تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 5 اسفند 1391 کد مطلب:2937
گروه: درس‌گفتارها

تاریخ بیهقی برای داستان‌نویسی بسیار آموزنده است

چهاردهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی «هنر نویسندگی بیهقی» اختصاص داشت که با سخنرانی محمود دولت‌آبادی چهارشنبه دوم اسفند در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: ابوالفضل بیهقی با نگارش کتاب «تاریخ بیهقی» نشان داد که هم مورخ بزرگی است و هم نویسنده‌ی داستان‌هایی مهم. محمود دولت‌آبادی که از نویسندگان برجسته‌ی هم‌روزگار ماست اعتقاد دارد که کتاب «تاریخ بیهقی» پر از داستان‌های هیجان‌انگیزی است که آن‌ها را می‌توان وارد داستان‌های امروزی کرد و نوع کار بیهقی از جهت روش داستانی بسیار ظریف و اصیل است. دولت‌آبادی که همشهری بیهقی است بسیار به داستان حسنک وزیر علاقه دارد و در حال نوشتن مقدمه‌ای برای ارزیابی هنر نویسندگی بیهقی به انگیزه‌ی داستان حسنک وزیر است.
دولت‌آبادی در این نشست که با استقبال بسیار علاقه‌مندان و دوستداران وی همراه بود، سخنانش را با یادنامه‌ی ابوالفضل بیهقی آغاز کرد و گفت: کتابی را دانشمندان ما زیر نظر دکتر محمدجعفر یاحقی فراهم آورده‌اند به نام «یادنامه‌ی ابوالفضل بیهقی». کار زیبنده‌ای است. همه‌ی آن‌هایی که در این کتاب به بیهقی پرداخته‌اند، صاحب نظر هستند و کوشش‌های شایسته‌ای به کار برده‌اند تا ما این نویسنده‌ی قرن پنجم ایران را بهتر بشناسیم. اگر کسی فرصتی برای خواندن «تاریخ بیهقی» ندارد، من پیشنهاد می‌کنم که این کتاب را بخواند.
صداقت در نوشتن ویژگی بیهقی است
اینکه چرا «تاریخ بیهقی» اثر دیگری است؟ دلیلش آن است که بیهقی «نویسنده‌ی دیگری» است. او انسان ِدرستی است و نسبت به آن‌چه می‌نویسد منصف است. همچنان که نسبت به کاری که انجام می‌دهد، عمیقا احساس مسئولیت می‌کند. به این ترتیب، اصل موضوع، در «چگونه آدم بودن» نویسنده است که اهمیت دارد. زبان اثر او هم به منش بیهقی ارتباط پیدا می‌کند. او هیچ صنعتی به کار نمی‌بَرد. بیان او، فرآیند رویش و رشدی است که در زبان دَری پدید آمده بود. این زبان از دل جامعه‌ی ایران به عنوان «نخواستن زبانِ دیگری» سربرآورده بود. یعنی ملتی گفته است من زبان خودم را می‌خواهم داشته باشم. بیهقی فرآیند چنین نخواستنی است. اگر بیهقی را با سعدی مقایسه کنیم می‌بینیم که در سعدی «صنعت» غلبه دارد اما در بیهقی «صداقت در نوشتن» است که غلبه پیدا می‌کند.
«تاریخ بیهقی» برای داستان‌نویسی بسیار آموزنده است. زیرا همان‌طور که خودش می‌نویسد، تاریخ، چه قبل از او و چه پس از او، چنین بود که بگویند «آن این را بزد» و «این آن را»؛ و آن گونه بنویسند که سلاطین بپسندند. ولی بیهقی «نویسنده» است و تخیلش را به کار می‌گیرد. همین تخیل بیهقی است که امروزه، پس از هزار سال، سبب شده است که ما به او نگاه ویژه‌ای داشته باشیم. کتاب او فقط تاریخ نیست. ارکان و مناسبات و چهره‌ها و پیوستاری که در یک اثر ادبی وجود دارد، همه را در «تاریخ بیهقی» می‌توان یافت. البته من آنقدر ساده لوح نیستم که مثل بعضی‌ها فکر کنم که هرچه در ادبیات امروز هست، در بیهقی و سعدی هم می‌توان یافت. نه، امروز دوره‌ی دیگری است. ادبیات حرکت‌هایی کرده و ما ۱۰۰- ۱۵۰ سال است که با ادبیات غرب آشنا شده‌ایم و چیزهای تازه‌ای آموخته‌ایم اما می‌توان بیهقی را به عنوان نویسنده‌ای متعهد درنظر داشت.
همشهری بیهقی هستم اما به او تعصب ندارم
برخی می‌گویند چون دولت‌آبادی همشهری بیهقی است، از او متاثر است؛ و لابد پشت این کلمات، این هم هست که من نسبت به بیهقی تعصب دارم. این سخن، درست نیست. من همان‌قدر از بیهقی آموخته‌ام که از هومر و بالزاک و برشت و بِکِت آموخته‌ام. آن اندازه از بیهقی تاثیر پذیرفته‌ام که از ناصرخسرو و حافظ اثر گرفته‌ام.  موقعی من در کانون پرورش فکری کار می‌کردم. شیروانلو آدمِ اهلی بود. می‌دانست که من کار قلم می‌کنم. اتاقی به من داده بود که پنجره‌ای ۳۰ در ۳۰ داشت. در آن زمانِ به‌خصوص، همواره حافظ می‌خواندم. در تمام مدتی هم که «کلیدر» را کار می‌کردم، همواره حافظ می‌خواندم. به این ترتیب است که انسان از همه‌ی ارزش‌های یادگیرنده، یاد می‌گیرد.
هر انسانی به دنبال این است که دریابد از کجا آمده است؟ من هم به دنبال پاسخ این پرسش بودم. زمانی که «داستان کیخسرو» را برای دانشجویان درس می‌گفتم، اشاره می‌کردم که در این داستان، ۳ عنصر برای‌ نژاد برشمرده شده است. یکی آنکه شخص بداند که پدر و مادرش چه کسانی هستند؟ دیگر «آموزش» است و سوم هم «گوهر». به این ترتیب، من حق داشتم که بدانم پدر و مادرم در ادبیات، چه کسانی هستند. نسبت من با بیهقی، در همین است اما خواندن بیهقی مانع خواندن کامو و جویس نشد. من از همه آموخته‌ام.
بیهقی آموزه‌ای دارد که شاید به آن اشاره نشده است. آن آموزه، انصاف است. او انسان متعادل و منصفی است. اگر از سلاطین غزنوی یاد می‌کند و همواره می‌گوید که «بهشت نصیب آن‌ها باد»، برای آن است که به چنین سخنی باور دارد. این با تملق‌گویی و چاپلوسی فرق می‌کند. بیهقی در سال ۴۴۷ شروع به نوشتن تاریخش می‌کند. در این زمان از خاندان غزنوی تنها امیری کوچک به جا مانده بود. بیهقی اگر نسبت به این خاندان اظهار اخلاص می‌کند، نه برای آن است که توقع داشته است که کاسه‌ی طلا به او بدهند. او به این ستایش‌ها باور دارد. از سوی دیگر، شخصیت‌هایی را در کتابش پیدا می‌کنیم که رفتار شگفتی دارند اما او منصفانه درباره‌ی آن‌ها قضاوت می‌کند.  نمونه‌اش بوسهل زوزنی است. موقعی که سرگذشت او را می‌خوانیم، با آنکه می‌دانیم که بسیار به امیرمسعود نزدیک است اما از خود می‌پرسیم که آیا بوسهل عمد داشته که این همه تخریب بکند؟ با این حال بیهقی به انصاف درباره‌ی او داوری می‌کند.
کتاب بیهقی آمیخته با تخیلِ فرهیخته است

یکی از ویژگی‌های «تاریخ بیهقی» این است که وقایع را پس از روی دادن آن‌ها نوشته است. تاریخ‌نویسان قبل و بعد از او همراه سلطان و شاهی می‌رفتند و وقایع را در‌‌ همان زمانِ وقوع می‌نوشتند اما بیهقی یادداشت برمی‌داشته و با تخیلِ فرهیخته‌اش بعد‌ها کتابش را نوشته است. اگر او نمی‌تواند به صراحت درباره‌ی مثلا وزرای عصرش سخن بگوید، ذوالریاستین را مثال می‌زند؛ یا گریزی به خاندان برمکیان می‌زند. او انسان مسئولی است که به این گونه به ما می‌گوید که خدمتگزاری چه سرانجامی دارد و این منحصر به مثلا حسنک نیست. این تخیل فرهیخته‌ی بیهقی است که می‌خواهد هرچه را که از ایران دریافته، به ما منتقل کند. کسی از او نخواسته بود که داستان افشین را بنویسد اما تخیل و مسوولیت بیهقی، او را وامی‌دارد که این داستان را هم در کتابش بیاورد.
داستان‌هایی در «تاریخ بیهقی» وجود دارد که دراماتیک است. یکی از آن‌ها داستان حسنک است. اینکه چرا در دانشگاه‌های ما این داستان را درس می‌دهند، چند دلیل دارد: یکی آنکه در میان شبکه‌ای نظامی و استبدادی که تُرک و عرب و خانات آسیای میانه هستند، حسنکی وجود دارد که ایرانی است. دوم آنکه حسنک در آن زمان نخستین کسی است که واژه‌ی «تاج» را به کار می‌برد. در «کوشک شادیاخ» مهم‌ترین عمارتی که می‌سازد «صفه‌ی تاج» نام دارد. غزنویان تاج را نمی‌شناختند. نکته‌های دیگری همانند این است، که داستان حسنک را برجسته می‌کند و سبب می‌شود که ما حسنک را عزیز بداریم. چون انگار او «شهید» می‌شود.
پایان‌بخش سخنان محمود دولت‌آبادی در چهاردهمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی خواندن بخش «حکایت افشین و بودلف» بود.

http://www.bookcity.org/detail/2937