تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
سیزدهمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سهروردی به «تاثیر شیخ اشراق و اندیشههای او بر مکتب فلسفی شیراز» اختصاص داشت که با سخنان دکتر قاسم کاکایی، عضو هیات علمی دانشگاه شیراز، چهارشنبه یازدهم خرداد برگزار شد.
بحثی را که امروز به آن میپردازیم، تا اندازهای رنگ تاریخ فلسفه دارد و به بهانهی شیخ اشراق، شناساندن یک مقطع از فلسفهی تاریخ اسلامی است که کمتر به آن پرداخته شده است. بحثی که مدتهاست غربیها مطرح کردهاند و چنین است که آیا فلسفهی اسلامی با مرگ ابن رشد در اندلس، به مُحاق رفت؟ و از آن به بعد دیگر ما فلسفهی اسلامی نداریم. آیا فلسفه در قلب جهان اسلام غروب کرده است؟ جواب خیلی از مورخان فلسفه این است که: نه؛ مستشرقان سابق شاید شیخ اشراق سهروردی را نشناختهاند و توجه نکردهاند که سنتی فلسفی در شرق جهان اسلام توسط سهروردی احیاء شده است. هانری کُربن و برخی دیگر در شناساندن این دوره و مقطع از تاریخ فلسفه، کمک رساندهاند.
باید به این نکته اشاره کنم که فلسفه اسلامی با درگذشت ابن رشد هیچگاه به مُحاق نرفت اما با طلوع سهروردی از شرق جهان اسلام، این فلسفه جان تازهای گرفت و اشرق خود را بر جهان اسلام گستراند و حتی بر فیلسوفان مشایی همچون خواجه نصیرالدین تأثیر ژرفی گذاشت. بعد از خواجه بار دیگر فلسفهی اسلامی پا به دوران «فترت» گذاشت و با ظهور میرداماد جانی دوباره گرفت آن هم تنها از بُعد فلسفهی مشاء. اما واقعیت این است که دراین دورانِ بیش از سهقرن، «این مکتب فلسفی شیراز» بود که مشعل فلسفهی اسلامی را افروخته نگاه داشت و فلسفهی مشاء و بخصوص فلسفهی اشراق را حفظ کرد و توسعه داد و به دست ملاصدرا رسانید. شروح متعدد بر حکمت اشراق توسط فیلسوفان مکتب فلسفی شیراز و بررسی، تحلیل و نقد قواعد فلسفی حکمت اشراقاز جمله خدماتی بود که حکمای مکتب فلسفی شیراز در جهت بالندگی حکمت اشراق انجام دادند و آن را به دست ملاصدرا سپردند. رشد و بالندگی حکمت اشراق در شبهقارهی هند نیز با مهاجرت حکمای مکتب فلسفی شیراز به هند صورت پذیرفت.
فلسفهی سهروردی عمیق، دقیق و نو است
بحث دیگر باز این است که آیا فلسفهی سهروردی صرفاً حاشیهای است بر فلسفهی ابن سینا؟ یعنی حرف نو و تازهای ندارد و فقط حاشیه بر آن فلسفه است که مثلاً وجود را به نور و عدم را به ظلمت تبدیل کرده است. پژوهشگران این را هم در جای خود نشان دادهاند که خیر، فلسفهی اشراق سهروردی فلسفهای عمیق، دقیق و صاحب مطالب نو است.
سومین مطلبی که باید به آن نگاه کنیم این است که برخی گفتهاند سهروردی بر فلسفهی اسلامی تاثیرگذار بود ولی آخرین نفری که متأثر از سهروردی بود خواجه نصیرالدین توسی است که باوجود این که به نظر فیلسوفی مشایی میآید، در جاهایی از سهروردی متأثر است. مثلاً در شرح الاشاراتوالتنبیهات، در بحث علم الهی، با دیدگاه سهروردی دیدگاه ابن سینا را نقد میکند. این، شاید تنها جایی باشد که خواجه در کلِ الاشارات نقد دارد. اما عدهای میگویند که با رحلت خواجه نصیرالدین توسی و کوچ او از صحنهی فلسفه، ما با دورانی از فلسفه مواجه هستیم، از قرن هفتم تا قرن دهم، که دوران سکوت و رکود و فترت در فلسفه است و فلسفهی اسلامی دیگر پویایی و غنا و رشدی ندارد. برخی مثل جان کوپر حتی گفتهاند که نه تنها فلسفه بلکه علوم اسلامی و مسائل فرهنگی اسلامی در قرن دهم به نازلترین سطح خودش رسید. البته مکتب اصفهان پیدا میشود و میرداماد و میرفندرسکی و شیخ بهایی و بعد هم به ملاصدرا و حکمت متعالیه میرسیم. اما واقع آن است که این چند قرن، یعنی قرون هفتم تا اوایل قرن یازدهم تا برسیم به مکتب اصفهان و حکمت متعالیهی ملاصدرا، زمانی است که به مکتب شیراز تعلق دارد و فیلسوفان بزرگی در این دوران رشد و نمو داشتهاند؛ مثل قطبالدین شیرازی، صدرالدین دشتکی، جلالالدین دوانی، غیاثالدین منصور دشتکی، فاضل خفری و خیلیهای دیگر.
علت ناشناخته ماندن آن دوران یکی این است که مسائل و امور سیاسی آنقدر دلمشغولیهای مختلفی ایجاد کرد که شاید فکر و اندیشه جایی برای فلسفیدن و فلسفه ورزیدن پیدا نمیکند. البته این هست، اما مهمتر از آن این است که بیشترین نسخ خطی ما مربوط به همین دوران است که تصحیح و ارائه نشده است و خیلی از آنها هنوز باقی مانده و در اختیار عموم نیست. مرحوم سید جلالالدین آشتیانی به خوبی این دوران ناشناخته را تصویر کرده و گفته است که ما در این دوران در فلسفه و حکمت جایگاه والایی داشتهایم. پس تصحیح نسخ خطی این دوران بسیار بااهمیت است.
باز نکتهی مهم دیگر آن است که در این دوران مکتب فلسفی شیراز مورد بیمهری سلسلهی صفویه قرار گرفت و به اصطلاح امروز فیلسوفان این مکتب را بایکوت کردند و خیلی از آنها ناچار شدند از شیراز و فارس و ایران به هند و عثمانی و جاهای مختلفی بروند. آنهایی هم که ماندند سعی شد که ناشناخته بمانند. طوری که ناسخان و خطاطان جرأت و رغبت نداشتند که آثار فیلسوفان این دوره را منتشر کنند. چرا چنین اتفاقی افتاد؟ من در کتاب «غیاثالدین منصور دشتکی و فلسفهی عرفان» به گوشهای از این مسائل دوران صفویه، که بسیار عبرتآموز هم است، پرداختهام.
سهم مکتب شیراز در رشد و تعمیق حکمت اشراق سهروردی
نکتهی دیگری که بیشتر مشهور است این است که مکتب شیراز در این قرون اکثراً حاشیهپردازی بر تجرید خواجه است و آنها تنها کلام را دنبال کردهاند. مثلاً صدرالدین دشتکی و جلالالدین دوانی چندین شرح و حاشیه بر تجریدالاعتقاد خواجهی توسی نوشتهاند که به طبقات صدریه و طبقات جلالیه مشهور است. لذا تصور آن است که این دوران، دوران جدلی و کلامی است و از فلسفهی محض چندان خبری نیست. این سخن جفایی در حق آن دوران است. آن دوران هم حافظِ فلسفهی مشاء است و هم حافظِ فلسفهی اشراق. اینها را به مکتب اصفهان منتقل کردند و بعد هم به حکمت متعالیه ملاصدرا رساندند. خصیصهی بزرگ این دوران در بحث حکمت اشراق است که کمتر شناخته شده است. فیلسوفان مکتب شیراز در این دوران آن را شناساندهاند، رشد دادهاند، تعمیق و تحقیق بر روی آن داشتهاند و بعد در حکمت متعالیه به دست ملاصدرا رسیده است.
میدانیم شرحهایی بر حکمتالاشراق سهروردی نوشته شده. شهرزوری و برخی دیگر شرحهایی داشتهاند. ولی مهمترین شرح بر حکمتالاشراق را قطبالدین شیرازی نوشت. او شرح این کتاب را ارائه داد و تا امروز باقی است. در این شرح اهمیت کتاب شیخ اشراق را بیان کرده و کتاب را شرح کرده است. آثار دیگر سهروردی را هم جمعآوری کرده و از آنها در شرح حکمتالاشراق استفاده کرده است. شرحهای دیگر را هم در این کتاب آورده و چنین گفته که این کار را کردم تا از بین نروند و بمانند. یعنی سایر شروح حکمتالاشراق با شرح قطبالدین شیرازی باقی مانده و به دست ما رسیده است.
از کارهای دیگری که دربارهی حکمتالاشراق انجام شده شرح جلالالدین دوانی بر کتاب هیاکلالنور سهروردی است. هیاکلالنور از کتابهای شیخ اشراق است که به عربی است و پارسی آن را هم نگاشته است. دوانی بر متن عربی هیاکلالنور شرح نوشته است با نام شواکل الحور و شرح استادانهای هم است و خیلی از مسائل اشراقی را توضیح میدهد. از کتابهای دیگر سهروردی مثل التنبیهات، المطارحات و پرتونامه هم استفاده کرده است.
معلمی که حکمت اشراق را احیاء کرد، سهروردی است
در این دوره جا افتاده بود که حکمت مشایی وارث ارسطو است و حکمت اشراقی وارث افلاطون. مثلاً کازرونی از شاگردان باواسطهی غیاثالدین منصور دشتکی در کتاب خود مینویسد که حکمت مشاء از ارسطو آمده و معلم ثانی، فارابی، حکمت مشاء را احیاء کرده است. اما حکمت اشراق از افلاطون رسیده و معلمی که حکمت اشراق را احیاء کرد، سهروردی است. تقابل بین اینها را تصویر کردهاند. اما میدانیم که آرامآرام تلفیق حکمت مشاء و حکمت متعالیه در مکتب شیراز صورت میگیرد. دشتکی که هم آثار مشایی دارد و هم آثار اشراقی، تالیف و تلفیق این دو گرایش را آورده است. غیاثالدین منصور وقتی که کتاب ضیاءالعین را در شرح حکمتالعین کاتبی مینویسد رویهی شیخ اشراق را نشان میدهد و متأثر بودن از شیخ اشراق را. غیاثالدین منصور کتابی با عنوان شفاء القلوب دارد که شرح شفای ابنسیناست. در مطلع این کتاب میگوید: خدایا ما را شفا بده از این مسائل، چه در ریاضیات و چه در طبیعیات باشد و چه در منطق و نطق و سخن باشد، به اشراق انوار حکمت قدسیه. این دیدگاه دشتکی است.
شیخ اشراق در المطارحات سخنی دارد و میگوید همهی علمهایی که میخوانید، ندا و صدایی است تا شما را از بستر غافلان بیدار کند. این علوم برای بیداری و اشراق است. غیاثالدین دشتکی در مقاماتالعارفین همین سخن را دارد و میگوید که علوم و اخلاق و سیره و آداب مقدمهای است برای بیداری و پا گذاشتن در جریان اشراقی. یک کتاب هم دارد که از عنوان آن پیداست که تحت تأثیر شیخ اشراق است، به نام الحکمهالمنصوریه. کتاب دیگری هم دارد تحت عنوان مرآتالحقایق که در آن راجع به جهان مثالی بحث میکند که شیخ اشراق آن را بهکار برده است. میگوید من مساله را از جهان مثالی کشف کردم و گرفتم. مُثُل افلاطونی هم که ابن سینا روی خوش به آن نشان نمیدهد ولی شیخ اشراق حسابی به آن پرداخته، در کتاب معارف منصوری و دشتکی به طور تفصیل به آن پرداخته شده و ابعاد مختلف آن باز شده است.
غیاثالدین منصور دشتکی و تلفیق حکمت مشایی و اشراقی
غیاثالدین دشتکی کتابی تحت عنوان کتابالتجرید دارد. ولی اسم دیگر آن الاشاراتوالتلویحات است. الاشارات از فلسفهی مشاء و التلویحات را از فلسفهی اشراق گرفته است. دشتکی در مقاماتالعارفین نکاتی را بیان میکند و بعضی وقتها میگوید: الاشارات. شما میفهمید دارد دیدگاه مشایی را بیان میکند و میخواهد از راه فلسفهی مشاء وارد شود. بعضی مطالب را تحت عنوان الاشراق آورده و میفهمیم در اینجا دارد به سبک اشراقی سخن میگوید. یک کتاب هم دارد در شرح حال و آثار پدرش، صدرالدین محمد، به نام کشفالحقایقالمحمدیه. آنجا تصریح میکند که شیوهی خود غیاثالدین و پدرش تلفیقی از اشارات مشاییان و تلویحات اشراقیان است. این دو نهر میآیند و در اقیانوس حکمت متعالیه به هم میرسند و به دست ملاصدرا میافتد. دشتکی شرحی هم بر هیاکلالنور سهروردی دارد که نقد دیدگاههای دوانی هم هست که چطور مثلاً دیدگاههای شیخ اشراق را شناخته و چقدر آن را نه. بحثی با دوانی دارد که از کتابهای مختلف شیخ اشراق استفادههای متعدد کرده است.
نکتهی مهم دیگر آن است که غیر از این کتابهای شیخ اشراق که در مکتب شیراز بحث و گفتوگو و حفظ شده، قواعد اشراق هم مورد بحث و گفتوگوهای متعدد قرار گرفته و پخته شده و رشد کرده و به دست مکتب اصفهان یا ملاصدرا در حکمت متعالیه رسیده است. مثلاً یکی از قواعد اشراقی سهروردی این است که نفس و بالاتر از آن، همه وجودی هستند و ماهیت ندارند. این چگونه ممکناتی هستند که ماهیت ندارند؟ و بالاتر از نفس که عقول باشند تا برسد به واجبالوجود قرار میگیرند؟ رسالههای متعددی نوشته شده در شرح و بسط دیدگاه شیخ اشراق در این مورد. مثلاً الرساله الروحیه دشتکی و دیگرانی از حکمت و مکتب شیراز. بهخصوص در شرح هیاکلالنور، هم دوانی و هم دشتکی به این اصل اشراقی خوب پرداختهاند و جوانب آن را مورد بحث قرار دادهاند.
عالم مثال از دستاوردهای حکمت اشراق است
از مسائل دیگری که دستاورد حکمت اشراق است بحث عالم مثال است. شیخ اشراق به آن پرداخته و در مکتب شیراز هم بسیار راجع به عالم مثال و مسائلی از این دست بحث کردهاند. هم دوانی و هم دشتکی و هم شاگردان آنها بحث کردهاند که تذکر مربوط به چه عالمی است؟ و کشف از چه عالمی صورت میگیرد؟ دشتکی در کتاب مقاماتالعارفین بسیاری از دیدگاههای شیخ اشراق را دربارهی ماهیت کشف و انکشاف و عالم مثال مورد بحث قرار میدهد.
در حکمت مشاء مساله نور، چه نور حسی و مادی، چه نور غیر حسی و نور مجرد، بحث شده است. در مکتب شیراز هم دربارهی ماهیت نور بحث شده و جوانبش مورد بررسی قرار گرفته است. اکثراً هم در رؤیت و دیدن و مُبَصر شدن (چه فیزیکی و مادی و چه معنوی) بحث دارند. دشتکی در رسالهی خود اینها را بحث کرده است.
بحث ربالنوعها و عقول عرضی غیر از عقول طولی، مفصل در مکتب فلسفی شیراز آمده است. رابطهی نور و علم که بعداً ملاصدرا دارد که علم خدا به عالم چگونه است؟ علم قبل از خلقت، علم با خلقت، علم بعد از خلقت؟ مفصل بحث کردهاند. این اصل اشراقی را که سهروردی گفته که: هر چه نور باشد مُدرک ذاتی است، مفصل توضیح دادهاند. قاعدهی الواحد یا عقول طولیه که مشاییان این قاعده را وضع کردهاند، شیخ اشراق دیدگاه دیگری دارد و دیدگاه او را مطابق مذاق شیخ اشراق باز در مکتب شیراز با تفصیل زیاد آوردهاند. این که فنا چیست؟ وحدت وجود چیست؟ جنبههای عرفانی حکمت سهروردی است که باز طبق دیدگاه شیخ اشراق بحث کردهاند. در بحث معاد که تجسد اعمال چگونه است؟ مشاییان و شیخ اشراق چه میگویند؟ بحث کردهاند و پختهاند و به دست ملاصدرا رساندهاند که حکمت متعالیه نتیجهی آن است.
پیروان مکتب شیراز و نقد مکتب اشراقی
البته در مکتب شیراز صرفاً شرح نبوده؛ نقد هم دارند. مثلاً دوانی دربارهی قواعد اشراقی نقد وارد کرده است. آنجایی که میگوید صادر اول که ممکنالوجود است، امکان عدمش هست ولی علت آن که خودِ خدای تعالی است عدمش امکان ندارد. دشتکی باز بر نقد دوانی نقد دارد و بعد هم نقد دشتکی و خودِ اصل نقد دوانی به ملاصدرا میرسد و مفصل در اسفار بحث میکند.
یکی از مباحث مهم در طبیعیات که به الهیات هم راه پیدا کرده، بحث هیولی است که از نظر سهروردی هیولی به عنوان یک جوهر نمیتواند تحقق داشته باشد. استدلالی هم در نبود هیولی دارد. همین مساله باعث شده که فیلسوفان مکتب شیراز راجع به این قضیه و رابطهی هیولی و صورت و این که چه رابطهای است؟ بحث کنند. صدرالدین دشتکی، پدر غیاثالدین دشتکی، میگوید رابطهی هیولی و صورت رابطهی اتحادی است. یعنی بحثهای اشراقی را میگیرد با مشاء مقایسه میکند و یک بحث جدید ارائه میدهد که بحث هیولی و صورت ترکیب انضمامی نیست و ترکیب اتحادی است. ملاصدرا این را پسندیده و در اسفار میگوید که ترکیب بین ماده و صورت، اتحاد است.
یک مسالهی مهم دیگری که سهروردی منشاء و خیری شده که در مکتب شیراز بررسی بشود و بعد به ملاصدرا برسد، این است که در بحث توحید، وحدت واجبالوجود، یکی از برهانهایی که اقامه میشود برهانی است که میگوید اگر دو واجبالوجود باشند این دو یک مابهالاشتراکی دارند که واجبالوجود بودن است و چون دو هستند مابهالتفاوت و مابهالامتیازی هم دارند. پس باعث ترکیب در هر دو میشود و با واجبالوجود بودن سازگار نیست. سهروردی این را مطرح کرده و بعد یک شبهه را برای اولینبار مطرح میکند که چه اشکال دارد که واجبالوجود با تمام ذات از هم متمایز باشند و هیچ اشتراکی نداشته باشند. از شاگردان سهروردی، ابن کمونه است که این شبهه را خیلی بسط و گسترش داده است. خیلیها نتوانستند این شبهه را پاسخ بدهند. این شبهه از سهروردی شروع شده و ابن کمونه توانسته شبهه را تقریر خوبی بدهد.
حکمت اشراق ابزار خوبی برای گفتوگوی ادیان
اما این شبهه باعث شده در مکتب شیراز بحثی بین اصالت وجود و اصالت ماهیت بشود. آیا وجود اصیل است؟ یا ماهیت اصیل است؟ اگر وجود اصیل باشد این شبهه ابن کمونه نمیتواند وارد باشد. دوانی در پرداختن به شبههی ابن کمونه بحث اصالت وجود و اصالت ماهیت را مطرح میکند که اینجا چگونه است که خدا وجود است و موجودات منتسب الیالوجود هستند؟ همینجا آن نظریهی مشهوری که از دوانی است و بحث ذوق التاله است، شروع میشود و میگوید وحدت وجود همین است که وحدت موجود است و کثرت موجود. دشتکی ایرادهای متعددی بر دوانی میگیرد و بحث را به اینجا میکشد که آیا وحدت وجود همین است یا نیست؟ بعداً ملاصدرا این دیدگاه دوانی را، در ذوق تأله نقد میکند. ده اشکال بر دوانی میگیرد که چندین اشکال از آنها همان است که از دشتکی است و به عظمت از او یاد میکند.
به هر حال، حکمت اشراق ابزار خوبی است برای گفتوگوی ادیان. چون شیخ اشراق میگوید که خمیرهی این حکمت از فهلویون است و یک مقداری از آن را از یونان میگیرد و بعضی را از هند. گفتوگویی بین این فرهنگها و ادیان نیز در دربار اکبرشاه در هند صورت میگیرد و حکمت اشراق رشد میکند. دو حکیم شیرازی هستند که در دو مقطع از تاریخ بودند؛ یکی شاهطاهر است که حکمت اشراق را در آنجا میبَرد و یکی هم امیر فتحالله شیرازی، شاگرد غیاثالدین منصور دشتکی است که در دربار اکبرشاه حکمت اشراق را ترویج میدهد.