تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : دوشنبه 27 آذر 1391 کد مطلب:2572
گروه: یادداشت و مقاله

کریپکی، نبوغ و فلسفه

دانشجوی لیسانس ریاضی دانشگاه هاروارد که هیچ وقت رشته‌ی فلسفه را به صورت دانشگاهی ادامه نداد ولی همین اواخر از سمت استادی دانشگاه هاروارد بازنشسته شد!

محمدامین منصوری: فیلسوف نابغه! کسانی که فلسفه‌ی تحلیلی را دنبال می‌کنند با شنیدن این توصیف یاد دو فیلسوف می‌افتند. دو فیلسوفی که زندگی بسیار متفاوت ولی اندیشه‌هایی شبیه به هم داشته‌اند: لودویگ ویتگنشتاین و سول کریپکی. کریپکی به شدت به ویتگنشتاین علاقه داشت و قرائت خاص وی از این فیلسوف اتریشی (مشخصا از نظریه‌ی زبان خصوصی‌اش) با عنوان کریپکنشتاین شناخته می‌شود. کریپکی را به جرات می‌توان یکی از نوابغ قرن بیستم دانست. دانشجوی لیسانس ریاضی دانشگاه هاروارد که هیچ وقت رشته‌ی فلسفه را به صورت دانشگاهی ادامه نداد ولی همین اواخر از سمت استادی دانشگاه هاروارد بازنشسته شد. کسی که بدون اینکه رشته‌ی فلسفه را بخواند به عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیلسوف‌های جهان به شمار می‌رود. در بیست سالگی اولین مقاله‌ی علمی‌اش را منتشر می‌کند و کتاب بنیادین‌اش در منطق موجهات را تنها چهار سال بعد منتشر می‌کند و تحولات جدی‌ای در فلسفه‌ی زبان، منطق ریاضی و فلسفه‌ی ذهن به وجود می‌آورد. از این منظر قرابتی ژرف با ویتگنشتاین دارد. البته زندگی ویتگنشتاین دارای غرابتی است که تنها می‌توان نمونه‌اش را در بین شاعران عصر رمانتیک دید. ویتگنشتاین هم دانشجوی مهندسی فضایی بود و هیچ‌گاه علاقه‌ای نداشت تا مدرک فلسفه را از دانشگاه کمبریج بگیرد. راسل با تلاش بسیار توانست برای وی جلسه‌ی دفاعیه‌ی دکتری  برگزار کند. او در اواسط جلسه، آن را‌‌ رها می‌کند و راسل با هر ترفندی، دکتری را به وی می‌دهد. ویتگنشتاین همیشه نفرت خود را از عصر مدرن بیان می‌کرد و هیچ‌گاه آن را نهان نمی‌کرد. اما کریپکی زندگی بسیار آرامی داشت. در زندگی کریپکی خبری از عصیان‌های عجیب و غریب ویتگنشتاین وجود ندارد. کریپکی در سالِ ۲۰۰۱، برنده‌ی جایزه‌ی شوک پرایز در فلسفه و منطق شد و در نظرسنجی‌ای که به تازگی بینِ فیلسوفان انجام شده است، به عنوانِ یکی از ۱۰ فیلسوفِ بر‌تر دو سده‌ی گذشته انتخاب شده است.
نکته‌ی دیگری که می‌توان درباره‌ی این دو فیلسوف نابغه بیان کرد به اثر گذاری‌شان در فلسفه‌ی قاره‌ای و علاقه‌ای که به آن داشتند مربوط می‌شود. ویتگنشتاین شیفته‌ی هایدگر بود و کریپکی به دریدا نامه می‌نوشت و تلاش می‌کرد تا به یک گفت‌و‌گوی فلسفی نامتعارف شکل بدهد. ویتگنشتاین در اندیشه‌ی بسیاری از متفکران موسوم به پست مدرن اثر گذاشته بود و کریپکی نیز اخیرا در مجادلات بین لاکلایو و ژیژک جدی گرفته شده است. مشخصا ژیژک تلاش می‌کند تا با استفاده از نظریات کریپکی درباره‌ی نام، نقبی به سیاست بزند و لاکلایو را نقد کند. کتاب on populist reason نمونه‌ای از این مجادلات است که در آن لاکلایو تلاش می‌کند تا کریپکی و استفاده‌ای را که ژیژک از آن می‌کند، نقد کند.
کریپکی ساده و موجز می‌نویسد و تلاش می‌کند تا نظریات راسل و فرگه و... را با مثال‌هایی ساده رد کند. این ساده نویسی کریپکی ما را یاد ویتگنشتاین می‌اندازد. کریپکی به صورتی بنیادین نظریه‌ی راسل و فرگه درباره‌ی اسم‌های خاص را رد می‌کند. سول کریپکی در کتاب نام‌گذاری و ضرورت (Naming and Necessity) علیه دیدگاه فرگه و راسل در باب معنای نام‌ها استدلال می‌کند و مدعی می‌شود که بر اساس نظر این دو فیلسوف نام‌ها تنها هنگامی می‌توانند دارای ارجاع باشند که به چیزی ارجاع دهند که با یک محتوای توصیفی (descriptive content) همراه باشند. به این معنا، مرجع (referent) یک نام  همان چیزی است که چنین محتوایی به واقع به آن اشاره دارد. به عنوان مثال، «معلم اسکندر» یا «شاگرد افلاطون»، و یا «مولف ارگنون»‌‌ همان محتواهای توصیفی همراه با نام ارسطو و یا بیکن هستند. بنابراین، شخص ارسطو که نام ارسطو به آن ارجاع می‌دهد، کسی است که این توصیف‌ها درباره‌اش به کار می‌رود. بر اساس استدلال کریپکی نام‌ها دال‌های ثابت (Rigid Designators) در نظر گرفته می‌شوند، ولی توصیفات (descriptions)، چنین نیستند. دال ثابت، کلمه‌ای است که در هر موقعیت ممکنی (در هر جهان ممکنی) فقط و فقط بر یک شیء ثابت و معین و مشخص دلالت داشته باشد.
به عنوان مثال می‌توان گفت که ارسطو اگر شاگرد افلاطون هم نبود باز هم ارسطو بود و حتی اگر ارسطو کتاب متافیزیک را ننوشته بود و یا هیچ وقت در آکادمی افلاطون نبود باز هم نمی‌شد گفت که ارسطو دیگر ارسطو نیست. از نظر کریپکی تنها نام یک فرد است که دال ثابتی است و حقیقت بیرونی و واقعیت خارجی فرد را اثبات و بیان می‌کند. در اینجا وی منتقد سرسخت راسل و فرگه می‌شود و بر این باور است که تلقی جان استوارت میل از نام گرایی بر صواب بوده است. وی در اینجا نظریه‌ی جهان‌های ممکن را هم مطرح می‌کند. گزاره‌ای ضروری است که در تمام جهان‌های ممکن ضروری باشد و یا به عبارتی دیگر هیچ جهان مفروضی را نتوان تصور کرد که این گزاره در آن کاذب باشد و یا ضروری نباشد. ارسطو می‌تواند در جهان ممکنی شاگرد افلاطون نباشد و یا بیکن مولف کتاب ارغنون نو نباشد. اما ارسطو امکان ندارد در جهان ممکنی ارسطو نباشد و یا به عبارت بهتر در تمام جهان‌ها ارسطو ارسطو است. نام برای کریپکی از این منظر با ضرورت پیوند دارد، در حالی که بنا به باور راسل و فرگه نمی‌تواند این پیوند اساسی را بین نام و ضرورت بیابد. این تلقی از نام را می‌توان در برابر تلقی فوکویی از نام قرار داد. فوکو می‌پرسد که نام فروید با نام مثلا پیر چه تفاوتی دارد؟ به باور فوکو فروید صرفا یک نام نیست. یعنی فروید تنها دلالت به نام شخص فروید ندارد. فوکو اذعان دارد که فروید بیش از یک فرد است و در واقع می‌توان گفت که فروید مولف گفتمان است و هیچ ارتباطی با گوشت و پوست واقعی فروید ندارد. فوکو می‌گوید که حتی اگر تمام کتاب‌های فروید را کس دیگری نوشته باشد و فروید از وی این کتاب‌ها را دزدیده باشد باز هم فروید مولف گفتمان روانکاوی است. فروید صرفا نام مولف تعبیر رویا‌ها نیست. فروید دلالت بر گفتمانی دارد که نتیجه‌ی بر هم کنش پیچیده‌ی روابط درون گفتمانی متعدد دانش و قدرت است. این را می‌توان در برابر رویکرد کریپکی به «نام» قرار داد و لذا از این منظر می‌توان گفت که کریپکی تفاوتی بین نام بنیان‌گذار گفتمان و نام یک فرد خاص و عادی نمی‌گذارد و می‌توان حتی از زبان فوکو کریپکی را تاریخ گریز و ذات گرا خواند. کریپکی از این منظر توان این را ندارد که یک گفتمان را تحلیل کند. گفتمان به واقع‌‌ همان چیزی است که خود نام افراد را هم در بر گرفته است و در سطح سیاسی و اجتماعی قابل تحلیل است. از این منظرمی توان فهمید چرا کریپکی نمی‌تواند به سطح تحلیل سیاسی برسد و صرفا یک اپیستمولوژیست باقی می‌ماند. ناگفته نماند که اپیستمولوژی را هم باید یکی از شاخه‌های گفتمانی در نظر گرفت. (می‌توان به دیرینه‌شناسی دانش تالیف فوکو و یا profanation اثر آگامبن مراجعه کرد.)
 بر اساس این استدلال، مرجع یک نام چیزی نیست که ارضا کننده یا پرکننده‌ی توصیفات (یا محتوای توصیفی) همراه با آن نام باشد. توصیفات، در تعیین مرجع یک نام دخیل نیستند. مثالی دیگر از خود کریپکی را برای تبیین بهتر رویکرد وی به مساله‌ی نام بررسی می‌کنیم. به عنوان مثال، فرض کنید گودل، نامتناهی بودن حساب را خودش کشف نکرده بود، بلکه آن را از شخصی به نام اسمیت سرقت کرده بود. توصیفی که با نام گودل همراه است، کاشف نامتناهی بودن حساب است و شخصی که مرجع نام گودل است باید یابنده‌ی نامتناهی بودن حساب را برآورده سازد و یا به عبارت دقیق‌تر اشباع کند. اما باید توجه کرد که در موقعیت کنونی، فردی که وصف کاشف نامتناهی بودن حساب را برآورده می‌سازد، اسمیت است. در این صورت، مرجع نام گودل باید اسمیت باشد! این نتیجه نادرست است: حتی در موقعیتی که اسمیت کاشف نامتناهی بودن حساب باشد، باز هم نام گودل باید به خود گودل ارجاع دهد نه اسمیت. از این مثال نتیجه می‌گیریم که نام گودل از طریق توصیفاتی همچون کاشف نامتناهی بودن حساب به مرجع خود مرتبط نمی‌شود. این قضیه برای نام اسمیت هم صادق است.
کریپکی همچنین مفهوم «ضرورت‌های پسینی» را نیز مطرح می‌کند یعنی حقایقی وجود دارند که از یک طرف حقایقی ضروری‌اند اما در عین حال تنها ازطریق پژوهش‌های تجربی فهمیده می‌شوند.. مثال‌های او هم از این قرارند: «ستاره‌ی شامگاهی، ستاره‌ی صبحگاهی است» و «سیسرو تولی است». تمام این گزاره‌ها همه از موضوعات و محمول‌هایی تشکیل شده‌اند که رابطه این همانی با یکدیگر دارند و به شی‌ء واحدی اشاره می‌کنند.
عاقبت آنکه کریپکی استدلالی علیه ماتریالیسم این‌همانی که در فلسفه ذهن وجود دارد ارائه می‌کند. بر طبق این دیدگاه ماتریالیستی هر حقیقت ذهنی رابطه‌ای این‌همانی با حقیقتی فیزیکی دارد. کریپکی اما از این مساله بحث می‌کند که تنها شیوه‌ای که با آن این رابطه این‌همانی تعریف می‌شود از طریق این‌همانی ضرورتی پسینی است اما چنین رابطه‌ی این‌همانی مانند اینکه درد تحریک فیبرهای سی است منوط به وجود دردهایی است که با این فیبر‌ها در ارتباط نیستند، نمی‌تواند ضروری باشد. استدلاهایی مشابه استدلال کریپکی از سوی دیوید چالمرز نیز ارائه شده‌اند.
کریپکی همچنین پاره‌ای از مقالات را در زمینه‌ی فلسفه دوم ویتگنشتاین منتشر کرده که این مقالات در کتاب معروف وی، «دیدگاه ویتگنشتاین در باب قواعد و زبان خصوصی» گردهم آمده‌اند. هرچند بر این کتاب این نقد وارد شده که با ویتگنشتاین تاریخی و اندیشه اصیل ویتگنشتاین آن‌گونه که هست تطابق ندارد اما این اثر، اثری قابل توجه در بررسی اندیشه‌های ویتگنشتاین است.
در واقع پاره‌ای از منتقدان ابراز داشته‌اند که با این کتاب شخصیتی به نام «کریپکتشتاین» به وجود آمده یعنی اندیشه‌ای که تلفیقی از اندیشه‌های ویتگنشتاین و کریپکی است. به معنای دیگر یکی از اصلی‌ترین انتقاداتی که به کار کریپکی در باب ویتگنشتاین وارد شده این است که اندیشه‌های وی در این زمینه با اندیشه‌های مفسران معتبر ویتگنشتاین سازگاری ندارند. کریپکی یکی از فیلسوفان و منطق‌دانان تأثیرگذار زمانه ما به حساب می‌آید هرچند بسیاری از آرای او به صورت دست نوشته دست به دست گشته‌اند و به صورت مکتوب موجود نیستند.

http://www.bookcity.org/detail/2572