تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
تجدد، ورود آن به ایران و نحوه مواجهه ایرانیان با آن از جمله مهمترین مباحث در فضای فکری ما بوده است و بسیاری از صاحبنظران، مهمترین شکاف برسازنده وضعیت کنونی ما را شکاف سنت ـ مدرنیته دانستهاند. بااینهمه و با وجود خیل آثاری که به مسئله تجدد در جهان غرب و نسبت تجدد ایرانی با آن پرداختهاند، توجه به «تجربه مدرنیته» در اقصی نقاط جهان و بهخصوص شرق آسیا، چندان پر و پیمان نبوده است. در این میان اما توسعه خیرهکنندهای که ژاپن، چین و کره جنوبی در دهههای اخیر تجربهکردهاند، همواره این ملل و بهخصوص ژاپن را که در این زمینه فضل تقدم دارد، به الگویی ویژه نزد ما ایرانیان بدل کرده است و حتی گاه سیاستمداران کنونی ما را به بیان تمنای تبدیل ایران به «ژاپن اسلامی» واداشته است؛ جدا از آنکه ژاپن همواره از عصر ناصری بدین سو در حافظه تاریخی ما ایرانیان جایگاهی ویژه داشته است.
از مخبرالسلطنه که خود به ژاپن مسافرت کرده بود، نقل است که مظفرالدینشاه از او پرسیده است که آیا ژاپن مجلس دارد؟ و پاسخ شنیده بود که آری، هشت سال است که مجلس شورای ملی دارد. بیهوده نیست که برخی حتی، یکی از عوامل شعلهکشیدن انقلاب مشروطه را رسیدن خبر پیروزی ژاپن بر روسیه در سال ۱۹۰۵ میدانند و از همین روی بود که عبدالرحیم طالبوف، در همان دوران بر آن بود که «ما ایرانیها باید از ژاپنیها پیروی کنیم» و بر همین اساس، قانون اساسی ژاپن را به فارسی ترجمه کرد. بعدتر ملکالشعرای بهار در همین باره سرود: «ما و ژاپن همسفر بودیم اندر آسیا/ او سوی مقصد شد و در نیمه ره ماندیم ما».
چنین نگاه مثبتی به ژاپن اما در دهه چهل و پنجاه با تردیدهایی مواجه شد. در دورهای که حکومت پهلوی مدرنیزاسیون را در دستور کار خود قرار داده بود، نسلی از روشنفکران بومیگرا سربرآوردند که چندان روی خوشی به آنچه خود «تجدد عاریتی» میپنداشتند، نشان نمیدادند و به همین دلیل، در بهترین حالت، با وجود اذعان به اهمیت تجربه مدرنیزاسیون ژاپن، آن را نظیر روشنفکران نسل نخست نمیستودند و لااقل آن را الگویی کامل معرفی نمیکردند. نمونهای از این مواضع مردد درباره ژاپن را میتوان در یکی از سنخنماترین آثار روشنفکری دهه پنجاه، یعنی کتاب «آسیا در برابر غرب» داریوش شایگان بازجست.
شایگان در این کتاب در واکنش به تجدد عالمگیر، گمان میبرد که «تقدیر تاریخی مشترک» و «جوهر مشترک تجربه معنوی» چهار «کانون بزرگ فرهنگ آسیا» اعم از اسلام و ایران، هند، چین و تمدنهای بودایی و در آخر، ژاپن میتواند، ائتلافی تمدنی و همصدا در برابر نیهیلیسم غربی برپا دارد و این تمدنها علیرغم اختلافات فاحش «از لحاظ فکری و دینی و مرامهای سیاسی و پیشرفت اقتصادی»، بهواسطه آمیختگی مشترکشان با دیانت و عطف اعتنای آنان به غایت رهایی و رستگاری، نهتنها «هیچگونه سنخیتی با آخرین وجه نیهیلیسم غربی ندارند بلکه درست در جبهه مخالف و مقابل آن جا گرفتهاند.»
البته نیمقرن پیش که شایگان چنین مینوشت، درخشش ژاپن در علم و صنعت زبانزد بود اما شایگان همین وضع استثنایی ژاپن و خلاقیت این ملت در «زمینههای پیشتاز فرهنگ غربی» را مانع آن نمیدانست که این تمدن را نیز به سه دیگر تمدن آسیایی بیفزاید و آن را «کانون چهارم» آسیا بداند، زیرا بر این گمان بود که «فیالمثل دیدی که ما ایرانیان از مبدا، طبیعت و انسان داشتهایم در کنه بهمراتب نزدیکتر به دید یک هندو، یک پیرو آیین تائو، یک بودایی است تا یک مارکسیست، یک پوزیتیویست و یا هر پیرو مکتب و ایدئولوژیهای جدید غرب.» در کنار این اما شایگان تردیدی نیز نداشت که فیالحال، این تمدنها بهواسطه آنکه کعبه آمال خود را «غرب» قرار دادهاند، هم از خود و هم از یکدیگر بیگانه گشتهاند و یکدیگر را نه از منظر تقدیر مشترکشان در گردونه تاریخ که از دید غربی مینگرند و نتیجه چنین وضعیتی، شده است آنچه شایگان «توهم مضاعف» میدانست و بزرگترین خطر مستتر در آن را «موتاسیون» مینامید: «ظهور ناگهانی چیزی را که ارتباطی مستقیم با سلسله علل قبلی ندارد، در زیستشناسی «موتاسیون» میگویند. ما در شرف موتاسیون هستیم.» نگرش شایگان از این منظر به پیشرفتهای فناورانه ژاپن نیز چندان مثبت نبود: «اگر برخی از این تمدنها، مثل ژاپن، نسبت به دیگران جهشی چشمگیر کردهاند، این جهش تا آنجا که مربوط به تکنولوژی و فنون جدید است، غربی است، نه ژاپنی» و البته و بنابراین «هویت راستین ژاپن همان اندازه در خطر نابودی است که هویت هندوان و ایرانیان.»
داریوش آشوری، دیگر روشنفکر ایرانی، چند سال پس از انتشار اثر شایگان، خط استدلالی او را با تعدیل شکاف «غرب ـ شرق» به شکاف «شمال ـ جنوب» تعقیب کرد و برای نمونه در مقاله «درآمدی به معنای جهان سوم» ضمن آنکه «ژاپون» را «ادامه نژادی و سیاسی و اقتصادی غرب جغرافیایی در آسیا» دانست اما دو تفسیر ناهمراستا از وضعیت آن در نسبت با غرب را تقریر کرد: نخست اینکه جوانی، نوجویی و قدرت ملت و جامعه ژاپن (و نیز روسیه) باعث شد آنها چالش غرب را به فرصتی عظیم و انگیزشی شدید برای تبدیل خود به قدرتهایی قابل توجه در جهان بدل کنند و دوم آنکه با این همه، این تجربهها را نیز باید در چارچوب «روانشناسی جهان غربزده» که همان «احساس ناتوانی و زبونی در برابر قدرت غرب» و دو واکنش شیفتگی و اسارت است، درک کرد، زیرا «دو نمونه بزرگ پیروزی در رقابت با غرب و سرانجام «رسیدن» به آن، یعنی روسیه و ژاپون، نیز همه همت خود را بر سر تکنولوژی صرف کردهاند و هرکز در بسط و تکامل سیر معنوی و باطنی غرب، یعنی تفکر فلسفی سهمی نداشته و در نهایت نسبت به ژرفنای آن بیگانه ماندهاند. ژاپون اکنون در بسط تکنولوژی پیشتاز غرب شده و روسیه در بسط و جهانگیر کردن «ایدئولوژی» که با فلسفه و تفکر فلسفی در آخرین مرحله آن در پایان آن، نسبت دارد، اما با سرآغاز و سیر آن بیگانه است.» (آشوری ۱۳۷۷: ۱۰۶۸۷)
اینها همه که گفته شد، اما روایت ما ایرانیها از تجربه تجدد ژاپن و اینکه «ژاپن چگونه ژاپن شد؟» است و چهبسا با روایت خود ژاپنیها از دو قرن مواجههشان با تمدن غرب متفاوت باشد؛ کمااینکه کسانی چون ایرانشهریها در ایران مدعی هستند که نمیتوان تاریخ مدرن ایران را با استناد به نظریههای رایج در علوم انسانی غربی مورد مطالعه قرار داد و ایران بهواسطه تمدن کهن خویش، وضعیت ویژهای داشته است که برای نمونه تشکیل «دولت ملی» در آن متفاوت است با تبیین شایع «دولت ـ ملت» در قالب نظریه ناسیونالیسم. حال شاید بتوان کمترین فایده مترتب بر خواندن سخنرانی «تجدد ژاپن امروز» نویسنده شهیر ژاپنی، ناتسومه سوسهکی (۱۹۱۶۱۸۶۷) را شنیدن همین روایتهای ژاپنی و آشنایی بیواسطه با آرای کسانی دانست که بهخصوص در دوران آغازین تجدد ژاپن، یعنی دوران اصلاحات امپراتور میجی (۱۹۱۲۱۸۶۸) که مقارن با حکومت قاجاریه از اواسط سلطنت ناصرالدینشاه تا اوایل سلطنت احمدشاه است، غربیشدن جامعه ژاپن را با تمام وجود خود احساس میکردند و ناچار از اتخاذ موضعی در برابر این مهمان ناخوانده بودند؛ کمااینکه توجه بدین نکته ضرورت دارد که بهتعبیر مارشال برمن، آنچه میتوان آن را «مدرنیته» نامید، مجموعه یا بدنهای از تجارب حیاتی نظیر «تجربه زمان و مکان، نفس و دیگران و تجربه امکانات و خطرات زندگی» است که همزمان دو امر را در آدمی تحریک میکند: نخست «خواست تغییر ـ خواست دگرگونی خود و جهان خود» و سپس «نوعی ترس از سردرگمی و آشفتگی» و «ترس از اضمحلال زندگی». در چنین وضعیتی «مدرن بودن یعنی زیستن یک زندگی سرشار از معما و تناقض.»
سوسهکی که مترجم کتاب، او را «بزرگترین نویسنده سراسر دوران میجی و یکی از محبوبترین و اثرگذارترین نویسندگان تاریخ ادبیات ژاپن» دانسته است، البته، در گروه متفکرانی قرار میگیرد که بیشتر نگاهی منفی به تجربه تجدد ژاپن و نیز سویههای تاریک و تلخ تمدن نوین غرب دارند و از این منظر او در کنار کسانی چون کافو ناتسومه، جونئیچی روتانیزاکی، کاتسوئیچی رو کامهئی و تسونهآری فوکودا قرار میگیرد که نسبت به تجدد تقلیدی، وارداتی و شتابزده دوران میجی و ازخودبیگانگی مندرج در آن، احساس خطر میکردند. در ژاپن، آثار این دسته از متفکران به «نقد تمدن» موسوم است و مضمون اصلی این آثار را میتوان چنین خلاصه کرد: «ژاپن در طول تاریخ همواره از جهان خارج، بهویژه کشور چین، تأثیر پذیرفته بود، اما عناصر فرهنگی خارجی در ژاپن در طی چند قرن گوارده شده و بهمرور بومیسازی و ژاپنی شده بودند اما مواجهه ژاپنیها با تمدن غربی در قرن نوزدهم و تأثیرپذیری از آن چنان پرشتاب و عمیق بود که در عمل فرصتی برای بومیسازی و سازگارساختن آن با فرهنگ ژاپنی نبود.»
سوسهکی را برخی بزرگترین نویسنده ژاپن میدانند و بزرگانی چون هاروکی موراکامی را نیز دنبالهرو او تلقی میکنند. جدا از چنین قضاوتهایی که بررسی آنها مجالی دیگر میطلبد، ذکر این نکته الزامی است که به جز رمان «بوچان» که در سال ۱۳۵۹ با ترجمه هاشم رجبزاده و بههمت نشر توس روانه بازار کتاب ایران شده است، تا سال ۱۳۹۸ هیچ کتاب دیگری از این نویسنده نامدار به فارسی ترجمه نشده بود. در دو سال اخیر اما هشت ترجمه از پنج اثر او در دسترس مخاطبان فارسیدان قرار گرفته است که به جز کتاب «تجدد ژاپن امروز» بقیه در حوزه شعر و داستان هستند اما نظیر همین سخنرانی میتوانند در درک تناقضها و ناهمسازیهای تجربه تجدد در جامعهای شرقی و سنتگرا چون ژاپن مورد استفاده محققان تاریخ مدرنیته قرار بگیرند.
تجدد ژاپن امروز ـ نوشته ناتسومه سوسهکی ـ ترجمه سید آیت حسینی ـ انتشارات پرنده ـ صد و دوازده صفحه ـ نوزده هزار تومان
منابع:
آشوری، داریوش. ۱۳۷۷و ما و مدرنیت. تهران: صراط
شایگان، داریوش. ۱۳۸۲. آسیا در برابر غرب. تهران: امیرکبیر
برمن، مارشال. ۱۳۸۴. تجربه مدرنیته. ترجمه مراد فرهادپور. تهران: طرح نو