تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
به تازگی کتاب «حجرهی خورشید» اثر سودابه کریمی به همت انتشارات روزنه منتشر شده است. کریمی در این اثر با تکیه بر «مقالات» شمس تبریزی به تصحیح محمدعلی موحد شرحی از صد صفحهی نخست این اثر ارائه داده است و میکوشد سخنان شمس را با رجوع به آثار و گفتههای مولانا مفهوم کند. کریمی سه پیوست بر این کتاب تمهید کرده است که در باب هستیشناسی نزد شمس و مولانا هستند و بناست مخاطب را برای خواندن متن اصلی آماده کنند. گقتنی است، این اثر جلد اول از مجموعهای در دست تألیف در این خصوص است.
نشست هفتگی شهر کتاب در روز سهشنبه دهم خرداد به نقد و بررسی کتاب «حجرهی خورشید» اختصاص داشت و با حضور محمودرضا اسفندیار، ایرج رضایی و سودابه کریمی برگزار شد.
در ابتدای این نشست، علیاصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب، در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: در دوسه دههی گذشته، توجه به مولانا و آثار او در ایران و در کشورهای دیگر روزافزون بوده است. در طول تاریخ، برخی شاعران ما، مثل سعدی و حافظ، همیشه مورد توجه بودهاند. ولی برخی شاعران و آثارشان هم در زمانهایی بیشتر مورد توجه واقع میشدند و در زمانهایی کمتر توجهی به خود جلب میکردند؛ مثل «شاهنامه» و آثار مولوی. دربارهی چرایی اقبال مردم ایران و ساکنان دیگر کشورها به ترجمه آثار مولانا پرسشهای متعددی مطرح است. بههرروی، توجه به مولانا و آثار او در سالهای اخیر منجر به نگارش مقاله، کتاب و پایاننامههای دکتری و فوقلیسانس در مورد مولانا در رشتههایی چون ادبیات فارسی یا ادیان و عرفان شد که این بار دیگر شمس را نیز مطرح کرد.
او بیان داشت: مدت زیادی نیست که «مقالات» شمس در ایران چاپ شده است. نسخهی خوشنویس حدود ۵۰ چاپ شد و محمدعلی موحد در آخر دههی ۶۰ با ارائهی تصحیحی جدید از «مقالات» شمس بار دیگر آن را زنده کرد. در دوسه سال اخیر کتابهایی دربارهی «مقالات»، شرحهایی بر بخشهایی از آن یا تفاسیری بر مضامین آن مطرح شده است که در بسیاری از آنها نویسنده یا مؤلف با تکیه بر ارتباط میان شمس و مولانا از «مثنوی» برای تفسیر «مقالات» بهره جسته است. سودابه کریمی شرح خود بر صد صفحهی نخست این اثر را در ۲۶۰ صحبت تنظیم کرده است. کتاب شامل سه پیوست، مقدمهای از خود مؤلف و مقدمهای از استاد محمدعلیموحد؛ یعنی از یکی از برجستهترین شمسپژوهان و مولویپژوهان روزگار ما، است.
محمدخانی در ادامه بخشهایی از مقدمهی محمدعلی موحد بر این اثر را خواند. در بخشی از این سخنان آمده بود: «سودابه کریمی دیری است که در گوشهی خلوت خود بیسروصدا و صبورانه دل به تأمل در «مقالات» شمس سپرده است، کاری را که او در دست دارد تفسیر تحلیلی از مقولات هستیشناسانهی مقالات میتوان دانست. خواننده در صداقت و صمیمیت او شک نمیکند، هرچند ممکن است با همهی برداشتهای او در این مسائل موافق نباشد. شمس خود این گفتهها را رموز نامیده است، آنجا که از سابقهی آشنایی با مولانا در پانزده سال پیش یاد میکند و میگوید، آن زمان قابل نبودی این رموز را. تاریکروشنی و ذووجوه بودن و حیرتانگیزی صفت ذاتی رموز است.»
شعلهی کوچکی برای رهروان
سودابه کریمی در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: بعد از هشتصد سال، شمس همچنان مهجور است. حتی در جامعهی کتابخوانان ما غالباً «مقالات» شمس را با «غزلیات شمس» سرودهی مولانا اشتباه میگیرند و در بین فارسیزبانان کمتر کسی شاید بداند که گفتههای خود شمس هم گردآوری و مدون و در قالب کتابی گردآوری شده است. پیراستهترین و منقحترین متنی که اکنون از گفتههای شمس در اختیار داریم «مقالات» شمس تبریزی به تصحیح محمدعلی موحد در انتشارات خوارزمی است. البته پنجاه سال از این تصحیح میگذرد و خود موحد اذعان میکند که بازبینی جدید بر آن و ارائهی ویراستی جدید از آن ضروری است. در سالهای اخیر هم، تلاش خوبی برای شناخت شمس شده و کتابهای خوبی در شرح نظریات و احوال او به بازار آمده است. اما در همهی این کتابها نویسندگان به گزیدهای از سخنان شمس اکتفا کردهاند. در «حجرهی خورشید» من امیدوارم با عنایت خود او این امکان و این توان را داشته باشم که بتوانم به کل متن «مقالات» بپردازم. کتابی که اردیبهشت ماه در انتشارات روزنه چاپ شده است، جلد اول از مجموعهی سهچهار جلدی در دست تألیفی است که تألیف جلد دوم آن در جریان است.
او توضیح داد: جلد اول شامل صد صفحه از متن «مقالات» به تصحیح موحد است و سه پیوست دارد. به این حجم از متن اکتفا کردم، به دو علت. یکی اینکه کتاب پیوستهایی نسبتاً مفصل دارد تا نگاهی کلی به هستیشناسی شمس در اختیار مخاطب بگذارد که همچون نقشهی شهری در دستان مخاطب عمل کند و حرکت در این شهر را برای او راحتتر کند. امیدوارم با این پیوستها خواننده در مواجهه با متن اصلی اذیت نشود. البته، کلام شمس به لحاظ ادبی خیلی دشوار نیست، ولی پیچیدگیهای خودش را دارد. علت دوم اینکه ۱۲۰ صفحه اول کتاب موحد بیشتر از ۹۵ درصد کاملاً بر نسخهی ولیالدین، از قابلاتکاترین نسخههای «مقالات»، منطبق است و بعد از آن موحد از دیگر نسخهها کمک گرفته است، بنابراین، من فکر کردم که قابلاتکاترین متن را انتخاب کنم و منتظر فراهم آمدن امکان دسترسی به نسخههای دیگر باشم که خوشبختانه این امکان امروز فراهم شده است و در جلدهای بعدی امیدوارم بتوانم با کمک گرفتن از این نسخهها محکمتر قدم بردارم.
او بیان داشت: سعی کردم در این کتاب تا جای ممکن عینک خودم را بردارم و برای شرح گفتههای شمس از مولانا کمک بگیرم. چون به اعتقاد من نظام واژگانی شمس و مولانا با هم منافاتی ندارد؛ یعنی بر این باورم که اینها از یک نظام واژگانی استفاده میکنند و میشود سراغ گفتههای مولانا رفت و همانها را حمل بر گفتههای شمس کرد. پس، به کتابهای مولانا مثل «فیه ما فیه»، «غزلیات» و «مثنوی»، «مجالس سبعه» رجوع کردم. به نظرم، «غزلیات» شاید گفتههای بیپرده و صریح شمس باشد در دهان مولانا؛ یعنی مولانا حرفهای شمس را آنجایی که خواسته بیپرده و صریح با ما در میان بگذارد در «غزلیات» گفته است. ولی چون ما بعضاً به مفهوم منظور مولانا راه نداریم، شاید آن گفته را حمل بر شور و شیدایی کنیم. ولی مولانا در «مثنوی» سفرهای پهن کرده است که هم گنجشک میتواند خوراک خودش را از آن بردارد هم عقاب؛ هر کسی تا آنجا که امکانش را داشته باشد. بنابراین، هرکسی ممکن است فکر کند من «مثنوی» را فهمیدم. ولی متوجه نشود که «مثنوی» عمق عمیقتری را با ما در میان میگذارد. شاید فقط زمانی که ما «مقالات» را میخوانیم میتوانیم به حقیقت حرفی راه ببریم که مولانا در متن به ما میگوید.
کریمی در پایان گفت: این کتاب دو امکان مهم دارد. اولین آنها همان سه پیوستی است که در اختیار خواننده میگذارد. دیگری، نمایهی موضوعی کتاب است که در پایان کار احتمالاً ذیل ۲۰۰ عنوان موضوع تمام حرفهای شمس و بخش عمدهی سخنان مولانا را مدون میکند. امیدوارم این کتاب همانطور که از نام آن بر میآید نور ببخشد و شعلهی کوچکی باشد برای آنکه میخواهد در این وادی قدم بردارد.
از کلیشهها میترسم
محمودرضا اسفندیار در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: حتی اگر همچون من بر این باور باشید که به خاطر نوع خاص کلام و ویژگیهای زبانی منحصربهفرد شمس نمیتوان شرحی در خور بر «مقالات» نوشت، همه این کوششها لازم است و به خواننده و مشتاقان کمک میکند با آمادگی بیشتری به سراغ شمس بروند. از کلام شمس پیداست که شخصیت بسیار ویژهای است. از غربتی که او دارد، پُر پیداست که ما با آدمی معمولی به معنی متعارف مواجه نیستیم. نظام اندیشگی و واژگانی او متأثر از نوع خاص اندیشیدن او و تماماً متمایز و منحصربهفرد است. بنابراین، هر کوششی در این زمینه خیلی مغتنم است. به خصوص در این زمانه که ما نیازمندیم برای زیستن بیشتر اندیشمندان و عارفان خودمان را بشناسیم و درک بهتری از اندیشهی آنها پیدا کنیم. به نظر میآید همه ما باید توجه کنیم که باید این چیزها به کار انسان امروزی بیاید که به تعبیر بزرگان گوشتی و پوستی و خونی دارد و رنج میبرد. این از دغدغههای من بوده است که ما چه طور میتوانیم بینش این انسان را توسعه دهیم تا کمتر رنج ببرد و کمابیش میبینم کریمی نیز در شرح این سخنان این دغدغهی وجودی را در نظر داشته است.
او ادامه داد: باید از این کتاب بسیار تمجید و تعریف کنم، چراکه پیداکردن این شرحوارهها از دل «مثنوی»، «فیهمافیه» و بعضاً «غزلیات شمس» کار آسانی نیست و نیاز به احاطهی وسیع بر مجموعهی اندیشه مولانا دارد. البته، قریببهیقین «مجالس سبعه» قبل از دیدار مولانا با شمس نوشته شده است و ارجاع به آن چندان درست نباشد. ولی باقی آثار میتواند شرحی باشد بر اندیشه شمس و «مقالات» او.
او تأکید کرد: من با ارتباط مضمونی و محتوایی «مثنوی» و شمس خیلی موافقم، ولی برخی از شباهتهای لفظی ممکن است ما را به اشتباه بیندازد. مولوی درصدد توضیح دادن اندیشهی شمس است و میخواهد شمس را برای مخاطب عمومی تفسیر کند؛ سبک «مثنوی» منبری و «مثنوی» کتابی تعلیمی است، اما لزوماً همهجا مولوی این منظور را ندارد. ضمن اینکه «مثنوی» به همین اندازه که از «مقالات» شمس اثر پذیرفته است از «معارف» بهاء ولد هم اثر پذیرفته است. این نباید تبدیل به کلیشه شود که آنچه در «مثنوی» هست شرح «مقالات» شمس است. الان وارد استدلال در این مقوله نمیشوم. ولی توجه به این نکته مهم است.
اسفندیار توضیح داد: من خیلی روحیهی نقد ندارم، ولی از
کلیشهها میترسم. چون وقتی چیزی کلیشه میشود من میگویم باید حتماً این را پیدا
کنم و از دقت کارم کم میشود. مثلاً در
بحث شکستن سخن در یکی از این صحبتها اتفاقی که افتاده این است که تعبیر شکستن سخن
در «مثنوی» هست و شمس هم در «مقالات» لفظی مشابه به کار برده است. اما، اینها
تناسب معنایی ندارند. مولانا در مثنوی میگوید وقتی من این سخن را میشکنم و خرد میکنم
مثل توتیا میشود و جنبه مثبت دارد، ولی اینجا لزوماً آنچه در «مقالات» شمس نقل
شده است بعد مثبت شکستن سخن نیست.
او ضمن بیان اینکه وقتی از عبارت هستیشناسی در بافتار فلسفی استفاده میکنیم باید نوع آن فلسفه را هم تعیین کنیم، تأکید کرد که اینجا مطالب صرفاً به بافتار وجودشناسی یا اگزیستانسیالیستی محدود نیست و در جاهایی جنبههای روششناختی و معرفتشناختی هم دارد. سپس، ادامه داد: به نظرم کریمی باید روش تفسیر و شرح خود را بیشتر توضیح بدهد. از صحبتها این طور برمیآید که مناط این شرح موضوع است. از طرف دیگر، کریمی صد صفحه اول را ملاک قرار داده است و شرح خط به خط بر «مقالات» منطبق نیست. اگر ما میخواهیم شرح را بر مبنای نظامی از موضوعات ارائه کنیم، به خصوص با نمایه مفصل، کار بسیار خوبی است. من گمان میکنم امروز شرح خط به خط «مقالات» شمس دردی را دوا نمیکند. علامه طباطبایی میگوید، قرآن را به قرآن باید تفسیر کرد؛ یعنی یک آیه در یک جایی را باید در کنار یک آیه در سورهای دیگر قرار داد. این کار بهخوبی در پیوست سه شده است، اما در بعضی جاها کار را به تکرار کشانده است. بهتر است تمام حرفهای شمس دربارهی یک موضوع جمع شود و در یکجا آورده شود تا هم از تکرار بیهوده جلوگیری شود هم خواننده به نظام فکری شمس دست پیدا کند. این چیزی شبیه ملفوظات است؛ یعنی بدون طرح قبلی نوشته شده است و اتفاقاً زیبا است. اما وقتی میخواهیم شرحی برای آن بنویسیم به گمانم بهتر است اینها طبقهبندی شود و ذیل موضوعات مشخصی قرار بگیرد و گرنه ما را با تکرار مواجه میکند و اگر به کلیشه هم دچار شده باشیم مجبوریم بگردیم برای این حتماً یک چیزی پیدا کنیم.
اسفندیار در پایان به چند مورد از بیتناسبیهای معنایی در مطابقتدادنها و مربوطکردنهای کریمی اشاره کرد و در موضوع «شک و یقین» و «حلاج» رجوع به شواهدی در «فیه مافیه» و «مثنوی» را پیشنهاد کرد.
این صحبت فقط مجالست نیست
ایرج رضایی در بخشهایی از سخنان خود اظهار داشت: به طور مشخص دو سه شاعر و حکیم سخنور و فرزانه در فرهنگ ما هستند که وقتی به سراغ آنها میروم چنان جذب شخصیت و مجذوب آثارشان می شوم که به سختی میتوانم از آنها دل بکنم و به سراغ کسان دیگری بروم. از آنها یکی حکیم ابوالقاسم فردوسی است و «نامه نامور» و «شاهنامه» ارجمند او و دیگری «مثنوی» مولانا و «دیوان شمس» او. «مقالات» شمس نیز در چشم من تا حد زیادی همینطور است. چه از این جهت که خواندن «مقالات» روزنههایی به فهم بیشتر مولانا میگشاید چه از آن حیث که در «مقالات» با صدای یگانه و سیمای تابناک و شخصیت شگفت شمس مواجه میشویم که گاه بس متفاوت و مستقل از مولانا مینماید. شمس ویژگی کلام خود را اینگونه توصیف میکند: «آنکس که به صحبت من ره یافت علامتش آن است که صحبت دیگران بر او سرد شود و تلخ شود، نه چنانکه سرد شود و همچنان صحبت میکند، بلکه چنانکه نتواند با ایشان صحبت کردن». گمان میکنم آنهایی که بیشوکم فراخور استعداد خود به دیدار و صحبت شمس راه یافتهاند به صدق و درستی این کلام اذعان میکنند و آن را از مقولهی فخرفروشیهای رایج میان شاعران و سخنوران ما نمیپندارد. این تجربه را من در مواجهه با شمس به دستگیری و دلالت روشنگرانهی کریمی در شرح و روایت موجز و چابک و چالاک «مقالات» تا اینجای کار بیشتر حس میکنم.
او توضیح داد: مسیر شمسپژوهی پس از تصحیح موحد از «مقالات» سال به سال رونق بیشتری گرفته است و در سهچهار سال اخیر آثار ارزشمندی به صورت کتاب یا مقاله تدوین شده یا در قالب سخنرانی ارائه شده است که از آنها میتوان به «خُمی از شراب روحانی» گزیده مقالات شمس نوشتهی محمدعلی موحد؛ «کتاب شمس تبریز» مهدی سالارینسب؛ «در جدال با خویشتن» مهدی محبتی؛ «کرامات کلمات» محمدجواد اعتمادی و سلسله نشستهای مرکز فرهنگی شهرکتاب در مورد افکار و اندیشههای شمس تبریزی، به خصوص هفت سخنرانی ایرج شهبازی، اشاره کرد. «حجرهی خورشید» از این کارها متمایز و از جهاتی ممتاز است. این کتاب نخستین کتاب از مجموعهای سه چهار جلدی است. کریمی میخواهد کل «مقالات» شمس را از آغاز تا پایان شرح بکند. درحالیکه پیش از این همیشه کارها در حد گزیده یا سخنرانی در خصوص موضوعی خاص بوده است. مواردی چون نسخهشناسی، روایتپردازی، مسائل درونمتنی و ماهیت گفتاری خود این متن کار را برای کریمی سخت میکند. به هر روی، گفتاری بودن باعث شده است این متن بهسامان و یکدست نباشد و ابهامات و آشفتگیهای فراوانی داشته باشد و کار بر آن بدون سپردن خود به کلیت آن ناشدنی باشد.
او ادامه داد: به نظرم نویسنده خودش را به این کلیت سپرده است. کتاب اول کریمی، «بانگ آب»، هم پیوستهایی داشت که جابهجا به اندیشههای شمس و مولانا برمیگشت. مشخص است که او از سالها قبل مقایسهی «مقالات» با «مثنوی» را در سر داشته است. در فاصلهی نسبتاً طولانی بین آن کتاب اولی و کتاب حاضر، به نظر میرسد کریمی آن اندیشهی مطالعهی تطبیقی میان شمس و مولوی را بسط داده است و کار را بدینجا رسانده است. صدق و سلامت نفسی که در کلام و شرح او دیده میشود هم از نظر من، حاصل سالها اعتقاد و ایمانی است که به شمس پیدا کرده است. به نظرم، او به سبب همدلی و همنشینی با شمس خودش را وقف این کار کرده و همین عامل توفیق کتاب او است. این صحبت فقط مجالست نیست، بلکه مجالستی توأم با مجانست و مؤانست است که نتیجهی کار را درخشان کرده است.
رضایی گفت: مؤلف عنوان کتاب، «حجره خورشید»، را از همان غزل معروف مولانا با مطلع «یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا/ یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا ...» گرفته است که به نظر میآید سراسر گفتوگوی پرشوری همراه با خواهش و نیاز و تمنا با شمس است. بنابراین، خود این عنوان میتواند ما را تا حدی به محتوای این کتاب دلالت بدهد. عنوان کتاب دقیقًا به محتوا اشاره میکند، منتها در کنار این عنوانهای کلی یک عنوان فرعی هم برای کتاب انتخاب میشود بنابراین، نوشتهاند «حجره خورشید: شرحی بر مقالات شمس تبریزی».
او در بخش دیگری از سخنان خود گفت: با یک متن، حالا این متن
از «مقالات» باشد یا هر متن دیگری، ما معمولاً به چند گونه مواجه میشویم؛ یکباری
متن را مرور میکنیم، یکباری متن را شرح میکنیم، یکباری متن را توصیف میکنیم و یک
وقتی هم با رویکرد انتقادی به آن نگاه میکنیم. ممکن است بعضیها ایراد بگیرند که چرا
مؤلف نگاه انتقادی به شمس نداشته است و به برخی از آموزههای شمس هم اشاره کنند،مثلاً به خشونت در برخی از
رفتارهای او در حوزة تعلیم و تربیت. اما نباید لزوماً متوقع بود که شارح متن رویکردی
انتقادی به متن داشته باشد. شارح بیش از هر چیز باید آن عینک خود را کنار بگذارد، آن
فاصلههای زمانی و ذهنی را به یکسو بزند و با متن هم افق و همدل شود تا در نقش
واسطه بتواند کمک کند ما از پس قرنها فاصله از این متن، چه به لحاظ زبانی چه به
لحاظ ذهنی، سخن شمس را دریابیم.
رضایی در پایان گفت: کریمی همان اول روششناسی شرح خود را نیز
مشخص کرده است. او خیلی ظرافت و هوشمندی به خرج داده است و از زاویهی خاصی به متن
نگاه کرده است و در پی این بوده است که بداند شمس برای انسان امروز چه حرفی دارد و
چه دردی را از مشکلات ما میتواند درمان بکند. او با این نگاه و بر اساس چنین رویکردی،
شرحی هستیشناسانه یا انسانشناسانه از «مقالات» ارائه داده است و مسائل اگزیستانس/وجودی
را شرح کرده است.