تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
«فکر نمیکنم هیچ ایرانی یا فارسی زبانی را در پهنه گیتی بتوان پیدا کرد که وقتی گویندهای دیباچه گلستان را میخواند، او نخواهد تا پایانش را بشنود. این دلیل عظمت سعدی و زیبایی سخن او در گلستان است. از سویی دیگر میزان ذوق شاعری و نویسندگی سعدی را از نامهایی که برای کتابهای خود انتخاب کرده است نیز میتوان تشخیص داد. گلستان و بوستان نامهای زیباییاند که سعدی بر دو کتاب خود گذاشته است. گلستان دربرگیرنده سخنانی است که هر انسانی در طول زندگی به آن احتیاج دارد. هر مطلبی که ما بخواهیم، در این کتاب میتوانیم بیابیم.
یادکرد از سه استاد سعدیشناس
آنچه بازگو شد بخشی از سخنان دکتر سید علیمحمد سجادی، استاد دانشگاه شهید بهشتی بود که در شانزدهمین درس گفتارهایی درباره سعدی که به «جدال سعدی با مدعی» اختصاص داشت مطرح شد. وی که در مرکز فرهنگی شهرکتاب سخن میگفت با یادکردی از سه استاد سعدیشناس افزود: 23 دیماه سالگرد درگذشت استاد دکتر سید جعفر شهیدی است. او ادیب، مورخ و متفکر بزرگی بود که به گردن من حق داشت. چون سی سال در خدمت او بودم و پیوندی ناگسستنی با ایشان داشتم. از استاد دکتر خسرو فرشیدورد نیز باید یاد کنم که به تازگی در تنهایی درگذشت. فرشیدورد استاد میهنپرستی بود که زبان فارسی را بسیار دوست داشت. از این رو حرمت او بر ما واجب است. سومین کسی که برای سعدی زحمت کشیده، استاد دکتر خلیل خطیب رهبر است که اکنون در بستر بیماری بهسر میبرد، برای ایشان آرزوی تندرستی دارم. فراموش نمیکنم که یکی از استادان بزرگ فلسفه که سالها در آلمان زندگی کرده بود، میگفت من در تنهایی و غربت به سراغ سعدی میرفتم. بسیاری دیگر نیز همانند این استاد، با سخن سعدی و دلنشینی کلام او زندگی میکنند.
توانایی سعدی در سخنوری و گستردگی مضامین آثار او
نثر سعدی، نثر مسجع است اما او به دنبال سجع نرفته، بلکه این سجع است که به دنبال سعدی میرود. توانایی او در حوزه نثر چنان است که گویی کلمات همانند یک آبشار بر سر نوشته او میریزند. از این روست که سعدی هر چه بخواهد، توانایی گفتنش را دارد. گلستان هرچند برجستهترین اثر فارسی است، اما دو بخش آن از همه زیباتر است. یکی دیباچه کتاب است و دیگری بخش «جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی». این بخش را میتوان پایان کتاب گلستان بهحساب آورد. دیباچه و پایان هر کتابی میتواند گویای هنر و هنرمندی نویسنده آن باشد. برخلاف دیباچه، که برای همه آشناست، خوانندگان گلستان کمتر به سراغ بخش «جدال سعدی با مدعی» میروند. اما حقیقت آن است که سعدی در این بهره از کتابش، از لحاظ هنری و زیبایی آفرینی، به چنان توانایی دست پیدا کرده است که هیچکس قادر نیست پا جای پای او بگذارد.
حکایت «جدال سعدی با مدعی» را باید در محدوده زمانی خودش، یعنی قرن هفتم، در نظر گرفت و به بررسی آن پرداخت. امروزه ما میتوانیم از علوم مختلف سخن بگوییم. در حالی که در زمان سعدی مسایل و دانشهای امروزی مطرح نبوده است. به ویژه بحثهای اقتصادی زمانه ما، در روزگار سعدی شناخته شده نبوده است. پس مردم روزگار سعدی را میتوان به دو گروه توانگر و درویش تقسیم کرد.
درویشی از دیدگاه سعدی
سعدی در این بخش از کتابش، نه توانگر است و نه درویش. او یک بازیگر است که نقش هر دو را بازی میکند و از واقعیات پرده برمیدارد. در پایان نیز به نتیجهای که میخواهد میرسد. این که ما نتیجهگیری او را بپسندیم یا نپسندیم، سخن دیگری است. سعدی هنگامی که از شخصی یاد میکند که با او به جدال برخاسته است، میگوید که او کسی بود «در صورت درویشان، نه بر صفت ایشان»، یعنی او مدعی درویشی بوده است. میدانیم که درویش به صورت مطلق به معنای صوفی، پارسا و عابد است. درویش کلمهای فارسی است و با لغت «دریوزه» به معنای گدایی، هم ریشه است. از این رو به مرد تهیدست و فقیر نیز درویش میگفتهاند. عارف نیز یک معنای وسیعتر درویشی است. من در اینجا به این معنای اخیر نمیپردازم. اما این درویشان شکل و صورتی نیز داشتهاند. داشتن خرقه، دلق، کلاه بلند، سجادهای که بر دوش می افکندهاند و ابریقی که با خود در سفرها میبردهاند، ظاهر و سیمای درویشان را نشان میداده است. درویشی جنبه بیرونی و عارفی جنبه درونی داشته است. سعدی از همان آغاز سخنش میگوید که آن درویش جدل کننده، قیافه و ظاهر درویشان را داشت اما صفت درویشان را نداشت. پرسیدنی است که صفت درویشی چه میتوانسته باشد؟
سعدی در باب دوم گلستان، حکایتهای فراوانی آورده است و به صوفی نمایان و درویشان روزگار خودش اشاره کرده است. او میگوید «ظاهر درویشی جامه ژنده است و موی سترده و حقیقت آن، دل زنده و نفس مرده». از نظر سعدی کسی که این صفتها را داشته باشد، سیرت او درویشی است. سعدی میگوید که درویشان توکل، قناعت، توحید، تسلیم و تحمل دارند. پیداست که سعدی حساب درویشان واقعی را از مدعیان جدا میکند. از سویی دیگر سعدی شکر در برابر نعمت خداوند، خاضع بودن، به خدا و خلق خدمت کردن، در مقابل حضرت حق متواضع بودن، ایثار و فداکاری، قناعت و خرسندی و نیز اعتماد به الطاف خداوند داشتن را از صفات درویشان میداند.
نقد صوفیان در سخن سعدی و حافظ
هنگامی که ما در اشعار سعدی و حافظ به نکتههایی برمیخوریم که آنها به زاهد، ناصح و صوفی حمله میکنند، باید با خود بیندیشیم که آنها چه کسانی را درنظر داشتهاند. عقل سلیم، زهد و تصوف را انکار نمیکند. همه اینها در قلمرو خودشان قابل احتراماند. زهد هنگامی مورد حمله قرار میگیرد که در خدمت ریا باشد. کوبندهترین شعرهای حافظ آنهایی است که درباره صوفیان گفته است. او به پشمینهپوشان صوفی که صافی دل نیستند، میتازد. حافظ میگوید صوفی که «لقمه شبهه» میخورد نمیتواند صوفی واقعی باشد. سعدی نیز به عارف صافی دل احترام میگذارد اما مدعیان را سرزنش میکند. یک نکته مهم در نظر سعدی این است که عارف واقعی، زبان خود را از سخنان بیهوده نگه میدارد. او نخست میاندیشد و سپس سخن میگوید. سعدی میگوید اگر کسی تحمل، بردباری و توکل داشت، صوفی واقعی است، اگر جز این باشد، او «رند» است. میدانیم که «رند» در زبان فارسی معانی متفاوتی دارد. یک معنای آن پاکبازی است و معنای متضاد آن اوباش بودن است. «تاریخ بیهقی» مردم خودفروش را رند نامیده است. اما در زبان عطار، رند یک پاکباز است. در زبان سعدی، رند یعنی منافق. منافق کسی است که ظاهر آراسته اما باطنی آلوده دارد.
توانگری و ثروت در نظر سعدی
معمولا بزرگانی بودهاند و هستند که در سایه نعمت فراوانشان، دیگران را میپرورند. بخشندگی یک هنر است. حتی اگر در جامعهای دامنه عدل چنان گسترده شود که کسی به کسی دیگر نیازمند نباشد، باز باید بخشش وجود داشته باشد. آنجایی که سعدی در جدالش با مدعی میگوید که از نکوهش درویش در حق توانگران آزرده شده است و اضافه میکند که «مرا که پرورده نعمت بزرگانم این سخن سخت آمد»، نشان میدهد که انسانی است که لطف و بخشش دیگران را فراموش نمیکند و از آنهایی نیست که نمک میخورند و نمکدان میشکنند. وقتی سعدی به ظاهر جانب توانگران را میگیرد، باید به روزگار او در قرن هفتم توجه داشت. در آن زمان یک عده، در شمار حاکمان، وزیرانف امیران و دست نشاندگان آنها بودند. اینها از خزانه سلطنتی بهره میبردند. شمار زیادی هم رعیت، کاسب خرده پا و کشاورز بهحساب میآمدند. در این میان گروهی دهقان نیز وجود داشت که تنگدست و فقیر نبودند.
از نظر سعدی، توانگران همین دهقانان هستند، نه حاکمان و وزیران. برای این که آدمی بتواند به جایی برسد، به مقداری ثروت نیاز دارد. سعدی که انسان خردمند و تجربه دیدهای است میداند که یک جامعه به ثروت نیاز دارد. اگر سعدی طرف توانگران را میگیرد به این دلیل است که از نظر او نباید در جامعه، فقر وجود داشته باشد.
بیان توانگری و درویشی نمایشنامهای از سعدی است
«جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی» نمایشنامهای است که سعدی نوشته، کارگردانی کرده و نقشهایش را هم بازی کرده است. در بخشهای آغازین حکایت، سعدی در لباس توانگران بازی میکند. به همین دلیل است که خواه ناخواه حق را به این گروه میدهد. او نمیتواند کسی را تایید کند که روزیش مشخص نیست و گرفتار فقر و تنگدستی است. در حکایتی دیگر از گلستان از عارفی یاد میکند که گرفتار فقر است و از عهده مخارج زندگی برنمیآید و به ناچار درم و دینار پادشاهان را میپذیرد. همین مضمون را در «تاریخ بیهقی» نیز میبینیم. بیهقی از هارونالرشید نام میبرد که به دیدار دو زاهد میرود.
آن زاهدی که غم نان و روزی فرزندان و عیالش را دارد، کیسه زر هارون را میپذیرد اما زاهد دیگر که چنین وابستگی ندارد، اعتنایی به زر او نمیکند. جدای از اشتراک مضمون میان سخن سعدی و داستان بیهقی، هنر بیهقی در بکارگیری ریزهکاریها و ظرایف حکایت، نکته دیگری است که باید بدان توجه داشت. این هنر را در نزد سعدی هم میبینیم. به همین دلیل است که من معتقدم سعدی قطعا تاریخ بیهقی را دیده است.
آسودگی آدمی در بی نیازی اوست
در حکایت «جدال سعدی با مدعی» آنجایی که سعدی میگوید «فراغت با فاقه نپیوندد و جمعیت در تنگدستی صورت نبندد»، به این نکته اشاره دارد که انسان نیازمند، آسوده خاطر نیست. باز در ادامه حکایت با بازی لفظی و آوردن جناس و ایهام، در مقایسه فقیر و توانگر میگوید «یکی تحرمه عشا بسته و دیگری منتظر عشا نشسته، هرگز این بدان کی ماند؟» تحرمه عشا یعنی حرام کردن چیزی بر خود؛ و منتظر عشا یعنی منتظر خوراک. پس از نظر سعدی کسی میتواند حضور قلب داشته باشد که از نظر زندگی خودش و عیالش، آسوده خاطر باشد. البته به این نکته نیز باید توجه داشت که سعدی نمیگوید هر که فقیر است خود باخته است. اما بسیار مشکل است که انسان فقیر، راحتی و آسودگی را تجربه کند. این سخن با آنچه میگویند که خداوند گاه آدمی را با فقر امتحان میکند، فرق دارد. در چنین صورتی انسان باید از خواست خداوند خشنود و راضی باشد. سخن سعدی از دید دیگری است. واقعیتها به سعدی میگویند که رضا در کنار فقر بهدست نخواهد آمد. حدیث نبوی هم همین را میگوید که «فقیر در دو جهان رو سیاه است» چرا که در این جهان در برابر خودش و دیگران شرمنده است. این توانایی را هم ندارد که پاسخگوی نیازهای زندگیش باشد، پس کاری هم نمیتواند بکند که مستحق پاداش آن جهانی باشد.
مقام رضا برترین جایگاه آدمی است
مدعی، در این حکایت، حدیثی از پیامبر اسلام نقل میکند و میگوید «الفقر الفخری» (فقر مایه افتخار من است) تا بدینگونه فقر را برتر از توانگری بداند. سعدی در اینباره میگوید که سخن پیامبر اسلام درباره گروهی است که «مرد میدان رضایند و تسلیم تیر قضا» سخن سعدی اشاره است به مقام رضا که بالاترین مرحله عرفان است و برترین جایی است که آدمی میتواند به آن دست یابد. در این مرحله، آدمی در برابر دشوارترین مصیبتها هم ناله و زاری نمیکند. آنهایی که به مقام رضا میرسند در برابر خداوند خاضع و فروتناند. به قضای الهی تسلیم میشوند و در نتیجه آسودهتر زندگی میکنند. این امتحان بزرگی است که هر کسی توانایی و ظرفیت انجام آن را ندارد. تنها کسی مانند امام حسین (ع) میتواند به قضای الهی راضی باشد و دشواریها و بلاها را تحمل کند. پس هنگامی که میگویند فقر باید همراه با رضا باشد، دشواریش در همین جا روشن میشود. البته تسلیم قضا بودن یک جنبه منفی هم دارد؛ آن جنبه منفی چنین است که آدمی دست از تلاش و کوشش بردارد.
سعدی آنگاه به صوفیانی که مدعی فقرند میتازد و میگوید که آنان «خرقه ابرار پوشند و لقمه ادار فروشند». یعنی چنان صوفیانی از راه مقرری و مستمری امرار معاش میکنند. سعدی میگوید نمیتوان کسی را که تنها خرقه و لباس درویشی میپوشد صوفی دانست. شرط صوفی بودن داشتن صفای باطن است. انسانی که ظاهر فریبنده و آراستهای دارد اما باطنش تهی است، نمیتواند راه دور و دراز عرفان را طی کند. سعدی اندرز میدهد که بهجای ریا و تظاهر به نیکی، بهتر است مناعت طبع و بزرگواری داشت.
عارف حقیقی و صوفی دروغین
ما یک صوفی داریم، یک متصوف و یک مصتصوف. صوفی یعنی کسی که اهل صفای دل است و درونش را از دوستی جاه و پول تهی کرده است. چنین کسی تنها به خدا میاندیشد و عارف است. متصوف یعنی کسی که در راه عرفان است اما هنوز به این مقام نرسیده است او آرزومند دستیابی به مقام عرفان است. اما مصتصوف کسی است که ادعای تصوف میکند. چنین شخصی به دنبال شهرت و نامجویی است. آن کسی که با سعدی جدال میکند، از این دست انسانهای مدعی است. به خاطر همین است که در حکایت سعدی مورد طعن قرار میگیرد. سعدی در ادامه پاسخش به مدعی میگوید «درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد» و برای تایید سخن خود حدیثی به این مضمون از پیامبر اسلام (ص) نقل میکند که «فقر به بی ایمانی میانجامد». سعدی به او میگوید که باید حساب توانگری را که بخشنده است و به دیگران کمک میکند، از کسی جدا کرد که فقیر و ناتوان است و نمیتواند بخشنده باشد. سپس اضافه میکند که «ملک فراغت زیر نگین رزق معلوم است». یعنی آن کسی میتواند خشنود و راضی باشد که نیازمند نباشد. چنین کسی گویی فرمانروای جهان است.
سعدی نویسنده، کارگردان و نقشآفرین متنهای خود است
بهجز یک بخش کوچک، در بیشتر حکایت «جدال سعدی با مدعی»، سعدی نقش توانگر را بازی میکند. در بخش پایانی است که او پاسخ سخنانش را میشنود. سعدی در اینجا نیز هنر نویسندگی خود را با قدرت و توانایی بسیار نشان میدهد. چون نویسنده، کارگردان و نقشآفرین این متن خود اوست. مرد درویش در رویارویی با سعدی، توانگران را شماری متکبر، خودمحور و مغرور مینامد که تنها سرگرمی آنها مالاندوزی است. آنها را کسانی میداند که فریب مقام خود را خوردهاند و بهخاطر ثروتی که اندوختهاند، برتر از همه مینشینند و اعتنایی به کسی ندارند.
درویش میگوید: «مشتی متکبر، مغرور، معجب، نفور و... که به غرت (: فریب) مالی که دارند و عزت جاهی که پندارند برتر از همه نشینند و خود را بهتر از همه بینند» میدانیم که این سخنان از سعدی است. پرسش اینجاست که آیا سعدی همه توانگران را دارای چنین خصلتی میداند؟ خود سعدی میداند که سخن کلی گفتن، درست نیست و نمیتوان همه را به یک صورت پنداشت. اما او در اینجا سخنی جدلی میگوید. در بحث جدلی، آدمی تابع و پایبند اخلاق نیست و تمام تلاشش را میکند تا حریف را مغلوب کند. به هر حال سعدی در بخش آغازین کوشیده بود که جانب توانگران را بگیرد و در بخش پایانی تلاش می کند تا طرف درویشان را هم بگیرد و از آنان جانبداری کند. اما دفاع او از تهیدستان چندان قوی نیست.
سعدی در پاسخ درویش مدعی میگوید که توانگران، خداوندان بخششاند. درویش پاسخش میدهد که اشتباه میکنی. آنان خود را به درم (پول) فروختهاند. همانند ابر بهاریاند که بر جایی نمیبارند و «چشمه آفتابند و بر کس نمیتابند» با سختی ثروتی را جمع میکنند و با فرومایگی برای وارثان نگه میدارند و هنگامی که میمیرند، جز حسرت و دریغ با خود نمیبرند «به رنج و سعی کسی نعمتی بدست آرد / دگر کس آید و بی رنج و سعی بردارد»
مراتب بخشش در آدمی
اگر بخواهیم مراتب بخشش را از بالا به پایین بنگریم، برترین آن «جود» خواهد بود. جواد کسی است که میبخشد بی آن که استحقاق و شایستگی کسی را در نظر بگیرد. این چنین صفتی مخصوص خداوند است. البته گاهی در انسانها نیز میتوان نمونههایی از جود و بخشش را یافت. مرتبه دوم «کریم» است. کریم به کسی گویند که صاحب کرم است. چنین کسی میبخشد و انتظار سود ندارد. این یک درجه پایین تر از جود است. «سخاوت» سومین مرحله است. سخی کسی است که ذاتش بخشنده است. مرحله چهارم «بخیل» است. بخیل نه به دیگری میبخشد و نه خود خرج میکند. اما یک مرحله پایینتر از این «لئیم» است. چنین کسی نه میخورد و نه میبخشد و اگر ببیند که کسی دست بخشنده دارد، بر او خشم میگیرد. این پایینترین و پستترین مرحله انسانی است.
پس از آن گفتوگوی کوتاه، اکنون هنگامی فرا رسیده است که سعدی نقش توانگر را بازی کند و پاسخ درویش را بدهد. سعدی به او میگوید که تو انسان گدا طبعی هستی که نمیتوانی توانگری و درویشی را از هم بازشناسی : «گفتمش بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافتهای الا به علت گدایی و گرنه هر که طمع یک سو نهد کریم و بخیلش یکی نماید» درویش بلافاصله پاسخ میدهد که من توانگرانی را دیدهام که اطرافیان خود را بر در میگذارند و کسی را به سرای خود راه نمیدهند و «گویند کس این جا نیست و به حقیقت راست گفته باشند» در اینجا سعدی بیتی را میآورد که طنز بسیار گزندهای دارد و میگوید «آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست/ خوش گفت پردهدار که کس در سرای نیست».
معنایش این است خانهای که سکونتگاه انسانها باشد که جوانمرد و چارهاندیش نیستند، مانند خانه تهی و خالی از سکنه است. سعدی پاسخ میدهد که از آن سبب دیگران را به خانه خود راه نمیدهند که «از دست متوقعان به جان آمده اند» و سپس ادامه میدهد که انسان نیازمند حلال را از حرام نمیشناسد و از مجازات خداوند نمیترسد. اما صاحب نعمتان دنیا، مورد توجه خداوندند «و به حلال از حرام محفوظ» و در امانند. این سخن درست است چرا که اگر کسی ثروتمند باشد و ثروت خود را از راه درست و حلال به دست آورده باشد، از نعمت خداوند برخوردار شده است. سخن سعدی به درویش آن است که بینوایان به علت تنگدستی است که گرفتار نابکاری و تبهکاری میشوند.
داوری قاضی درباره جدال سعدی و درویش
سعدی در ادامه این جدال پر کشش، میگوید که در برابر استدلالهای درویش مدعی کوتاه نمیآمدم و دفاع جانانهای میکردم تا آن که استدلالهای او تمام شد و دیگر چیزی نداشت که بگوید «تا عاقبتالامر دلیلش نماند و ذلیلش کردم. دست تعدی دراز کرد و بیهوده گفتن آغاز؛ و سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرو مانند سلسله خصومت بجنبانند» سعدی میگوید انسانهایی هستند که تنها سخنان مسجع و وزندار میگویند بی آن که سخن آنها ژرفایی داشته باشد. این گونه افراد هیاهو میکنند اما هیاهوی آنها برای هیچ است، پس نباید در برابر چنین کسانی تسلیم شد و سپر انداخت «هان تا سپر نیفگنی از حملهی فصیح/ کهاو را جز این مبالغهی مستعار نیست» درویش مدعی، به ناچار دست تعدی دراز میکند و به بیهودهگویی میپردازد. در این جا سعدی مطلب زیبایی را بیان میکند و میگوید که انسانهای متعصب هنگامی که نمیتوانند دلیل بیاورند، حمله میبرند و رگهای گردنشان بیرون میزند.
درویش جدل کننده هم همین کار را میکند. سعدی را دشنام میدهد و گریبانش را میگیرد «او در من و من در او فتاده / خلق از پی ما دوان و خندان» ناگزیر سعدی و درویش نزد قاضی میروند تا او دادگری کند. در ادامه حکایت میخوانیم که قاضی هنگامی که سخن سعدی و درویش را میشنود، اندکی میاندیشد و سپس رو به آن دو میکند و میگوید «ای کسی که توانگران را ستایش کردی و درویشان را به بدی یاد کردی، بدان که توانگران نه یکسره خوباند و نه همگی بد. خوب و بد در کنار هماند.» آنگاه مثالی میزند و میگوید «هر جا که گل است خار ست و با خمر خمارست و بر سر گنج مارست و آن جا که در شاهوار است نهنگ مردم خوارست» نزدیکان و مقربان خداوند کسانیاند که «توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگر همت» ثروت آنها را برده خود نمیکند و حتی اگر فقیر باشند، همت بلند دارند. بهترین توانگران کسانیاند که غم درویشان میخورند و بهترین درویشان آنانیاند که به ثروتمندان اعتنایی نمیکنند.
سپس قاضی رو به درویش میکند و میگوید «تو که توانگران را سرگرم عیش و نوش دانستی، درست است که عدهای کوتاه همت در میان آنها پیدا میشود که توکل به خداوند ندارند و کافر نعمتاند، اما گروهی از توانگران هم هستند که سفره نعمت را گستردهاند و دیگران را از مال خود میبخشند «خوان نعمت نهاده و دست کرم گشاده، طالب نامند و مغفرت و صاحب دنیا و آخرت»
سعدی در مدح، اغراق نمیکند
سعدی در ادامه سخن قاضی، به مدح و ستایش اتابک ابوبکربن سعد زنگی میپردازد و او را نمونهای از توانگرانی میداند که مال خود را به درویشان میبخشند. سعدی در این ستایش، اغراق نمیکند و حد اعتدال را نگه میدارد. سعدی اتابک را وارث «ملک سلیمان» مینامد. ملک سلیمان اشاره است به فارس و بنای تخت جمشید. البته در اینجا بین سلیمان و جمشید خلط شده است و ساختن تخت جمشید را به سلیمان نبی منسوب داشته است. باید به این نکته توجه داشت که در قرن هفتم و در روزگاری که مغولان به ایران تاخته بودند، همین اتابکان فارس بیشترین خدمت را به مردم کردند و با فرستادن مال و دارایی برای مغولان، استان فارس را از گزند آنان در امان نگهداشتند. در نتیجه دانشمندانی مانند شمس قیس رازی، به شیراز پناه آوردند. اگر فرهنگ ایرانی از هم نپاشید به سبب سیاستورزی اتابکان بود. پس هنگامی که سعدی اتابک زمانش را ستایش میکند، اغراق نکرده و سخن نادرستی بر زبان نیاورده است.
به هر حال پس از سخن قاضی، سعدی و درویش آشتی میکنند و به جبران آن جملههای تند و خشونتآمیز میپردازند «بوسه بر سر و روی هم دادیم و ختم سخن بر این بود: مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش/ که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی/ توانگرا چو دل و دست کامرانت هست / بخور، ببخش که دنیا و آخرت بردی» جریان جدال سعدی با مدعی در همین جا به پایان میرسد.
همانندی حکایت سعدی و قصهای از مثنوی مولوی
یک نمونهای دیگر از این گونه جدال، با مفاهیمی تقریبا یکسان، اما نتیجهگیری متفاوت، داستان قصه اعرابی با زنش در دفتر اول مثنوی است. مولانا نیز آن نمایش را بسیار زیبا بیان کرده است. سعدی در عالم نثر چنان جدالی را تصویر کرده است و مولانا در عالم نظم. داستان مولوی با این بیت آغاز میشود «یک شب اعرابیزنی مر شوی را / گفت و از حد برد گفت و گوی را» بسیاری از ابیات این داستان با جملههای سعدی شباهت دارند. داستان در مثنوی اینگونه است که زن اعرابی از شوهرش میخواهد که کوزهای آب برای خلیفه بغداد هدیه ببرد و مشتی زر بگیرد، غافل از این که بغداد بر لب دجله است و کوزه و مشک آب اعرابی در برابر دجله هیچ است. مولوی در این حکایت چنین نتیجه میگیرد که عبادتهای ما در برابر بخشش و بزرگی خداوند، مانند کوزه آب اعرابی و دجله بغداد است.
گزارش از آناهید خزیر