تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : سه شنبه 18 آبان 1400 کد مطلب:26717
گروه: یادداشت و مقاله

شیوه‌ی پرداخت واقعیت؛ از واقعیت تا واقع‌گرایی عمیق

ویژگی منحصر به فرد داستایفسکی که من قصد دارم بر اساس آن سخنان خود را مطرح کنم، بررسی زوایای شخصیت‌های داستان‌هایش از منظر روان‌شناختی است.

فیودور میخایلوویچ داستایِفسکی، نویسنده‌ی مشهور قرن نوزدهمِ روسی که اغلب ما ایرانیان او را احتمالا با «جنایت و مکافات» و «برادران کارامازوف» می شناسیم در ایران نویسنده‌ای شناخته شده و محبوب است. با این‌همه هنوز جای بسیار دارد تا او را بیشتر و بهتر بشناسیم و آثارش را مورد تاملات دقیق‌تری قرار بدهیم.

ویژگی منحصر به فرد داستایفسکی که من قصد دارم بر اساس آن سخنان خود را مطرح کنم، بررسی زوایای شخصیت‌های داستان‌هایش از منظر روان‌شناختی است. در واقع داستایفسکی، استاد ضمیرناخودآگاه در انسان است و به شکل غریبی در اثار او چندپارگی ناخودآگاه بشری بازنمایی می‌شود.

شخصیت‌های رمان‌های داستایفسکی، غالبا موقعیت‌های بیمارگونه، نامتعادل و غیر طبیعی روان انسان را به نمایش می‌گذارند تا آنجا که حتی یک انسان سالم نیز قادر نیست به این اندازه حقیقتِ درونی انسان را به ما نشان بدهد. رمانِ «همزاد»، که شاهکاری است نوشته‌ی سال‌های جوانی داستایفسکی، داستان مرد کوچک‌اندام ساده‌ای را به نام گولیادکین روایت می‌کند که بر اثر یک سرخوردگی و تحقیر از سوی جمعی کوچک که حاضر به پذیرش او نیست، دچار به‌هم ریختگی روانی و توهم می‌شود و در یک شب سرد برفی، تصور می کند همزادش را دیده است. همزادی در حقیقت جلوه‌ای از اشتیاقات پنهانی و ناخودآگاه گولیادکین است.

سرنوشت گولیادکین نیز به مانند سرنوشت غالب شخصیت‌های رمان‌های داستایفسکی، تلفیقی از تراژدی، کمدی و گروتسگ است. داستایفکسی از این حیث، پیشگام نوعی روان‌کاوی نوین در ادبیات است که بعدها از سوی نویسندگان بسیاری دنبال شد. تک‌گویی‌های درونی که به روش سیال ذهن در آثار او وجود دارد و نیز تغییر شکل‌های زبان اشخاص که همراه با تغییرات روحی آن‌ها است و نشانه‌ی نوعی دوقطبی یا دو پارگی جسم و روح را می‌توان منشاء تناقضات بشری دانست که از یک‌سو ریشه در روان و از سوی دیگر سویه‌ای فلسفی و هستی‌شناختی دارد.

همین مسئله باعث توجه سوررئالیست‌ها به آثار داستایفسکی بود و با این‌همه هنر او، در بهره‌ای بود که از تاثیرات دراماتیک چنین موقعیت‌هایی از انسان در جهان می‌گرفت تا داستان‌هایش را کارسازی کند. راسکولنیکوف بی‌تردید نمونه‌ی خوبی خواهد بود از این نظر که شاید نقل‌قولی از یادداشت‌های زیرزمینی داستایفسکی بتواند بهترین توصیف از این شخصیت باشد: «گاهی تنها یک قدم دیگر کافی است تا آدم به انحطاط کامل برسد.»

و آن آدم می‌توان راسکولنیکوف باشد یا راسکولنیکوف یک نماد باشد.

و جنایت و مکافات، در اصل دراماتیک‌ترین و در عین‌حال فلسفی‌ترین اثر داستایفسکی است که درش عناصر روانشناختی، اخلاقی، فلسفی و هنری به گونه‌ای داستان اصلی را تقویت می‌کنند که ما را با تامتعارف‌ترین موقعیت‌های بشری تنها می‌گذارند. موقعیت‌هایی که اتفاقا چندان هم بیرونی و توصیف‌پذیر نیستند.

داستایفسکی، در یکی از نامه‌هایش خطاب به استراخوف می‌نویسد: «من واقع‌گرا به معنای والای آن هستم» و یعنی واقعیت‌های روزمره از نظر من پیش‌پاافتاده و ظواهر و سطح بوده‌اند و این به معنای آن است که از واقعیت‌ها، آن چیزهایی را بیرون می‌کشید که به درد کار خلاقه‌اش می‌خورد و آن‌ها را بر اساس ایده‌های فکری و شخصی‌اش شکل می‌داد.

مضمونِ «تحقیر» که پس‌زمینه‌ی اصلیِ جنایت و مکافات است، در اولین رمان داستایفسکی یعنی «مردم فقیر» یا «بیچارگان؛ کسی مثل ویساریون بلینسکی را چنان به وجد می‌آورد که به او می گوید «تو حقیقت را دریافتی و حقیقت بر تو آشکار شده و این تو هستی که اگر به آن وفادار بمانی، نویسنده‌ی بزرگی خواهی شد.»

و ما امروز می‌دانیم که پیش‌بینی بلینسکی تا چه اندازه درست و دقیق بوده است.

بحث اصلیِ من، درباره‌ی همین شیوه‌ی پرداخت داستایفسکی از واقعیت یا واقع‌گراییِ عمیق است که در آثار او پررنگ است و شاید نمونه‌ی چنین رویارویی با واقعیت را نه قبل از او و نه بعد از او بتوانیم به این شکل و شیوه بیابیم.

واقع‌گرایی عمیق داستایفسکی در واقع حرکت از بیرون به درون است؛ از «ماده» به «روح»؛ از فیزیک به متافیزیک که ویژگیِ فلسفیِ مهمی در آثار او است که به نظرم آنقدر که شایسته بوده بدان پرداخته نشده است. دیدگاهی که تفکر داستایفسکی را در برابر تفکرات فلسفیِ غربی قرار می‌دهد و به دیدگاه‌های شرقی و حتی عرفانی نزدیک می‌کند. شاید بتوان رگه‌های چنین گرایشاتی را که در شیوه‌ی بیانِ داستایفسکی اثر گذارده است، بتوان در پدربزرگ او که کشیشی ارتدوکس بوده و از مسیحیان ذات‌باور که دیدگاهشان نزدیکی‌هایی با عرفان اسلامی داشته، جستجو نمود.

البته قوانین تربیتی پدر داستایفسکی را نیز نباید نادیده گرفت که پزشکی سخت‌گیر و معتقد بوده و فیودور و برادرانش را وادار می‌کرده تا هر روز کتاب مقدس و کتاب‌هایی درباره‌ی تاریخ قلمرو روسیه بخوانند که نگرش‌هایی ضد غربی داشته‌اند.

به هر حال این‌ ظرائف در شیوه‌ی بیان داستایفسکی از واقعیت‌های روزمره و جریانات اجتماعی که پس‌زمینه‌ی آثار او قرار می‌گرفته‌اند، بی‌تاثیر نبوده است.

و نکته‌ی قابل تامل این است که داستایفسکی در اواخر عمرش در همین تفکرات نیز دستخوش تحولاتِ و دگرگونی‌های عمیقی می‌شود و با شدت بیشتری به سوی دیدگاه‌های اخلاقی و فلسفی مایل می‌شود. به طوری که نتایج و تاثیرات این تحولات را می‌توانیم در شخصیت‌های رمان‌‌های اخیرش شاهد باشیم. ورسیلوف، شخصیت پدر در رمان جوان خام، یکی از این موارد است که عشق به دنیا و بشریت را در برابر عقاید خشک مذهبی و قدسی قرار می‌دهد. ایده‌ای که کمی بعد در رمان برادران کارامازوف به شکلی بسیار متفاوت در قالب مضمونِ شکاکیت بروز می‌کند؛ به ویژه در قالب شخصیت «ایوان» که یکی از پسرانِ کارامازوف پیر است و دچار کشمکش‌های بسیار شدید فلسفی، اخلاقی و روانشناختی و نیز دچار طغیان‌های روحی دائمی. او است که پرسش نیچه‌ای را مطرح می‌کند که در بافت فکری داستایفسکی غریب به نظر می‌رسد و می‌پرسد آیا خدایی هست که بتواند جهان مملو از بی‌عدالتی، رنج، بی‌معنایی و زشتی را نجات بدهد؟

در یک خط سیر زمانی، از اواسط قرن نوزدهم تا اواخر آن که داستایفکی آثار متعددی را خلق می‌کند، می‌بینیم که شیوه‌ی پرداخت او از واقعیت تا چه اندازه در حقیقت بیانِ عمقِ تنگناهای فلسفی، عاطفی و درونی او بوده است که آن را به شکل بازی سنگین از خودآگاهی انسان به دوش می‌کشد تا آنجا که در آخرین اثرش این بار، این آشفتگی فکری، یا بحرانِ درونی، به سرگیجه‌ای از مسائل اخلاقی، فلسفی، و مذهبی بدل می‌شود که اگر چه ممکن است مایوس کننده به نظر آید، اما تامل‌پذیر است.

در یک جمع‌بندی، مسیر تحولات فکری داستایفسکی مسیری روشن است اما پر فراز و نشیب که بی‌تاثیر از جریانات روزمره اجتماعی نبوده، اما در محدود‌ه‌ی آن نیز باقی نمانده است. ریشه‌ی تحولات فکری او را از جوان خام به این سو، می‌توانیم در تحولات اجتماعی و سرخوردگی‌های دهه‌ی هفتاد از قرن نوزدهم روسیه بجوئیم که موجب آن شد تا عقاید مذهبی او دچار چرخشی به سمتِ دیدگاه‌های تازه‌ی اخلاقی و نگرش‌های فلسفی شود.

* منتقد و نویسنده‌ی آثاری چون «کلاغ»، «سیب ترش»، «از همان راهی که آمدی برگرد»، «کمی مایل به سرخ»، «لاله‌رخ» و ...

http://www.bookcity.org/detail/26717