تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
پیشرفت و تمدن دو مشخصه عمده دارد؛ نخبگانی که برای سرزمین خود افق تازه اندیشیدن میآفرینند و جامعهای که روح آزادی و آفرینندگی را پاس میدارد. بنابراین به صرف چند شاهکار ادبی و هنری هیچ ملتی خردمند و بزرگ نمیماند. وقتی تکرار و تقلید رسم و عادت زندگی مردمی شد، روشنی هم رنگ میبازد.
اگر به پیشینه ادب و هنر ایران نگاهی بیندازیم، گویی چند قله بلند داریم و باقی بیابان تکرار. اگر حافظ، سعدی، مولانا و فردوسی داریم و مضامین عمیق و رنگارنگ، اما کم نیستند شاعرانی که تکرار یکدیگرند و چراغهای خاموش برای این سرزمین. فضای شعر کلاسیک فارسی پر است از صنعتپردازی و تشبیه و استعارهسازیهای کلیشهایی که به کار ساختن و انسجام و نظریه نمیآید.
در این میان فردوسی، شخصیتی بینظیر است. او به تنهایی میتوانست راه روشنی برای ما باشد و روش درست اندیشیدن و خلق را برای ایران ترسیم کند. صحنهآرایی و فضاسازی در شاهنامه چنان بدیع و شگفتآور است که سینماگران و منتقدان هنری امروز را به تحسین واداشته و آنها را با مونتاژ، میزانسن و سناریوهای سینمایی قیاس میکنند.
فردوسی طبعی چون آب روان و ذهنی نظاممند دارد. فکر طراح و سواد بصریاش نمیگذارد اضافات، تکرارها و نگاه قالبی شاهنامهاش را سست و ضعیف کند. همه اصول ادبی را به اندازه، متناسب و مبتکرانه بهره می برد. کافی است در اینجا فقط به استفاده ظریف او از صنعت کنایه اشاره بکنیم.
او برای وضوح تصویر به جای روش معمول یعنی استفاده از تشبیهات زیاد و ممل، به ذات کلمه اتکا میکند. به عبارتی از دو معنای ظاهری و باطنی کنایه، تصویر اولیه و ظاهری را برجسته میکند و چنان این شگرد را در سراسر شاهنامه میگسترد که اثر به شکل طبیعی وجه نمایشی و بصری مییابد:
فریدون برآشفت و بگشاد گوش
ز گفتار مادر برآمد به جوش
دلش پر ز درد و سرش پر زکین
به ابرو ز خشم اندر آورد چین
در بیان عظمت هنر فردوسی همین بس که هیچ شاعری راز و رمز آفرینندگی او را نشناخته است و تقلیدش ناقص درآمده است. دقیقی توسی که پیش از او هزار بیت از حماسه ایران را سروده بود، به گفته شاعر نظماش سست بود و بسی بیت ناتندرست داشت یا اسدی توسی که شعرش صنعتپردازانه اما غیر طبیعی و غیر روایی بود و سعدی که در بوستان خواست در وزن و بحر شاهنامه شعر بگوید و لحناش، عیار فردوسی نداشت تا نظامی، خواجوی کرمانی، حمدالله مستوفی و فتحعلیخان صبا که به پای کاخ بلند او نرسیدند.
نتیجه اینکه فردوسی درک دقیق و درستی از چگونگی دریافت و فهم مردم از روایت و تصویر داشت. موضوعی که در نظریههای مدرن اهمیت بسیار دارد و آن را منشا خلق و طرحوارههای بیشمار میدانند. طرفه اینکه متقدمان و متاخران ادب فارسی توجهایی به آن نداشته و ندارند.
آری از فردوسی تا کنون راه درازی آمدهایم اما هنوز در ملغمه ابتکار، تصنع و خلاقیت و تقلید گرفتاریم و به عظمت فردوسی پی نبردهایم!