تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
همهی ما در جستجوی چیزی هستیم. عشق، کار، اعتراف، خویشتن، حقیقت، معنای زندگی، خداوند، خوشبختی، یا چیزهایی ساده مثل گربهای که فرار کرده است و....
مروارید ـ رمانی است در باره جستجو. مروارید همیشه نماد زیبایی، الهی، شوق، تصویر طهارت معنوی و اشک.
در رمان به سه سوژه مستقل پرداخته میشود (هر یک در هفت فصل که فصلها به صورت متناوب ارائه شدهاند.) به حکم سرنوشت، همه قهرمانان در جستجوی «مروارید» هستند.
قهرمان اول که در حال جستجوست، آندره فیلمبرداری جوان و عضو تیم فیلمسازی است که در ترکیه در باره دراویش فیلم میسازند. آندره مدت پانزده سال است که حرف نمیزند ـ و برای همین همه فکر میکنند که او لال است. در واقع هیچ کس نمیداند که او در دوران کودکی داستانی را در مورد طبیعت سکوت الهی خواند که در آن گفته شده بود زمانی که خدای عشق، آمور دختر پادشاه پسیخه را در یک صبحگاهی ترک میکرد به او گفت به هیچ وجه به احدی در مورد خودشان و ازدواجشان صحبت نکند و او به دختر پادشاه گفت: در رحم تو فرزند هر دوی ما است و این حاصل عشق ماست. به زودی این بچه متولد میشود. و به یاد داشته باش که اگر تو بتوانی این راز را پنهان کنی این بچه فرزند خدا خواهد بود و در غیر این صورت او یک انسانی فانی بیش نخواهد بود. از آن زمان آندره ساکت است. نه به خاطر اینکه لال است بلکه به خاطر ترس از اینکه اگر کلمهای از دهانش خارج شود، آن حقیقتی که در خود جا داده را بیارزش کرده و بعد الهی خود را از دست خواهد داد.
آندره از دریچه دوربین فیلم برداری ماجرای قهرمان فیلم ـ صوفی درویش ـ را که جوانی ترک بوده و از تمام لذات دنیوی بریده و راه زهد و درویشی پیشه کرده است را نظاره میکند و خود را با آن مقایسه کرده و به این میاندیشد که این فیلم که آنها در حال ساخت آن هستند در مورد خود اوست. آندره همچنین عاشق نایرو، دختر گریمور سینما، میشود که همیشه گردنبند مروارید مصنوعی در گردنش دارد و همه زندگی او مصنوعی است و چگونه این داستان به پایان خواهد رسید...؟
قهرمان دوم جستجوگر، نقاشی برزیلی به نام بیا است. در رمان هفت جمعه به تصویر کشیده میشود.
بیا بانویی با حجب و حیاست که تجربه عشقی شکست خوردهای دارد. او هر روز جمعه به باشگاه رقص میآید و هر بار لباس زیبایی بر تن کرده که این لباس زیبا را در طول هفته با عشق دوخته است. او هر جمعه منتظر دعوت کسی است و مخفیانه و زیرچشمی به افرادی در حال رقص هستند نگاه میکند و به یکی از آنها دل میبندد و بعد به کارگاه خود برگشته عکس او را برای اینکه آن مرد را فراموش نکند نقاشی کرده به تابلو در میآورد.
برای خانم بیا دیگر حال و حوصله نمانده است. تمام عمر دنبال کسی میگردد که بتواند به او تکیه کرده و همراه او برود. کسی که شبها انتظار آمدن اورا بکشد و برای او غذاهای خوشمزه و متنوع با اسمها یمختلف برای درست کند. او حتی کتابی گران قیمت در باره آشپزی خریده است اما هیچ استفادهای از آن نکرده است.
قهرمان سوم جستجوگر ـ پسر هشت ساله استرالیایی است به نام پاتریک. او در ایالت کوینزلند زندگی میکند. این ایالت زمانی با صنایع مروارید خود معروف بود. پدر بزرگ پاتریک گم شده است. او در مزرعه خود تنها زندگی میکرد. مدتی است پدر بزرگ همراه با سگش رفته و دیگر برنگشته است. پلیس در جستجوی آنهاست. مادر پاتریک نگران است، اما او حدس میزند که پدر بزرگش کجا رفته است. آنها رازهای زیادی با هم دارند. پدر بزرگ پاتریک در جوانی با غواصان به دنبال مروارید دریا میرفته است. اما خودش هیچ غواصی نمیکرده است. او در قایق فقط سرود و ترانه میخواند. سرود میخواند تا ماهیگیران را را سر گرم کند. او الآن هشتاد و هفت سال دارد. او از مریضی اندیشههای مزاحم رنج میبرد. او از قصه پویان خوبیست. تنها پاتریک است که ممکن است بتواند پیر مرد بیچاره را پیدا کند. و برای جستجوی پدر بزرگش روان میشود.
مروارید در خط داستانی این رمان. نه تنها به عنوان جواهر آلات که به عنوان نماد اسرار در عمق دریا و عمق روح انسان که در صدف جسمانی پنهان است، حضور دارد. مروارید قهرمان اصلی رمان است که سه سوژه را در یک محور واحد به هم ارتباط میدهد. رمان «مروارید» سرشار از اندیشههای عرفانی و صوفیه است و هفت فصل که در هر یک از سه محور رمان وجود دارد نمادی است از هفت مقام صوفیانه در راه رسیدن به خدا، تکامل، حقیقت. معشوق و...).
قهرمانان اصلی سه داستان: آندری، بیا، پاتریک، تجربههایی سخت را پشت سر گذاشتهاند. یکی از آنها غرق در غم، نافهمی، محکومیت است (همانند قهرمان غزل سنایی)
عشق دریای محیط و آب دریا آتش است/ موجها آید که گویی کوههای ظلمت است
در میان لجهاش سیصد نهنگ داوری/ بر کران ساحلش صد اژدهای هیبت است
کشتیاش از اندهان و لنگرش از صابری/ بادبانش رو نهاده سوی باد آفت است
مر مرا بیمن در آن دریای ژرف انداخته /بر مثال رادمردی کش لباس خلعت است
در طول هر بخش از رمان، سه قهرمان یک نوع تکامل بزرگ درونی را تجربه میکنند. اینکه از چه چیز باید عبور کنند تا به هدف نهایی و آن چیزی که مدتها دنبالش میگشتند برسند.
مرده بودم غرقه گشتم ای عجب زنده شدم/ گوهری آمد به دستم کش دو گیتی قیمتست
در پایان رمان، قهرمانان معنا و مفهوم را پیدا کرده به حقیقت پی میبرند و به نتیجه مطلوب خود میرسند. آنها هرکدام، مروارید خود را پیدا میکنند.