن‌جا شروع شد و بعدها به طور خاص بر ادبیات متمرکز شد. بنابراین من هیچ وقت کودکی همراه با کتابی نداشتم. کودکی ما با کار و قصه و افسانه و شب‌های بلند زمستان همراه بود و مشاعره. بیش از هر چیزی در دوره‌ی بچگی شعر حفظ می‌کردم علتش این بود که پدرم سواد مکتبخانه‌ای داشت و خیلی شعرحفظ بود و همین الان هم در آستانه‌ی صد سالگی حافظه‌ی درخشانی دارد و چندین غزل را می‌تواند پشت سر هم بخواهند. به نظرم می‌رسد بیش از هر چیزی پدرم با شعر به خصوص حافظ، سعدی، خیام و مولانا، بر من اثر گذاشت و قصه‌هایی که شب‌‌های بلند زمستان کنار اجاق هیزمی‌مان می‌گفت. بعدها برادرم بود که به دلیل این‌که در شهر تحصیل می‌کرد و گرایش‌های مذهبی هم داشت، کتاب‌های مذهبی می‌آورد. از سال ۵۶ دیگر من در زمینه‌ی داستان و روایت، داستان‌های نویسندگان چپ ایران را می‌خواندم و در زمینه‌ی کتاب‌های غیر داستانی، کتاب مذهبیون به خصوص دکتر شریعتی را.

اگر قرار باشد یک شام تدارک ببینید ازبین سه نویسنده‌ای که در قید حیات هستند و   آن‌ها که نیستند کدام را انتخاب می‌کنید؟

سیمین دانشور را دعوت می‌کردم چون به خاطر نقدی که بر کتاب ساربان سرگردانش نوشته بودم، خیلی از من دلگیر بود. مرحوم قیصر امین‌پور سعی کرد ما را آشتی بدهد اما قبول نکرد. بعدها که خودم نویسنده شدم فهمیدم نقد من خیلی تند و تیز بوده است با این‌همه اصول اساسی نقدم را همچنان قبول دارم. اما به هر حال دعوتش می‌کردم و از او عذر می‌خواستم. دوست داشتم چند لطیفه کرمانی برای‌‌اش تعریف کنم که کمی بخندد و از دلش دربیاید. از دیگر نویسندگان ایرانی احمد محمود را دعوت می‌کردم. محمود نویسنده‌ی محبوب من است. اجتماعی‌نویس است. من همه‌ی کارهای‌اش را دوست دارم. حتما او را دعوت می‌کردم و درباره‌ی جیرفت و اسفندقه و جاهایی که احمد محمود برای یک ماموریت کاری به استان کرمان رفته بود، با او صحبت می‌کردم. درباره‌ی شخصیت شریفه در رمان داستان یک شهر که ظاهرا از همین مناطق کرمان است با او حرف می‌زدم. مهشید امیرشاهی را هم دعوت می‌کردم به این دلیل که خیلی نسبت به شخصیت او کنجکاوم. ما اصلا شبیه هم نیستیم و کاملا با هم متفاوتیم اما دلم می‌خواست دعوتش می‌کردم و می‌‌دیدم به عنوان یک داستان‌نویسِ اشراف‌زاده‌ی روشن‌فکرِ خاص چه دیدگاه‌هایی نسبت به نویسندگان جوان‌تر و جریان ادبی ایران دارد. این سه نفر را از ایران دعوت می‌کردم.

از خارجی‌ها خیلی دلم می‌خواست جین آستین را دعوت کنم چون به نظرم او زن خاص و ویژه‌ای است. احتمالا از او می‌پرسیدم که چرا این‌قدر به مساله‌ی ازدواج و سر و سامان گرفتن شخصیت‌های‌اش اهمیت می‌دهد و اگر ازدواج این‌قدر مهم است، چرا خودش ازدواج نکرده است؟ و در جامعه‌ی آن زمان انگلستان با تجرد خودش چه طور کنار آمده است؟ میلان کوندرا را حتما دعوت می‌کردم و در مورد ادبیات و سیاست و معنای زندگی با او حرف می‌زدم مخصوصا که خودم الان درگیر این مساله هستم. نویسنده‌ی دیگری که دعوت می‌کردم احتمالا یکی از نویسندگان آمریکای لاتین بود مثلا یوسا. می‌دانم یوسا خیلی روی خاورمیانه حساس است. می‌دانم کارهایی درباره‌ی عراق انجام داده و فکر می‌کنم از عراق دیدار هم کرده است. با او درباره‌ی حوادث و وقایع خاورمیانه حرف می‌زدم و درباره‌ی این بحث می‌کردم که دردهه‌ی هفتاد و شصت آمریکای لاتین خیلی در ایران برجسته شده بود و الان چه تفاوت‌ها و چه شباهت‌هایی دارند و احتمالا با او بحث سیاسی می‌کردم.


آیا آخرین کتابی را که قبل از آن‌که تمامش کنید کنار گذاشته‌اید، به یاد دارید؟

امید بدون خوش‌بینی تری ایگلتون بود. دو کتابی که از تری ایگلتون خواندم و به عنوان چپ جدید ناامیدم کردم یکی کتاب معنای زندگی بود که عباس مخبر ترجمه کرده‌ که خیلی به نظرم رمانتیک بود و عمق فلسفه‌ی نقادانه‌ی ایگلتون در آن دیده نمی‌شد و همین‌طور کتاب امید بدون خوش‌بینی که آن را تمام نکرده، کنار گذاشتم. البته امیدوارم بعدا سراغش بروم.

دوست دارید چه کسی زندگی‌نامه شما را بنویسد؟

من از آن نویسنده‌‌‌هایی هستم که راجع به خودم خیلی حرف زدم. هم کتاب نام کوچک من بلقیس تماما درباره‌ی خودم است. هم تجربیات زیستی خودم را در یک گفت‌‌وگوی طولانی با بیژن شکرریز مطرح کرده‌ام که نشر ثالث قرار است چاپ کند. اگر قرار باشد کسی زندگی‌نامه‌ی من را بنویسد خیلی راحت است اما فکر می‌کنم دوست دارم دخترم، کیمیا، این کار را بکند چون در حقیقت یک بخش‌هایی از زندگی من که از دید دیگران پنهان است، در دیده‌ی او روشن است. لحظات خیلی خاصی با هم داریم. از امیدها و آرزوها و خاطرات و از هیولای درونم بیش از همه به او می‌گویم. فکر می‌کنم کیمیا بهتر از هر کسی می‌تواند درباره‌ی من بنویسد.

می‌خواهید در آینده چه کتابی بخوانید؟

نخوانده‌های‌ام خیلی زیاد است. با این که الان در روستا هستم و کتابخانه‌ی اصلی‌ام در تهران است اما همین‌جا شاید پنجاه جلد کتاب است که نخوانده‌ام. این ایام تمایل دارم که بیشتر درباره‌ی شر مطالعه کنم. یک سری رمان‌های کلاسیک را دوست دارم بخوانم که الان در دسترسم نیستند و یک سری کارهای میان رشته‌ای هم دوست دارم بخوانم مثلا مطالعات فرهنگی درباره‌ی زندگی روزمره را که این روزها در ایران خیلی دارد ترجمه یا نوشته می‌شود. نخوانده‌ها زیاد است و دوست دارم این‌ها را بخوانم اگر امکانش باشد.

 

http://www.bookcity.org/detail/22486