تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: متاسفانه بسیاری از دانشمندان ما هنوز ناشناخته ماندهاند. هنوز هم در دانشگاههای ما بسیاری از زنان و مردان فرهیخته، به درستی شناخته نشدهاند. یکی از کسانی که ناشناخته مانده است «ابوالفضل بیهقی» است و دوست و همشهریاش «زید بن حسین بیهقی» نویسندهی کتاب «تاریخ بیهق».
دربارهی دیگران هم همین را میتوان گفت. با همهی عظمتی که حافظ دارد و هفتصد هشتصد سال است که غزل او را میخوانیم، هنوز هم بهدرستی همهی زوایای شعر او شناخته نشده است. همچنان که فردوسی را به درستی نمیشناسیم. به هر حال، دو کتاب هست که باید آن دو را سرآمد دیگر کتابهای ادبیات فارسی دانست. یکی «شاهنامه» ی فردوسی است و دیگری «تاریخ بیهقی». نمیخواهم بگویم که آثار مولانا و سعدی و بزرگان دیگر سرآمد نیستند ما هنوز کسی همتراز سعدی و حافظ و مولانا نداریم اما آن دو کتابی که نام بردم اهمیت دیگری دارند و پهلو به پهلوی هم میزنند. «تاریخ بیهقی» همانند شاهنامه است اما به نثر. فردوسی کلیاتی از تاریخ باستانی ایران را در شاهنامه آورده است اما «تاریخ بیهقی» سرگذشت خاندان غزنوی است و کمی نیز دربارهی سامانیان و مختصری نیز درخصوص سلجوقیان.
رویدادهای تاریخی زندگی بیهقی
ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی در سال ۳۷۵ در روستای حارث آباد بیهق ـ در سبزوار کنونی ـ زاده شد. پدرش مردی فاضل و دانشمند بود و با بزرگان عصر خود نشست و برخاست داشت. این رفت و آمدها باعث شد که ابوالفضل از همان کودکی در حضور بزرگان باشد و در جوانی به دربار غزنویان راه پیدا کند. وقتی بیهقی وارد دربار غزنوی شد، رییس دیوان رسالت کسی به نام «بونصر مُشکان» بود. مشکان مردی بسیار دانشمند و افتاده بود. هر دانشی مردی لازم است که متواضع هم باشد و تکبر نورزد. غرور در هیچ جا پسندیده نیست. بیهقی ۱۹ سال در محضر بونصر تلمذ کرد و تمام راز و رمز دبیری و نویسندگی درباری را آموخت. در دربار غزنوی نویسنده و دبیر بسیار بود اما همه نمیتوانستند ضبط و ربط نامههای درباری را فرابگیرند. مشکان این دانش را به بیهقی یاد داد.
بعد از ۱۹ سال که مشکان درگذشت، سلطان مسعود ریاست دیوان رسالت را به «بوسهل زوزنی» سپرد. زوزنی مرد دانشمند و آگاهی بود اما شرارتی در طبع او بود و کینهتوز و دشمنتراش بود. بزرگترین خیانتی هم که کرد، دست بردن در خون دانشمند بزرگ «حسنک وزیر» بود. بر اثر سعایتهای بوسهل زوزنی بود که سلطان مسعود دستور کشتن حسنک را داد. با آنکه مسعود کینهی حسنک را در دل داشت اما باز هم راضی به کشتن او نبود. بوسهل آنقدر در گوش مسعود خواند تا او اجازه داد که حسنک را به دار بیاویزند. جنازهی این مرد ۷ سال بر بالای دار بود، همان گونه که جنازهی «منصور بن حلاج» را بر بالای دار نگه داشتند. تا آنکه مادر حسنک، پس از ۷ سال، جنازه را پایین کشید و به خاک سپرد. ذرهای هم در مرگ فرزندش بیتابی و گریه نکرد. میگفت محمود این جهان را به او داد و مسعود آن جهان را!
«تاریخ بیهقی» در سی مجلد نوشته شده بود
بیهقی دربار شش پادشاه غزنوی را درک کرد: محمود، مسعود، مودود، عبدالرشید، مسعود دوم و سلطان ابراهیم. در زمان سلطان ابراهیم بود که بر عبدالرشید خشم گرفتند و همراهانش را در سال ۴۴۴ به زندان انداختند. یکی از آنها ابوالفضل بیهقی بود که به زندان افتاد تا آنکه ۴ سال بعد آزاد شد اما پس از آزادی دیگر به دربار نرفت و به کنج تنهاییاش خزید و یادداشتهای سالیانش را سر و سامان داد و منظم و مرتب کرد. او تاریخش را در ۲۲ سال آخر زندگیش نوشت. تاریخی که فقط تاریخ نیست، ادبیات، جامعهشناسی، روانشناسی، رمان و داستان هم هست. بیهقی به تمام امور درباری و لشکرکشی آشنایی داشت. چرا که هم در دربار محمود بود و هم در دربار مسعود و جانشینانش. این را هم بگوییم که سلطان ابراهیم همان کسی است که «مسعود سعد سلمان» را به زندان انداخت و این شاعر بزرگ ۲۲ سالـ یا بنا بر روایاتی ۱۸ سال ـ درسیاهچال غزنویان بهسر برد.
«تاریخ بیهقی» در سی مجلد بوده که تنها ده جلد آن به دست ما رسیده است. این کتاب یکبار در هند چاپ شده است و بار دیگر در سال ۱۳۰۴ در تهران. در سال ۱۳۲۴ بود که مرحوم دکتر علیاکبر فیاض آن را تصحیح و چاپ کرد. چاپ دیگری از این کتاب در سه جلد توسط استاد خطیب رهبر منتشر شده است. «تاریخ بیهقی» مجموعهای از رویدادهای روزگار مسعود غزنوی است. بیهقی در آغاز میخواست نام کتابش را «تاریخ ناصری» بگذارد که اشاره به لقب سبکتکین ـ پدر محمود ـ است. بعد نام «تاریخ یمینی» را برگزید که اشاره به لقب محمود است. نام دیگر کتابش «تاریخ مسعودی» است چون دربردارندهی رویدادهای روزگار مسعود است اما سرانجام همان نام «تاریخ بیهقی» را انتخاب کرد. بیهقی سرانجام در سال ۴۷۰ درگذشت. به مرور زمان دستبردهایی به کتاب او زده شد و بسیاری از بخشهای آن از بین رفت.
سرگذشت مسعود غزنوی و چگونگی به قدرت رسیدن او
سلطان مسعود و سلطان محمد، پسران توامان و دو پیکر محمود بودند. محمد شاید پنج شش دقیقهای زودتر از مسعود بهدنیا آمده بود. برای همین همیشه خود را بزرگتر از برادر میدانست و گاهی از مسعود بد زبانی میکرد. سه سال پیش از آن دو، برادر سلطان محمود، یوسف، بهدنیا آمده بود و این سه با هم به مکتب میرفتند. بعدها که یوسف ازدواج کرد، دارای دو دختر شد که به دستور سلطان محمود آن دو دختر را نامزد مسعود و محمد کردند. هنگامی که مسعود در شهر ری بود، عروسی محمد با نامزدش ـ دختر یوسف ـ در غزنین انجام گرفت اما پیش از بردن عروس به خانهی داماد، عروس بیمار شد و درگذشت. خبر به محمود دادند و پرسیدند که چه باید کرد؟ محمود گفت نامزد مسعود را به عقد محمد درآورید. خبر که به مسعود رسید و فهمید که چنین کاری شده است، هم کینهی یوسف ـ عمویش ـ را به دل گرفت و هم کینهی برادرش محمد را. هنگامی که مسعود در اصفهان سرگرم لشکرکشی بود، محمود او را از ولیعهدی معزول کرد. از همین جا بود که مسعود کینهی پدر را به دل گرفت. میدانیم که مسعود در بیشتر جنگها همراه پدرش بود و بسیاری از صفات او را به ارث برده بود، از جمله خسیسی را. هم محمود و هم مسعود بسیار خسیس بودند.
هنگامی که مسعود ولیعهد پدر بود و در هرات بهسر میبرد، به عیش و نوش میپرداخت و خیشخانهی معروفی ساخته بود و دستور داده بود که تصاویر الفیه و شلفیه بر روی دیوارهای آن نقش بزنند. محمود کسی را مامور کرد که به آنجا برود و خیشخانه را ببیند و مسعود را دستگیر کند اما پیش از رسیدن قاصد محمود، کسانی که در دربار بودند مسعود را باخبر کردند و او پیش از رسیدن مامور پدر، دستور پاک کردن همهی تصویرها را داد.
نوشتهاند که مسعود بسیار قوی و درشت هیکل بود. بهطوری که ۱۶۰ کیلو وزن داشت و هیچ اسبی تحمل سواری او را نداشت. برای همین همیشه سوار بر فیل میشد. مشهور است که در یکی از جنگها بالای فیل به خواب رفته بود و دشمن جرات نمیکرد که به او نزدیک شود. مسعود بسیار شرابخوار بود و هر شب هفده شیشه شراب مینوشید و با همراهانش تا صبح بدین کار سرگرم بود. بیشتر اوقات برای شکار شیر میرفت. بیهقی نوشته است که یک روز که تب داشت، با ناچخ هشت شیر را از پا درآورد! شاید این حرف اغراق به نظر بیاید اما بیهقی تاریخنگاری است که اهل اغراق و دروغگویی نیست. او تمام خصایص نیک و بد مسعود را مینویسد. هنگامی که مسعود در آمل و ناتل دست به قتل عام مردم زد، بیهقی آن را نوشت. یا قتل عام اصفهان را هم نوشته است. بیهقی از مسعود هم تعریف و تمجیدها دارد و هم سرزنشها.
خصلتهای ناپسند سلطان مسعود غزنوی
مسعود معایب زیادی داشت. هرکس هرچه میگفت میپذیرفت. اگر میگفتند فلان وزیر ده هزار دینار دارد، باور میکرد و دستور ضبط و گرفتن داراییش را میداد. بسیار هم پولپرست و طلادوست بود اما هنگامی که محمد در فرمانروایی شش ماههاش بر سر کار بود، دستور داد به همهی مردم غزنین پول و طلا بدهند و بسیار بخشندگی کرد. خانواده و همسران سرداران را هم از این بخشندگیها بینصیب نگذاشت. زمانی که مسعود قدرت را به دست گرفت و محمد را خلع کرد، فرمان داد که همهی مالهایی را که برادرش بخشیده بود، بازپس بگیرند. پس از مرگ محمود، سران کشور از ترس شورش مردم، محمد را بر تخت نشاندند. کسانی چون «علی قریب» این کار را کردند. محمد پادشاهی را حق خود میشناخت. مسعود در غربت بود که خبر تاجگذاری برادرش را به او دادند. بسیار غضبناک شد و حسن سلیمان را به جانشینی خود در ری برگزید و راهی غزنین شد. پیش از رسیدن او علی قریب، از ترس مسعود، محمد را خلع کرد و به دستور مسعود، محمد را کور کردند و به قلعهی کوهتیز، که قلعه مرتفع و بلندی بود، فرستادند.
هنگامی که مسعود به غزنین رسید، علی قریب و برادرش «منگیتراگ» را گرفت و هر دو را کشت. از این زمان به بعد بود که خلقیات مسعود عوض شد. آن بخشندگیها و مهماننوازیها و مردم دوستیهای زمان ولیعهدیش را به کنار گذاشت. در عین حال دست از شرابخواری نکشید و هر فرصتی که دست میداد به عیش و نوش میپرداخت. در اواخر عمر بود که پس از شکست از طغرل سلجوقی، راهی هندوستان شد و برادرش محمد را هم با خود برد. در بین راه غلامان او شورش کردند و مسعود را به زندان انداختند و سپس کشتند. آنگاه محمد را به جانشینی او برگزیدند اما دورهی دوم پادشاهی محمد کوتاه بود و چندان به طول نیانجامید. به هر حال، «تاریخ بیهقی» دربردارندهی این رویدادها و وقایع است. بیهقی همهی آنها را با قلمی بسیار شیوا و توانا نوشته و ضبط کرده است. «تاریخ بیهقی» را باید دریایی از آگاهیهای تاریخی دانست.