تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
مجدالدین کیوانی ـ استاد بازنشستهی دانشگاه و عضو شورای علمی مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی: اجزای عنوان این کتاب تا حدودی از محتوای آن خبر میدهد. مع ذلک، توضیحاتی چند هدف، حوزهی مطالب و روش کار ارباب شیرانی را روشنتر خواهد کرد:
۱. از عبارت اول بر میآید که سخن از «یک اسطوره» است منتها اسطورهای که در چند سنـّت دینی و فرهنگی مختلف شکلهای مختلف به خود گرفته است. نکتهای را که لازم است پیشاپیش در مورد کاربرد اصطلاح «اسطوره» مدّ نظر داشت این است که نباید آن را به معنا و مرادف سخنان دروغ و گزافه گرفت. اسطورهشناسان و اهل فنّ، اتفاقا، اسطوره را نه تنها به معنای گزافهگویی نمیدانند، بلکه آن را مبتنی بر واقعیآت ازلی ِ تاریخ بشر و سرگذشت ساحتهای درونی و روانی او فرض میکنند. عوالم و ساحتهای بشری یا مادّی و دنیوی، و به قول مولانا «این سری» است یا ماورایی و «آن سری». اسطورهها عموماً با ساحتهای نوع دوم سروکار دارد، و به واقعیاتی میپردازد که از محدودههای زمانی و مکانی خاصّ بیرون است: واقعیاتی که در تاریخِ بیتاریخ انسان به کرّات رخ داده ورخ میدهد و مصادیق و نمودهای متعدد پیدا میکند.
اربابشیرانی در مقدمهی رسالهی خود از «رجعت ابدی» و «الگوهای آغازین» سخن میگوید. مراد از این اصطلاحات این است که در حیات انسان پدیدهها و رفتارهایی وجود پیدا میکند که به یک مورد واحد خاص منحصر نمیشود، بلکه هر از چندگاه شکلی از آن به وقوع میپیوندد. این رخدادهای مکرّر کمابیش مطابق الگوهایی است که اصطلاحاً به آنها «الگوهای نخستین» یا «انواع اولیهی» گفته میشود. در انگلیسی به این تکرارهای هر از گاهی، ولی همیشگی، «رجعت ابدی»۲ یا «تکرار لانهایه»۳ گفته میشود. به بیان دیگر، گویی برای رفتارهای بشر و اتفاقاتی که در زندگی او پیش میآید، مثال یا الگویی در ازل و در تاریخی بیتاریخ وجود داشته و، از آن به بعد، این الگو در حرکتی دوری شکل تکرار شده است؛ کانـّه سیکلها و دورههایی از اتفاقات درعالم وجود دارد.
اسطورهها در واقع محمل و ابزاری برای نشان دادن و بیان مصادیقی از آن الگوهای نخستیناند. منظور اجمالاً این است که، مثلاً، در قصهی یوسف رویدادها موردهایی است از آنچه در تمامی دورانها به گونههایی کمابیش مشابه هم رخ داده و تکرار شده است. حسادت برادران یوسف نسبت به او پدیدهای نیست که تنها برای فرزندان یعقوب پیش آمد کرده باشد. قبل و بعد از آن نیزمشابه چنین رابطهی حسادت آمیزی پیش آمده ودر آینده هم پیش خواهد آمد؛ کما اینکه، آنچه سالهای سال پیشتر قابیل (= قایین) را به کشتن برادرش هابیل برانگیخت، همین حسادت بود. از قضا، در هر دو مورد یاد شده، باعث حسّ حسادت تبعیضی بوده که حاسد یا حاسدان در خود احساس کردهاند. طبق قصهی یوسف، چون پدرش توجه محبت آمیز بیشتری به او نشان میداد، برادرانش از سرِ حسد کمر به قتل او بستند. در مورد پسران آدم نیز چون خداوند قربانی هابیل را پذیرفت و از برادر بزرگ ترش، قایین، را ردّ کرد، حسدِ ناشی از این احساس تبعیض قابیل را به کشتن برادرش واداشت.
ماجرای عشق زلیخا به یوسف، به رغم تعلّق قانونی ِاین زن به فرعون مصر یا سردار و حاجب وی، بوتیفار، در تاریخ بشر بیسابقه و لاحقهای نبوده است. مشابهِ آن، تعلّق خاطر سودابه، همسر کاوس کیانی، به ناپسریاش سیاوش، است که بر خلاف ضوابط و هنجارهای سنتی و دینی قصد کرد پنهانی به شوهر خود خیانت کند. بدگمانی بوتیفار و کاوس هر دو منجر به آزار و اذیت دو بیگناه، و روسپیدی نهایی قربانیان احتمالی شد. جالب است بدانیم قحطی و نبودِ قوت لایموت که یعقوب را مجبور کرد پسرانش را برای خرید آذوقه از کنعان به مصر بفرستد رویدادی استثنایی نبود؛ پیش از او پدرش، اسحق، و پدر بزرگش ابراهیم نیز هر یک در زمان خود به منظور مشابهی به مصر مهاجرت کرده بودند.
پدیدههای آشنایی که آنها را با تعبیراتی از قبیل «هرفرازی را نشیبی است»، «پایان شب سیه سپید است»، «از ماست که بر ماست»، «مقنّی تهِ چاه است»، «بار کج به منزل نمیرسد»، «تو نیکی میکن و در دجله انداز» و صدها مورد دیگر بیان میکنیم ناظر به پدیدههایی است که گهگاه (ولی در همهی دورانها) در حیات ناپیدا کرانهی بشر اتفاق میافتد.
۲. شخصیّت ادبی یوسف. نیاز به تأکید نیست که مراد از این عبارت این نیست که یوسف در ادبیات دستی داشته، بلکه مقصود صرفاً انعکاس و حضور او در ادبیاتهای یهودی ـ مسیحی و در فرهنگهای شرق و غرب است. منابع قصهها، رمانها، شرح و تفسیرها، و مجموعههای منثور و منظومی که درونمایهی آنها یوسف و ماجراهای زندگی وی بوده، کتاب مقدّس و قرآن است. این دو منبع اصلی با اینکه از فردی واحد، یعنی یوسف بن اسحق بن ابراهیم، سخن میگویند، در محتوا، شیوهی بیان و کانونهای تأکید یکسان نیستند، گو اینکه هر دو کمابیش در یک محدودهی جغرافیایی شکل گرفتهاند. تفسیرها و شروحی نیز که بر این دو روایت نوشته شده است تفاوتهایی با هم دارند.
وقتی این دو روایت و شرحهای یهودی ـ مسیحی از سویی و معادلهای اسلامی آنها به دست نویسندگان و داستاننویسها افتاد تفاوتها زیادتر و زیادتر شد. به علاوه، ویژگیهای فرهنگی و زمینههای آموزشی که هر نویسنده یا شاعر در آن پرورش یافته و نیز جهان بینی و طرز نگاه وی به قصّهی یوسف بر نحوهی عرضه داشتش از این قصه با نویسنده و شاعر دیگر قهراً تفاوتهایی داشته، و همین خود سبب شده که شخصیت یوسف در آثار شاعران و نویسندگان به گونههای مختلف انعکاس یابد. بنابراین، روایاتی که منابع اصلیِ آنها قرآن و تفسیرهای عربی و فارسیِ آن بوده، تفاوتهایی با روایات و داستانهایی دارد که بر اساس کتاب مقدس و شرحهای آن پدید آمده است. با این حال، قرائن به وضوح نشان میدهد که شارحان، داستان نویسان و شاعران یهودی و مسیحی از سویی و همتایان مسلمان آنها از سوی دیگر، اطلاعاتی را دربارهی قضیّهی یوسف ازیکدیگر اقتباس کردهاند. مثلاً، نام زُلیخا (یا زَلیخا) که نه درتوررات و نه در قرآن آمده، از طریق شرحهایی که یهودیان برکتاب مقدس نوشته بودند به آثار گویندگان مسلمان راه یافته است.
افزون بر اینها همه، سنخ برداشتها، اهداف و جهات مورد علاقهی نویسندگان و شاعرانی که به قصّهی یوسف پرداختهاند، و نیزمکتب و مشرب فکریِ و، البته، گسترهی خیالپردازی و هنرمندی آنها را نیز باید از عوامل دیگرِ تفاوتها در پروراندن و عرضه داشتِ داستان یوسف برشمرد. از باب مثال میتوان به نحوهی پردازش قصه در یوسف و زلیخای نورالدین عبدالرحمان جامی اشاره کرد که شاعر در آن به اقتضای مشرب عرفانیِ خاص خود، ماجراهای یوسف را در جاهایی کم و زیاد کرده است. به منظور نشان دادن عیب صورتپرستی و غافل ماندن از آفریدگار صورت، جامی در مقابل زلیخای صورت پرست شخصیتی به نام «بازغه» میآفریند که از جمال زیبای یوسف بس فراتر میرود و پرستندهی خدای جمیلی میشود که چنان جمالی را خلق کرده است. بر خلاف اکثر روایاتی که از زلیخا زنی خائن، هوسباز و گمراه تصویر میکنند، جامی او را نمونهی عاشقان ثابت قدم، صادق و دل و جانباخته به پای محبوب میداند:
نبود از عاشقان کس چون زلیخا/ به عشق از جمله بود افزون زلیخا
ز طفلی تا به پیری عشق ورزید/ به شاهی و امیری عشق ورزید
پس از پیریّ و عجز و ناتوانی/ چو بازش تازه شد عهد جوانی
بجز راه وفـــای عشق نسپرد/ برآن زاد و برآن بود و برآن مُرد
شاعران و داستان پردازان غربی، مانند رابرت آیلِت انگلیسی، سرایندهی منظومهی پنج جلدی ِ یوسف: یا عزیز کردهی فرعون (۱۶۲۳م)۴ و توماس مان آلمانی، نویسندهی یوسف و برادرانش۵ در چهار جلد (۱۹۳۴-۱۹۴۴)، و چندین شاعر و نویسندهی دیگر غربی نیز که یوسف و خاندان او را درونمایهی آثارخود قرار دادهاند هر یک کاست و افزودهایی در این قصه اعمال کرده، و آن را مطابق گرایشهای فکری و عقیدتی خود پرداختهاند.
شاخصیّت قصهی یوسف. ممکن است سؤال شود که چرا از میان چندین پیامبر یا شخصیّتهایی که شرحی از آنان در کتب مقدّس سامی آمده است، یوسف تا بدین اندازه موضوع آثار منظوم و منثور قرار گرفته است؟ توجه استثنایی به یوسف امروزی و دیروزی نیست؛ زندگی پرماجرای او از قرنها پیش در کانون علاقهی اقوام یهود و ملل مسیحی و مسلمان بوده است. کتابهایی که بر اساس داستان یوسف در آیینهای یهود و مسیحی تألیف و تصنیف شده است به قرون وسطی و عصر رنسانس برمیگردد.
در سنـّت اسلامی دهها اثر به نثر و نظم با درونمایهی یوسف در ایران، ترکیه و هندوستان تولید شده است که برجستهترینِ آنها یوسف و زلیخای جامی (د. ۸۹۷ ق) است. این منظومه و منظومهی پنج جلدی آیلت است که قسمت اعظم رسالهی ارباب شیرانی به نقد و بررسی و مطابقهی آنها اختصاص یافته است. افزون بر کتابهای فارسی ِ مستقل و منحصر به قصهی یوسف، کمتر سرایندهای در بیش از هزار سال شعر فارسی سراغ داریم که ابیاتی با مضامینی مربوط به یوسف و خانوادهی او نساخته باشد. محض نمونه، ابیاتی را در زیرنقل میکنیم که هر یک از آنها نوع نــگاه شاعر را به قضیّهی یوسف و نحوهی برداشت او را از آن نشان میدهد. شمار و گسترهی خیالبندیها و نکتهپردازیهای گویندگان فارسی زبان که با بهره گیری از داستان یوسف صورت بسته، به راستی چشمگیر است:
بوی بد مر دیده را تاری کند/ بوی یوسف دیده را یاری کند
تو که یوسف نیستی یعقوب باش/ همچو او با گریه و آشوب باش
بشنو این پند از حکیم غزنوی/ تا بیابی در تن کهنه نوی
«ناز را رویی بباید همچو وَرد/ چون نداری، گرد بد خویی مگرد
زشت باشد روی نازیبا و ناز/ سخت باشد چشم نابینا و درد»
پیش یوسف نازش وخوبی مکن/ جز نیــاز و آه یعقوبی مکن
(مثنوی، ۱/ ۱۹۱۳-۱۹۱۸)
هر کجا که یوسفی باشد چو ماه /جنّت است، ار چه که باشد قعرِ چاه
(همان، ۱/۳۸۱۳)
ای یوسف آخر سوی ِاین یعقوبِ نابینا بیا/ ای عیسی ِ پنهان شده بر طارم مینا بیا
از هجر روزم قیر شد، دل چون کمان بُد تیر ش/د یعقوب مسکین پیر شد،ای یوسف بُرنا بیا
(دیوان شمس)
یعقوبوار وا اَسَفاها همی زنم/ دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
(دیوان شمس)
گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی/ روا بود که ملامت کنی زلیخا را
***
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت/ من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
(سعدی)
من از آن حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم/ که عشق از پردهی عصمت برون آرد زلیخا را
***
یوسف عزیزم رفت،ای برادران رحمی/ کاین زمان عجب بینم حال پیر کنعانی
***
عزیز مصر به رغم ِ برادران غیور/ ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
***
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور/ کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
(حافظ)
چوآید از چمن آن یوسفِ گل پیرهن بیرون/ گل از دنبالش آید چون زلیخا از چمن بیرون
***
آن کس که چو یوسف بوَدَش چشم /عزیزی شرط است که یک چند به زندان بنشیند
***
عذر زندانی ِ بیجرم چه خواهد گفتن؟/ چون زلیخا نگهش جانب یعقوب افتد
***
همّتی مردانه میخواهد گذشتن از جهان/ یوسفی باید که بازار زلیخا بشکند
***
وادی ِپیموده را از سرگرفتن مشکل است/ چون زلیخا عشق میترسم جوان سازد مرا
(صائب)
حال ملاحظه کنید جامی، که عارفی وحدت وجودی است و همه چیز را آیتی و مظهری از خداوند میداند، به یوسف چگونه نگاه میکند: نگاهی که خدای بیچون (بَری از کیفیّت و غیر قابل شناخت) در صورت آفریدهای دارای کیفیّت، یعنی یوسف، متجلّی میشود:
مهی بود از سپهر آشنایی/ از او کون و مکان پُر روشنایی
نه مه، هیهات! روشن آفتابی/ مه از وی بر فلک افتاده تابی
چه میگویم، چه جای آفتاب است؟/ که رخشان چشمهاش اینجا سراب است
مقدّس نوری از قید چه و چون/ سر از جِلبابِ چون آورده بیرون
چو آن بیچون در این چون کرده آرام/ پی ِ روپوش کرده یوسفش نام
سبب توجّه کم نظیر مردم به یوسف و شرح زندگی وی در سنت یهودی ـ مسیحی نه فقط پُرماجرا و هیجان انگیز بودن این شخصیّت نیمه اسطورهای، بلکه بیشتر نقش تاریخی ِوی به عنوان «منجی ـ تأمین کننده» و حلقهی پیوند میان دوران پیش از یوسف و بعد از او بوده است. اگر نبود ماجراهایی که براو رفت (کینه ورزی ِبرادران در حقّ او، به چاه افتادن، به بردگی فروش رفتنش، بیگناه محبوس شدنش در مصر و، سرانجام، عزّت یافتنش در قصر فرعون) چه بسا که از قوم یهود ـ بر اثرقحطی و بیبرگیِ کنعانیان از سویی و ناکارآمدی و تفرقهی دیگر پسران یعقوب از دیگر سو ـ جز نامی نمیماند. بنابراین، یوسف در جوامع یهودی ـ مسیحی ازجایگاه ویژهای برخوردار بوده است.
در فرهنگ ایرانی ـ اسلامی نیز یوسف از همان سدههای آغازین اسلام مطرح نظر و مورد علاقه بوده است؛ و این توجه خاصّ بیگمان بیشتر مرهون دوازدهمین سوره از قرآن است که همین کتاب ارجمند آن را اَحسَن القَصَص خوانده است (نحنُ نقُصُّ علَیک اَحسَنَ القَصَص، ۱۲/ ۳). به دلیل همین فوقالعاده بودن داستان یوسف بوده که در گذشته چندین شرح مفصّل بر آن نوشتهاند. تفسیرهای عمومی نیز هر یک بخش قابل ملاحظهای را به قصهی یوسف اختصاص دادهاند، که یکی از آنها تاج القصص، تألیف ابونصر احمد بن محمد بخاری۶ در ۴۷۵ق است. بخاری در جلد دوم ِ این تفسیر، با عنوانِ فرعی ِ اُنس المریدین و روضة المحبّین، تماماً به شرح تفصیلی سورهی یوسف پرداخته است. سخنان خواندنی بخاری در صفحات آغازین انس المریدین نشان میدهد که چرا قصّهی یوسف تا به این حدّ در کانون توجه مسلمانان قرار گرفته است. او درمقدمه مینویسد: «... هیچ قصه از قصّهی یوسف خوشتر نیست و رغبت مستمعان به هیچ قصه چنان نیست که به قصّهی یوسف» (تاج القصص، ۲/۴۵۵)، و در فضیلت این سوره میگوید: «قالَ رسولُ الله صلعم، عَلَیکُم بِسورةِ یوسف. فاِنَّ مَن عَلِمَها و تَلاها هَوَّنَ اللهُ سَکراتِ المَوت» (همان، ۲/۴۵۷). بخاری با استناد به احادیث، برای دفع هر بلایی قرائت سورهای را توصیه میکند و اضافه میکند: «و هرکه خواهد تا این همه بلاها... از وی دفع شود، گو سورهی یوسف به اخلاص برخوان...» (همان، ۲/۴۵۸).
مؤلّف انس المریدین از ده گروه یاد میکند که هر یک نام جداگانهای بر سورهی یوسف نهادهاند؛ از جمله: «عالمان آن را سورهی وعد و وعید خوانند وحکیمان احسن... و عارفان سورة المعرفة و... ملائکه سورة المحبّة، آدمیان سورهی یوسف، و محبوسان سورة الاستراحه» (همان، ۲/۴۵۹). وی یک ویژگی ِمهم سورهی یوسف را چنین بیان میکند: «خداوند سه قصه را اندر قرآن عبرت خواند: یکی قصّهی مصطفی با مکیّان: واللهُ یُؤیّدُ بِِنَصرِهِ مَن یَشاء اِنَّ فی ذلکَ لَعبرةُ لِاولی الابصار. دیگر قصهی موسی را عبرت گفت: اِنَّ فی ذلک لَعبرةُ لِمَن یَخشی. و سوم قصهی یوسف را: لَقد کانَ فی قََصَصِهم عِبرةُ لاُولی الالباب (همان، ۲/۴۵۸-۴۵۹).
در باب اینکه چرا قصّهی یوسف، و نه هیچ قصهی دیگری، را اَحسَن خواندهاند، بخاری میگوید:«زیرا خداوند ِ این قصه را هم نبوّت بود وهم دیانت و هم صیانت وهم حسن صورت و هم ملاحت و هم هیبت...»(همان، ۲/۴۷۴). در جایی دیگر سببِ اَحسنالقَصَص خواندن سورهی یوسف را این میگوید که:«قصهای بود از یوسفِ نیکوروی از نیکوگوی به نیکو خوی»؛ که مراد از نیکوروی یوسف، و منظور از نیکوخوی رسول اکرم است (همانجا). بخاری به نقل از استاد خود شیخ تِرمذی، احسن خواندنِ سورهی یوسف را به این سبب بیان میکند که: خداوند«قصههای پیامبران دیگر پراکنده فرستاد پاره پاره و هر پارهای به یک سوره. قصّهی آدم به دوازده سوره؛ قصّهی هود به چهارده سوره؛...... قصّهی موسی به بیست سوره؛ و... قصّهی عُزیربه دو سوره.... و آنگاه قصهی یوسف از اول تا آخر همه در یک سوره»(همان، ۲/۴۷۴-۴۷۵).
بخاری، در ادامه، از میان چهارده صفت که برای یوسف بر میشمارد، بر جمال استثتایی او تأکید میکند:«چون صورتِ یوسف کس را صورت نبود، زیرا که خدای نیکویی را هزار جزء گردانید و از آن جمله نهصد و نود و نه به یوسف داد و یکی را به جملهی آدمیان قسمت کرد از آدم تا قیامت.... و اگر یکی خواهد شاهد حال، یکی به همهی عالم قسمت کن، نصیب هر یکی چند بود؟ ذرّهای یا کم از ذرّهای؛ آنگاه صورتی بینی که ترا عجب آید، نصیب آن صورت از آن جزونیکویی چند آمده باشد؟ ذرّهای یا کم از ذرّهای. کسی که نصیب وی جزوی از ذرّهای بود چنین بود، آن کس که نصیب او نهصد و نود و نه جزو تمام بود چگونه بود؟ «(همان، ۲/۴۷۵). خلاصهی حرف بخاری این است که وقتی به برکت ذرّهای از یک جزو از هزار جزوِ زیبایی صورتی بس زیبا و شگفتانگیز پدید آید، حسابش را بکنید که نهصد و نود و نه جزو از مجموع آن زیبایی که به یوسف عطا شده است، چه صورت بدیعی به وجود آورده است.
به رغم تمامی این توجیهات برای شاخصیت استثنایی و معروفیت قصهی یوسف به عنوان احسنُ القَصَص پُربیراه نیست اگر مهمترین علّتِ این محبوبیّت را، لااقلّ در حوزهی ادبیات کلاسیک و عامّه هر دو، جمال یوسف و ماجرای عاشقانهای که پیرامون او پرورده شده است فرض کنیم. به قول شیخ شیراز:
حُسن تو هر جا که کوس عشق فرو کوفت/ بانگ برآمد که غارت دل و دین است
زیباییِ مسحور کنندهی یوسف وی را سوگلی ِپدر و محسود برادرانش ساخت؛ به چاهش افکند؛ در مقابل ثمَن بَخس به بردگی فروخته و راهی غربت شد؛ به اتهامی ناروا در مصر به زندان افتاد و نهایتاً کارگزار ارشد یا وزیر فرعون شد. زیباییِ او بود که عشق ملکهی مصر یا همسر حاجب فرعون را نسبت به وی برانگیخت و یکی از دلنشینترین داستانهای عشقی جهان را پدید آورد. از اینها همه گذشته، خدایی که عین زیباییِ ِمطلق است و «انّ اللهَ جمیلُ و یُحبُّ الجمال» در شأن او آمده است، باید زیباترین بندهی خود را بیش از همه دوست داشته باشد و قصّهی زندگی او را احسَن القصص کند. جایی که خداوند به مظهر زیبایی خود مهر ورزد، چرا بندگان او دلباختهی چنین جمالی نشوند. باز به قول سعدی:
ناچار هر که صاحب روی نکو بود/ هر جا که میرود همه چشمی بر او بود
بیسببی نیست که عبدالرحمان جامی سعی میکند دامان زلیخا را به خاطرِ جمال پرستیَش از تهمت نام و ننگ پاک کند. ستایش آمیزترین آفریدهی الهی حسن و جمال است و آنکه انکار زیبایی را میکند باید نقصی در خداشناسی او باشد:
تو که گفتهای تأمّل نکنم جمال خوبان/ بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
بیستم اسفند ماه ۱۳۹۱
یادداشتها:
۱. ارباب شیرانی، اشکال یک اسطوره: گونهگونی شخصیّت ادبی یوصف، ترجمه (از انگلیسی) مجدالدین کیوانی، تهران، انتشارات نیلوفر، ۱۳۹۱.
۲. Eternal Return
۳. Recurrence
۴. Aylett, Robert,Joseph, or,،Pharoa` s Favourite, London, Matthew Law, ۱۹۶۳.
۵. Mann، Thomas, Joseph and His Brothers, Translated by H. T. Lowe-Porter, New York, ۱۹۶۶.
۶. بخاری، ابو نصراحمد بن محمّد، تاج القصص، با مقدمه و تصحیح سید علی آل داود، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۸۶.
۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۱