تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: ارزش کار بیهقی در این است که از حقیقت، فراحقیقتی شگفتآور آفریده است، اگرچه تا حدی که در تواناش بوده از حقیقت و بیان واقعیت دور نشده است، در این هنرنمایی همچون شاعری عمل کرده است که با تنپوش کلمات به دریافت خود از لحظههای گذرا جاودانگی میبخشد. بیهقی با به کار گرفتن تخیل در دنیای تاریخنگاری و به کار گرفتن عناصر داستانی و نقل رخدادها مرز خیالی بین تاریخ و ادبیات را به طور کامل در هم شکست.
تاریخ بیهقی گزارش دوگانگی درون انسان است
قدمعلی سرامی در ابتدای سخنانش گفت: «تاریخ بیهقی» پیش از هر چیز گنجنامه و رنجنامهی بشریت است، با بیان واقعیاتی متعلق به قرن پنجم هجری. بیهقی به زیبایی توانسته است پلشتی ریشه کرده در روان ما انسانها، همراه با پاکی روان ما را بیان کند. «تاریخ بیهقی» گزارش دوگانگی درون انسان است و بازگو کنندهی ستمکاری و ستمپذیری ما آدمهاست. واقعیات تاریخی نیز ما را به همین نتیجه میرساند اما تا با قصه درنیامیزد، این توانش او به حد کمال نمیرسد. قصهها، واقعیات مندرج در حوادث تاریخ را دچار استحاله میکنند و به حقیقت میرسانند. تاریخ مجموعهای از وقایعی است که در محیط و جامعهای، در روزگاری طولانی یا کوتاه، رخ میدهد و دانستنیهایی را منتقل میکند اما به اندازهی قصه به کمک ما نمیآید. قصههای که از گذشتگان به جا مانده، تجارب بزرگ بشرند. ضربالمثلهای ادبیات ما نیز برای این پدید آمدهاند تا تکثر رویدادها را از صورت امری که پیش آمده، به صورت امری که ممکن است پیش بیایید، تبدیل کند. قصهها و داستانها پرده از روی چشم ما برمیدارند.
در تاریخ بیهقی ستیزه بر سر قدرت شکل میگیرد
وقتی داستان «رستم و سهراب» را میخوانید اثرگذاری آن چنان است که یکباره متوجه میشوید که جهان، پدری فرزندخوار است. متوجه میشوید که جهان پهلوان صورت و نمونهای از کل هستی است و سهراب نمونهای دیگری است که به دست انسانی دیگر از بین میرود. در «تاریخ بیهقی» میبینیم که چگونه ستیزه بر سر قدرت شکل میگیرد. یاران پدر با یاران پسر درگیر میشوند و انبوهی از آدمها به طرفداری این و آن به جان هم میافتند. در حماسه هم همین گونه است. سیاوش کشته میشود، در حالی که نیمی از تبار او تورانی است اما هنگامی که قدرت به میان میآید، خویشاوندی و خون از میان میرود. باز در حماسه میبینیم که چگونه گودرز خون پیران را میخورد. بدین گونه نمایشی از اقتدار خود را نشان میدهد. در «تاریخ بیهقی» هم به یکی از زیباترین داستانهای ژرف گذشته برمیخوریم: «داستان بر دار کردن حسنک». مردی که مظلوم واقع شده است. مردمی را هم میبینیم که برای تماشای اعدام او آمدهاند. انگاری آدمها لذت میبرند از اینکه میبینند همنوعشان را بر دار میکشند. «دار» یعنی «درخت». ما ایرانیها باور داریم که تبار ما از درخت ریواس است اما از همین درخت استفاده میکنیم تا همنوعهایمان را بکشیم اما آدمی ذاتی مرگ ستیز دارد. کوشش ما در جستجوی گیاه جاودانگی اگر در عالم فیزیک به هیچ جا نرسیده، در جهان متافیزیک به آنجا رسیده که باور کنیم جان و روان ما پس از مرگ میماند. آنقدر با مرگ ستیز داریم که وقتی هم میمیریم، اعتقاد پیدا میکنیم که اصل ما نامیراست. همهی اینها محصول مرگ ستیزی انسان است.
گزارش بیهقی از بر دار کردن حسنک، جسورانه است
به هر حال، در آن داستان، حسنک در جواب بیشرمیهای بوسهل زوزنی که او را متهم به قرمطی بودن میکرد، پاسخ میدهد: «اگر امروز اجل رسیده است، از خود باز نتوان داشت که بر دار کشند یا جز دار.» بدین گونه است که جایگاه حسنک را در مییابیم. آنگاه این مرد چنین ادامه میدهد: «این خواجه بوسهل که مرا این میگوید، مرا شعر گفته است و بر در سرای من ایستاده است اما حدیث قرمطی به از این باید که او را بازداشتند بدین تهمت، نه مرا و این معروف است. من چنین چیزها ندانم». مورخ ما، بیهقی، ماجرای بر دار کشیدن او را با چنان دردی گزارش میکند که نمیتوان او را متهم به طرفداری از حکومت وقت کرد. گزارش او از این ماجرا یکی از جسورانهترین گزارشها در تاریخ بشر است. بهدرستی که «تاریخ بیهقی» هم تاریخ است و هم داستان. تاریخ است، چون واقع شده و داستان است، چون به گونهای گزارش شده که داستان را گزارش میکنند. انگار بیهقی از این ماجرا فیلم گرفته است.
بیهقی از کشته شدن حسنک آزرده است. وقتی داستان به اینجا میرسد ما حقیقتی را در آن مییابیم: قدرت، شمشیری دو کاره است. هم میتواند خدمتگزار باشد و هم نابود کننده. بیهقی با همهی بیعتی که با دستگاه غزنوی کرده بود و با اینکه زشتترین رفتار شاهان غزنوی را توجیه میکند، در برابر چنین واقعهای توان توجیه کردن از او گرفته میشود. بیهقی گزارش واقعیات میکند اما در گزارش واقعیات نمیماند. به کمک داستان، به این اتفاقات «عامیت» میدهد. به ما میفهماند که حسنک یکی دو تا نیست. ما، قبل از حسنک، منصور حلاج را داریم که گزارش کشته شدن او در «تذکره الاولیاء» آمده است. بعدها عینالقضات و سهروردی و داراشکوه را داریم که همین گونه کشته شدند.
بیهقی قصه را به معنای تاریخ و سرگذشت میآورد
داستان، از هر نوع آن، مرتبهی هنری دارد. بیهقی با بردن واقعههای تاریخی به داستان، گزارشهای گوناگونی از واقعیت را در یک مدل شکل میدهد. او برای آنکه تاریخ را به هنر تبدیل کند، از قصه استفاده میکند. در تمام کتابهای آسمانی هم قصه وسیلهای برای تبلیغ است. شعر و قصه نظر به امر کلی دارد. همین است که از نظر ارسطو شعر و قصه برتر از تاریخ است. بخشی از داستان فرهنگ ملتهای جهان همین درگیریها و جنگهاست. ما آدمها با آنکه به زبان حکمت میگوییم که صلح بهتر از جنگ است اما تاریخ را که نگاه میکنیم، جنگهای خانمانسوزی را میبینیم. به هر روی، بزرگترین کارکرد قصه در «تاریخ بیهقی» تبدیل کردن وقایع جزیی وابسته به زمان و مکان خاص، به کلیات بیزمان و بیمکان است.
بیش از بیست قصه مورد استفادهی بیهقی قرار گرفته که همه هم ارزش تاریخی دارند. آوردن داستان، پیش و پس از نقلهای تاریخی، استحالهی احساس و ادراک و اندیشه است. این روندی است که بیهقی را وامیدارد به اینکه هر از گاهی داستانی را بیاورد و کار خودش را از جزییات به کلیات تبدیل کند. در نگاه بیهقی، میان قصه و تاریخ تفاوت ماهوی نیست. از تاریخ به قصه، و از قصه به تاریخ نقل مکان میکند. برای همین است که بیهقی قصه را به معنای تاریخ و سرگذشت میآورد.
بیهقی و آگاهی او از شاهنامهی فردوسی
دربارهی بیهقی این نیز گفتنی است که او کتابش را در قرن پنجم هجری قمری نوشته است، دههها از دربار غزنویان مستمری میگرفت. بیگمان شاهنامهی فردوسی را دیده است. اگر هم همهی آن را نخوانده باشد، داستانهایی از آن را خوانده است. او اشاراتی به بعضی از قصههای شاهنامه دارد اما شگفت است که در سرتاسر این کتاب نامی از فردوسی نمیآورد و یکبار هم واژهی شاهنامه را بهکار نمیبرد. چرا؟ برای اینکه بیهقی در دربار غزنوی میزیست و شاهنامه مورد پذیرش دربار محمود نبود. اگر از شاهنامه استفاده میکرد معنایش تمرد بود. او حتی از دقیقی هم نام میبرد و قطعهای از او را نقل میکند. این نیز نشانهی دیگری است که اگر میخواست میتوانست از شاهنامه یاد کند اما معلوم است که شاهنامه موافق دربار غزنوی نبوده است. کوشش شاعران دربار غزنوی این بود که بگویند فردوسی شاعر قابلی نبوده است.