تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : سه شنبه 16 فروردین 1401 کد مطلب:29578
گروه: درس‌گفتارها

متافیزیک اشراقی و درک استعاری از نور در فلسفه سهروردی

گزارش درس‌گفتار «درآمد بر مساله وجود و ماهیت در فلسفه‌‌‌ی سهروردی؛ خوانش کربن»

پنجمین نشست از مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی سهروردی به «درآمد بر مساله وجود و ماهیت در فلسفه‌‌‌ی سهروردی؛ خوانش کربن» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر علیرضا سمنانی چهارشنبه ۲۵ اسفند برگزار ‌شد.

در این درس‌گفتار سمنانی کوشید در پنج بخش یا مرحله به درآمد بر مساله وجود و ماهیت در فلسفه‌‌‌ی سهروردی؛ خوانش کربن بپردازد. ابتدا به اصطلاح درآمد و بعد از آن به تمایز وجود و ماهیت در ابن‌سینا پرداخت که به نوعی بحثی است تاریخی و روانشناسانه در تاریخ فلسفه اسلامی درباره وجود و ماهیت. بعد از آن در گام سوم به یک بحث تحلیلی در وجود و ماهیت در فلسفه سهروردی پرداخت. در گام چهارم متافیزیک نوری سهروردی را بررسی کرد و در نهایت خوانش کربن را به میان آورد.

وی چنین گفت:  درآمد به معنی درآمدن و در واقع وجه تسمیه خوانش کربن نیز از همین جهت است. یعنی خوانش کربن را به مثابه درآمد مطرح کردم. در واقع اینجا خوانش کربن به این معنی است که مساله وجود و ماهیت را در فلسفه سهروردی باید چگونه خواند یا چگونه یافت؟ بنابراین اینجا درآمد معنایی موسع از کلمه مقدمه دارد و دانش کربن به مثابه درآمدن بر مساله وجود و ماهیت در فلسفه سهروردی است.

پژوهش‌های متاخر غربی درباره سهروردی

البته می‌دانید که چه پژوهش‌هایی در جهان اسلام و چه پژوهش‌های متاخر غربی درباره سهروردی نسبت به حکمای موسس دیگر خصوصا ابن سینا انصافا جنبه مقدماتی دارد. یعنی با توجه به تاثیر طولانی‌مدت ابن‌سینا بر فلسفه جهان اسلام و چه در میان فلاسفه و متکلمین و چه تاثیر ابن‌سینا بر فلسفه لاتینی و چه تاثیر او بر فیلسوفان یهودی در قرون وسطی خصوصا پژوهش‌های غربی در مورد سهروردی به پژوهش‌های متاخر محدود شده است. از این جهت به یک معنا تحقیقاتی که درباره سهروردی انجام می‌شود، چه تحقیقات فیولوژیک متون او و چه تحقیقات فلسفی و تحلیلی آثار او جنبه مقدماتی دارند و گفتار من هم از این قاعده مستثنی نیست. اما من اینجا از «درآمد» معنایی مقصود می‌کنم که از معنای مصدری آن است: درآمدن. به نظر من خوانش کربن اینجا شیوه و رویکردی است و منظر و افقی است که این درآمد را ممکن می‌کند. از این عنوان مقدماتی که درگذریم از مساله درآمد، باید به قدم دوم ورود کنیم به تمایز وجود و ماهیت در ابن سینا. البته برای پرداختن به فیلسوفان کلاسیک خصوصا فیلسوفان کلاسیک قرون وسطی به طبع باید از همان اصطلاحات کلاسیک هم بهره ببریم.

اگر تمایز وجود و ماهیت در ابن‌سینا و نتایج تمایز را مطرح کنم باید به نظریه بساطت الهی در اندیشه ابن‌سینا اشاره کنم. در اندیشه ابن‌سینا خداوند به مثابه موجود بسیط، موجود غنی به ذات، مستغنی از غیر و موجودی که در او ترکیب و ترکب راه ندارد معرفی شده است. در واقع موجودی است که در او وجود و ماهیت این‌همان هستند و اساسا نظریه بساطت هیچ جایی برای تمایز وجود و ماهیت در خداوند باقی نمی‌گذارد و در واقع ذات خداوند برای وجود او بسنده و کافی است. یا در واقع فرض ذات خداوند علت تامه وجود خداوند است. در واقع همه این تقریرها صورت‌های مختلف یک مساله هستند. یعنی خداوند واجب‌الوجود به ذات فی‌نفسه است. خداوند واجب‌الوجود به ذات من جمیع جهات و حیثیات است. این اصطلاح واجب‌الوجود یعنی در واقع تمام جهات و حیثیات کمالی را وجوبا واجد است و خداوند به عنوان کامل‌ترین موجود که هیچ گونه جهت کمالی را فاقد نیست یا هیچ گونه جهت امکانی را، لذا هیچ‌گونه جهت عدمی در ذات او راه ندارد. البته ابن‌سینا به تمایز علت اول و محرک اول ارسطویی هم قائل است. محرک اول ارسطویی که محرک لایتحرک است و در اندیشه او می‌توانیم محرک را به مثابه خداوند در نظر بگیریم یا علت اول.

در واقع در فلسفه ابن سینا علت اول است که محرک اول است و خداوند به مثابه علت محرک اول است. در واقع این تمایز هم در فلسفه ابن سینا است و این هم از اختلافات او با فلسفه ارسطویی است. اما سایر موجودات در فلسفه ابن‌سینا مرکبند از وجود و ماهیت یعنی ابن‌سینا در اینجا نوعی الهیات تنزیهی را هم به میان می‌کشد. یعنی خداوند به مثابه مطلقا بسیط و سایر موجودات خواه قدیم باشند و خواه حادث متمایز است در خداوند. وجود و ماهیت این‌همان‌اند و اما در سایر موجودات مرکبند از وجود و ماهیت که در اینجا آن تمایز مشهور فلسفه سینوی تمایز و تفکیک میان واجب‌الوجود بالذات یا فی‌نفسه و واجب‌الوجود بالغیر یا ممکن‌الوجود بالذات به میان می‌آید. نظریه زیادت وجود بر ماهیت در سایر موجودات مطرح می‌شود و موجوداتی که مرکبند از وجود و ماهیت و در واقع ذات دیگر موجودات، ذات ماسوی برای تحقق عینی موجودات عالم خارج بسنده نیست و کفایت نمی‌کند.

تحلیل وجود و ماهیت نزد سهروردی

در سهروردی همین‌طور که می‌دانید وجود مفهوم صرف است. در واقع وجود مشترک لفظی است. از اعتبارات عقل است از اعتبارات عقلی است. انتزاعی است که عقل برمی‌سازد و از وجود حاصل می‌کند، ذهن است که وجود را برمی‌سازد و وجود امر واقعی نیست عینیت ندارد، وجود را حتی صفت اشیا هم نمی‌توان در نظر گرفت. در اعراض مقولی هم نمی‌توان در نظر گرفت و صرفا برای سهروردی یک نمود است. استدلال سهروردی هم در اینجا این است که اگر وجود یک امر واقعی یا یک صفت در اشیا باشد به تسلسل بی‌نهایت وجود منجر می‌شود یا می‌انجامد که فارغ از قوت یا ضعف این استدلال خود این مساله مهم است که سهروردی وجود را یک مفهوم صرف می‌داند و یک نمود، همین‌طور ماهیت را. ماهیت هم برخلاف آن رای مشهور که از این جهت که وجود برای سهروردی یک امر ذهنی است او را به اصالت ماهیت قائل دانسته‌اند. ماهیت هم چیزی به جز ا expression نیست. اینجا نمود را به عنوان فنومن  در نظر نگیریم. استدلال او هم این است که ماهیت هم نمی‌تواند پیش از آنکه هستی خود را با وجود یا از وجود به دست آورد وجود داشته باشد.

نور در فلسفه سهروردی جایگاه استعاری مجازی ندارد

فارغ از این استدلال هم باز تاکید ما بر رای اوست که ماهیت هم چیزی جز نمود نیست در این زمینه هم می‌توانیم بر آراء محققان برجسته‌ای مثل پیترآدامسون هم تکیه کنیم که از زمره کسانی هستند که سهروردی را در زمره فیلسوفان قائل به اصالت و ماهیت نمی‌دانند. اما اگر از این قدم سوم هم درگذریم در قدم چهارم باید به متافیزیک نور بپردازیم. دست‌کم به صورت سلبی می‌توانیم در مورد متافیزیک نور سهروردی بگوییم که از این جهت که اساسا سهروردی وجود را یک مفهوم صرف می‌داند. برخلاف آن رای مشهور نور در فلسفه سهروردی جایگزین وجود نشده است و نکته‌ دیگر اینکه باز به صورت سلبی نمی‌توان نور را استعاره‌ای هم برای فهم وجود یا خود وجود در نظر گرفت و اساسا نور در فلسفه سهروردی جایگاه استعاری مجازی ندارد اما به صورت ایجابی سهروردی نور را در سه موضع حداقل به کار برده است. به عنوان نورالانوار در مقام ذات خداوند. در موضع فرشتگان، انوار صادر از نورالانوار و دیگری در موضع نفوس، اعم از نفوس فلکی و بشری که نفوس در فلسفه سهروردی عموما یا مطلقا نقش تدبیری دارند. متافیزیک سهروردی متافیزیک سترگی است و فهم فلکیات و متافیزیک سهروردی هم تخصص ویژه‌ای می‌طلبد اما مخلص کلام اینکه در فلسفه سهروردی یا متافیزیک سهروردی نور آشکارگی است اینجا مفهوم حضورو ابصار در فلسفه سهروردی و امثال این مفاهیم بسیار مهم هستند. یعنی نور را باید یک رمز و نماد در فلسفه سهروردی در نظر گرفت. در فلسفه او نور از نورالانوار تا برازخ یعنی نور کم‌سو و کم سوتر می‌شود تا اینکه آنچه که او برازخ می‌نامد، متتاصف می‌شود. در اینجا هم آشکارا می‌شود این فلسفه نوری را با گرایش‌ها و تمایلات باطنی صوفیانه سهروردی مرتبط دانست و پیوند داد.

خوانش کربن به مثابه درآمدی در فلسفه سهروردی

تاویل کربن از حکایت تمثیلی مونس العشاق را می‌توانید در جلد دوم اسلامی-ایرانی با عنوان فرعی سهروردی و افلاطونیان پارس بخوانید. در فصل آخر کتاب، فصل هفتم، سنت اشراقی بخش سوم با عنوان دین   عشق تحول یافته، پیدا کنید که کربن به تحلیل ساختار و تاویل قصه تمثیلی عرفانی مونس‌العشاق می‌پردازد که انصافا بحث او هم بحث تحلیلی و پیچیده است و به نظرم متن قابل درنگی است. اما خلاصه تاویلات و تاملات کربن در این باب؛ یکی درباره شخصیت‌های داستانی قصه است. حسن، حزن و عشق. کربن تاکید دارد که این سه شخصیت نباید بر اساس تحلیل‌های ادبی متعارف انتزاعیات تشخص یافته یا تعابیر مجازی قلمداد شوند. نکته دومی که می‌آموزد این است که باید از تنزل رمزهای قصه به مجاز و استعاره پرهیز کرد. رمز را باید در ساحت رمز دانست و در نظر آورد. فهم رمز اساسا برای کربن مقتضی هرمنوتیک رمزهاست. باید شیوه هرمنوتیکی برای فهم رمز در پی گرفت. اما بعد از این مقدمات کربن به تحلیل مفهوم ماهیت در تاریخ فلسفه اسلامی می‌پردازد که از جاهایی است که به ندرت هم زبان کربن اینچنین تحلیلی می‌شود.

تحلیل مفهوم ماهیت در تاریخ فلسفه اسلامی

در واقع کربن در وهله اول تاکید دارد که عزیمتگاه بحث باید متافیزیک ابن‌سینا باشد. نکته دوم این است که مفهوم انضمامی را نباید منحصر به عالم محسوس دانست. نکته بعدی که تاکید دارد این است که کلی مابعدالطبیعی در واقع صورت روحانی یک موجود جزیی است. مهم‌تر اینکه موجود انضمامی روحانی یک موجود است و به نحو بالاتری از جهان محسوس موجود است که در واقع اینجا کربن مساله را واقع‌انگاری عالم مثال می‌خواند. اما همین‌جاست که بحث مهم کربن به میان می‌آید و آن تحلیل کربن است از موضع متافیزیکی فرشته‌شناسی سهروردی. در واقع فرشته در فلسفه سهروردی از نظر کربن نه کلی منطقی است نه جزیی محسوس. موجودی است فراتر از این دو. محل و محمل ظهور فرشته عالم میانی مثال است. عالم میان جهان معقول و جهان محسوس. نکته دیگر اینکه فرشته در مکاشفه و رویا ظاهر می‌شود و فرشته به صورت شخصیت‌های رمزی حزن و حسن و عشق ظاهر می‌شود.

اینجا بحث مهمی از کربن به میان می‌آورد اینکه فرشته از طریق فعلیت انتقال یابنده یعنی از طریق ترکیب اسم حاکی از آن ماهیت با پسوند ساختن پدیدار می‌شود. یعنی هر ماهیت از طریق چیزی که می‌آفریند خود را معرفی می‌کند. در واقع کربن فرشتگان را ذاتا فعال در نظر می‌گیرد یعنی ذات آنها محقق کردن حقیقت خویش است. در واقع می‌گوید ماهیتی است که ماهیت خود را هویت می‌بخشد. اینجا بحث کربن طنین هایدگری دارد. گویی به بحث‌های هایدگر خصوصا با افزون نیکی مترجم اضافه می‌کند. علاوه بر این عبارت کربن که ماهیتی است که ماهیت خود را هویت می‌بخشد. ذات ذات خود را می‌زاید.

موضع متافیزیک پدیدارشناسی کربن

در واقع پدیدارشناسی کربن این است که ظهور عینی این ذات در قالب چه صورتی است؟ فرشته در قالب چه صورتی بر ما ظاهر می‌شود؟ در واقع پدیدارشناسی کربن به مثابه کشف‌المحجوب ظهور فرشته را در شهود باطنی مولف رساله در حکایت تمثیلی در نظر می‌آورد. یعنی اثر فرشته را به صورت وجه فاعلی انرژتیک بر شهود مولف به صورت حزن و حسن و عشق پدیدار می‌شود. از همین جاست که کربن تاکید دارد که اینها در داستان به صورت اشخاص واقعی رفتار می‌کنند و سخن می‌گویند اما واقعیت آنها واقعیت موجودات عالم محسوس نیست. واقعیت آنها واقعیتی بالاتر از عالم محسوس است. واقعیت سرگذشت عالم تمثیلی ساحت عالم مثال است. با این بحث بیشتر روشن شد که چرا فرشته موجودی مجازی استعاری نیست و با یک بحث منطقی نمی‌توان او را فروکاست. در واقع فرشته یک تجمل صرف هم در جهان‌شناسی سهروردی نیست. یک ایده صرف نیست. یک ایده نیکی نیست. ایده بزرگی نیست. ایده زیبایی نیست. بلکه یک فعلیت انتقال یابنده است. در واقع اسم حاکی از آن ماهیت را باید با فعل ساختن یا کردن ترکیب کرد برای فهم فرشته. در واقع فرشته نیکی می‌سازد. بزرگی می‌سازد. زیبایی می‌سازد.

برای مثال در این داستان حُسن در یوسف زیبایی می‌سازد. عشق در زلیخا عشق می‌سازد. فرشته یک فعلیت انتقال یابنده است. اثر فرشته وجه فاعلی است که در شهود مولف به صورت حزن، حسن و عشق پدیدار می‌شود. اما باز به نظرم از این نکته مهم‌تر و جالب‌تر و غیرمنتظره‌تر این است که انتظار داریم در اینجا کربن بحث را به پایان ببرد اما بحث خود را در پدیدارشناسی متوقف نمی‌کند. اما کربن خیلی هوشمندانه بحث هستی‌شناسی و وجودشناسی را به میان می‌آورد و در واقع پرسش وجودشناسی کربن این است که نوع و نحوه این ذات چیست؟ این یک پرسش هستی‌شناختی است و اینجاست که کربن البته ضرورت طرح سلسله‌ای از وجودهای واقعی نه منحصر به ورای محسوس بلکه ورای عالم متعارف واقعیت را مطرح می‌کند. در واقع کربن در اینجا به دو مسیر می‌رود، یکی با طرح وجودشناسی ملاصدرا به کانت و به اشکال کانت به برهان وجودی آنسلم پاسخ می‌دهد و از این طریق مفهوم مساله حضور را مطرح می‌کند در وجودشناسی صدرا.

اینجا هم این مفهوم حضور می‌تواند با مفهوم نور در فلسفه سهروردی نسبت و پیوندی داشته باشد. کار دومی هم که کربن اینجا انجام می‌دهد، نشان می‌دهد که اساسا پرسش از وجود و ماهیت فرشته در فلسفه سهروردی باید در وجودشناسی ملاصدرا به صورت هستی‌شناختی تبیین شود. اما در مورد طرح وجودشناسی ملاصدرا و پاسخی که از این طریق به کانت و آنسلم می‌دهد، در واقع کانت به برهان وجودی آنسلم اشکال وارد می‌کند و آن را رد می‌کند. چکیده مطلب کانت را اگر بخواهیم بگوییم و از آن بحث‌های پیچیده درگذریم، این است که وجود در گذاره‌های منطقی در واقع وجود رابط است. اساسا وجود رابط نمی‌تواند بدون موضوع و محمول تصور شود. وجود هم نمی‌تواند محمول واقعی در گذاره قرار بگیرد.

پرسش از وجود و ماهیت فرشته در وجودشناسی ملاصدرا

کربن مقدمه‌ای بر المشاعر نوشته است. المشاعر را به فرانسه ترجمه کرد. مقدمه‌ای بر آن نوشت و توسط کریم مجتهدی به فارسی ترجمه شده است. کانت تاکید کرده بود؛ محتوای مفهومی که از یک شی داریم هر چه باشد، باز همیشه ما مجبور هستیم از آن مفهوم خارج گردیم تا بتوانیم برای آن وجودی حاضر قائل بشویم.

کربن نیز می‌گوید: اگر ملاصدرا این گفته را شنیده بود، تذکر می‌داد که این مساله فقط در مورد مفهوم خود وجود صادق است. مگر اینکه قبلا از خود وجود یعنی از وجود حاضر بودن خارج شده باشد. یک شی فقط به سبب وجود حاضر خود است که هست، آنچه که هست یعنی ماهیت خود است. آنچه مورد اجتناب ملاصدراست تصور وجودی است که باید به نحو عرضی به آن وجود اضافه شود، تا آن وجود حاضر، حاضر شود. آنچه که به نحو انضمامی مطرح است، ماهیتی است که در افراد به نحو فردی وجود حاضر است. تمایزی که فعل وجودی یک موجود را از آن حیث که وجود است، از آنچه که موجود به عنوان کاهن یعنی به عنوان ماهیت است، جدا می‌سازد. صرفا نتیجه یک عمل انتزاعی ذهنی است. برای اینکه از این لحاظ ابهامی نباشد، ما اغلب در ترجمه وجود را با فعل وجود همراه کرده‌ایم. اینجا به فعل وجودی و حضور اشاره می‌کند.

اینجا نه تنها بحث کربن به کانت پاسخ می‌دهد و مساله حضور مطرح می‌شود، بلکه استفاده دومی هم از این وجودشناسی انجام می‌شود. در کار کربن و همان نکته دوم است که چگونه پرسش از وجود و ماهیت فرشته در وجودشناسی صدرا مامن خود را می‌یابد. مساله دوم اینجا تبیین وجودشناختی وجود و ماهیت فرشته در فلسفه سهروردی بر اساس وجودشناسی صدراست. کربن در اینجا سلسله‌ای از وجودهای واقعی فراتر از ساحت عالم تجربی و محسوس را در نظر می‌گیرد. اینجا حرف کربن این است برای اینکه بتوانیم اساسا این را در نظر بگیریم و طرح کنیم، باید بر اساس وجودشناسی صدرا مرز بین وجود رابط و وجود معمولی را از اساس فرو بریزیم. اگر این مرز وجود داشته باشد، آن سلسله تشکیکی وجودهای واقعی فراتر از عالم محسوس را اساسا نمی‌توانیم در نظر بگیریم. اینجاست که کربن می‌گوید متافیزیک وجود می‌تواند مامن، ملجا و حافظ متافیزیک ماهیات باشد نه مبنای ابطال آن.

باید هرگونه مرز میان وجود رابط و... وجود معمولی که بر اساس این مرز وجود معمولی فقط مختص به افراد عالم محسوس است از اساس فرو بریزد. باید سلسله‌ای از وجودهای واقعی را در ورای آنچه که در معنای متعارف واقعیت نامیده می‌شود، پذیرفت و اولین و نازل‌ترین مرتبه در این سلسله وجود ذهنی در معنای عام و مطلق کلمه است که نازل‌ترین مرتبه وجود است و (این نکته مهم کربن) به همین دلیل مابعدالطبیعه وجود در نظر ملاصدرا در نهایت می‌تواند ملجا و حافظ مابعدالطبیعه ماهیات باشد و نه مبنای ابطال آن.

ملاصدرا وجود را به جای نور سهروردی می‌نشاند

کربن استفاده بسیار مهمی از وجودشناسی صدرا می‌کند. یعنی در جایی که ما کمتر انتظار داریم زمانی که بحث از فرشته‌شناسی سهروردی است بحث از وجودشناسی صدرا را پیش می‌کشد تا آن را ملجایی قرار بدهد نه مبنای ابطال فرشته‌شناسی سهروردی. گویی این صدراست که وجود را به جای نور سهروردی می‌نشاند. در واقع فرشته‌شناسی سهروردی و عالم مثال سهروردی بر اساس وجودشناسی ملاصدرا مامن، ملجا و حافظ خود را می‌یابد. در واقع مساله وجود و ماهیت فرشته در فلسفه سهروردی صورت نهایی فلسفه خود را در وجودشناسی صدرا پیدا می‌کند. در واقع این متافیزیک اشراقی سهروردی است که در وجودشناسی صدرا بسط و گسترش و امتداد یافته است. یعنی در واقع این ملاصدراست که با پذیرش کلی متافیزیک اشراقی وجودشناسی تشکیکی را تاسیس می‌کند و حرف کربن هم اینجا مهم است برای فهم فرشته‌شناسی سهروردی به وجودشناسی تشکیکی صدرا محتاجیم. وجودشناسی که مامن و ملجا آن متافیزیک ماهیات است و به نظرم این خوانش کربن خوانش بدیعی است و اهمیت کار مشخص می‌شود. امیدوارم که توانسته باشم خوانش کربن را به مثابه یک درآمد درباره مساله وجود و ماهیت متافیزیک نوری مطرح کرده باشم.

 

 

http://www.bookcity.org/detail/29578