تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
سومین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سهروردی به «بازخوانی حکایات رمزی سهروردی به شیوه پدیدارشناختی اشراقی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر زهرا بهرهمند چهارشنبه یازدهم اسفند به صورت مجازی برگزار شد.
بهرهمند سخنانش را با آثار سهروردی آغاز کرد و گفت: میدانیم که سهروردی علاوه بر آثار حکمی خود مانند حکمهالاشراق، تلویحات و المشارع و المطارحات رسالههای رمزی به زبان فارسی دارد که از این قرارند: آواز پر جبرئیل، عقل سرخ، فیحقیقهالعشق یا مونسالعشاق، لغت موران، روزی با جماعت صوفیان، فیحاله الطفولیه، صفیر سیمرغ و ترجمه رسالهالطیر ابن سینا و همینطور رساله الابراج که رسالهالابراج به عربی است.
هانری کربن چگونه شیفته سهروردی شد؟
معمولا شیوه رایج برای خواندن این آثار رمزگشایی از رمزها و توضیح آنها است. اما با این شیوه از خوانش این رسالهها در دنیای امروز هیچ کارکرد عملی خواهند داشت؟ آیا این شیوه از خوانش میتواند به زایایی متن منجر شود؟ واضح است که با این شیوه از خوانش حتی رمزها هم جذابیت و کارکرد اصلی خودشان را از دست میدهند و تبدیل به همان آموزههای نظری حکمی میشوند اما هانری کربن فیلسوف معاصر فرانسوی این آثار را به شیوه دیگری میخواند. شیوهای که در آن این رسالهها برای انسان معاصر نیز کماکان معنادار است. کربن 25 ساله بود که استادش ماسینیون در سوربن نسخهای از حکمهالاشراق به او داد و او از همان زمان شیفته سهروردی و آثارش شد. یک دهه پس از آن با ماموریتی از جانب کتابخانه ملی فرانسه برای جمعآوری نسخ خطی آثار سهروردی به استانبول میرود و به خاطر جنگ ماموریت سه ماهه او نزدیک به 6 سال طول میکشد.
در آن چند سال او به تصحیح نسخ خطی و ترجمه آن آثار به فرانسه مشغول میشود و بعدها که ترجمه و شرح رسالههای رمزی سهروردی در قالب مجموعهای با نام عقل سرخ در فرانسه چاپ میشود بسیاری را تحت تاثیر قرار میدهد. از جمله اوژن یونسکو، نمایشنامهنویس فرانسوی معاصر که در نامهای به کربن مینویسد: آقا و دوست عزیز، من با اعجاب تمام عقل سرخ را خواندم. شما یکی از بزرگترین و شگفتانگیزترین متنهای حیات معنوی را به غرب شناساندهاید. بدون تردید شما آن متن را در خاطره خود ایرانیها نیز زنده کردهاید، متن دشوار است و نمیتوان آن را وقت و بیوقت خواند، باید منتظر لحظهای ماند که دل یاری کند. اما وقتی که راه گم میکنم یادداشتها و توضیحات شما بار دیگر مرا به جاده هدایت میکند. در واقع شاید تا پایان زندگیام نیازمند خواندن نوشته دیگری نباشم. این اثر را خواهم خواند و باز هم خواهم خواند. کربن پس از اتمام جنگ به ایران میآید. او ایران را وطن معنوی خودش میداند و تا آخر عمر هر سال نیمی از سال را در ایران به چاپ و تصحیح آثار حکمای ایرانی و پژوهش درباره آنها مشغول است. اما کربن برای مواجهه با آثار رمزی ابنسینا و سهروردی بحث معاصر کردن این آثار را مطرح میکند. او با نحوههای مرسوم مواجهه با گذشته موافق نیست که در آنها یا گذشته را در گذشته و برای گذشته میخوانند که برای زمان حال ما کارآیی چندانی ندارد و یا به خاطر ناتوانی در بازخوانی گذشته برای دنیای امروز کلا گذشته را برای زمان حال عقیم و ناکارآمد میدانند و آن را انکار میکنند.
چگونه میتوان داستانهای سهروردی را معاصر کرد؟
کربن روش دیگری را به ما معرفی میکند که در آن خواننده تاویلگر خود را مسئول معنای آن گذشته میداند و میخواهد که با جستجوی امکانهایی که در گذشته است. معنای آن را در زمان حال بارور کند و به نوعی گذشته را معاصر ما میکند. البته این به آن معنا نیست که ما حرف خودمان را در دهان متن بگذاریم و معنایی را به متن تحمیل کنیم. بلکه برعکس به معنای گوش سپردن به متن و سرمایهسازی از همان معنای متن برای امروز است. اما چگونه و با در نظر گرفتن چه شرایط و امکاناتی میتوان داستانهای سهروردی را معاصر کرد که از آن برای امروز سرمایهسازی کنیم؟ با توجه به آثار کربن میشود مراحلی را برای این خوانش در نظر گرفت. مرحله اول این است که در وهله اول ما باید واقعیت روحانی یا مثالی این رسالهها را به رسمیت بشناسیم. از نظر کربن این رسالهها گزارشی از واقعه یا مکاشفهای است که برای راوی این رسالهها در ادراک روحانی رخ داده است و ژانر این رسالهها نه قصه و حتی داستان رمزی بلکه حکایت مکاشفهآمیز است و خوانش و تاویل آن نیز باید به نحوی صورت بگیرد که واقعیت روحانی و مثالی رخدادهای این رسایل را به رسمیت بشناسد.
حکایت عرفانی در حقیقت نظریه حکمی تبدیل شده در عالم ملکوت است. به گونهای که راوی آن حکمت را چنان واقعی و عملی دانسته است که توانسته آن را در خودش محقق کند پس در تاویل این حکایات هم نباید صرفا به شرح رمزها توجه کنیم. بلکه با این کار حکایت مکاشفهآمیز که حاوی رخدادهای واقعی در مرتبه روحانی بوده دوباره به آموزههای نظری تنزل پیدا میکند. این نگاه ناشی از مجاز دانستن رمزهای این حکایات است و واقعیت روحانی آنها را به رسمیت نمیشناسد اما اگر این رسالهها را حاوی رخدادهای مثالی روحانی واقعی بدانیم که سهروردی به گزارش آنها پرداخته باید خود رمزها را پدیدارهای مثالی به شمار بیاوریم که در مکانی به جز این مکان رخ داده است. دومین مرحله به رسمیت شناختن مکان مثالی این رسالهها است. اگر بخواهیم واقعیتی برای این حوادث در نظر بگیریم پس مکانی هم باید برای این امور در نظر گرفت که همان واقعیت مکان روحانی یا مثالی است که در ادراک نفسانی واقع و منعکس میشوند. در حقیقت خویشتن یا نفس انسانی در زمان حضور خودش که این وقایع در آن رخ میدهند، خاصیت آینگی پیدا میکنند و وقایع و امور روحانی در ظرف عالمی که در حقیقت خود نفس او هستند، منعکس میشوند و اینچنین است که زمان تبدیل به مکان میشود.
این عالم مثالی عالم میانهای بین روحانیات مجرد محض و عالم مادی است و واسطهای است بین عالم حس و عالم عقل که با ادراک روحانی و یا تخیل خلاق میسر میشود. از نظر کربن بدون این عالم مثال آدمی هرگز نمیتواند درکی از روحانیات و امور مجردی مثل خدا و فرشتگان داشته باشد و ایمان به خدا بدون ادراک مثالی فقط نوعی تعبد الهیاتی است اما در ادراک مثالی با تجلی روحانیات در خود نفسی که آینه این امور شده مواجه هستیم و خدا و روحانیات در انسان و این ادراک روحانی او متجلی میشوند و ایمان او از این پس به واسطه همین تجلیات و سفر وجودی و روحانی او است.
با دیده اندرونی به وجه اشراقی سهروردی بنگریم
کربن همانطور که خودش میگوید رویکرد و روشش پدیدارشناختی است و البته به پدیدار دینی تاکید میکند. منظور او از پدیدار دینی همانطور که خودش میگوید نوعی پدیدار اولیه است که میشود آن را مثل رنگ، بو یا صدا ادراک کرد. یعنی به نظر او مانند همین ادراک حسی نوعی حس روحانی یا معنوی برای ادراک همین امور معنوی و دینی در اختیار انسان و نفس او گذاشته شده است که میتواند بدون هیچ تبیین عقلی یا استدلالی این روحانیات را بشنود یا ببیند.
اگر میخواهیم مهمان جهان حکایات و پدیدارهای رمزی بشویم باید با دیده اندرونی خودمان به وجه پدیداری، اشراقی یا روحانی این رمزها نظر داشته باشیم و ببینیم آیا میتوانیم آن آموزه که باطن آن رخداد بوده به ظهور همان واقعه و پدیدار مثالی ارتقا بدهیم؟ در حقیقت مأول پدیدارشناس سعی دارد با توجه به خود ظاهر رمزها اعماق را ببیند و باطن آن ظاهر را از خود ظهور این رمزها کشف کند. به قول کربن باید ببینیم جناس نهان در زیر این حکایات چیست و البته کشف بیدرنگ این جناس در لحظهای است که یک آن بر ما ظاهر میشود و رخ میدهد. اما مرحله بعد درونی کردن رمزها و رخداد حکایات است. آخرین مرحله و اصلیترین مرحله از این نوع روش تاویلی درونی کردن رمزها و وقایع حکایت است که مأول به امکان دیدن این رمزها در خودش نزدیک میشود.
حکایت آواز پر جبرئیل پر از رمز و جزئیات است
در اینجا داستان خود تاویلگر شروع میشود و مأول سعی میکند با مواجهه وجودی که با متن و رمزهای آن دارد ببیند که اساسا حکایت خودش چیست آیا میتواند پا به پای متن رمزها را در خودش هم ببیند و با خود رمزها همراه شود. او با به یاد داشتن مدلول رمزها تلاش میکند تا به گونهای در واقعیت رمزی این پدیدارها حضور پیدا کند تا بتواند کربن بعضی از این حکایات رمزی را در آثار خودش بهویژه جلد دوم آثار اسلامی- ایرانی شرح و تاویل میکند و به طور خاص عقل سرخ و قصه غربه الغربیه را مفصل شرح و تاویل میکند و البته شیوه او در این تاویلها بیشتر تطبیقی است. او بیشتر سعی دارد تا متون و آثار گنوستیک سنتها یا دینهای مختلف را با هم به صورت تطبیقی بررسی کند تا از تطابقات و اشتراکات آنها و رمزهایشان پرده بردارد و با این عمل سعی دارد ما را مهمان این آثار بکند و شاید درونی کردن را به عهده خوانندگان میگذارد.
حکایت آواز پر جبرئیل پر از رمز و جزئیات است. در ابتدای رساله آواز پر جبرئیل یک مقدمه است که در حقیقت سبب نوشتن این داستان را توضیح میدهد. نویسنده توضیح میدهد که یکی از مدعیان متعصب که میانه خوبی با صوفیان ندارد سعی میکند با سخنان بیهودهای آنها را تمسخر کند. تا جایی که سخنان یکی از مشایخ را ابوعلی فارمدی را نقل میکند؛ از او میپرسند چون است که کبودپوشان بعضی اصوات را آواز پر جبرئیل خوانند؟ و فارمدی پاسخ میدهد که بدان بیشتر چیزها که حواس تو مشاهده آن میکند همه از آواز پر جبرئیل است و سائل را گفت از جمله آوازهای پر جبرئیل یکی تویی. آن مدعی این سخنان را بیمعنی و هذیانات مزخرف میخواند. در اینجا سهروردی از این سخنان ناراحت و رنجیده خاطر میشود و شروع به نوشتن این حکایت میکند.
در زمان ما هم گویا سخن گفتن از فرشته و آواز پر او نوعی سخن گفتن بیمعنی و حداکثر شاعرانه باشد. کربن هم این حکایت مثالی را برای انسان معاصر نوعی قاره گمشده میداند اما در همان ابتدای کتاب ارض ملکوت خود اشاره به مکاشفه یکی از اندیشمندان یک قرن پیش یعنی گوستاو تئودور فخنر روانشناس و فیلسوف آلمانی میکند که چگونه او در یک صبح بهاری شهودی از یک بصیرت و بداهت عینی به دست میآورد که زمین فرشتهای است، فرشتهای بسیار شکوهمند و پر طراوت، بسیار همانند به یک گل و در عین حال بسیار استوار و یکپارچه که در آسمان حرکت میکند. ولی فخنر با اندوه و افسوس اضافه میکند که در روزگار ما چنین تجربهای را موهوم و خیالبافانه در نظر میگیرند.
حکایت آواز پر جبرئیل برای انسان معاصر نوعی قاره گمشده است
کربن در سراسر کتاب ارض ملکوت سعی دارد این مطلب را به ما بگوید که در چه شرایطی آدم میتواند روحانیت امور و اشیا و کیستی آنها و نه چیستی آنها را ببیند و ادراک کند؟ ما هم در ابتدای این داستان در مقابل همین پرسش قرار داریم. چگونه میتوان برای یک فرشته واقعیتی قائل شد و تحت چه شرایطی میتوان ادراک یا شهودی از او به دست آورد. اما پس از این مقدمه حکایت از همان ابتدا با بیان موقعیتی رمزی آغاز میشود. راوی به ما میگوید در روزگاری که توانسته بود از حجره زنان نفوذ و برون کند و خود را از قید اطفال خلاص کند در شبی بسیار ظلمانی و دهشتزا قرار میگیرد که ظلمات آن شب به قدری است که خواب از چشمان او میگیرد و از سر ضجرت یا ملال بسیاری که به او دست میدهد به شمعی که در دست دارد پناه میبرد و با آن قصد مردان سرا میکند.
آن شب تا مطلع فجر در آنجا طواف میکند بعد از آن هوس میکند که به خانقاه پدرش وارد بشود. خانقاه دو در دارد. یکی در شهر و دیگری در صحرا و بستان. در شهر را محکم میبندد و در صحرا و بستان را باز میکند. در آنجا 10 پیر خوب سیما میبیند که در صفهای(سکو) نشستهاند. راوی از شدت شکوه و جلال و عظمت آنها در شگفت میشود و از اورنگ و شمایل و لباس آنها دچار حیرتی عظیم میشود به صورتی که توان سخن گفتن ندارد. هراسان و مردد است که برود یا نرود. اما در نهایت جرات میکند که به خدمت ایشان برود. آرام آرام میرود تا به پیر کنار صفه سلام کند اما پیر زودتر به او سلام میکند و با خوشرویی بسیار به او لبخند میزند. راوی میپرسد که شما کیستید و از کجا میآیید؟ پیر جواب میدهد که ما جماعتی مجردانیم از جانب ناکجاآباد میآییم که راوی اول نمیفهمد و میپرسد که آن شهر از کدام اقلیم است؟ پیر جواب میدهد از آن اقلیم که انگشت سبابه در آنجا راه نبرد. یعنی اقلیمی که نمیتوان به آن اشاره کرد و مکان مادی نیست. بعد راوی میپرسد که بیشتر اوقات شما در چه صرف افتد و به چه کار مشغول هستید؟ پیر میگوید که کار ما خیاطت است و ما جمله حافظیم کلام خدا را سیاحت میکنیم.
در اینجا راوی از پیر میخواهد که خیاطت و کلام خدا را به او بیاموزد. پیر میگوید تا حدی که برای تو میسر است به تو تعلیم میکنم. در این ضمن از نفس روح یعنی از دمیدن روح هم از او میپرسد، که پیر میگوید هر چه در هر چهار ربع عالم سافل میرود از پر جبرئیل حاصل میشود. یعنی هر چه در این دنیا رخ میدهد از پر جبرئیل است و بعد راوی از چگونگی آن میپرسد و پیر در جواب از کلمات الهی میگوید؛ یعنی کلمات کبری، کلمات صغری و کلمات وسطای الهی. جبرئیل آخرین کلمه از کلمات کبرای الهی است که کلمات صغری یعنی ارواح آدمیان از او است. در نهایت راوی از پر جبرئیل میپرسد و پیر میگوید بدان که جبرئیل را دو پر است. یکی راست و آن نور محض است. همگی آن پر مجرد اضافت(نسبت) بود اوست به حق و پری است چپ پارهای نشان تاریکی بر او همچون کلفی(لکه) بر روی ماه همانا که به پای طاووس ماند و آن نشانه بود اوست که یک جانب به نابود دارد. در ادامه پیر اضافه میکند که از پر راست جبرئیل یا روح قدسی او شعاعی فرو میافتد که همان روانهای آدمیان است و کلمات صغری است و از پر چپش که قدری ظلمت با او هست. سایهای فرو میافتد که عالم زور و غرور یعنی همین جهان مادی هست. بلافاصله روایت و آیاتی نیز میآورد.
راوی سوال میکند که این پرجبرئیل آخر چه صورت دارد؟ و پیر جواب میدهد ای غافل این همه رمزهاست که اگر در ظاهر دانی طامات(سخنان بیهوده) بیحاصل باشد. نکته جالب این است که در خود این حکایت به رمزی بودن این اتفاقات هم اشاره میکند. راوی سوال دیگری میپرسد که این قریه که حق تعالی گفت اخرجنا من هذه القریه ظالم اهلها چیست؟ و پیر در جواب میگوید که آن عالم غرور است که محل تصرف کلمه صغری است و مطلب دیگری هم اضافه میکند که کلمه صغری نیز قریهای است به سر خویش.
چگونه در روزگار کنونی درکی از جبرئیل و آواز پر او داشته باشیم؟
اما اگر بخواهیم این حکایت را به شیوه کربن بخوانیم باید به ترتیبی بخوانیم که رخدادها و موقعیتها را واقعی بدانیم و تلاش کنیم تا مهمان جهان این حکایت بشویم. ببینیم رمزها و موقعیتها را ما هم میتوانیم ببینیم؟ یعنی با پدیدار رمزهای این رساله در زمان حال مواجه بشویم و آیا میتوانیم رمزها را به نحوی درونی کنیم و حکایت خودمان را خلق کنیم؟ خواننده امروز چگونه میتواند درکی از جبرئیل و آواز پر او داشته باشد که در جهان و در هر یک از ما هست اگر کلیت حکایت را در نظر داشته باشیم، میبینیم که حکایت در مکانهایی شکل میگیرد، در ابتدا حجره زنان و پس از آن مردانسرا و در نهایت خانقاه پدر هست و اصل داستان که پرسش و پاسخ بین راوی و پیر هست در همین خانقاه رخ میدهد. در آخر داستان با برآمدن روز در خانقاه پدر پیر ناپدید میشود و حسرت تمام شدن آن برای راوی میماند. علاوه بر این با خواندن کل داستان میفهمیم که کل داستان مکاشفهای است که شب هنگام برای راوی رخ داده اما راوی پس از طی مقدماتی که خلاصی از حجره زنان و بعضی قید و حجر اطفال هست تازه متوجه این شب میشود و در همین نقطه کانونی هست که سیاهی و تاریکی شب او را از هجوم خواب رها میکند و به احساس نیاز و فقر و ضجرتی میرسد که او را متوجه شمعی میکند که او را به مردانسرا میبرد و در آنجا آنقدر طواف میکند تا مطلع فجر بر او رخ میدهد. اما این مطلع فجر حادثهای باطنی هست که در همان شب برای او رخ میدهد.
پس از بردمیدن این مطلع فجر و باز شدن چشم شهودی او راوی وارد خانقاه میشود. اما این خانقاه دو در دارد. در بیرونی و در شهر. با بستن کامل در شهر و باز کردن در صحرا راوی ده پیر خوب سیما را میبیند. اما فقط میتواند با پیر کنار صفه حرف بزند. و انبوه پرسشهای خود را از او میپرسد. پیر کنار صفه یکایک پرسشهای او را پاسخ میدهد و به او از پیشه خودشان تا آن حدی که توان وجودی راوی هست یاد میدهد. در آخر هم شرح دو پر راست و پر چپ جبرئیل را به او یاد میدهد. که گویا پیر میخواهد سفر سالک را به او یادآور شود. یعنی اینکه او از پر چپ که ظلمات جهان مادی و نیز هیکل او یعنی جسم مادی اوست باید به سمت پر راست برود که نور کلمه و روحی است که از جبرئیل در وجود او هست یعنی ایمانی که در قلب او نوشته شده و آخر داستان هم که به یکباره در خانقاه پدر روز میشود و آن پیران ناپدید میشوند و داستان با حسرت تمام شدن مکاشفه تمام میشود. پس گویا مطلب اصلی این حکایت همین سلوک و همین صعود از پر چپ به پر راست در وجود تک تک ما هست و جالب آنجاست که چگونگی این سلوک را در همان ابتدای داستان در همان عمل رهایی سالک از ظلمات وجودی خودش و چگونگی راه یافتن او به مطلع فجر میبینیم.
ظلمات و تاکید بر آن در رساله عقل سرخ سهروردی
به این ترتیب داستان پس از مقدمه که بیان سبب داستان است گویی در دو بخش مهم در جریان است قبل از ورود به خانقاه که به معنی فراهم کردن مقدمات ورود به خانقاه است و پس از ورود به خانقاه که با پدیدارهایی که سالک میبیند و توضیحات پیر فهم روحانی سالک از مراتب وجود بیشتر میشود و پس از آن میفهمد که خود او هم کلمه صغری است و باید سعی کند تا از قریه ظالم هیکل و بدن عنصری خودش رهایی پیدا کند. اما همانطور که گفتیم با توجه به رمزهایی که در قبل از ورود به خانقاه داریم و سرزدن مطلع فجر برای سالک میشود همان مراحل مقدماتی را مراحل سلوک سالک و ارتقا از پر چپ به پر راست دانست و در این صورت متوجه دو نکته میشویم اینکه داستان ساختاری حلقوی و دوری دارد که پایان داستان را به اول داستان میرساند و دیگر آنکه به لحاظ تاویلی باید بر همان رمزهای اول داستان و همان موقعیت رمزی متمرکز بشویم تا بتوانیم رمز رسیدن به نور را ادراک کنیم و ببینیم که آیا میتوانیم آن را در وجود خودمان پیدا کنیم و به آن محقق بشویم.
پس از رهایی راوی تازه به شب میرسد. رمز شب در آگاهی معاصر نوعی تاریکی، پوچی و سرگردانی است که فقط وقتی به آن آگاه میشویم که بتوانیم آن را ببینیم. این ظلمات و تاکید بر آن را در رساله عقل سرخ هم میبینیم. که چشمه زندگانی در حقیقت در ظلمات است. گفتم ای پیر چشمه زندگانی کجاست؟ گفت در ظلمات اگر آن میطلبی خضروار پایافزار در پای کن و راه توکل پیش گیر تا به ظلمات رسی. گفتم راه از کدام جانب است. گفت از هر طرف که روی اگر راه روی راه بری. گفتم نشان ظلمات چیست گفت سیاهی و تو خود در ظلماتی اما نمیدانی. آن کس که این راه رود چون خود را در تاریکی بیند بداند که پیش از آن هم در تاریکی بوده و هرگز روشنایی به چشم ندیده پس اولین قدم راهروان این است و از اینجا ممکن بود که ترقی کند پس اگر کسی به این مقام رسید از اینجا تواند بود که بیش رود. مدعی چشمه زندگی در تاریکی بسیار سرگردانی کشد اگر اهل آن چشمه بود به عاقبت بعد از تاریکی روشنایی بیند اما من تاویلگر هم با حضور در رمز سیاهی، سیاهی را نوعی پوچی و بیهویتی در نظر میگیرم که در پس لحظهای آگاه شدن به روزمرگی است. در سراب هر آنچه که در زندگی به دنبال آن هستیم.
باید توجه کرد که در اینجا دو مطلب هست یکی ظلمات و دیگری آگاهی به آن. در زمانهای عادی زندگی در روزمرگی خود غرق هستیم و این روزمرگی در چشم ما تاریکی هولناکی نمیشود اما به محض اینکه به پوچی و بی معنایی آن آگاه شویم تلاش برای بیرون رفتن از این شب شروع میشود اولین قدم راهروان همین آگاه شدن به این سراب و این سیاهی و پوچی است. برای اینکه خود را در سیاهی را ببینم و عمق این سیاهی در چشم من بیاید. اما راه رهایی از این سیاهی چیست راوی از سر تنگدلی و مجال و ضجرتی که در این شب حس میکند با شمعی که در دست دارد به مردان سرا میرود. این شمع گویی باز شدن چشم دل یا چشم درونی است که با آن میتوان به مردانسرا راه برد. به این ترتیب وقتی آن تاریکی وجودی به بیشترین شدت و حدت خودش میرسد. تو سرگشته و بیقرار فقط به شمعی که در درون خودت هست پناه میبری. با باز شدن چشم دل قوه تذکر و یادآوری قوه تخیل سالک است که به کار میافتد. تا بتواند خود را به مردانسرا برساند. مردانسرا را هم میتوانیم رمزی از روحانیت اشیا و امور زمینی و آسمانی و اشخاص ملکوتی آنها در نظر بگیریم که در صورت رمزی خود بر سالک متجلی میشوند و او در جذبه این دیدار آنها را طواف میکند و غرق در نیایشی خلاق میشود این نیایش است که او را در مشرق وجودی به مطلع فجر خودش میرساند.
سهروردی حکمت باستان را در حکمت اشراق احیا کرد
و اما انسان معاصر چگونه میتواند ادراکی از روحانیت امور و اشیا داشته باشد. شاید یکی از بهترین امکانها برای انسان معاصر یادآوری حکمت و معرفت نجات بخش است. البته در جهان معاصر گویی نوعی فراموشی نسبت به این حکمت رخ داده است. حکمت و معرفتی که در حکمتهای باستانی است و کسی مثل سهروردی آن را در حکمت اشراق خود دوباره از نو احیا میکند و صورتبندی جدیدی به آن میدهد و همینطور حکمتی که کربن با بازخوانی پدیدارشناختی آثار سهروردی و دیگر حکمای اسلامی و مسیحی و یهودی سعی دارد که به انسان معاصر متذکر شود. با توجه به آنچه که کربن میگوید انسان معاصر هم اگر بخواهد مهمان این حکمتها بشود میتواند با چشم جان خودش و با دیده اندرونی خودش امور و اشیا را ببیند گویی جان او آینه این جهان میشود و اینگونه میتواند روحانیت اشیا و چیستی آنها را ببیند گویی فقط در این صورت است که بتوانیم هر چه که در جهان هست را آواز پر جبرئیل بدانیم و حتی خویشتن خویش را هم کلمهای از شعاع قدسی بدانیم.
بنابراین سالک گویا در این رساله از مغرب وجود خودش و از پر چپ وجود خودش و از من زمینی وجود خودش به پر راست خودش و مشرق خودش و من آسمانی خودش سلوک میکند و رمز این حرکت در دیدن همان شب و آگاهی به آن و همینطور پناه بردن به شمع وجود خودش هست. دیده جانی که میتواند امور و اشیا را به حقیقت روحانی و مثالی آنها ارتقا بدهد و کشفالمحجوبی در من رخ بدهد تا پدیدارها در جان من نجات پیدا کنند. در اینجا ما تلاش کردیم تا بر اساس نظریات کربن دو نوع روش تاویلی را اجرا کنیم که همزمان در دو سو پیش میرود هم در وجود موول و هم در رمزهای متن. البته باید دید که آیا تاویلگر هم میتواند سطح وجودی خودش را به امکان یادآوری این حکمتها و مشرق وجودی خودش و امکان تجربه معنوی خودش برساند. باید گفت که ارمغان این حکایات رمزی برای دنیای معاصر گویا امکان یادآوری و تحقق مشرق وجودی در شخص خواننده است.