تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : سه شنبه 18 آبان 1400 کد مطلب:26686
گروه: یادداشت و مقاله

پیشگویی از قرن نوزدهم

داستایفسکی نه خود را فیلسوف می‌داند و نه روانشناس، اما آثارش قدرتی عظیم برای راه یابی به ژرفای جان آدمی دارند.

 

رنه ولک در کتاب «تاریخ نقد جدید» درباره ی داستایفسکی می‌نویسد: «داستایفسکی از این شکایت دارد که می‌گویند واقعیت را باید چنانکه هست باز نمود، حال آنکه چنان واقعیتی وجود ندارد و هرگز بر روی این کره‌ی خاکی وجود نداشته است. زیرا ذاتِ چیزها در دسترس آدمی قرار ندارند و طبیعت را به این صورت تجربه می‌کند که پس از عبور از حواسِ او در اندیشه‌اش منعکس می‌گردد. از همین رو است که باید به اندیشه مجال تحرک بیشتری داد و از امر آرمانی نترسید. دفاع داستایفسکی از امر وهم انگیز در ادبیات و تقبیح گرایش معاصران که خواستار «نسخه برداری از داده‌های واقعی» اند و «حقیقت شاعرانه» را طرد می کنند به همین دلیل است. داستایفسکی مدام تکرار می‌کرد که هنر را نباید به موضوع های واقع گرایانه ی معاصر محدود کرد».

داستایفسکی هنرمندی ست که مانند یک فیلسوف و روان‌شناس با راه یافتن به عمیق‌ترین تنش‌های ذهن و دیدنِ تناقض‌های روح آدمی، پرده از روی ترک و شکاف‌های واقعیتی که تحت تسلطِ شبکه‌ی نمادین شکل گرفته بر می دارد و به ذاتِ چیزها و انسان که هیچ محدودیتی را بر نمی تابد نفوذ می کند. او با سفر به هزارتوی بی‌پایانِ روانِ آدمی بدون این که باورش را به قهرمان‌هایش تحمیل کند با آن‌ها همراه می شود و بدین سان سوژه‌هایی تاثیرگذار خلق می‌کند نه ابژه هایی منفعل. شخصیت‌هایش با کلماتِ کوبنده‌ای که از عقل و جنون سرشارند درونِ ملتهبشان را به تصویر می‌کشند و در گفتگوهایشان به تناقض و تضادهای افکارشان در میانه‌ی صحنه‌ای ممکن وضوح می بخشند. آن‌ها با طرح پرسش های بنیادین و هستی شناختی در برابر دیگری نقاب از چهره بر می‌دارند تا به آنچه هستند دست یابند. شرارت و فضیلت چنان در آن‌ها به هم آمیخته که هیچ راهی جز روبرو شدن با هراس‌هایشان ندارند. داستایفسکی از چشم‌اندازی نو به جهانِ سرمایه‌داری می‌نگرد و از انسانی می‌گوید که در شبکه‌ی در هم پیچیده‌ی باورهایی که برایش ساخته و پرداخته‌اند به شی تقلیل پیدا کرده. شخصیت‌هایش درگیرِ بحران‌های پی در پی، به جَدل‌ها و گفتگوهایی آتشین و بی‌پایان تن می‌دهند در حالیکه بی تاب و نامتعادل در لبه‌ی گسست های تاریک روانشان ایستاده اند. آن‌ها چنان زندگی می‌کنند انگار در آستانه‌ی فاجعه، هر لحظه به انتظار تولد انسانی دگرگونه از ژرفای وجودشان هستند. داستایفسکی هنرمندی‌ست با حساسیتی شگرف و می‌تواند صدایی را که درونِ خلاء روح آدمی با پژواکی غریب می پیچد بشنود و آن را در گفتگوهای راستین و مستقلِ شخصیت هایش بازنمایی کند. او با خلق رمانِ چند صدایی تاثیری انقلابی بر ادبیاتِ داستانی مدرن گذاشته و هنوز هم آثارش ظرفیتِ کشفِ جهان های تازه را با پژوهش‌های دقیق‌تر دارند. او هیچوقت در زمان و مکانی که در آن به سر می برده محصور نشده و همواره با بینشی عمیق توانسته در رمان‌هایش از روسیه‌ی قرن نوزدهم فراتر رفته و پیشگویانه از جهان و انسانِ بحران زده‌ی امروز بگوید، انسانی که زخم‌های بسیار، بدن و ذهنش را در نوردیده و تنها در توهماتش می‌تواند به هویتی یکپارچه دست یابد. خواننده از طریقِ گفتگوی شخصیت‌های داستایفسکی به درونِ ذهنِ آن‌ها کشیده می‌شود و با عمیق‌ترین ترس‌های انسانِ مدرن در جامعه سرمایه‌داری روبرو می‌گردد. زنان و مردانی که از هر زمان و مکانی فراتر رفته تا با کلمه هایی زنده و بر افروخته از آشوبِ درونشان بگویند. آن‌ها با بیانی صریح گناهان و ترس‌ها و امیالِ سرکوب شده‌ی خود را که هر آن ممکن است به رخدادی پیش‌بینی‌ناپذیر شکل دهند به تصویر می‌کشند. داستایفسکی به ما می‌آموزد کلمات را می‌توان چنان به صدا در آورد که با طنینی حیرت انگیز زمان و مکان را در نوردند و با چرخشی تند، سویه‌ی تاریکشان را ظاهر کرده و به جهانی تجسم بخشند که به سوی فاجعه پیش می‌رود. داستایفسکی با ظرافت و دقتِ بسیار سطح وقایع را می‌شکافد تا از درونشان پرسش های هستی شناختی و فلسفی را بیرون بکشد و واقعیتی دگر سان را با وضوحی تابناک بر ما آشکار کند و به رئالیسمی بس عالی‌تر دست یابد. او با قدرتِ کلمات به واقعیتِ پنهان بر بسترِ بدن و روح انسانی که بی‌تابِ ظهور است در صحنه‌ای ممکن و در اکنونی سرشار از امکان‌های نو و پایان ناپذیر دست می‌یابد.

مرگ‌آگاهی جایی در رمان‌های داستایفسکی ندارد و نمی‌تواند پایانی را رقم بزند. اما خودکشی، قتل، جنون و رنج و... واژه‌هایی هستند با ضرباهنگ و شتابی هولناک که از دلِ جدلِ من و دیگری بر صحنه‌ی رمان شکل می‌گیرند، گفتگویی ناب که از درون ایده‌ای نو بیرون آمده و کارناوالی عظیم را به تصویر می‌کشد که شیاطین و پارسایان در کنار هم به طرح پرسش های بنیادین می‌پردازند. رنه ولک در کتاب «تاریخ نقد جدید» درباره‌ی داستایفسکی می‌نویسد: «داستایفسکی آثارش را رئالیستی می‌داند اما نه رئالیسم مرسوم که سایه‌ی واقعیتی از پیش ساخته و پرداخته بر آن سنگینی می‌کند و آن را به سوی تک صدایی می‌راند بلکه رئالیسمی که با نفوذ به روان آدمی واقعیتی سیال و پیش بینی ناپذیر را بازنمایی می‌کند». در نهایت می‌توان از داستایوفسکی این طور آموخت برای خلقِ امر نو و مواجهه با جهان‌های ممکن باید با شجاعت و گام‌های استوار به درون اعماقِ تاریکِ آگاهی انسان رفت. داستایفسکی نه خود را فیلسوف می‌داند و نه روانشناس، اما آثارش قدرتی عظیم برای راه یابی به ژرفای جان آدمی دارند.

* منتقد ادبی و نویسنده‌ی رمان‌های «مجمع‌الجزایر اوریون» و «تراتوم»

http://www.bookcity.org/detail/26686