تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
اعتماد: در
جهانی زندگی میکنیم که عدهای به سرکوب دیگران مشغول هستند. سرکوبشدگان نیز
منتظر نوبت خود هستند تا انتقام بگیرند و سرکوبگران را سرکوب کنند. این دور بسته
خشونت و خشونت بیشتر، صداهای دیگر را خاموش میکند و اگر کسی بکوشد این حلقه معیوب
را بشکند، خود قربانی خشونت میشود. برای نمونه گاندی و مارتین لوترکینگ هر دو با
گلوله متعصبان کشته شدند. با این همه، اصالت راه این اندکشماران را نمیتوان منکر
شد. فلسفه عملی مارتین
لوترکینگ، کشیش و مبارز آزادی اقدام برای رفع تبعیض و تفکیک نژادی، بدون خشونت و
پرهیز از مقابله خشن با پلیس بود. سیاهان برای یک حق ساده مانند آنکه، بیتوجه به
رنگ پوستشان بتوانند در هر جایی از اتوبوس عمومی بنشینند، سیزده ماه مبارزه کردند،
پیاده سر کار رفتند، اتوبوسها را تحریم کردند، به زندان رفتند، در معرض خشونت
قرار گرفتند و به خانهها و کلیسایشان بمب پرتاب شد تا آنکه دادگاه فدرال، قانون
تفکیک نژادی را مغایر قانون اساسی دانست. مارتین لوترکینگ که از کشیشی ساده به شخصیتی
اسطورهای و جهانی تبدیل شد، توانست فلسفه محبت مسیحایی و مبارزه مبتنی بر خشونتپرهیزی
گاندی را به نهضتی اجتماعی برای احقاق حقوق برابر، برای سیاهان تبدیل کند و مسیری
را هموار سازد که در آن بردگان دیروز به شهروندان امروز تبدیل و بر سرنوشت سیاسی
خود حاکم شوند.
کتاب زندگینامه خودنوشت مارتین لوترکینگ (ترجمه محمدرضا
معمارصادقی، تهران، کرگدن، ۱۴۰۰،
۵۰۹ صفحه) زندگی فکری و تکامل روحی و شخصیتی
لوترکینگ را به شکل تاثیرگذاری روایت میکند. خواندن این کتاب همزمان اشک شوق و
اندوه در چشمانمان مینشاند. هنگامی که میخوانیم نژادپرستان به کلیسای سیاهان
بمب میاندازند و چهار دختر دانشآموز را «پرپر میکنند» و زنی گریان در میان خرده
شیشههای کلیسا فریاد میزند «خدایا، ما حتی در کلیسا امنیت نداریم»، بیاختیار گریه میکنیم.
اما هنگامی که خبردار میشویم در دل این مبارزات، کورسوی امیدی میدرخشد و لوترکینگ
از سوی پارلمان نروژ نامزد دریافت جایزه صلح نوبل میشود و هنگام سخنرانی به
مناسبت دریافت جایزه میگوید به سختی جلو اشکهای خود را گرفته است، از شادی میگرییم.
با این همه گاه سر درگم میشویم. زمانی بازداشت میشود و به انفرادی میبرندش و در
آنجا میگوید: «من هرگز واقعا در زندان انفرادی
نبودم. همراهی خداوند فقط تا دم سلول زندان نیست، او همسلول من بوده است»، از این
تعبیر، نفس در سینهمان حبس میشود و نمیدانیم که از غرور بگرییم یا بر چنین ایمان
نداشتهای.
این کتاب فراز و فرود زندگی توفانی این شخصیت جذاب را
روایت میکند، در آن سخنرانی معروف «رویایی دارم» را میخوانیم، در آن «نامه از
زندان بیرمینگام» را که به نحوی انجیل نهضت مدنی بوده است، میخوانیم. به نظر او، «تراژدی بزرگ بیرمنگام، نه خشونت آدمهای بدش، بلکه سکوت آدمهای
خوبش بود». در عین حال، متوجه میشویم که لوترکینگ عمیقا به گفتوگو و مذاکره و چانهزنی
پشت پرده اعتقاد داشته است تا جایی که به سازشکاری متهم میشود و حتی بعد از سالها
مبارزه در شیکاگو از سوی جوانان سیاهپوست خشونتطلب «هو» میشود و رنج میکشد.
او عمیقا به جنبه اجتماعی و اقتصادی دین توجه دارد و
معتقد است: «هر دینی که ادعای داشتن دغدغه برای روح انسانها را دارد، اما به همان
اندازه نگران زاغههایی نیست که زندگی آنان را تباه میکند، نگران شرایط اقتصادیای
نیست که مانع رشد آنها میشود و نگران شرایط اجتماعی نیست که آنها را فلج میکند،
دین رو به احتضاری است که فقط باید منتظر دفن شدنش بود.» به همین سبب کلیسا را به
مدرسه تعلیم آیین شهروندی و موعظه یکشنبه را به تعلیم شرافتمندانه زیستن مبدل میکند.
مارتین لوترکینگ بارها زندانی و تحقیر شد. اما هرگز
اجازه نداد که این تحقیر او را به کینهکشی برانگیزد. حتی هنگامی که برخی سیاهپوستان
در برابر خشونت پلیس واکنش نشان دادند، به این عمل اعتراض و روزی را برای توبه و ندامت
اعلام کرد. امروزه سخت نیازمند کسانی چون لوترکینگ، گاندی و ماندلا هستیم؛ کسانی که
در معرض عمیقترین خشونتها قرار گرفتند، اما در پی آن نبودند تا خون را به خون
بشویند.