تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
دوازدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سهروردی به «نشانهشناسی مونسالعشاق سهروردی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر احمد تمیمداری، عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبائی، چهارشنبه چهارم خرداد برگزار شد. در این درسگفتار تمیمداری کوشید متن مونسالعشاق سهروردی را تا آنجا که ممکن است به نشانهها تبدیل کند تا ادراک آن دقیقتر میسر شود.
یکی از فصلهای کتاب مصنفات فارسی سهروردی با عنوان رساله مونسالعشاق یا رساله فی حقیقهالعشق است. از دیدگاههای بسیاری (دیدگاه تفسیری و تاویلی) میتوان به آثار سهروردی نگاه کرد. اگرچه خودش تفسیر و تاویل است ولی من از دیدگاه دانش نشانهها یا نشانهشناسی جدید Semeiotics یا semiology به این رساله نگاه کردم. دانش نشانهها از قدیمالایام در ایران مطرح بوده است و چنین نیست که به گمان برخی جدیدترین منطق روزگار، دانشنشانههاست. دانش نشانهها در گذشته هم بوده است.
دانش نشانهشناسی جدید با دانش نشانهها در قدیم بیارتباط نیست، منتها در قدیم به شکل جدید نشانهشناسی به کار نمیبردند. تمامی متون ادبی جهان و همهی دانشها را نمیتوانیم بیاموزیم اما در اندازهی مختصر میتوانیم از فرهنگ اصطلاحات یا دانشنامههای همگانی استفاده کنیم. میتوانیم نشانههایی را که در کل داستانهای حماسی وجود دارد، به دست بیاوریم و بیاموزیم. اگرچه نمیتوانیم تمام آثار حماسی جهان را بخوانیم. این فایده دانش نشانهها است.
سهروردی سه نشانه حُسن، حزن و عشق را بیان میکند
سهروردی دانش ریاضیات هم داشته است و بسیار از این دانش استفاده کرده و رساله مونسالعشاق یکی از آثار مهم اوست. مثلا با هدف ارتباط نشانهها با هم یعنی بین انسان و طبیعت، ادبیات، فلسفه، قرآن و حدیث مثلث و مربع رسم میکند، تا نشانهها را به هم ارتباط بدهد. در رساله مونسالعشاق یا فیحقیقهالعشق ابتدا سهروردی سه موضوع و سه نشانه عشق، حزن و حسن را مطرح کرده و خودش اینها را به فارسی یعنی مهر، اندوه و زیبایی برگردانده است و رابطه این سه موضوع را با هم به صورت مثلث بیان کرده است، یعنی در بالا عشق و بعد حزن و حسن قرار دارد. سهروردی رابطه این سه را در این رساله توضیح میدهد و میگوید: محبت چون به غایت رسد آن را عشق میخوانند. «العشقٌ محبهٌ مفرطهٌ» محبت؛ و عشق خاصتر از محبت است. در محاورات عمومی هم میگویند محبت دارید. محبت خاصتر از معرفت است زیرا که همه محبتی معرفت باشد ولی همه معرفتها محبت نیست. بعضی دانشها خیلی خشک و مثل ریاضیات هستند. روابط بسیار ضروری در معادلات برقرار میشود و محبتی در بین آنها نیست. اول پایه معرفت است، دوم پایه محبت است و سوم پایه عشق و به عالم عشق که بالای همه موضوعات است نتوان رسید تا از محبت و معرفت دو پایه نسازد.
این موضوع خیلی مهم است، بعضیها فکر میکنند عشق ضد معرفت و دانایی است، در حالی که اینطور نیست تا معرفت و محبت نباشد عشق به وجود نمیآید، عشق یک مقدماتی نیاز دارد. به عالم عشق که بالای همه است، نتوان رسیدن تا از معرفت و محبت دو پایه نسازی و معنی «خُطوتین و قد وصلتَ» یعنی دو گام برداری و پس از آن متصل شوی. آن دو گام، محبت و معرفت است که مقدمه عشق است. دو گام و پس از آن عشق.
سهروردی با ریاضیات و علوم طبیعی سر و کار دارد
یکی از صفاتی که سهروردی دارد این است که در نوشتههایش مطالب بسیار عمیقی را در جمله بسیار کوتاهی بیان میکند و این خاصیت کسانی است که با ریاضیات و علوم طبیعی ارتباط دارند. عشق را از عشقه گرفتهاند، گیاهی است که در باغ پدید آید و خود را در درخت پیچد. این موضوع را بسیاری از کسانی که کلمه عشق را معنی کردهاند، نوشتهاند. ولی استادی به نام ملایری که ظاهرا در فرانسه به سر میبرد، شرح مفصلی درباره کلمه عشق نوشته است. برخی معتقدند که کلمه عشق در قرآن نیست. کلمه مودت و ود هست ولی عشق نیست. در مورد ریشهشناسی کلمه عشق مطالب بسیار زیادی گفتهاند. از ایش به معنی خواستن، میل داشتن، آرزو کردن، جستجو کردن، پیوند داشتن. واژه عشق اوستایی ایش یا ایشکا به کار رفته است. هر دو تلفظ در آن است. البته در مورد لغتها و واژهشناسی به طور دقیق نمیتوان سخن گفت و کمی جانب احتیاط را باید رعایت کنیم.
در داستانهای عاشقانه شاید بتوانیم از طرح زیر استفاده کنیم و نشانهها را برشماریم:
۱. وضعیت اولیه عاشق و معشوق / ۲. هویت عاشق/ ۳. هویت معشوق/ ۴. رقیب/ ۵. سرزنش عاشق و معشوق/ ۶. پنهانکاری عاشق و معشوق/ ۷. میانجی بین عاشق و معشوق/ ۸. پیام عاشق به معشوق و بالعکس/ ۹. ناز معشوق و نیاز عاشق/ ۱۰. موانع ارتباط عاشق و معشوق/ ۱۱. تعویذ، دعا/ ۱۲. جادوکردن عاشق/ ۱۳. نصیحت شدن عاشق/ ۱۴. فرار عاشق یا عاشق و معشوق با هم/ ۱۵. سرگردانی عاشق یا معشوق/ ۱۶. ستمگری معشوق/ ۱۷. تفاخر و زیبایی معشوق/ ۱۸. نامهنگاری و مکاتبه بین عاشق و معشوق/ ۱۹. قهر و آشتی/ ۲۰. مظلومیت عاشق/ ۲۱. وصال/ ۲۲. فراق/ ۲۳. ملاقاتهای پنهانی مثل لیلی و مجنون/ ۲۴. پشیمانی عاشق از بی وفایی/ ۲۵. شگردهای رقیب/ ۲۶. مرگ عاشق/ ۲۷. مرگ معشوق/ ۲۸. یا مرگ عاشق و معشوق با هم/ ۲۹. ازدواج معشوق و محرومیت عاشق/ ۳۰. ازدواج عاشق و معشوق و زندگی سعادتمندانه.
حُسن، حزن و عشق مثلث سهروردی است
ما تمام داستانهای عاشقانه دنیا را نمیتوانیم بخوانیم ولی اگر بخوانیم از این نشانهها خالی نیست. درباره داستانهای مادی و زمینی و هم داستانهای عرفانی و الهی و گاهی عرفانی و عشق آمیزهای از زمینی و آسمانی است. رساله مونسالعشاق با روایتی با نام خداوند شروع میشود و با آیهای از قرآن کریم در سوره یوسف که البته چون سوره یوسف عاشقانه است بین یوسف و زلیخا، یوسف که پیامبر بود و دامنش از گناه مبرا است. با توجه به اینکه این داستان عاشقانه و عجیب در قرآن کریم است. شاید داستان داستانها باشد. یکی از صفات خداوند قاص است. یک سوره به نام قصص خداوند در قرآن قرار داده است. این را از کشفالاسرار آوردم: ما بر تو میخوانیم نیکوتر همه قصهها را، به این پیغام که دادیم به تو و نبودی پیش از فرو آمدن این نامه، مگر از غافلان. پس عرفان و عشق یک رابطه دو طرفه است، عشق ما را به سوی عرفان میبرد و عرفان ما را به سوی عشق. اگر اشک نبود من عشقم را پنهان میکردم و اگر عشق نبود اشکی وجود نداشت.
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود/ آینهات غماز نبود چون بود. زبانم به اسرار شما بسته است اما اشکم غماز است و راز مرا آشکار میکند. در این ابیات کلمه اشک، سر، کتمان و معرفت نشانههایی هستند که عشق و معرفت را آشکار میکنند و تنها اشک نشانه کمی و محسوس است و بقیه نشانهها ممکن است که کیفی باشد. روانشناس سوییسی فردینان دو سوسو، چارلز سندرس پیرس، اومبرتو اکو ایتالیایی جزو سردمداران نشانهشناسی جدید هستند که منطق جدید را پایهگذاری کردند. آنچه که مربوط به حق تعالی است حسن است و از آن حسن که به شناخت ما مربوط میشود عشق است و آن صفت که نبود بعد به وجود آمد حزن است.
حُسن، عشق و حزن مثلث سهروردی است. عشق مقام بالایی دارد ولی مقام حسن بالاتر از عشق است. حسن در مقابل عشق تبختر دارد. در بسیاری از جاها عشق را پس میزند. اگر پس نزند به عشق میگوید تو کوچکتر از آنی که به من عشق بورزی. شگفتی این است که سهروردی در هستیشناسی آفرینش را به این سه عنصر نسبت میدهد و عشق و حسن و حزن را در تمام هستی جاری میداند. «بدان اول چیزی که حق سبحانه و تعالی بیافرید گوهری بود تابناک، او را عقل نام نهادند و به این گوهر (عقل) سه صفت بخشید: یکی شناخت حق، یکی شناخت خود و سوم شناخت آنکه نبود و سپس پدیدآمد.»
از آن صفتی که حق را شناخت، حُسن پدید آمد که آن را نیکویی خوانند و از آن صفتی که خود را شناخت، عشق پدید آمد که آن را مهر خوانند و از آن صفتی که سپس پدید آمده را شناخت، حزن پدید آمد که آن را اندوه خوانند. و این هر سه که از یک چشمهسار پدید آمدهاند و برادر همدیگرند، حُسن که برادر بزرگتر است در خود نگریست و نشاطی در او پدید آمد تبسمی کرد، چندین هزار ملک مقرّب ازو پدید آمد. عشق که برادر میانه است با حُسن اُنسی داشت و نمیتوانست نظر از او بردارد و دایم در خدمتش بود. هنگامی که تبسم حُسن را دید، شور و اضطرابی در او افتاد خواست حرکتی کند، حزن که برادر کوچکتر بود درو آویخت و از این جنبش، آسمان و زمین پیدا شدند.
سهروردی داستان آفرینش آدم را به استناد قرآن بیان میکند
چون آدم خاکی را آفریدند. آوازه در ملاء اعلی افتاد که از چهار عنصر مخالف هم (آب، باد، خاک و آتش) خلیفهای را آفریدهاند. چون خبر خلقت آدم در ملکوت شایع گشت اهل ملکوت آرزوی دیدار او را داشتند. این خبر به حُسن عرضه کردند. حُسن که پادشاه بود، گفت: نخست من یک سواره پیش روم اگر مرا خوش آمد چند روزی در آنجای مقام کنم، شما نیز بر پی من بیایید. سلطان حسن به وجود آدم پای نهاد، جایی خوش و نزهتگاهی دلکش یافت. فرود آمد، همگی وجود آدم را بگرفت. عشق چون از رفتن حسن خبر یافت، دست در گردن حزن آورد و قصد حسن کرد، اهل ملکوت پس از وقوف در پی ایشان براندند. عشق به مملکت آدم رسید حسن را دید تاج بر سر نهاده و بر تخت وجود آدم تکیه زده، خواست خود را در آنجای بگنجاند، به دیوار دهشت افتاد، از پای در آمد. حزن حالی دستش بگرفت، عشق چون دیده باز کرد، اهل ملکوت را دید که تنگ درآمده بودند روی بدیشان نهاد، ایشان خود را بدو تسلیم کردند و پادشاهی خود را بدو دادند و جملگی روی به درگاه حسن نهادند. چون نزدیک رسیدند عشق که سپهسالار بود نیابت به حزن داد و بفرمود تا همه از دور زمینبوسی کنند. زیرا که طاقت نزدیکی نداشتند. چون اهل ملکوت را دیده بر حسن افتاد جمله به سجود درآمدند و زمین را بوسه دادند که «فسجد الملائکه کلهم اجمعون».
و هر چقدر بتوانیم یک اندیشه را به هندسه ربط بدهیم آن اندیشه در ذهن میماند. هندسه نوعی ریاضیات مجسم است. مثل ماکت ساختمان آدم را در وسط مربع قرار داده است و در بالا سودا، سمت چپ صفرا، سمت راست بلغم و پایین دم. این چهار مخالف با هم ممزوج میشوند و انسان پدید میدهد. صورت زیبایی از چهار مخالف به وجود میآید. چهار طبع مخالف را به دست هفت رونده داد که سرهنگان خاصند آن هفت رونده عبارتند از زحل، عطارد، قمر، زهره، شمس، مریخ و مشتری اول آفرینش فرشتگان، بعد زمین، بعد آسمان، بعد آدم و بعد آفرینش کرات و باز هم آدم را در وسط قرار داد که آدم یک زبر دارد که فوق است و یک یمین دارد که راست است یک قدام دارد که پشت است و یک زیر دارد که تحت است و یک پس دارد که خلف است و یک چپ دارد که یسار است. یعنی شش جهت.
فصل اول: خبر آفرینش آدم در عالم ملکوت انتشار یافت، اهل ملکوت آرزوی دیدن آدم را داشتند. حسن پادشاه بود، سلطان حسن به وجود آدم پای نهاد. جایی خوش یافت، فرود آمد. همگی وجود آدم را فرا گرفت. عشق چون از وجود حسن خبر یافت، قصد حسن کرد. همهی ملکوت به دنبال عشق آمدند. عشق به مملکت آدم رسید. حسن را دید. تاج بر سر نهاده خواست خود را در آن بگنجاند به دیوار دهشت افتاد. از پای درآمد. حزن دستش بگرفت. جملگی راه به درگاه حسن نهادند.
فصل دوم: بفرمود همه از دور زمینبوسی کنند. چون اهل ملکوت را دیده بر حسن افتاد به سجده آمدند. خلاصه آنکه حسن در وجود آدم جای گرفت. اهل ملکوت خود را تسلیم عشق کردند و حزن زمان داد تا همه زمین بوس حسن شوند.
فصل سوم: حسن برای مدتی از وجود آدم جدا ماند. حسن در یوسف استقرار یافت چنانکه بین یوسف و حسن هیچ فرقی نبود. عشق حزن را فرمود تا تواضع کند. حسن پرسید کیست؛ گفت، خسته افتاده زپا باز آمد. حسن گفت اینکه من به تو شاد بودم گذشت و تو را فراموش کردهام، حزن چون از حسن جدا ماند؛ گفت، تدبیر آن است که هر یک از ما به سویی رویم و بر سجاده قضا و قدر رکعتی چند بگذاریم. حسن تاج سلطنت بر نهاد. عشق سوی مصر رفت. حزن به کنعان رفت. عشق سوی زلیخا رفت و حزن به کنعان.
فصل چهارم: حزن به وجود یعقوب رفت. حزن گفت از شهر پاکان آمدم. یعقوب سجاده صبر گشاد. بعد از چند روز بین یعقوب و حزن صمیمیتی پدید آمد. چنانکه بین یعقوب و حزن هیچ جدایی نبود. صومعه را بیتالاحزان نام نهاد.
فصل پنجم: عشق به مصر قصد سفر کرد. هیچ کس بر کار او راست نمیآمد. به زلیخا روی آورد. عشق گفت من از بیتالمقدسم. گفت ای صدهزار جان گرامی به کجا خواهی رفت. عشق گفت من صوفی مجردم. هر شب در جایی مقام کنم. اگرچه دیرینهام اما هنوز جوانم. قصه من طولانی است و تو هم ملول و خسته. ما از ولایت شما با نه منزل فاصلهایم.
فصل ششم: در این فصل حکایت از زبان خود عشق بیان میشود. عزت باروی آن است. خندق عظمت آن است. سهروردی جاوید خرد را سیاحی میداند که در مقام خود ثابت است. گنگ است. به سال دیرینه است. سخت کهن است. هر که خواهد که به شهرستان جان رسد باید با شوق حرکت کند. سرمه بیداری در چشم کشد. از جانب شمال درآید. ربع مسکون طلب کند. هر چه به او بسپارند هیچ خیانت نکند. زمین تمام امانت خود را پس میدهد. تمام این مراتب را عشق برای زلیخا شرح میدهد.
در اینجا پنج دروازه پیش آید. طیالارض میکند. در این دروازه پیام به زلیخا این است که هر کسی مراتب عشق را نمیتواند طی کند. دوم پیکی در راه است. در این دروازه پیام به زلیخا این است که پیوسته ثابت قدم باشد. سوم دارای مسوولی است که آن را باد خوانند. هر خوش و ناخوشی که میبیند بهرهای میآورد. داد و ستد با مقام عشق سازگار نیست. چهارم کسی بر تخت نشسته که او را چاشنگی خوانند. پیام این دروازه به زلیخا این است. عاشق برای تحمل عشق باید تعادل خود را حفظ کند تا زنده بماند که شاید به وصال دست یابد. پنجم شهرستان است کسی بر بساط نشسته، او را مفرق میخواند. در مقابل ۸ مخالف زندگی کند و دوام بیاورد. پس از طی پنج دروازه عشق به شهرستان میرسد. بندها را یک به یک میگسلد. در آنجا چشمهای است که آن را آب حیات نامند. راه همه به عشق نماید.
فصل هفتم: زلیخا به عشق میگوید برای چه از ولایت خود آمدهای. عشق از خود و حزن و حسن میگوید. حسن گفت من بروم و نظر اندازم اگر مرا خوش آید شما را طلب کنم. ما نیز از پی او آمدیم عشق و حزن روی بدان جانب نهادیم و چندان که زاری بیش کردیم استغناء او را بیش میدیدیم. زلیخا و عشق به تماشای یوسف رفتند. از دایره صبر بدر افتاد. طاقت صبرش نماند. سودایی شد. اهل مصر در پوستین وی افتادند. کسی که بر خود باخته است سزایی ندارد. تا اینجا یوسف بزرگترین مظهر حسن، زلیخا بزرگترین مظهر عشق و یعقوب مظهر حزن.
فصل هشتم: یعقوب به مصر رسید، به گوشه چشم اشارت کرد به حزن و حزن چهره بر خاک نهاد در برابر حسن. این تاویل آن خواب است که با تو گفته بودم.
فصل نهم: نام دیگر حسن جمال و کمال. همه طالب کمالاند. همه طالب جمالاند. اگر کسی را یابد که شایسته حضور عشق باشد حزن را اعزام کند. عشق در اطراف خانه بگردد. عشق است که طالب را به مطلوب میرساند.
فصل دهم: محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند. محبت خاصتر از محبت است. محبت و معرفت دو گام است تا رسیدن. عشق هیچ آفریده را نبود
فصل یازدهم: دوباره تعبیر عشق را تحلیل میکند.
فصل دوازدهم: عشق بندهای است خانهزاد. سلطان ازل و ابد شحنگی به او عرضه داشته است. تا گاو نفس را نکشد قدم در شهری نمیگذارد. زردی روشن و فریبنده دارد. هر گاوی لایق قربان نیست.
بهتر است برای مطالعه بیشتر این مباحث به کتاب «شعاع اندیشه و شهود» از دکتر دینانی یا «رمز عقلی سرخ» از دکتر پورنامداریان مراجعه کنیم.