تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : دوشنبه 18 دی 1391 کد مطلب:2706
گروه: یادداشت و مقاله

چگونه شاعر مشهوری شویم؟!

گمان داشت با لحن و حنجره‌ی طبیعی خودش نمی‌شود درباره‌ی شعر حرف زد؛ باید صدایش را ویژه می‌کرد؛ صدایش را ویژه کرد و حرف زد. چیزهایی گفت که ربطی به شعرش نداشت؛ اصطلاحاتی پیچیده از دنیای فلسفه و زیبا‌شناسی...

آیدین فرنگی: پشت میکروفون که رفت صدایش تغییر کرد؛ پشت میکروفون که رفت صدایش را تغییر داد، درست عین صداپیشه‌ها. شعر می‌نوشت. قرار بود شعری بخواند و درباره‌ی شعر حرف بزند. حسابی رفته بود در جلد نقشی که باید ایفا می‌کرد؛ نقش شاعری! گمان داشت با لحن و حنجره‌ی طبیعی خودش نمی‌شود درباره‌ی شعر حرف زد؛ باید صدایش را ویژه می‌کرد؛ صدایش را ویژه کرد و حرف زد. چیزهایی گفت که ربطی به شعرش نداشت؛ اصطلاحاتی پیچیده از دنیای فلسفه و زیبا‌شناسی... در موضع نقادیْ اندیشمند قرار گرفته بود، شاید برای اینکه کسی جرأت نکند اطراف قلمرو شعری‌اش پرسه بزند؛ شاید برای اینکه حاضران در جلسه را مرعوب کند. صدایش را تغییر داده بود، حرف زدنش را و سخنانش را... هر چه بود، خودش نبود...
رفت پشت میکروفون تا درباره‌ی شعرِ دوستش حرف بزند، باز با‌‌ همان صدای ویژه‌شده. رفت و هرچه فلسفه و مبانی نقد خوانده بود، تلفیق کرد تا ثابت کند مخاطب با شعری درخشان روبه‌روست. رفت و ثابت کرد و هاله‌ای از دانش نقد در اطراف آن شعر تنید. تنید تا کسی نتواند کلمه‌ای در جهتی دیگر بگوید؛ تا هر صدای مخالفی، از پیش به نفهمی متهم شده باشد...
قصه‌ی بالا قصه‌ی شاعر و منتقد خاصی نیست؛ ماجرایی است که درباره‌ی ده‌ها و ده‌ها شاعر و منتقد جوان و پابه‌سن‌گذاشته‌ی ما صدق می‌کند؛ شاعران و منتقدانی که از قِبل همین رفتار‌ها صاحب نام و نشانی شده‌اند، بی‌آنکه سطری به یاد ماندنی از خود به یادگار گذاشته باشند. نام‌ها را می‌شنوی، چهره‌ها را می‌‌شناسی، اما روی شعر‌ها نمی‌توانی مکث کنی. اشعار، مخاطب را به درنگ، تأمل و دوباره‌خوانی وانمی‌دارد.... حتا شعر‌نخوان‌ها هم نام آن‌ها را شنیده‌اند و به نام شاعر می‌شناسندشان؛ اما آن‌چه در این میان غایب است‌‌ همان جوهر شعری است.
یکی از این بزرگان در گفت‌وشنودی، گفته است: «در... به جای بحث و مناظره به سخنرانی می‌پرداختم؛ سخنران بدی هم نبودم! ازرا پاوند را قاتی الیوت و الیوت را قاتی اوکتاویو پاز می‌کردم؛ معجونی تحویل جماعت می‌دادم. مگر دیگران چه می‌کردند یا می‌کنند؟!»
برای خیلی‌ها شاعری شده است بازی به رخ کشیدن تکنیک و معلومات؛ البته آن هم نه از سر دانشی عمیق، بلکه از روی مطالعه‌ی سرسری در چند منبع مشهور.
می‌‌گوید: «اگر هیچ کس شعرم را نمی‌فهمد، مشکل از من نیست. بروند فهمشان را اصلاح کنند!» قبول! اما آیا باور می‌کند به احتمال زیاد آنهایی هم که می‌گویند شعرش را می‌فه‌مند، به این خاطر است که با او در یک سو قرار گرفته‌اند؟ وگرنه شاید آن‌ها هم چیزی از نوشته‌های او سر در نیاورده باشند؛ درست مثل او که از نوشته‌های آنان چیزی دستگیرش نمی‌شود. خیلی‌ها هم هستند که از ترس متهم شدن به نفهمی، به دروغ می‌گویند از شعرش سرمست شده‌اند و دقیقاً همین‌ها ساعتی دیگر می‌توانند کاملاً نه تنها علیه‌ او، که در تمسخر و تحقیرش حرف بزنند.
به هر حال کسانی توانسته‌اند نامشان و کتاب‌هاشان را به مد غالب جریان روشنفکری بدل کنند و توانسته‌اند خریدن کتاب‌های طیف خودشان را بین بخش مهمی از کتابخوان‌ها به عنوان ژستی روشنفکرانه جا بیندازید.
در خاطرات شاعری نامدار! خواندم که چندین سال پیش در کارگاه شعر یک منتقد و شاعر نامدار‌تر! شعری را چند دقیقه قبل از نشست ساخته و به عنوان اثر یک شاعر جوان خوانده و مدیر کارگاه هم با ستایش، آن را به عنوان نمونه‌ی شعر پرروح و رمق معرفی کرده و به دفاع پرداخته است ـ ‌هم‌طیف بودن این مزیت‌ها را هم داردـ بعد‌ها، با بروز اختلافات بیشتر، شاعرِ نخست، پرده از روی ماجرا برمی‌دارد و فراموش می‌کند که خودش نیز بخشی از این بازی است.
اگر می‌خواهید نمونه‌ای از اقدامات لازم برای کسب شهرت را بخوانید، سطرهای زیر را که از یک گفت‌وگوی بلند در حوزه‌ی تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران برداشته شده است، از دست ندهید: «اولین نقد من مطلب کوتاهی بود که در مجله‌ی فردوسی چاپ شد، البته در تعارض با نقدی از...! بعد از چاپ مطلب، آتشی به من گفت که گول این جنجال‌ها را نخور! این‌ها خودشان این غوغا‌ها را راه می‌اندازند که به شهرت برسند. مواظب خودت باش! آتشی نمی‌دانست که من خودم هم سرم برای یک مثقال شهرت درد می‌کند!»
شاعران ساده‌نویسِ عاشق‌پیشه‌ هم هستند. این‌ها نیز سوار بر قالیچه‌ی پرنده‌ی شهرت‌اند. شعرهایی می‌نویسند مورد پسند ذائقه‌ی عمومی و به راحتی می‌گویند که سلیقه‌ی جامعه را شناخته‌اند و نبض خریدار شعر را در دست دارند. پس شاعر نیستند و سفارش‌نویسند؛ منتها این بار سفارش را از جامعه‌ گرفته‌اند، از بازار کتاب. شعرها‌یشان کاربردهای خوبی دارد: با پیامک مبادله می‌شود بین جوانان و به اشتراک گذاشته می‌شود در فضای مجازی. دیگر چه می‌خواهی؟! شاعر باید مردمی باشد و شاعر مردمی یعنی شاعری که خوراک شعری مورد نیاز اکثریت را تأمین می‌کند. چه بهتر از این؟ پیامدش، هم نام است و هم نان. اگر شاعران مورد اشاره در ابتدای گفتار به واسطه‌ی هاله‌های فلسفی از نگاه‌های منتقدانه‌ی بنیادین مصون می‌‌مانند، شاعران گروه دوم با پشت‌گرمی به خیل خوانندگان و چاپ‌های متعدد کتاب‌هاشان ایمن می‌شوند.
بازی شهرت و محبوبیت قواعد ساده‌ای دارد: باید چند جا جنجال راه بیندازی، پیشینیان را بی‌ارزش بدانی، به متقدمین بخندی، هم‌سلکانت را تحقیر کنی، رسم‌الخط ویژه‌ای برای خودت دست‌وپا کنی، لحن سخن گفتنت را تغییر دهی و نوع پوشش و آرایشت‌ را، باید آداب دیپلماسی را بدانی: جاهایی اعتراض کنی، جاهایی سازش کنی؛ باید خودت را دردمند نشان بدهی، از صلح بگویی، از حقوق زائل شده‌ی زنان، درس فلسفه بدهی و مطالعات فلسفی‌ات را به هر دشواری‌ای که باشد در شعر به رخ بکشی، از عقب‌ماندگی جامعه ناله سر بدهی، دختران و پسران عاشق را نباید فراموش کنی، نظری به دیوارهای کافه‌ها باید داشته باشی و در ‌‌نهایت می‌توانی رسم رسوایی را هم بیازمایی...
این یادداشت را با خاطره‌ی یکی از همین شعرای مشهور به پایان می‌برم؛ خاطره‌ای که شاید بتواند بخشی از دنیای برخی از این چهره‌های مشهور ادبی را برای ما روشن‌ کند: «یکی از دانشجو‌ها مجموعه‌ی شعری چاپ کرده بود، مجموعه‌ی شعری بسیار ضعیف! یک روز آقایی با لهجه‌ی شیرین رشتی و با حسن نیت تمام جلو آمد و به من گفت: تو چرا کتاب شعر چاپ نمی‌کنی؟ نوع تکلم او مرا دچار سوءتفاهم کرد. فکر کردم دارد مرا دست می‌اندازد. تاب نیاوردم و جواب دندان‌شکنی به او دادم. او از کار من حیرت کرد...»

http://www.bookcity.org/detail/2706