تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : دوشنبه 3 آذر 1399 کد مطلب:22831
گروه: درس‌گفتارها

انسان در نگاه شمس تمام ماجراست

گزارش جلسه نخست درس‌گفتار مقدمه‌ای بر انسان‌شناسی شمس تبریزی

چهل‌ویکمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی شمس تبریزی به «مقدمه‌ای بر انسان‌شناسی شمس تبریزی» اختصاص داشت که چهارشنبه ۲۸ آبان با سخنرانی دکتر محمدجواد اعتمادی به صورت مجازی پخش شد.

اعتمادی سخنانش را با یکی از غزل‌های مولانا آغاز کرد و گفت:

صفت خدای داری چو به سینه‌ای درآیی / لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی

صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی / همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی

تبریز شمس دین را تو بگو که رو به ما کن / غلطم بگو که شمسا همه روی بی‌قفایی

در انتهای غزل، مولانا شمس را خطاب قرار می‌دهد و سخنان خود را خوراک فرشتگان توصیف می‌کند. سخنان شمس و مولانا و معانی و تعالیمی که در این سخنان است معرفت‌بخش و راهگشاست. یادگاری که برای ما از شمس تبریزی باقی مانده علاوه بر تاثیر شگرف زیر و زبرکننده انسان‌سازی که شمس بر مولانا نهاد، سخنان خود اوست که در کتاب مقالات شمس برای ما به یادگار مانده است. منظومه اندیشه‌ها و باورها و جهان معرفتی و نگرشی که شمس تبریزی به امور گوناگون داشته می‌توانم از عبارات این کتاب جستجو و کشف کنیم. همچنین می‌کوشیم ابعادی از آنچه مجموعه معارف شمس درباره چیستی و وجود انسان است بیابیم و آن را ترسیم کنیم. شمس تبریزی در عبارات متعددی درباره مقام و جایگاه انسان تاکید بسیاری دارد، انسان در نگاه شمس تمام ماجراست و هر چه در این هستی و تجربه بودن می‌توان جست و فهمید و کشف کرد از دریچه وجود انسان میسر می‌شود.

شمس درباره جهان و درون آدمی چه دیدگاهی دارد؟

نگاه شمس بر مقام انسان بر دو گونه است: سخنانی است که شمس درباره جهان و درون آدمی گفته و بخش دوم ناظر به سویه‌های بیرونی انسان است. انسان در نگاه شمس جایگاهی دارد که وصف‌ناپذیر است. شمس تبریزی می‌گوید: «زهی آدمی که هفت اقلیم و همه وجود ارزد» در نگاه شمس این انسان بیش از هفت اقلیم است و آدمی در نگاه شمس موجودی به فراخنانی هفت اقلیم و وسعت همه وجود است. شمس بر این باور است که آدمی خلاصه‌ای از همه عالم است. و در جای دیگری می‌گوید: «این خانه عالم نمودار تن آدمی است و تن آدمی نمودار عالم دیگر» انسان به تنهایی خود عالمی است. انسان خورشیدی در ذره‌ای است. این انسان که عجب موجودی و شگرف پدیداری و معجزه‌گون است در نگاه شمس به تعبیری برای خود، جهانی است و همه آنچه که در این جهان است می‌توان در وجود آدمی کشف کرد.

شمس در مقالات می‌گوید: «سبحان الله! همه فدای آدمی‌اند و آدمی فدای خویش! اگر به عرش روی، هیچ سود نباشد و اگر بالای عرش روی و اگر زیر هفت طبقه‌ی زمین، هیچ سود نباشد. در دل می باید که باز شود. جان کندن همه‌ی انبیا و اولیا و اصفیا برای این بود، این می‌جستند.» سخنان شمس درباره آدمی طنین‌انداز است و مولانا نیزعلاقه بسیاری به جایگاه انسان دارد.

شمس در جایی می‌گوید: «همه را در خود بینی، از موسی و عیسی و ابراهیم و نوح و آدم و حوا و ایسیه و دجّال و خضر و الیاس، در اندرون خود بینی. تو عالَمِ بی کرانی، چه جای آسمان‌هاست و زمین.» اینکه آدم عالم بیکران است سخن نابی است در گستره زبان و ادبیات عرفانی ایران زمین و خبر از یک نگرش متعالی نسبت به انسان می‌دهد. آسمان‌ها و زمین گویی در برابر آدمی خرد و کوچک هستند و شمس آدمی را تعلیم می‌دهد که فرصت عمر را صرف کشف راز خود کند.

انسان ژرف‌ترین و شگرف‌ترین موجودات است

شمس می‌گوید: «این‌قدر عمر که تو را هست در تفحص حال خود خرج کن» چگونه این انسان در نگاه شمس عالم بیکران است. انسان ژرف‌ترین، شگرف‌ترین و عمیق‌ترین موجودات است. طنین این سخن را در کلام مولانا هم می‌شنویم و مفصل‌تر در عرفان ابن‌عربی نیز آمده است. در پاره‌ای از متون حکمی و فلسفی گفته‌اند: این دنیا عالم اکبر است و آدمی عالم اصغر اما شمس می‌گوید برعکس است آدم عالم اکبر است و در تصور رایج عالم بر آدم محیط است و در نگاه شمس آدم بر عالم محیط است عالمی که در آدمی است بسی فراخ‌تر و شگفت‌تر از عالمی است که در بیرون آدمی است. شمس بر این باور است که عالم کبری وجود آدمی است.

در مقالات شمس آمده است: «آخر اقسام نامیات (گیاهان) و حیوانات و جمادات و لطافت جو فلک، این همه در آدمی هست! و آنچه در آدمی هست، در اینها نیست! خود عالم کبری حقیقت آن است» همه آنچه که در گیاهان و... هست در آدمی وجود دارد اما آدمی واجد گوهر و حقیقت است که در این موجودات نیست.

مولانا هم این معانی را در غزل چنین سروده است:

پس به صورت عالم اصغر توی / پس به معنی عالم اکبر توی

ظاهر آن شاخ اصل میوه است / باطنا بهر ثمر شد شاخ هست

گر نبودی میل و اومید ثمر / کی نشاندی باغبان بیخ شجر

نخستین واژه کلیدی مهم در زبان شمس کلمه «دل» است

انسان در نگاه شمس و مولانا چه جایگاهی دارد. شمس درباره تجربه خود می‌گوید و سخنش طنینی از این معنا دارد که چگونه او عالم کبری را که در درون آدمی است در حیطه تجربه وی ظهور داشته است. شمس در مقالات این‌گونه می‌گوید: «در اندرون من، بشارتی هست، عجبم می‌آید ازین مردمان که بی آن «بشارت» شادند.» سپس می‌گوید: «در عالم اسرار اندرون آفتاب‌هاست، ماه‌هاست، ستاره‌هاست. در اندرون من بشارتي هست. مرا عجب از اين مردمان است كه بي آن بشارت شادند. اگرهر يكي را تاج زرين بر سر نهادندي بايستي كه راضي نشوندي كه ما اين را چه كنيم. ما را گشاد اندرون مي‌بايد.»

شمس تاکید می‌کند که آدمی راهی به این عالم شگفتی‌ها بجوید و بیابد که این شگفتی‌ها را در درونش دارد و تاکید می‌کند که انسان قدر و منزلت و ارزش خود را دریابد، سپس می‌گوید: «تعجبم از آدمیان که غافلند از قیمت خویش من می‌گویم دو عالم بیش می‌ارزی که عزیزی و مکرری» شمس و مولانا به مانند روانشناسی هستند که در روان آدمی کاوش بسیاری داشته‌‌اند و وقتی از درون انسان سخن می‌گفتند از کلیدواژه‌هایی استفاده می‌کردند. نخستین واژه کلیدی مهم در زبان شمس و سنت عرفانی پیش از شمس کلمه «دل» است که واژه‌ای مبهم در زبان فارسی است. گاهی می‌خواهیم عواطف خود را بیان کنیم از کلمه دل استفاده می‌کنیم. این دل چیست؟

در سخنان شمس و آنچه شمس از درون انسان و مقام و منزلت او می‌گوید دل کلمه‌ای محوری است و همه سویه‌های انسان را نشان می‌دهد دل به معنی جوهره حقیقت وجود آدمی است و دل انسان با این معنا توصیف می‌شود: حقیقت وجود انسان. دل در سخنانش شمس به معنای کعبه راستین است و سالک طریق از راه دل می‌تواند خداوند را جست‌وجو کند. شمس چهار بار در مقالات به این سخن اشاره می‌کند که خداوند می‌گوید من در زمین و آسمان نمی‌گنجم و در دل انسان می‌گنجم. در نگاه شمس کشف جمال دل کشف حقیقت وجود است. نفس اماره را هیچ چیز نکشد الا که جمال دل ببیند. جمال دل یعنی تماشای آن گوهر.

شمس شگفتی درون را به یاری کلمه دل توصیف می‌کند

شمس وقتی می‌خواهد شگفتی درون را توصیف کند از کلمه دل استفاده می‌کند. شگفتی و زیبایی درون را به یاری کلمه دل توصیف می‌کند. دل به معنی جهان عجایب و اندرون اسرار انسان است. جایی شمس در تفسیر مقام ابراهیم می‌گوید که مراد از مقام ابراهیم دل آدمی است. هیچ شکی نیست که این حقیقت دل است. برونِ حرم دل وسوسه‌ها و خطرهاست. این دل که جوهره حقیقت وجود آدمی است به قول مولانا خودِ خداوند است و محل ظهور اوست. گاهی هم دل علاوه بر جهان شگفتی و وجه جوهره انسان به معنای ابزار اصلی معرفت نیز به‌کار می‌رود. در نگاه عارفان معرفتی است که از بیرون حاصل می‌شود، معرفتی است که جوشیده از جهان درون انسان است و دل به معنای ابزار اصلی معرفت راستین است و برای یافتن این معرفت درونی سالک ترغیب می‌شود که برای تزکیه دل و تصفیه درون تلاش کند و بکوشد با توجه به آن دل را در کشف حقیقت به کار ببرد.

شمس می‌گوید: «هر که فاضل‌تر دورتر از مقصود. هر چند فکرش غامض‌تر، دورتر است. این کار، کار دل هست، کار پیشانی نیست!» این سخن بسیار مهمی است. وقتی از بیداری دل سخن گفته می‌شود بیداری دل به مثابه همین ابزار اصلی معرفت و گشوده بودن دریچه برای دریافت معانی و حقایق است. خُنُک آنکه چشمش بخسبد و دلش بخسبد.

مولانا می‌گوید: میان عارف و معروف این دل / همی‌گردد بسان ترجمانی

خداوندان دل دانند دل چیست / چه داند قدر دل هر بی‌روانی

شمس عباراتی درباره روح انسان دارد

وقتی از معرفت درونی سخن گفته می‌شود ابزار اصلی آن کشف معرفت حقیقی و دل انسان است. در سخنان شمس در توصیف جهان درون انسان دل به دو معناست، گاهی به معنای حقیقت و جوهر وجودی انسان که آستانه تجربه است و گاهی به معنای ابزار اصلی برای معرفت درونی و شهودی است. شمس عباراتی درباره روح انسان دارد. روح کلمه کلیدی در ادبیات عرفانی است. روح وجه راستین و اصیل وجود انسان است و مولانا می‌خواهد عارفان را توصیف کند کسانی را با این عبارت توصیف می‌کند که روح محض شده بودند.

شمس می‌گوید: «آن را گویند که از او به هستی او اندکی مانده باشد باقی همه روح شده باشد.» که به قول شمس از آن آدم به غیر از صافی روحش چیزهای دیگر در صیقل و پوششی که فرد داشته زدوده شده است. «روح من در مقامی بود که از آن پیش‌تر نمی‌رفت. می‌گفتمی که از آن پیش‌تر مقامی نباشد برای تصرف روح من تا بدان جا رفت و در عین لطف و رحمت پرواز کرد.» گاهی مولانا را با این کلمه مورد خطاب قرار می‌دهد: «بیا ای روح محض»

 

سخنان شمس درباره وجه معرفتی در عالم درون انسان

کلمه دیگری که درباره ساحات درونی آدمی در ادبیات عرفانی و در سخنان شمس و مولانا جایگاه ویژه‌ای دارد نفس است. بخش زیادی از سخنان عارفان با کلمه نفس بیان شده است. نفس در کلام شمس منطبق است با مجموعه مفاهیم و معارفی که صوفیان درباره نفس داشته‌اند. مثل نفس اماره. عبارات متعددی در کتاب مقالات درباره نفس وجود دارد. همان نفس اماره که در وجود آدمی تلقی ناآگانه از خویشتن است. نفسی که به تعبیری وقتی آدمی به امر او عمل می‌کند و امارگی نفس بر آدمی غالب می‌شود از حقیقت دور می‌افتد.

حقیقت تجربه ایمان با غلبه فرد بر نفس و با مردن نفس و هوا در او توصیف می‌شود. و در جایی دیگر نفس در درون آدم به مثابه سرچشمه خیالات، اوهام، افکار و پندارهای کژ توصیف می‌شود. دل در سخن شمس حقیقت و نور وجودی انسان است به همین دلیل دل بر نفس غالب می‌شود. شمس می‌گوید: «شرح این نتوانم کردن با تو که نفس تو زنده و در حرکت است.» کسی که نفسش فعال و غالب است کمال ادراک حقایق را از کف می‌دهد. کبر، بخل، خبث و صفات مذمومی که در وجود آدمی است و در کدورت نفس خود دوزخ است. دل انسان، روح آدمی و نفس آدمی در دیوان مقالات بسیار است.

یکی از ابعاد اصلی ساحات درونی ما سویه معرفتی و شناختی است. انسان موجودی است که نسبت به عالم شناخت پیدا می‌کند. انسان موجودی است که می‌کوشد بشناسد و معرفتی بیابد. شمس درباره انسان در ساحت معرفت چه دیدگاهی دارد؟ سخنان شمس درباره وجه معرفتی در عالم درون انسان گفته ناظر به چه نکاتی است؟ مطلب نخست درباره ساحت معرفت درون انسان منابع معرفت است. دانش معرفت‌شناسی خود مقوله معرفت و مقوله شناخت را به تامل و پرسش می‌گیرد و از چیستی معرفت و شناخت سخن می‌گوید یکی از این مباحث منابع معرفت است. یعنی آدمی برای کسب معرفت چه منابعی دارد، اولین و مهمترین منبع در وجود انسان عقل آدمی است که به واسطه عقل است که کسب معرفت می‌کند و شناخت می‌یابد.

سخنان شمس درباره جایگاه و محدویت و عجز عقل

شمس درباره عقل بسیار سخن گفته است. سخنان شمس درباره عقل دو وجه است: جایگاه عقل و محدویت و عجز عقل. شمس به هر دو معنا اشاره می‌کند و به یاد ما می‌آورد که عقل که چنین جایگاهی دارد محدود و در مواردی ناتوان است. شمس می‌گوید: «عالم خدا بس بزرگ و فراخ است تو در حقه کردی که همین است که عقل من ادراک می‌کند.» «عجب از کسانی که از شگفتی و فراخنا و بزرگی عالم را محدود می‌کنند در پندار عقل خود» چون عقل آدمی در حیطه معرفت درست است که توان دارد اما محدود هم هست. عقل برای تو راهنمایی می‌کند و تو را پیش می برد اما تا درگاه آستانه.

شمس در جایی دیگر می‌گوید: «عقل تیرانداز استاد است و او می‌تواند زه کمان را تا به گوش بکشد، عقل بسیار تواناست و آدمی در این عالم به یاری عقل چه بسیار معرفتی می‌یابد نسبت به حقیقت امور.» شمس عقل را به این جهانی و آن جهانی تشبیه می‌کند. عقل معمولی که غالب آدمیان دارند تیراندازی است که زه کمان را می‌کشاند اما توان این‌که تیر را به سوی هدف روانه کند ندارد. عقل مهم و توانا و کاراست اما تا به حد معینی.

شمس عبارتی مهم می‌گوید: «عقل سست‌پای است از او چیز نیاید، رونده است اما او را هم بی‌نصیب نگذارند، حادث است و حادث تا درب خانه راه می‌برد اما زهره ندارد که در حرم رود» شمس عقل فلسفی را نقد می‌کند؛ عقل فیلسوفانی که با اغراق و تاکید می‌خواهند همه چیز را در حیطه تحلیل و فهم و استدلال منطقی قرار ‌دهند و توجیه و تفسیر کنند. مولانا نیز بر این باور است: عارف وقتی می‌‌بیند اجزای عالم می‌خندند و می‌گریند و واجد جان و هوش هستند، کسی که از دریچه عقل فلسفی نظر می‌کنند منکر این سخن می‌شود.

در قلمرو منابع معرفت شمس تبریزی از عقل نام می‌برد و عقل را جزو منابع معرفت هم می‌داند اما با مثال‌هایی دقیق. در بحث منابع معرفت و این‌که آدمی از چه منابعی معرفت کسب می‌کند. شمس به منبع وحی و الهام نیز اشاره می‌کند و عارفان تاکید بسیاری داشتند که آدمی از دریچه الهام و وحی معنی و حقایق را ادراک می‌کند. در نگاه شمس و مولانا آدمی به واسطه وحی دل حقایق را ادراک می‌کند. در عبارت شمس و در داستان بایزید که به گورستان می‌رفت این مساله آمده است. از آن‌جایی که معنایی به خاطر و یا سینه بایزید آشکار می‌شود از همین کلمه الهام استفاده می‌کند.

 

http://www.bookcity.org/detail/22831