تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: در این درسگفتار مطرح شد که در تاریخ بیهقی بارها از برتری علم و آگاهی و فضیلت، سخن به میان آمده است. از شخصیتهایی که در تاریخ بیهقی ذکر شده است که صفت بزرگمنشی برازندهی اوست، بونصر مشکان است که دروغ نمیگوید، حسادت نمیورزد، تملق نمیگوید و بصیرت و آگاهی فراوان دارد. بونصر مشکان مصداق فرد بصیر و آگاه است.
تاریخنگار نمیتواند صور خیال را وارد تاریخ کند
دکتر شعبانی که در مرکز فرهنگی شهر کتاب درباره «بصیرت در تاریخ بیهقی» سخن میگفت، در ابتدا اظهار کرد: هر تاریخخوانی الزاما باید ادبیات بداند و بخواند اما این التزام برای ادیب نیست؛ و ضرورتی ندارد که او تاریخدان باشد. منبع سخن یک مورخ، ادبیات است اما صور خیالی که در ادبیات هست، نمیتواند مستند تاریخنگار باشد. به سخن دیگر، تاریخنگار نمیتواند صور خیال را وارد تاریخ کند. او برای اینکه سخن مستند بگوید، ناچار است که اسم و رسم و شناسنامهی واقعه را بیان کند؛ اینکه کجاست و چگونه است و در کجا اتفاق افتاده است. ما در تاریخ با پدیدههایی سر و کار داریم که زمان و مکان آنها مشخص است. به سخن دیگر، در تاریخ با «عمل انجام شده» سر و کار داریم. خارج از آن چیزی وجود ندارد. من تنها در مورد اتفاقی میتوانم سخن بگویم که روی داده باشد.
اهل تاریخ التزام دارند که در چارچوب بدیهیات سخن بگویند. اگر روی نداده باشد، حق حرف زدن دربارهی آن را نخواهند داشت. علت اینکه ما به بیهقی به چشم ابوالمورخین و صاحب مکتب نگاه میکنیم، برای آن است که یکی از خصوصیات تاریخی که او به دست داده، همین است که هر آنچه دیده و از راویان ثقه شنیده، نقل میکند اما متاسفانه این روزها آنقدر دیوار تاریخ کوتاه شده است که هر کس بخواهد اسم و رسمی پیدا کند، به تاریخ روی میآورد و داستانهایی میگوید که مخلوق ذهن اوست. در حالی که تاریخ، علم است و ممیزهای خاص خود را دارد. ما در بحث تاریخی حق زیادهگویی و مبالغه در تاریخ نداریم. حق خیالپردازی خارج از حوزهی فهم واقعیات هم نداریم. و الا میشود «امیرحسین نامدار» و «حسین کرد شبستری». پیداست که اینها تاریخ نیست و سرگرمیهای ذهنی است.
«تاریخ بیهقی» یکی از سنگ پایههای تاریخنویسی ایران است
اینجاست که هنگامی که به «تاریخ بیهقی» مینگریم میبینیم که او در هزار سال پیش با چه جسارتی از شعور تاریخی کتاب خود را نوشته است. کتاب بیهقی از این دید فوقالعاده مهم است. هر بار که آن را میخوانیم میبینیم که چیزهای تازهای دارد اما زبان بیهقی را باید آموخت. تشبیهات و تمثیلات آن البته در روزگار ما عوض شده است و هیچکدام معنای سابق را ندارد. اما کلام او همچنان فاخر است و بیان واقع و به دور از خیالپردازی است. سخن او چنان است که هر چه بیشتر آن را میخوانیم تاثیر بیشتری بر ذهن ما میگذارد. ابوالفضل بیهقی خیالپرداز نبود. کتاب او را که میخوانید، از ارتباطی که میان مسایل یافته است، حیرت میکنید. به همین دلیل «تاریخ بیهقی» یکی از سنگ پایههای تاریخنویسی در کشور ماست. اگر بخواهیم چند مورخ همتراز بیهقی را نام ببریم، باید از جوینی صاحب کتاب «تاریخ جهانگشا» اسم ببریم. کتاب او عظمت دارد؛ و نیز از خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی که مرد عالیقدر ایران دوستی است که روح تاریخینگری دارد. میرخواند و خواندمیر نیز در عصر صفوی و نیز «عالم آرای نادری» را داریم که کتاب بیاندازه بزرگی است. بهقدری این مردان با انصافاند و درک درستی از تاریخ ایران دارند که شگفتآور است. باید فصل آخر «جهانگشای نادری» میرزا منشی استرآبادی را خواند تا قدرت ذهن او را شناخت. چنان در پرده سخنان خود را در متن کتاب گنجانده است که حیرت میکنید و میبینید که او مردی کار دیده و کار کشته و جهاندیدهی بصیر ایرانی است. بیخود نیست که در کشور ما دست کم صد کتاب سیاستنامه نوشته شده است. هر بار که سعدی را میخوانیم در مییابیم که دنیای تازهای دارد. شعر میگوید اما صدها درس میدهد. در هفتصد سال پیش چنان قدرت کلامی داشته است که مغز انسان امروز را تسخیر میکند. بصیرت در تاریخ ما چنان زیاد است که وقتی «ناسخ التواریخ» مرحوم سپهر را میخوانیم میبینیم دربارهی هزار و چهارصد سال پیش چیزهایی نوشته است که در هیچ کتابی نیست اما آن نوشتهها از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و در یک بزنگاه تاریخی به دست کسی رسیده است که اهلیت نوشتن آن را دارد. او از خودش نیاورده، از جامعه گرفته است. جامعه هم از او پشتیبانی میکند.
رکن اساسی مورخان بر علم درون است
بصیرت را علم درون یا بینش درونی فرد تعبیر کردهاند و این همان است که در نگارشهای مورخان رکن اساسی کار را تشکیل میدهد. اطلاعات گوناگونی که از رهگذر اقدامات متنوع برای تاریخنگار حاصل میشود او را در شرایط آگاهی از کم و کیف ظاهری پیشامدها قرار میدهد و تبیین حوادث و چارچوب حدوث آنها را برملا میگرداند. این البته همان چیزی است که برای تعریف هر حادثهای ضرورت دارد. چون واقعه وقتی مبرهن است که عینیت یافته باشد و فرضا بتوان جانشینی سلطانی را به جای حاکم پیشین اعلام کرد و وقوع مرگ یا قتلی را با ملاحظه جسد حتمی شمرد اما بصیرت فیالحقیقه دانشی است که در عین یقین بر تحقق واقعهای مسلم از عوامل و اسباب نادیدنی آن پرده بر میدارد و به جای تکیه بر ظواهر دخیل به جستجوی درونیها و پنهانیهایی میپردازد که در بطن وقایع مکتوم است و خود پیش از اینکه به صورتی محسوس و ملموس ارباب تفحص قرار بگیرد به گونهای مخمور و مجذوب در ضمیر اصحاب تفرس جا پیدا میکنند.
بیشبهه بصیرت امری شخصی است و الزاما پیش و بیش از همه در ذهن و وجدان باطن پژوهشگر مورد نظر حادث میشود ولی در اصول کلی موجودیتی خود، حقیقتی عمومی است و به آن بخش از وجدانیاتی منتسب است که کارکردهای درونی و جمعی گروههای مختلف انسانی را در قالب یک ملت یا جامعه بزرگ نشان دهد. به عبارت دیگر، شاید برخی از پژوهشگران تاریخ، آن را با فرهنگ معنوی یک واحد بزرگ اجتماعی که ملت خوانده میشود یکی بدانند. ولی در تحلیل ما، گسترهای از فرهنگ را شامل است که با همه مبانی زیربنایی ساختار دماغی ملت و به خصوص آن بخش که نادیدنی و متحول است، ولی بر پایه معرفتشناسی قومی و تلازم کارکرد همه قوای فعال درونی شکل میگیرد، پدید میآید.
بصیرت تاریخی محصول تجارب است
به عبارت دیگر، بصیرت بیش از آنچه که آموختنی و شمارشی باشد، محصول تجارب ذیقیمت ناگزیری است که از قبل چندین و چند عامل اساسی زیر پدید آید: ۱- سکونت در خطه معینی که وطن خوانده میشود؛ ۲- برخورداری دست کم دو نسل پیاپی از مواهب مسلم عمومی یک جامعه؛ ۳- حضوریابی موثر در وقایع اتفاقیه محلی منطقهای و ملی؛ ۴- وقوف بر زبان محاوره مردمی؛ ۵- آشنایی با ادبیات ملی و کارکردهای واژگان عمومی؛ ۶- آگاهی از تاریخ ملی و قصص و افسانههای رایج؛ ۷- تعهد شغل و خدمتی دایم برای کسب معاش در زیستگاهی مشترک؛ ۸- پذیرش مسوولیتهای خانوادگی و انتخاب همسر، نگهداری فرزندان و حضور در ساحتهای موجه اجتماعی برای تکمیل مراتب شهروندی؛ ۹- فعال نگاه داشتن ساز و کارها (مکانیزمها) ی رشد شخصیت، نشان دادن اراده آشکار برای هماهنگی با الزامات گوناگون حیات جمعی؛ ۱۰- مشارکت در کسب مهارتهای تجربی فردی، گروهی و عمومی (مبادی بودن به آداب و سنن و عادات و شئون ملی).
بدیهی است بر سیاههی مزبور، نکات و دقایق بسیار دیگری هم میتوان افزود. ولی اصالت ذات امر در این است که شخص توانایی تجزیه و تحلیل امور جامعه خود را در خلال تاریخی طولانی داشته باشد و ذهن او هرگز از آموختن خسته نشود و بیاینکه در قید تقیدات متعدد جمعی محدود و محبوس بماند، توان برون رفت از روزمرگیهای دایم را نیز در خود ببیند. بداهتا مردان و زنان بصیر، شاخصههای فکری و اخلاقی و اعتقادی دیگری نیز باید داشته باشد و ممیز نواندیشی آنان باشد. این امر مصداق سخن شیخ اجل سعدی است: اگر ژاله هر قطرهای دُر شدی / چو خر مهره بازار از او پر شدی. و یا: صد نکته غیر حسن بباید که تا کسی/ مقبول طبع مردم صاحب نظر شود.
ارزشهای ذاتی فرهنگ ایرانی در تاریخ ایران حفظ شده
حاصل سخن این است که بصیرت امری درونی است و پیداست که هر کس به تناسب توان عقلی و استعداد اجتماعی پذیری خود از آن متمتع میشود. به همین سبب، درجات بصیرت انسانها هم متفاوت است و در شرایط مختلف سنی و تجربهپذیری آنان، از عمق و جامعیت بیشتری متاثر میشود. در فرهنگ ایرانی، با اینکه بصیرت را نوعی علم درونی شمردهاند، با این حال هیچ کس تردیدی به خویش راه نمیدهد که صاحبان بصیرت، جهان دیدگانی هشیار و زیرکند که برخی از ابواب ذمائم اخلاقی مانند حسد، بخل، کینه توزی، خودفریبی، خود محوری، خودبزرگبینی، خودخواهی و نظایر آنها را به روی خود بستهاند و در کنار جمع بزرگی که به آن تعلق دارند، به نوعی خودباوری دست یافتهاند.
اینکه اهل تاریخ در کنار همه آراستگیهای علمی و اخلاقی شغل خود نیاز به بصیرت خاص دارند، بدان دلیل است که درهای بصیرت را به تمامی نمیتوان شمار کرد و یا درجاتی از آموزش را بدانها تخصیص داد. چرا که در عمق ذات هر گروه اجتماعی بزرگ و خاصه ملت، نکات ناگفته و سربستهای وجود دارد که ممکن است اهل معنی در خلال سدهها و حتی هزارهها آنها را درک کرده باشند و باز به دلایل خاص خود از بیانشان در زمان و مکان معینی سرباز زنند. بصیرت قومی به رمزهای خاصی از اطوار اجتماعی میماند که در عین اطلاع بر آنها، به گفتار در نمیآیند. چرا که ارباب غرض ممکن است که استفاده سوء کنند و احیانا به سبب سود اندک متصور، صدماتی کلی بر مردم بصیر وارد سازند. تاریخ ایران نشان میدهد که با وجود همه هجمههای مکرر، ارزشهای ذاتی فرهنگ ایرانی برقرار بوده و به عنوان رکن بارز و اساسی هویتی جوامع ایرانی محفوظ مانده است.