تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 28 خرداد 1401 کد مطلب:30022
گروه: نشست‌ها

کالبدشکافی انسان معاصر

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «نقشه و قلمرو»

به‌تازگی رمان «نقشه و قلمرو» میشل اوئلبک با ترجمه‌ی ابوالفضل الله‌دادی و به همت نشر نو منتشر شده است. این، نویسنده و شاعر فرانسوی، کار خود را با سرودن و انتشار شعر شروع کرد و در فرانسه به شدت مطرح شد، تا جایی که منتقدان او را با بودلر مقایسه کردند. اما او شهرت و موفقیت جهانی خود را مدیون رمان‌نویسی است و با «نقشه و قلمرو» توانست جایزه‌ی ادبی گنکور را از آن خود کند. البته، اوئلبک به‌اندازه‌ی محبوبیت منفور بودن را هم تجربه می‌کند.

نشست هفتگی شهر کتاب در روز سه‌شنبه  ۲۴ خرداد به نقد و بررسی کتاب «نقشه و قلمرو»  اختصاص داشت و با حضور حمیدرضا شعیری، یاسر نوروزی و ابوالفضل الله‌‌دادی برگزار شد. گفتنی است، متن گفت‌وگوی نلی کاپریلیا با میشل اوئلبک که با عنوان «بالزاک از من بهتر بوده است» به این کتاب پیوست شده و در سایت مرکز فرهنگی شهر کتاب در دسترس علاقه‌مندان است.

 

از این همه تغییر جهت رازآلود

ابوالفضل الله‌دادی در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: ‌‌نظرات اوئلبک در حوزه‌های گوناگون بسیار جنجالی است. بنابراین، می‌توان از جنبه‌های گوناگون از او سخن گفت. اوئلبک معتقد است شخصیت‌ها در رمان‌ها خون‌آشام‌اند و همیشه می‌خواهند در کتاب باقی‌ بمانند؛ حتی سال‌ تولد او نیز برای سال‌ها حاشیه‌ساز بوده است. او خود بارها گفته است متولد ۱۳۵۸ است، در‌حالی‌که مادرش در مصاحبه‌ای ادعا کرده که میشل ۶ صبح ۲۶ فوریه ۱۹۵۶ به دنیا آمده است؛ در فرانسه همه یا شیفته‌ی اوئلبک‌اند یا از او متنفرند، حد وسطی ندارد. وقتی درباره این مساله از او سؤال می‌کنند، او می‌گوید: «من آزادم و این خیلی نادر است. همین می‌تواند مردم را عصبانی کند. در واقع، ممکن است بعضی تحلیل‌های جامعه‌شناختی من از موجودات این‌قدر خصمانه باشد که کسی نتواند آن را بپذیرد.» من هم معتقدم همین‌طور است. واقعاً او بی‌رحمانه انسان مدرن را کالبدشکافی می‌کند و این برای انسان خوشایند نیست که خودش را در برابر حقیقت عریان وجودی جامعه‌ی خودش ببیند.

او ادامه داد: میشل اوئلبک با نام اصلی میشل توما پدیده، برجسته‌ترین و بزرگ‌ترین نویسنده‌ی حال حاضر فرانسه و چه‌بسا اروپاست و هر اثری که منتشر می‌کند یک پدیده‌ی ادبی است. گواه این حقیقت هم آخرین اثر اوئلبک است که با تیراژ نزدیک به ۴۰۰ هزار نسخه منتشر شد و همزمان نسخه‌های آلمانی، ایتالیایی و اسپانیایی آن با تیراژهای ۱۵۰ تا ۲۵۰ هزار نسخه منتشر شد و هفته‌ها در صدر پرفروش‌ها بود و مطبوعات و رسانه‌های مختلف درباره‌ی آن حرف می‌زدند و پیش‌فروش آن هم روی آمازون رکوردشکن شد. چنین خصوصیاتی هر مترجمی را قلقلک می‌دهد که بخواهد به سراغ این نویسنده برود و آرزومند ترجمه‌ی اثری از او باشد. اما کار به این سادگی‌ها نیست.

او ضمن بیان اینکه اولین مواجهه‌ی او با شعری از اوئلبک او را به تلاش برای یافتن و خواندن دیگر آثار این نویسنده‌ی اروپایی سوق داد، درباره‌ی ترجمه‌ی آثار اوئلبک گفت:  وقتی برای اولین‌بار رمانی از اوئلبک را خواندم، برایم شگفت‌انگیز بود. اما ترجمه‌ی کار او به این سادگی نبود. حاشیه‌هایی که این نویسنده را به دادگاه کشاند و چیزهایی دیگر باعث شد که من ترجیح بدهم ترجمه را به تأخیر بیندازم. ترجمه آثار اوئلبک بسیار سنگین است. حتی متن فارسی «نقشه و قلمرو» هم این را نشان می‌دهد. این کار یک‌سال تمام طول کشید و بعد از آن چندبار بازبینی شد و به نشر تحویل داده شد. آماده‌سازی و مجوزها هم حدود دو سال طول کشید تا بالاخره اسفند ۱۴۰۰ طلسم شکسته شد و اولین اثر اوئلبک به فارسی، «نقشه و قلمرو»، در ایران منتشر شد. متأسفانه خیلی از کارهای او در شرایط فعلی در ایران امکان انتشار ندارد، اما «نقشه و قلمرو» همه شرایط انتشار در ایران را داشت و خیلی‌خوب هم منتشر شد. من کتاب «تسلیم» اوئلبک را هم ترجمه کرده‌ام که درباره‌ی به قدرت رسیدن رئیس‌جمهوری مسلمان در فرانسه است، اما فعلا علاقه‌ای به انتشار آن ندارم.

الله‌دادی در مورد مضامین تکراری در رمان‌های اوئلبک گفت: این مضامین یا تم‌ها مثل دانه‌های زنجیر همه‌ی کتاب‌های اوئلبک را به هم وصل می‌کنند، مضامینی مانند مرگ، بیماری، پیری و سالخوردگی، انسان معاصر، زوال غرب و فروپاشی بنیان خانواده، نقد مصرف‌گرایی و تمسخر تکنولوژی است. همچون بسیاری از منتقدان فرانسوی، من هم بر این باورم که «نقشه و قلمرو» بزرگ‌ترین رمان اوئلبک است و همه‌ی آثار بعدی اوئلبک متأثر از آن است. آخرین رمان اوئلبک، «نابودی» که این روزها با آن سروکله می‌زنم، نیز به فضای این رمان بسیار نزدیک است.

او اظهار داشت: مرگ یکی از مهم‌ترین موضوعات کتاب‌های اوئلبک است. او خودش بارها گفته است که از مرگ ترسی ندارد. اما تصور من این است که مرگ یکی از بزرگ‌ترین سوال‌های زندگی اوست. در «نقشه و قلمرو» با خودکشی، اتانازی، مرگ بر اثر سالخوردگی مواجهیم. بیماری و به خصوص سرطان دیگر مضمون تکراری آثار اوئلبک است. خود او در مصاحبه‌ای گفته است، با بلاهایی که بر سر بدن خودم آوردم، چندان به آینده‌ام امیدواری نیستم. به هر روی، او مدام سیگار می‌کشد و به می‌گساری مشهور است.  در «نقشه و قلمرو»، در «نابودی» وی در «ذرات بنیادی» بیماری و سرطان هست. تصویری که او از این بیماری ترسیم می‌کند، بسیار دلخراش است و شناختی متفاوت به مخاطب می‌دهد. شناخت خود من از این بیماری به قبل و بعد از خواندن «ذرات بنیادی» تقسیم می‌شود. به نظر می‌رسد بیماری همچون مرگ یکی از سوالات حل نشده برای اوئلبک است.

این مترجم ادامه داد: سالخورگی و پیری هم مضمون همیشگی آثار اوئلبک است. همیشه شخصیت‌هایی سالخورده را در حال جان کندن و از بین رفتن و گرفتن تصمیم‌هایی می‌بینیم که روند زندگی را از بین می‌برد. وقتی از اوئلبک می‌پرسند، حین نوشتن «نقشه و قلمرو» چه حالی داشتی، می‌گوید که سردم بود. با سیستم گرمایشی مشکل داشتم و اهمیت آبگرمکن در صفحات اول کتاب هم از همین جا می‌آید. غمگین هم بودم. احتمالاً برای آنکه خیلی به این خصوصیت لاعلاج پیری فکر می‌کردم. در نهایت، او این رمان را رمانی در مورد غم و سردی جسمی می‌داند. 

او ادامه داد: اوئلبک بی رحمانه انسان معاصر را در رمان‌های خود کالبدشکافی می‌کند. گذشته از این، نشان می‌دهد که غرب در حال فروپاشی است.  این مضمون در رمان «تسلیم» برای او حاشیه‌هایی ساخت که در مراجعه به اثر بی‌محلی آنها معلوم می‌شود و به نظر می‌رسد آنچه او در این رمان مورد تمسخر قرار می‌دهد، نه رئیس‌جمهور مسلمان تازه بر سر کار آمده، بلکه فرانسویانی هستند که به آنها کمک می‌کنند به اینجا برسند. همان‌طور که در «نقشه و قلمرو» ناقد سیاست‌های گردشگری در کشور فرانسه است و می‌گوید، الان همه‌ی سیاست‌های گردشگری ما را چینی‌ها و روس‌ها پایه‌ریزی می‌کنند و فرانسه برای برخورداری از منفعت گردشگری به هر خواسته‌ی آنها تن می‌دهد، چیزی که برای اوئلبک یعنی فروپاشی.

او درباره‌ی مضمون فروپاشی بنیان خانواده در آثار اوئلبک گفت: خانواده‌هایی که او به تصویر می‌کشد هیچ کدام خانواده‌های معمولی نیستند. برای نمونه در رمان «نابودی» این خانواده است که یکی از شخصیت‌های رمان را به سوی خودکشی سوق می‌دهد. اوئلبک مدت‌هاست که بر این مساله پافشاری می‌کند که فروپاشی غرب با فروپاشی بنیان خانواده و فروپاشی روابط انسانی همراه شده است. او در «نقشه و قملرو» صحنه‌ای را توصیف می‌کند که در آن ژد در حالی که رابطه بسیار خوبی با اولگا دارد، یک روز صبح زود بدون هیچ دلیلی اولگا را ترک می‌کند. حتی ثروت و شهرت هم نمی‌تواند روابط انسانی را ترمیم کند. خود اوئلبک می‌گوید، ناتوانی احساسی شخصیت‌های مذکر در همه‌ی رمان‌های من خیلی واضح دیده می‌شود. ژد صبح خیلی زود اولگا را ترک می‌کند. در صورتی که هیچ دلیل منطقی ندارد. خیلی دلم می‌خواست این صحنه در رمانم باشد. چرا که در چنین لحظه‌هایی تنهایی پیروز می‌شود و سرنوشت انسان (به باور اوئلبک تنهایی» به سرانجام می‌رسد. در عین حال، توضیح روان‌شناختی قابل‌قبولی برای این لحظه‌ها نداریم. اوئلبک تأکید می‌کند که بخش مهمی از آثارم را برای این نوشتم که از چنین لحظه‌هایی سر در بیاورم، لحظه‌هایی ژد نامی بدون هیچ دلیلی اولگایی را ترک می‌کند و به لاک تنهایی خودش فرو می‌رود.اوئلبک از چنین رفتارهایی با تعبیر «تغییر جهت رازآلود به سوی سرنوشتی منحصر به فرد» یاد می‌کند و می‌گوید، من دلم می‌خواهد چنین لحظات توجیه‌ناپذیر و توضیح‌ناپذیری در رمان‌ها باشد.

الله‌دادی در پایان درباره‌ی شخصیت مادر، مادر بزر و پدر در رمان‌های اوئلبک توضیح داد: مادر اوئلبک هیپی بوده و می‌۱۹۶۸ او را رها می‌کند و به دست پدربزرگ و مادربزرگ می‌سپارد. میشل توما چنان دل‌بسته‌ی مادربزرگ می‌شود که حتی فامیلی او را برای خودش انتخاب می‌کند. به همین خاطر، در آثار اوئلبک مادران مبهم و تیره و تارند و  مادربزرگ‌ها مهربان و خوش‌طینت. از طرف دیگر، پدرها معمولاً در آثار او بیمار و درهم‌شکسته‌اند. اوئلبک می‌گوید، بعد از مدتی احساس کردم ویژگی‌های پدرم در من به وجود می‌آید. یکی از علایق پدرم این بود که ساعت‌ها در اتوبان رانندگی بکند. در نهایت هم کاروانی خرید تا دیگر از اتوبان خارج نشود و همان جا بخوابد. رابطه‌ی پدر و پسری در رمان‌های او بسیار برجسته است، حتی خودش اذعان دارد که رمان «نقشه و قلمرو» برپایه‌ی رابطه‌ی پدر و پسری نوشته شده است.

 

 

رمانی هولناک

حمیدرضا شعیری در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: ترجمه ابوالفضل الله‌دادی بسیار خوب، روان و شفاف است و خیلی راحت و با لذت خوانده می‌شود. اما بحث من درباره‌ی ترجمه‌ی زبانی نیست. من به اهمیت و ویژگی‌های خود این اثر می‌پردازم و ترجمه را دنبال نمی‌کنم. برای من مهم نیست که چرا این اثر جایزه گنکور ۲۰۱۰ فرانسه را برده است، آنچه برایم اهمیت دارد این است که در این اثر تجربه‌ی هولناک یا تجربه‌ی زیسته‌ای بسیار مهم و متفاوت با دیگر رمان‌ها رخ می‌دهد و آن تجربه‌ی حضور نویسنده در رمان و همراهی او با مخاطب است، نه به عنوان راوی بلکه به عنوان شخصیت گوشتی و پوستی. او با تن خودش در جای جای رمان حضور پیدا می‌کند و رمان با او شکل می‌گیرد و ساختار روایت با او جلو می‌رود.  بنابراین، همراه شدن با مخاطب در این رمان کار ساده‌ای نیست، بلکه ریسک روایی بزرگی است که اوئلبک در اینجا تجربه می‌کند.

او افزود: قلمرو در این اثر برای من قلمروی است که اوئلبک در آن حضور می‌یابد، پا بر آن می‌گذارد و آن را طی می‌کند. این قلمرو زیسته‌شدن، قلمرو زیستن، قلمرو زیست‌کردن، قلمرو به پایان رسیدن است. به پایان رسیدن تنانگی او در درون همین قلمرو است. اوئلبک شخصیت اصلی رمان خودش می‌شود، اما این یگانه اتفاق مهم این اثر نیست. اتفاق بسیار مهم دیگر تبدیل شدن اوئلبک به موضوع هنری یا اثر هنری در رمان است. در رمان قرار است ژد تابلو نقاشی/پرتره اوئلبک را بکشد و این پرتره را وارد رمان کند تا ما با این پرتره گفت‌وگو کنیم. همان‌طور که اوئلبک با این پرتره زندگی می‌کند، ما هم قرار است با این پرتره زندگی کنیم. اما همین حضور نویسنده در قلمرو رمان و در تابلوی هنری چند پرسش بسیار مهم فلسفی و زبانی را پیش می‌کشد. نخست اینکه، آیا حضور اوئلبک دلالت بر نارسیستی‌شدن اثر دارد؟ دوم اینکه، آیا اثر هنری/پرتره اوئلبک او را رویاروی آینه‌ای قرار می‌دهد که تصویر خودش را مشاهده می‌کند؟ سوم اینکه، آیا اوئلبک در قلمرو رمان خودش قرار می‌گیرد تا در چالش با حضور/وجود خودش قرار بگیرد؟ من سوژه در برابر من دیگرِ سوژه قرار می‌گیرد یا منِ سوژه (نویسنده) در برابر خود نویسنده قرار می‌گیرد و چالشی روایتی/هنری ایجاد می‌شود که در آن قلمرو شکل می‌گیرد و این قلمرو رفته‌رفته ما را آماده می‌کند تا تجربه‌ی زیستن درون خود و انتقال تجربه‌ی زیستن درون خود را به زبان یا به درون زبان را زندگی کنیم و از ورای این تجربه به تدریج آماده‌ شدن برای مُردن  را نیز تجربه کنیم؟ میشل اوئلبک به آینه‌ای در برابر خودش تبدیل می‌شود یا به وجودی در برابر خودش تبدیل می‌شود که مرگ را تجربه می‌کند.

او ادامه داد: در این رمان، از تقابل ساختارگرایانه‌ی زندگی و مرگ عبور می‌کنیم و به انتقال زندگی به مرگ و سپس انتقال مرگ به درون زندگی‌های متعدد می‌رسیم. این چیزی است که من از ورای این تجربه‌ی مهم دریافتم. پس ارتباطی برقرار می‌شود، بین مرگ من نویسنده (اوئلبک) با من شخصیت درون رمان که باز من اوئلبک هستم و من پرتره‌ی هنری درون تابلوی نقاشی که باز هم من اوئلبک هستم  و این سه همدیگر را ملاقات می‌کنند. این ملاقات سه من یا سه شخصیت در درون یک اثر رقم خورده به دست خود این شخصیت راز و معمای روایتی است که ما را جذب خودش می‌کند. در این حالت، رابطه‌ی میان واقعیت و توهم حتما مخدوش است. اوئلبک کیست؟ آیا او نویسنده‌ی «نقشه و قلمرو» است؟ آیا او شخصیت اصلی رمانی است که خلق می‌کند؟ آیا او آینه‌ای است در برابر خودش و در برابر مخاطب؟ آیا او درون روایتی که خودش خلق می‌کند تنفس می‌کند؟ آیا او درون روایتی که خودش خلق می‌کند می‌میرد؟ اینها پرسش‌هایی است که ما را با خودشان مواجه می‌کنند.  

شعیری اظهار داشت: اوئلبک در «نقشه و قلمرو» درباره‌ی تجربه‌ی مرگ و مردن صحبت می‌کند؛ از قتل نویسنده، مثله‌شدن. قتل و قطعه‌قطعه شدن این بدن زمانی اتفاق می‌افتد که ژد برگزاری نمایشگاه هنری خودش را یکسال به تأخیر می‌اندازد تا پرتره‌ی اوئلبک را آماده بکند و درست زمانی که پرتره آماده می‌شود و  به اوئلبک تحویل داده می‌شود، میشل اوئلبک به قتل می‌رسد. یک پزشک اوئلبک را به قتل می‌رساند. پزشک معمولاً بازآفرینی و درمان می‌کند و در خدمت احیای تن و وجود است. اما اینجا اوئلبک را به قتل می‌رساند. آیا این تناقض به این نکته اشاره ندارد که خالقان درمان امروز به خالقان تولید مرگ تبدیل شده‌اند؟ آیا به این نکته اشاره ندارد که درمان و مرگ هر دو بخشی از یک پندار و اندیشه‌اند و نه بیش؟

او ادامه داد: ابتدا میشل اوئلبک، نویسنده رمان، به درون رمان خودش راه پیدا می‌کند. در ادامه به درون تابلو یا اثر هنری راه پیدا می‌کند و تبدیل به پرتره می‌شود، در همین دو قلمرو زیست می‌کند و سپس از همین قلمرو به سرزمین مرگ راهی می‌شود. ژد پرتره‌ی اوئلبک را می‌کِشد. پس خلق اتفاق می‌افتد. اما معنای نام ژد زهر است. بنابراین، افول، ویرانی، فروپاشی تدریجی همه آنچه هنرمند زیست می‌کند، همه نشانه‌هایی هستند برای شکل دادن به مساله اصلی و اساسی رمان؛ یعنی چگونه هنرمند ماندن و چگونه هنرمند زیستن. رابطه میان هنرمند با پرتره‌ی هنری و مرگ شخصیت درون پرتره چگونه رابطه‌ای است؟ اوئلبک از تجربه‌ی قتل نویسنده سخن می‌گوید، از قطعه‌قطعه‌شدن به دست پزشکی که از او انتظار آفرینش، بازآفرینش یا درمان می‌رود. پس، آیا برای مردن باید به تصویر کشیده شد؟ آیا برای مردن باید به فرم و شکل تبدیل شد، همان‌طور که اوئلبک به رمان راه می‌یابد و به تصویر کشیده می‌شود و ما شاهدیم که به فرم و شکل درون نقاشی تبدیل می‌شود و دوباره به تن برمی‌گردد؟ آیا برای مردن باید به تصویر کشیده شد یا به تصویر کشیده شویم؟  آیا برای مردن باید به فرم و شکل تبدیل شویم؟ چون میشل اوئلبک به درون رمان راه پیدا می‌کند و شخصیت اصلی رمان خودش است. سپس به یک فرم و شکل درون نقاشی تبدیل می‌شود و سپس دوباره به تن برمی‌گردد؛ یعنی از درون تابلو به تن اصلی و تن فیزیکی او بر می‌گردیم و سپس قتل او و ذره‌ذره شده تن او را شاهدیم. اینجا با زایش یا آفرینش مرگ مواجهیم.

او توضیح داد: رمان «نقشه و قلمرو» رمان آفرینش مرگ است. قبل از آن آفرینش زندگی است. زمانی که آفرینش زندگی/هنری اتفاق می‌افتد با آفرینش مرگ مواجه می‌شویم. پرسش این است که آیا هنر پدیده‌ای در راستای تولید مرگ است؟ آیا هنر پدیده مرگ‌آفرینی یا استعاره‌ی مرگ‌آفرینی است؟ ژد در ملاقات با اوئلبک متوجه می‌شود که جای تابلویی در مجموعه‌ی او کم است و برای جبران این نقصان نمایشگاه خود را عقب می‌اندازد. این تابلوی نو چیزی نیست جز پرتره‌ی نویسنده‌ی رمان. غافل از اینکه همین تابلو و اثر هنری پایانی مرگ‌بار برای اوئلبک رقم می‌زند. اما آیا مرگ پایان است؟ پاسخ این است که نه. گویا قرار است تکه‌تکه‌های اوئلبک به قلمروهای استعاری زبان، زمان و مکان انتقال پیدا بکند. این رمان رمان انتقال است. انتقال تن ذره‌ذره‌ شده‌ی نویسنده به جهان در حال شکل‌گیری و زایش.

این استاد دانشگاه در بخش دیگری از سخنان خود گفت: اوئلبک در صفحه‌ی ۲۷۲ رمان می‌گوید، دلم می‌خواهد کرم‌ها اسکلتم را آزاد کنند. من همیشه رابطه‌ی معرکه‌ای با اسکلتم داشتم و خوشحالم که می‌تواند از غل و زنجیر گوشتی خلاص شود. گویی مرگ نویسنده آزادی اوست.  گویی آزادی تن از تن و آزادی تن برای تن پیچیدگی اصلی فلسفی رمان است. راز رمان اوئلبک تحقق خلق هنری، تحقق خلق اثر هنری است؛ یعنی قلمرو جدید خلق کردن و در این قلمرو جدید ریسک هولناک با مرگ مواجه شدن را پذیرفتن. اما مرگی که استعلای وجودی سوژه یا استعلای وجودی کنشگر را درون خودش به رقم می‌زند. بعد از مرگ اوئلبک ژد مسیر عدم را طی می‌کند پلان‌هایی خلق می‌کند که در آن همه اشیاء در حال فروپاشی و تکه تکه شدن و سقوط و غرق شدن در نیستی و سقوط در عدم و اضمحلال است. ژد بعد از مرگ اوئلبک با از‌هم‌فروپاشی شدیدی مواجه می‌شود، گویا چاره‌ای جز تن دادن به این عدم ندارد.

شعیری در پایان گفت: «نقشه و قلمرو» رمانی بسیار هولناک و تجربه‌ای بسیار دردناک، در عین حال نوین در راه نمایش خود در برابر خود، نمایش خود در برابر مخاطب، نمایش خود در برابر مرگ، نمایش مرگ در برابر مرگ، نمایش مرگ در برابر زندگی، نمایش زندگی در برابر مرگ و نمایش هستی در برابر هستی و نمایش هستی در برابر مرگ و بازی بودن و رفتن و بازی هستایش و مرگ است.

 

در جهانِ نیهیلیسم رادیکال

یاسر نوروزی در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت:  رمان با نقلی از شارل اورلئان آغاز می‌شود: «دنیا از من خسته است و من از دنیا خسته‌ام» که دقیقاً ذهنیتی است که در صفحات متعدد رمان تکثیر شده است. اما چرا اوئلبک از جهان خسته است و جهان هم از او خسته است؟ ژد، کاراکتر اصلی رمان، عکاس و نقاش است و در زندگی‌اش رابطه‌ای عاطفی وجود ندارد. پدر او صاحب یک شرکت ساخت‌وساز و ثروتمند است و وقتی برای دیدن او نداشته است؛ مادرش در هفت سالگی او خودکشی کرده است؛ با دختری تلفنی (کارگر جنسی) اهل ماداگاسکار رابطه‌ی عاطفی داشته است. جالب اینجاست که با شغل این دختر مشکلی ندارد، نه از منظر یک دگراندیش بلکه  ارزش یا امر والایی را در این جهان متصور نیست و به تبع آن رفتارهای انسانی را ترازوی خوب و بد قرار بدهد. نه فقط در دنیای ژد بلکه در پاریس و اروپای اوئلبک همه چیز قابل‌مبادله است. همه چیز در «نقشه و قلمرو» قابلیت کالا‌سازی دارد و حتی نویسنده هم، چنان‌که در رمان خودش را تصویر می‌کند،خریدنی است.

او ادامه داد: در نمای معرف رمان، ژد گویی در حال نقاشی پرتره‌ای از جهان سرمایه‌داری است و به شکل استعاری اوئلبک داره این جهان را برای ما روایت می‌کند. هنری که در این رمان روایت  و تصویر می‌شود هم ادعا ندارد که ورای سازوکار بازار است. اتفاقاً ژد چند صفحه بعد خودش را هم مسخره می‌کند و این وضعیت را ریشخند می‌کند. رمان در انواع صحنه‌های و روایت‌های مستقیم و دیالوگ‌ها به ما می‌گوید، هر چه هست قیمتی دارد و فقط تفاوت عده‌ای با دیگران این است که هنوز قیمتشان تعیین نشده است، نه اینکه قابل‌خریداری نباشند. برای همین است که اولین معشوقه‌ی ژد چنان دختری است. دومین معشوقه، اولگا، هم زیباترین دختر شهر خوانده می‌شود و باز هم شرایط بازار او را سر راه ژد قرار می‌دهد. وقتی تاریخ مصرف اولگا تام می‌شود، ژد با او خداحافظی می‌کند. هرچند این وداع برای ژد غم‌انگیر است. اعتراضی هم به آن ندارد. چراکه اعتراض وقتی شکل می‌گیرد که در جهان‌بینی خود تجربه‌ی زیسته‌ی را متضمن معنایی بداند. اما در ذهن ژد هیچ امر والا، متافیزیکی یا حتی ماتریالیستی‌ای تعریف نشده است. پس، ذهنیتی خالی از محتوای خیر و شر به مثابه امر اخلاقی دارد. گذشته از این، تفاوت ژد با کاراکترهای مشابه خود در ادبیات و سینما این است که شناختی از این وضعیت دارد.

او افزود: اگر در برگردان این وضعیت او را کلبی‌مسلک یا نیهیلیست بخوانیم، به هر روی او از وضعیت خودش شناخت دارد و به خاطر لذت از وضعیت کلبی‌مسکلی نیست که اینچنین است. جهان معاصر، سیستم افتصادی و سیاسی، راهی جز این پیش پای او نگذاشته است. ژد این جهان معناباخته را درک کرده است و برای همین هیچ‌جای رمان شعف یا خوشحالی بی‌حد ‌وحصری در او نمی‌بینید، حتی در وصال زیبایی حیرت‌انگیزی برای ژد وجود ندارد، همان‌طور‌که در فراغ هم غم طاقت‌فرسایی برایش قابل‌تصور نیست. همه جای رمان پر از نشانه‌های پول و فناوری و کالا است و هیچ ارزشی، فارغ از ارزش اقتصادی، کدگذاری نمی‌شود. مجموعه عکس‌هایی که ابتدا او را به موفقیت می‌رساند، عکس‌هایی از نقشه‌ها وجاده‌ها هستند. اما جاده‌ها، راه‌ها، معابر هم از یک جایی به بعد ارزش مصرفی خودشان را از دست می‌دهند و ژد به اصل جهان‌بینی حاکم بر دنیای معاصر می‌پردازد. راه‌ها ارزش خودشان را از دست داده‌اند. به شکل کاملاً نمادین می‌توانید این جهان‌بینی نویسنده را دنبال بکنید.

نوروزی ادامه داد: بعد می‌رسد به نقاسی‌هایی از مشاغل. نقاشی پرتره‌ای از بیل گیتس کنار استیو جابز. همه چیز می‌خواهد این جهان سرمایه‌داری را پیش روی خواننده قرار بدهد. در واقع، دنیایی که ژد در آن زندگی می‌کند همان جهانی است که به معنای دقیق کلمه پدرش می‌گوید، مهمترین مشوق هنرمند فقط پول است. تا اینجا فقط ما با نوعی نیهیلیسم مواجهیم. مسئول فراغت انسان معاصر از هر گونه باور متکی به امر متعالی و البته درهم‌تنیده با چیرگی مطلق سرمایه‌داری، نوعی زندگی که حتی زیبایی گل هم در آن دوامی ندارد. در یکی از صفحات رمان به تلخ‌ترین و حتی شاید بشه گفت چرک‌ترین نحوی نابودی گل‌ها را روایت می‌کند که مثل اجساد حیوانات بو می‌دهند.

این نویسنده این‌طور ادامه داد: رمان به همین نحو جلو می‌رود و می‌رسد به آشنایی ژد با نویسنده‌ای به نام اوئلبک. تکنیک خیلی جالبی است که نویسنده خودش را در رمان خودش زنده می‌کند.تا اینجا با نقشه‌های راه مواجه بودیم، اما از اینجا به بعد وارد قلمرو می‌شویم. اما قلمرو را چه کسی تعیین می‌کند؟ کشتار، جنایت و در وحشتناک‌ترین حالت خودش قتل: سر بریده‌ی اوئلبک. جایی که اوئلبک در رمان کشته می‌شود و قصه، پلات، روایت، شیوه روایی، فضاسازی، همه چیز مسیر دیگری را در پیش می‌گیرد. روایت ناتورالیستی فرانسوی- بالزاکی رمان از اینجا به بعد با روایتی از نوع چندلر آمریکایی، حتی کارآگاهی خشن، پیوند می‌خورد. چراکه نویسنده و هنرمند گاهی ضد خودش عمل می‌کند. مثل اوئلبک شاید پوچ‌انگارانه وانمود کند، اما رمان ضد خودش عمل می‌کند. همان‌طور که یوسا در «عیش مدام» توصیف می‌کند، اینجا هم رمان اوئلبک علیه آن چیزی است که خودش در مصاحبه‌ها و گفته‌هایش از خودش تصویر می‌کند. هرچند در وجه اول می‌توان گفت رمان نیهیلیستی است، روایت چیزی دیگری می‌گوید. طبیعتاً ما قادر به نیت‌خوانی نیستیم، اما رمان با قتل عجیب، ورورد کارآگاه و پیدا شدن سرنخ‌هایی از قتل ادامه می‌یابد. کمی پیش از این قتل، با روایت وضعیتی  مواجه بودیم که در آن کالا تقدیس می‌شد و بت‌واره بود و جهانی فاقد ارزش، فاقد امر والای اخلاقی و خالی از اعتراض بود. نویسنده در نقش ژد اعتراضی به این شرایط ندارد. چراکه اوئلبک می‌داند ترفند جهان کاپیتالیستی این است که انتقاد و اعتراض را در سیستم خودش به کالا تبدیل بکند و به شما عرضه کند. برای همین روایتگر اوئلبک روایتگر صرف ماجرا است. اما جلوتر اتفاقات دیگری می‌افتد.

نوروزی بیان داشت: بولت دیکن در کتاب «نیهیلیسم» خود این جریان را به دو دسته‌ی نهیلیسم منفعل و نهیلیسم رادیکال تقسیم کرده است. نهیلیسم منفعل به جهانی فاید ارزش و نهیلیسم رادیکال به ارزش‌های بدون جهان اشاره دارد. وقتی به ارزش‌هایی در این جهان باور نداریم، با نیهیلیسم منفعل مواجهیم که به کلبی‌مسکلی و باری‌به هرجهتی و رفتن به سمت لذت‌های حیوانی می‌رود. ژد تا اینجای کار به جهت حاکمیت قانون نمی‌تواند مشکلی هم برای کسی ایجاد کند. اما مشکل زمانی شروع می‌شود که فرد به سمت نهیلیسم رادیکال قدم برمی‌دارد و می‌خواهد جهان را تبدیل به جایی برای اجرایی شدن ارزش‌های انتزاعی خودش کند. اینجا، پای ترور، خشونت، جنگ و انواع نقشه‌ها و ترفندهای سیاسی به بازی باز می‌شود. به نظر می‌رسد، در ناخوداگاه رمان نیز شاهد حرکت از نهیلیسم منفعل به نهیلیسم رادیکال هستیم که منجر به بریدن سر نویسنده می‌شود. این ما را به همان جمله‌ای برمی‌گرداند که رمان با آن شروع شد: من از جهان خسته‌ام و جهان هم از من خسته است. اعتراض روایی نویسنده در عبارت آغازین، خودش را در پلات هم نشان می‌دهد. اعتراض او را از نهیلیسم منفعل به نیهیلسیم رادیکال می‌کشاند تا جهانی پادنیهیلیستی را بجوید که نشانه‌ای از آن نیست. به بیانی نیهیلیسم منفعل ژد به نیهیلیسم رادیکال اوئلبک می‌رسد.

او تأکید کرد: این رمان هشداری رو به فرانسه، اروپای معاصر و جهان سرمایه‌داری است، مبنی بر اینکه پایان محتوم چنین زیست و سیستمی غیر از تجلی خشونت نیست. اینجاست که من با دیکن مخالفم و اثر اوئلبک را صرفا نیهیلیستی و محتوی تمایلات فاشیستی نمی‌بینم.

نوروزی در ادامه در مورد اهمیت توجه به ناخودآگاه رمان در مقابل سطح ظاهری آن اشاره کرد و در مورد تفاوت‌های چشمگیر و قابل‌تأمل بخش کارآگاهی رمان اوئلبک با رمان‌های پلیسی و کارآگاهی عصر طلایی توضیحاتی داد. او در پایان گفت: همه‌ی اینها نشان می‌دهد که اوئلبک حرکت جهان را به چه سمت و سویی می‌بیند و در رمان «نقشه و قلمرو» چه هشدار مهمی به ما می‌دهد. او بر آن است که اگر جهان با این نقشه‌راه پیش برود، به سمت قلمرویی خواهد رفت که الان در آن هستیم و چیزی نیست به جز خشونت، جنایت و حاکمیت جهان سرمایه‌داری.

 

http://www.bookcity.org/detail/30022