تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: در این درسگفتار مطرح شد که روایتشناسی، اصطلاحی است ساختارگرایانه که نظریهپردازانی مانند تودوروف، پراپ و گرماس در شکل گیری آن نقش داشتهاند و هریک به گونهای خاص به روایت نگریستهاند. بر اساسِ دیدگاه روایی، «داستان» آن چیزی است که گفته میشود و «روایت»، شیوهی گفتن داستان است. روایتشناسی یا نقد روایت، میکوشد مناسبات و ترکیب درونی یک اثر روایی را درک کند و به ساختار نهایی یک روایت دست یابد.
تاریخ بیهقی بیش از آنکه یک متن ادبی ـ تاریخی باشد یک متن روایی ـ تاریخی است و ساختار روایتگونه و زمانمند آن است که بین این اثر به عنوان اثری در اصل تاریخی و داستان، وجه اشتراکی ایجاد کرده است. ساختار روایت تاریخ بیهقی، شبیه رمانی است که نقش گفتوگو و شخصیتها در نوع روایتاش مشهود است. یکی از مباحث اساسی در روایت، انواع زمان در روایت است که ژرار ژنت آن را مطرح کرده و در تاریخ بیهقی نیز سه گونهی «زمان تقویمی»، «زمان حسی ـ عاطفی شخصیتها» و «زمان کل روایت از آغاز تا انجام» دیده میشود. همچنین، سیّالیِت متن، از ویژگیهای روایت در تاریخ بیهقی است که حرکت، سرعت و کنش گفتار شخصیتها از ویژگیهای روایی این اثر است.
پیدایش تاریخنگاری علمی با پیوند داستان و تاریخ
علویمقدم با اشاره به پیدایش تاریخنگاری علمی گفت: تا پیش از قرن نوزدهم میلادی و پیدایش تاریخنگاری علمی، بین داستان و تاریخ پیوند نزدیکی وجود داشت. حتا وقتی ریشهشناسی واژگانی کنیم درمییابیم که در زبان یونانی و انگلیسی میان این دو واژه رابطهی بسیاری وجود دارد. یکی از مهمترین وجوه اشتراک داستان و تاریخ هم در نظاممند بودن هر دو است. در تاریخ و داستان، با ساختاری برپایهی مفهوم زمانمندی سر و کار داریم. یکی از دیدگاههایی که در بحث روایتشناسی مطرح است، دیدگاههای زمانی است. «پُل ریکور»، یکی از منتقدان بزرگ ادبی، میگوید که از نظر ساختار روایی، داستان ِتحلیلی و تاریخ به طبقهی واحدی تعلق دارند.
اگر تاریخ به روایتگری نزدیک شود تبدیل به جامعهشناسی خواهد شد و هرگاه تاریخ را منهای زمان در نظر بگیریم، وارد عرصهی مردم و جامعهشناسی خواهد شد. از این دید که بنگریم درخواهیم یافت که هرچند بیهقی، تاریخنگار بوده و هدف او هنگامی که دست به قلم برده، ثبت رویدادهای دورهی غزنوی است اما حقیقت آن است که آنچه به کتاب او اهمیت میدهد، جنبههای ادبی آن است. حتا از نظر من، «تاریخ بیهقی» یک متن ادبی ـ تاریخی نیست. بلکه یک متن روایی ـ تاریخی است. یعنی روایت در آن بسیار پُر رنگ است. دلایلی هم وجود دارد که نشان میدهد چرا این کتاب یک متن ادبی است.
دلیل نخست آن است که بیهقی یک دبیر است. یکی از ویژگیهای دبیری هم نویسندگی است. دلیل دوم، بلاغت بیهقی است. همین بلاغت است که کتاب او را تبدیل به متنی ادبی میکند. بیهقی از بلاغت مفهوم روشنی در ذهن دارد. از نظر او سخن گفتن یک هنر است. این نگرش او کاملا در کتابش بازتاب دارد. بلاغت یعنی به مقتضای حال و مقام سخن گفتن. دلیل سوم هم کاربرد آرایههای ادبی و شعری و زیباشناسی در کتابی است که نوشته است.
عنصر زمان وجه اشتراک قصه و تاریخ است
یکی از نکاتی که بین قصه و تاریخ وجه اشتراک پدید میآورد، عنصر زمان است. بر همین اساس است که تاریخنگاران به خود اجازه میدهند که روایتهای تاریخی را به مرز روایتهای داستانی نزدیک کنند و برعکس. به هر حال، مفهوم زمان در این میان نقش اساسی دارد. از طرف دیگر، در چند دههی اخیر با این مفهوم هم سر و کار داریم که هر متنی، چه ادبی و چه تاریخی، نتیجهی یک روایت است. به ویژه در سالهای پایانی قرن بیستم میلادی و سالهای اخیر بار دیگر مرز بین داستان و تاریخ بسیار کمرنگ شده است. امروز رویکردهایی در نقد ادبی وجود دارد که به طرف نقد متون تاریخی گرایش پیدا میکند. آنها به مباحث تحلیلی و چیستی و شکل روایت نگاه میکنند. باید تاکید کرد که نباید ما واهمهای داشته باشیم که چه بسا این گونه بحثها به ادبیات ما آسیب برساند.
بحث صورتگرایی، نشانهشناسی و نقد هرمنوتیکی و بینامتنی، همه میتواند در تحلیل متنهای ادبی کمک کند. چون نیاز داریم که در تحلیل متون ادبیات فارسی از این رویکردها بهره ببریم. متاسفانه بخش قابل توجهی از استادان ادبیات دانشگاهی نگاه کلاسیک به متون ادبی دارند. این نگاه مبتنی بر تحلیل معناست. متن در نزد آنها صرفا دستمایهای است برای آنکه به معنی واژه بپردازند. از این رو از زیباییشناسی متن غفلت میکنند. بهنظر میرسد که ما نیاز داریم که با توجه به رویکردهای نو، نفس و دم جدیدی به متون کلاسیک بدمیم. یکی از آن بحثها، روایتشناسی است اما مشکل اینجاست که برخی از ما چنان شیفته و مات و مبهوت بعضی عنوانها و نامها و آثار شدهایم که از جنبههای زیباشناسی و معرفتی متون ادبی غافل ماندهایم.
رویکردهایی که از غرب میگیریم باید بومی کنیم
یکی از کارهایی که باید انجام بدهیم شکل بومی دادن به رویکردهایی است که از غرب میگیریم. باید آن رویکردها را به قلمرو تفکر و اندیشهی خود بیاوریم. ما دو حوزه داریم: یکی حوزهی دانشگاهی است و دیگری حوزهی غیر دانشگاهی. حوزهی دانشگاهی ما منفعل برخورد میکند و ادعایش این است که برخوردش آکادمیک است اما متاسفانه بیشتر درجا میزند. ادبیات غیر دانشگاهی هم ادعای انقلابی در برخورد با ادبیات دارد اما نگاه آنها علمی و نظاممند نیست. پس راه به جایی نمیبرد. به نظر میرسد ما باید بین چارچوبهای ادبیات دانشگاهی و غیر دانشگاهی ارتباطی برقرار کنیم. باید به فضایی نو ـ سنتی برسیم بدین گونه لذت بیشتری از متون ادبی خود خواهیم برد. گامهای بلندی که شهر کتاب برداشته است در همین سو است. کسانی از نگاه سنتی و نو سخن میگویند و شنونده به برآیند تازهای میرسد. یادمان باشد که فرهنگ و اندیشه است که جهان هستی را بازتاب میدهد. اندیشهی ما فرزند زیبایی به نام فرهنگ داشته است. این فرهنگ نمود عینی و ملموسی در ادبیات دارد.
به هر روی، پس زمینهی اندیشههایی که سعی میکنند با دید جدید به ادبیات نگاه کنند، تحولات بنیادین علوم انسانی در قرن بیستم است. یکی از این زمینهها، بحث ساختارگرایی است. پیامد آن بحثهایی است که سعی میکند به ساختار درون متنی بپردازد و به بوطیقا و ویژگیهای ساختاری آن توجه کند. شماری از منتقدان از روشهای سنتی رویگردان شدند و سعی کردند به متون تاریخی سنتی گذشته، از دریچهی تازهای بنگرند. هدف آن بود که به پاسخ این پرسش برسند که آیا میتوان با نگاه مدرن به متنهای تاریخی و سنتی گذشته نگریست؟
متنهای تاریخی با دریافتی نو بررسی شود
یکی از کارهای اساسی هم که در بحث روایتشناسی صورت گرفت، این است که با دریافتی نو به متنهای تاریخی نگاه کرده شود. من تاکید میکنم که ما باید به «تاریخ بیهقی» از دید یک متن روایی ـ تاریخی نگاه کنیم. با این فرض که زیر ساخت این کتاب، تاریخ است. ظاهرا هدف بیهقی تاریخنگاری بوده است اما او یک متن ادبی و تاریخی پدیدآورده است. میدانیم که یک تفاوت اساسی میان شعر و نثر وجود دارد. کارکرد شعر ذاتا ادبی است. کسانی مانند حافظ و مولانا و دیگران، هدف زیباشناسی دارند اما نثر، متن ادبی نیست. هدف آن هم غیر ادبی است. نویسنده نمیخواهد متنی بر پایهی قواعد زیباشناسی پدید آورد. به ویژه در موضوع تاریخ اما بیهقی به گونهای به نثر پرداخته است که به جنبههای زیباشناسی هم توجه دارد.
باید توجه داشت که روایتشناسی اصطلاحی است که از ساختارگرایی گرفته شده است و به دیدگاههای «تودوروف» بازمیگردد. او در سال ۱۹۶۹ برای نخستین بار این واژه را به کار برد. چندین صورتگرا همانند «ولادیمیر پراپ» این بحث را وارد عرصههای جدید کردند. پراپ ۱۱۵ افسانهی عامیانه را بررسی کرد و کنش و کارکرد مشابه آنها را یافت. «راجر فارر» یک دیگر از نظریهپردازانی بود که میگفت که داستان آن چیزی است که گفته میشود و روایت شیوهی گفتن داستان است.
«فردینان دوسوسور» نشانه را به دو بخش دال و مدلول تقسیم میکند. دال همان واژهای است که به کار میبریم. مدلول ظرف آن است. هنگامی که حافظ از واژهی «صبا» استفاده میکند، اگر مدلول آن در شعر منوچهری یک باد متداول صبحگاهی است که پیامرسان عاشق است، در دنیای شعر حافظ افزون بر تمام آن ویژگیها، باد اسطورهای نیز هست. شاعران بزرگ ما دالهای گذشته را میگیرند و انبوهی مفاهیم به آن اضافه میکنند، تا مدلول آنها متفاوت شود. از این نظر روایت همان دال است، مدلول همان داستان است. اینکه اصلا روایت چیست؟ باید گفت که روایت نقل و بیان حوادث در رمزگانی متفاوت است. از این دریچه که نگاه کنیم «تاریخ بیهقی» یک متن روایی خواهد بود.