تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : چهارشنبه 2 شهریور 1401 کد مطلب:30362
گروه: نشست‌ها

وقتی پای پیشرفت می‌لنگد

گزارش نشست نقد و بررسی کتاب «پیشرفت و عقلانیت در علم»

هرچند تاریخ علم همواره راوی توسعه بهترین و موفق‌ترین نظریه‌های علمی بوده‌ است، فلسفه‌ی علم با به پرسش کشیدن پیش‌فرض علمی و عقلانی‌بودن نظریه‌های علمی، خود را با تردیدی جدی در تصور پیشرفت خطی علم رویاروی کرد.

به تازگی گزیده‌ای از مقالات برجسته در باب عقلانیت و پیشرفت در علم با عنوان «پیشرفت و عقلانیت در علم» با ترجمه‌ی محمدرضا اسمخانی، محمدمهدی هاتف و حامد بیکران‌بهشت به همت انتشارات کتاب پارسه منتشر شده است که به زعم مترجمان و گردآوردندگان آن، گواهی محکم بر درهم‌تنیدگی فلسفه علم و تاریخ علم‌ نیز به شمار می‌رود. نشست هفتگی مرکز فرهنگی شهر کتاب در روز سه‌شنبه  ۲۵ مرداد به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داشت و با حضور مترجمان و غلامحسین مقدم‌حیدری، شهرام شهریاری برگزار ‌شد.

در ابتدای این نشست، معاون فرهنگی شهر کتاب، علی‌اصغر محمدخانی، در بخشی از سخنان خود اظهار داشت: مترجمان هفت مقاله را از فیلسوفان نیمه‌ی دوم قرن بیستم در حوزه‌ی فلسفه علم را انتخاب کرده و به همراه برگردان مقدمه‌ی فیلیپ کیچر بر برگردان فارسی کتاب منتشر کرده‌اند. مقالات این مجموعه بر محور پیشرفت و عقلانیت گردآمده‌اند و میزان و چگونگی نسبت این دو با هم را به بحث می‌گذارند.

او در پایان گفت: خوشبختانه در دو دهه‌ی گذشته فلسفه‌ی علم از لحاظ آموزشی در برخی مؤسسات ما اهمیت یافته و از لحاظ ترجمه‌ی کتاب هم در وضعیت بهتری قرار گرفته است. همچنین، فعالیت‌های پژوهشی در مراکز تحقیقاتی نظیر مرکز تحقیقات فیزیک نظری، انجمن حکمت و فلسفه، پژوهشگاه علوم انسانی و دانشگاه‌هایی همچون دانشگاه صنعتی شریف مورد توجه قرار گرفته است و امیدواریم در دهه‌ی آینده با انتشار برگردان‌های بیشتر از این حوزه، از موضوعات در جریان در کشورهای دیگر آگاه شویم تا بحث‌ها به صورت گسترده‌تری در کشورمان پی‌گیری شود و شاهد برگردان فعالیت‌های تألیفی فعالان این حوزه به زبان‌های غربی باشیم و تحولات فلسفه‌ی علم در شرق را نیز برای مخاطبان غربی منعکس کنیم.

  

هر معرفت‌شناسی بسنده‌ای نیازمند نوعی روان‌شناسی است

محمدرضا اسمخانی در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: رشته‌ی پیوند میان مقالات منتخب در این مجموعه مفهوم پیشرفت و عقلانیت است. از دیدگاه عرفی در اطلاق پیشرفت و عقلانیت بر حوزه‌ی علم کمتر تردید هست و خیلی‌ها علم را ممتازترین و مهم‌ترین قلمروی می‌دانند که واجد دو صفت پیش‌رونده‌بودن و اطلاقی‌بودن هستند. از نظر فلسفی هم، به‌درستی به‌زعم بسیاری از فلاسفه‌ی علم، فلسفه‌ی علم یا آنکه نظریه‌ای فلسفی درباره‌ی فعالیت علمی می‌دهد، چه به نحو پیشینی سخن بگوییم چه پسینی، عملاً نظریه‌ای درباره‌ی پیشرفت علم و/یا عقلانیت می‌دهد. گویا نوعی هم‌ترازی میان فعالیت فلسفه‌ی علم با ارائه‌ی نظریه‌ای درباره‌ی پیشرفت و/یا عقلانیت علم وجود دارد. بنابراین، اگر تاریخ فلسفه‌ی علم را بازسازی کنیم، این حرف خیلی نابه‌جا نیست. فلاسفه یا تلاش کردند در مقام توصیف بگویند چه الگوهای پیش‌رونده و عقلانی‌ای بر فعالیت علمی حاکم است یا در مقام توجیه تلاش کردند بگویند شرایط امکان پیشرفت و عقلانیت چیست.

او بیان داشت: یکی از نقاط امتیاز کتاب «پیشرفت و عقلانیت در علم» این است که رابطه‌ی عقلانیت و پیشرفت هم در روند کلی این مقالات به چالش کشیده می‌شود. در بسیاری از تلقی‌های سنتی خیلی به این رابطه پرداخته نشده است. گویی رابطه‌ی ترادف یا تلازمی بین پیشرفت و عقلانیت مفروض فلاسفه بوده است و تصور می‌کردند که گام‌های پیش‌رونده‌ی علم عقلانی است و روی هم می‌افتد و آنجا که دانشمندان تصمیم‌های عقلانی می‌گیرند، علم هم در حال پیش رفتن است. در بین فلاسفه‌ی سده‌ی بیستم، لری لاودن چهره‌ای شاخص است که این دو مفهوم را کاملاً جدا می‌کند و به مغایرتشان قائل است. او برخلاف تفکر سنتی رابطه‌ی این دو را معکوس می‌کند و می‌خواهد عقلانیت را بر اساس پیشرفت توصیف بکند. درحالی‌که در پس ذهن بیشتر فلاسفه‌ی علم عقلانیت مفروض بوده است و قواعد عقلانی را صورت‌بندی و روی آن پیشرفت را بارگذاری می‌کردند. اما چرا متصف‌کردن پیشرفت به این دو مفهوم روشن پیش‌رونده و عقلانی‌بودن مساله‌آفرین می‌شود؟ نهایتاً می‌گویید منِ فیلسوف نظریه‌ای در مورد پیشرفت و عقلانیت علم ارائه می‌دهم. اینجا، از مقدمه‌ی کتاب «توسعه‌‌ی علم» کیچر نکاتی را بازگو می‌کنم که توضیح می‌دهد چرا این امر از مقام موضوع به مقام مساله رسید. خود کیچر می‌گوید، مساله‌ی اصلی به همان تصویر افسانه‌ای از علم برمی‌گردد. او از اینجا مقدمه می‌چیند که ما در حال اسطوره‌زدایی یا افسانه‌زدایی علم هستیم. در ادامه با مرور تک‌تک تصاویر این تصویر افسانه‌ای می‌فهمیم که چطور نویسندگان این مقالات مسیرشان را از تفسیر افسانه‌ای جدا می‌کنند.

اسمخانی درباره‌ی دیدگاه عرفی افسانه گفت: این تصویر افسانه‌ای به تعبیر کیچر تجلیل‌گر علم است و علم را فعالیت‌شناختی برتری می‌داند که در پی اهدافی عالیه است و در کسب آنها خیلی هم موفق بوده است. در مرکز یا همبسته با آن اهداف عالیه مفهوم فربهی به نام صدق یا حقیقت وجود دارد که تلقی افسانه این است که روند کلی علم با همه‌ی خطاهایی که احتمالاً مرتکب شده است به سمت انباشت صدق یا تقرب‌های بهتر و اصلاح‌شده به صدق می‌روند. علاوه بر این، تصویر افسانه از علم بر آن است که مجموعه‌ای از قواعد کلی و جهان‌شمول بر مقام ارزیابی و توجیه مدعیات علمی حاکم است و کار روش‌شناس یا معرفت‌شناس علم استخراج آنهاست.

او ادامه داد: خود کیچر معتقد است که روایت فلسفی دقیق این امر را در پوزیتیویست‌ها می‌بینیم. این حرف من نشان می‌دهد که جریان‌های موجود در این کتاب پساپوزیتیویستی تلقی می‌شوند. توضیح اینکه،پوزیتیویست‌ها دقیق‌ترین صورت‌بندی از الگوی پیشرفت را الگوی پیشرفت انباشتی اندراجی می‌دانند. گویی نظریه‌های علمی جدیدتر در خزانه‌ای از نظریات تثبیت‌شده‌ی قبلی ریخته می‌شوند و دائم این خزانه‌ی صدق‌های تثبیت‌شده وسیع‌تر می‌شود. در مورد مفهوم عقلانیت هم پوزیتیوسیت‌ها همان حرف افسانه را می‌زنند و بر آن‌اند که مجموعه‌ای از قواعد یا روش‌های عقلانی بر فعالیت علمی حاکم است که می‌توانیم فارغ از شرایط تاریخی و اجتماعی آنها را صورت‌بندی کنیم. یکی از نقاط اختلاف اینها با مجموعه مقالات انتخابی ما هم این است. همان‌طور که کیچر می‌گوید، دوران خوش این تصویر افسانه‌ای از دهه‌ی پنجاه دیگر سپری شد و موج جدیدی از فلاسفه‌ی جامعه‌اندیش یا تاریخ‌گرا ظاهر شدند و اجماع ضمنی یا صریحشان این بود که تصویر افسانه‌ای از علم تصویری مغشوش و نادرست و کاریکاتورواری از فعالیت علمی است. نقطه‌ی کانونی هجمه‌ی تمام این چهره‌ها به تصویر افسانه‌ای، چه روایت عرفی چه فلسفی، این است که آن تصویر انباشتی اندراجی‌، نظریه‌محوربودن، عقلانی‌روش‌بودن پوزیتیویست‌ها و رگه‌های مختلف دیدگاه‌های فلسفی واجد این ویژگی‌ها با تاریخ و روال عمل علمی نمی‌خواند.

او افزود: فلاسفه‌ی جامعه‌اندیش یا تاریخ‌گرا در این کتاب معتقدند که اگر ما تاریخ علم و همان‌طورکه کیچر می‌گوید روش روال عمل (پرکتیس) علم را جدی بگیریم، داده‌هایمان با آن تصویرهای ایده‌آل و انتزاعی افسانه از علم نمی‌خواند. بنابراین، ما در اینجا شاهد مجموعه الگوهای فلسفی پیشرفت و/یا عقلانیت هستیم که قرار است به داده‌های حاصل از تاریخ و روش روال عمل علم حساس باشند.

اسمخانی در خصوص رشته‌ی پیوند مقالات این مجموعه گفت: خیلی از این مقالات هم به پیشرفت علم قائل‌اند هم به عقلانیت علم. اما نقاط مشترکی که اینها را گردهم می‌آورد، این است که اولاً  معتقدند برخلاف آن الگوی پوزیتویستی پیشرفت، دستاوردها و محتوای نتایج ما از فعالیت علمی در گذر از نظریه‌های قدیم به جدید، حفظ و انباشت و مندرج نمی‌شود. بلکه با طرح نظریه‌های جدید یا چارچوب‌های مفهومی جدید یا دستاوردهای قدیمی علم رد می‌شوند یا بازتفسیر یا جایگزین می‌شود و در ادامه، مبتنی بر این عقیده‌ی مشترک الگوهای پیشرفت متفاوتی ارائه می‌دهند.

این مترجم ادامه داد: فایرابند جوانه‌های این طرح را در کارهای متأخرش می‌زند و طبق الگوی پیشرفت مبتنی بر تاریخ هنر و سبک‌های هنری می‌گوید ما سبک‌های مختلف علم‌ورزی داریم و علم این‌طور جلو می‌رود. توماس کوون نیز از الگوی پیشرفتی دفاع می‌کند که مبتنی بر گسست‌های انقلابی است تا هم اعتبار و حرمت گسست‌ها و دوره‌های انقلابی را حفظ بکند و هم مفهوم پیشرفت را نگه دارد. اما به نظر می‌رسد الگوهای بعدی واقع‌گراتر، پیچیده‌تر و چند‌بُعدی می‌شوند: لاودن از پیشرفت مبتنی بر کارآمدی حل مساله صحبت می‌کند و کیچر از نوعی پیشرفت مفهومی و تبیینی.

او در ادامه گفت: از لحاظ عقلانیت هم برخلاف گرایش‌های پوزیتیویستی و شبه‌پوزیتیویستی یا حتی پوپری‌ها، اینکه نقطه‌ی تمرکز و دغدغه اصلی‌‌شان با ساختار نظریه‌های علمی و الگوهای استنتاجی بود یا به تعبیر یکی از مفسران به جای تأکید پوزیتیویست‌ها بر تحلیل‌های همزمانی از فراورده‌های علم، این جریان جدید تاریخ‌گرا و جامعه‌گرا می‌کوشد تحلیل‌های «در زمانی» از فرآیندهای علمی ارائه بدهد. اما کلید این چرخش، این است که اینها مدافعان نظام‌های بزرگ‌اند؛ یعنی دیگر می‌خواهند مبنای کار پوزیتیویستی به زعم خودشان تُنُک‌مایه را؛ یعنی نظریه‌ها را که جنبه‌ی گزاره‌ای داشتند، کنار بگذارند و واحد تحلیل بزرگ‌تری را عرضه کنند که هویت کش‌دار زمانی دارد و چندان به راحتی و با دیدن یک مورد ابطال کنار گذاشته نمی‌شود و جنبه‌ی صرف گزاره‌ای ندارند و با عقاید عملی و متافیزیکی ما گره خورده‌ است. عنوان این واحدهای بزرگ‌تر زمان‌دار و مستحکم در تک‌تک اینها متفاوت است و بسیاری از اینها هم کوشیده‌‌اند مابه‌تمایز عنوان خودشان را با قبلی‌ها توصیف کنند.

اسمخانی در پایان در بیان تفسیر شخصی خود از این مجموعه مقالات، گفت: اگر پیشرفتی در این نظریات فلسفی علم، حداقل در این مجموعه، حاصل شده باشد، به نظر می‌رسد این پیشرفت چرخش به سمت رویکردهای پراگماتیستی است، به خصوص در لاودن و کیچر. در لاودن این چرخش به نحو ضمنی است و در کیچر به سنتی تبدیل می‌شود که او حتی خودش را به آن منتسب می‌کند: سنت پراگماتیسم. از ویژگی‌های رویکرد پراگماتیسم می‌توان به این اشاره کرد که همه پراگماتیست‌ها می‌گویند، ما بدین‌قائل نیستیم که جهان ساختاری ضروری و درونی برای خودش دارد. طبیعت یا واقعیت برش‌بندی و مفصل‌بندی‌های طبیعی‌ای دارد که زبان، ذهن یا نظام مفهومی و معرفتی ما قرار است خودش را با آنها انطباق بدهد یا بازنمایی کند. کیچر با وام‌گیری از رورتی می‌گوید که در واقع ما (پراگماتیست‌ها) قائل نیستیم که طبیعت زبان ویژه‌ای برای خودش دارد که ما فقط باید به سمت کشف و رمزگشایی آن برویم. در حالی‌که در پروژه‌ی مدرن بنیان‌گذاری‌شده با گالیله، اتفاقاً طبیعت زبانی ویژه داشت که ریاضیات بود و ما فقط باید آن را رمزگشایی می‌کردیم. در رویکرد پراگماتیست‌ها طبیعت در حالت رادیکال همیشه خنثی است و در حالت غیررادیکال آن ما زبان خودمان را روی طبیعت بارگذاری می‌کنیم. نکته‌ی دوم رویکرد پراگماتیستی این است که نگرش غایت‌شناختی را به روند پژوهش کنار می‌گذارد. نکته‌ی سوم این است که یا می‌خواهند مفهوم صدق را کنار بگذارند و جایگزینی برای آن ارائه بدهند یا تفسیری مینی‌مالیستی از صدق بدهند. لاودن و کیچر خیلی آشکارا این روریکرد را اتخاذ می‌کنند. به نظر می‌رسد لاودن گام اول را برمی‌دارد. او بدون سرمایه‌گذاری زیاد روی مفهوم صدق در استدلالی در نفی دسترسی‌پذیری معرفت ما به صدق، می‌خواهد تحلیل کار پیشرفت و عقلانیت علم را تمام بکند. کیچر هم با تفسیر مینی‌مالیستی و حداقلی می‌خواهد کار را پیش ببرد. در نهایت، بروز و ظهور رویکرد طبیعت‌گرایانه در کار لاودن و کیچر هم رگه‌ی مشترک پراگماتیستی اینهاست. این به ویژه در مقاله «پیشرفت و عقلانیت» لاودن هست. او در نوشته‌ی اول با تکیه بر مفهوم حل مساله پیش می‌رود و در مقاله‌ی دوم می‌خواهد از قواعد روش‌شناختی تفسیری طبیعت‌گرایانه ارائه بدهد و نحوه‌ی آزمودن این قواعد را براساس همان امور تجربی و طبیعی پیش ببرد؛ یعنی همان‌طور که حوزه‌های علوم تجربی از بهتر و بدتربودن نظریه‌های علمی سخن می‌گویند، ما هم می‌توانیم از بهتر و بدتربودن قواعد روش‌شناختی صحبت کنیم. رویکرد طبیعت‌گرایانه در فصل برگردان‌شده از کتاب کیچر هم بسیار برجسته است. او کاملاً می‌خواهد مفهوم پیشرفت و عقلانیت علم را با احترام و اعتبار کامل قائل‌شدن برای داده‌های روان‌شناسی و جامعه‌شناسی صورت‌بندی بکند، چنان‌که می‌گوید: «هر معرفت‌شناسی بسنده و رضایت‌بخشی نیازمند نوعی روان‌شناسی است.»

  

سنجش‌ناپذیری موضعی

محمدمهدی هاتف سخنان خود را به مقاله‌ی «سنجش‌پذیری، قیاس‌پذیری و مفاهمه‌پذیری» نوشته‌ی توماس کوون محدود کرد. او در بخشی از این سخنان اظهار داشت: این مقاله اولین‌بار، ۲۸ سال بعد از چاپ کتاب «ساختار انقلاب‌های علمی»، در ۱۹۹۰ در یک کنفرانس ارائه شد و به نوعی تکمیل و تصحیح ایده‌های رادیکال کوون در آن کتاب است. بنابراین، من از کتاب «ساختار انقلا‌ب‌های علمی» شروع می‌کنم تا بتوانم ارتباط میان این مقاله و آن کتاب را بیان کنم و توضیح بدهم که چطور این مقاله در ادامه‌ی عقب‌نشینی‌های کوون بعد از چاپ آن است.

او ادامه داد: به تعبیر فلیپ کیچر «ساختار انقلاب‌های علمی» هم بیش از همه‌ی کتاب‌های علم معاصر خوانده شده است هم بیش از همه‌ی آنها بد فهم شده است. توماس کوون خیلی برای تصحیح و برطرف‌کردن این بدفهمی‌ها تلاش کرد و یکی از آن اصلاحیه‌ها عنوان کتاب حاضر شده است: ایده‌ی پیشرفت و ایده‌ی عقلانیت.

او توضیح داد: کتاب کوون این‌طور خوانده شد که او در مقابل ایده‌ی علم به‌مثابه فعالیتی پیش‌رونده و در عین‌حال پیش‌رونده، موضع گرفته است. اما او در نوشته‌های بعدی خودش از موضع رادیکال در مقابل عقلانیت و پیشرفت عقب‌نشینی کرد. از جمله در «پی‌نوشت ۱۹۶۹» از یک آنالوژی تکاملی استفاده می‌کند و فعالیت علمی را در کلیت خودش به یک درخت تکاملی تشبیه می‌کند که بر آن می‌توان نشان داد که نظریه‌های بعدی در معنایی از نظریه‌های قبلی بهترند و پیشرفتی تا اندازه‌ی زیادی پراگماتیک در حال روی دادن است. چراکه اینها فقط چون در حل مسائل رویاروی خود موفق‌ترند بهترند، نه اینکه لزوماً نظریه‌های بعدی صادق‌تر باشند.  به هر حال، او از پیشرفت نظری در معنای انباشت صدق دفاع نمی‌کند. به همین ترتیب، او می‌کوشد عقلانیت را بازیابی کند و می‌گوید به هر حال در هر مقطعی در انتخاب نظریه‌ها دانشمندان ناچارند میان نظریه‌های رقیب یکی را انتخاب بکنند و مسیر علم از گذر این انتخاب‌ها می‌گذرد. او از ملاک‌هایی عقلانی سخن می‌گوید که دانشمندان می‌توانند به صورت عقلانی براساس آنها میان نظریه‌ها داوری کنند. برای نمونه از چیزهایی چون هنجارهای اپیستمیک که براساس آنها می‌توان داوری کرد: سادگی، دقت تجربی، دامنه‌ی برد یک نظریه. در حالی‌که این حرف‌ها چندان از «ساختار انقلاب‌های علمی» برنمی‌آمد. آنجا تعبیر انقلاب اشاره‌ای بود به اینکه تا اندازه‌ی زیادی عقلانیت در انتخاب نظریه حضور ندارد. اما او در دهه‌ی هفتاد در مقاله‌ی «Objectivity, Value judgment, and theory choice» تصریح کرد، این مقولات که بر حسب آنها داوری می‌کنیم شبیه قاعده نیستند که صرفاً با پیروی‌کردن از آنها بشود میان نظریه‌ها داوری کرد، بلکه این مقولات از جنس هنجارند، قدری سیالیت دارند و تا اندازه‌ای تابع فهم آن دانشمند از سادگی، دقت یا امثال آن هستند. بنابراین، هرچند کوون از عقلانیت دفاع می‌کند، این عقلانیتی بسیار ضعیف‌تر از عقلانیت نزد فیلسوفان علم قدیم‌تر از او مثلاً پوزیتیویست‌ها است.

او تأکید کرد: این پذیرفتن عقلانیت یکی از ایده‌های رادیکال «ساختار انقلاب‌های علمی» تحت عنوان «سنجش‌ناپذیری معرفتی» را تضعیف می‌کند؛ یعنی این را که نمی‌توان به لحاظ معرفتی بین نظریه‌ها سنجش و ارزیابی انجام داد. سنجه‌ی مشترکی وجود ندارد که بشود دو تا نظریه را با آنها سنجید. اینجا به نظر می‌رسد که این سنجه‌ها داده شده‌اند. اما معنی دیگری از سنجش‌ناپذیری در مقام ابزار وجود داشت که فیلسوفان را آزار می‌داد: سنجش‌ناپذیری معنایی. به این معنی که واژگان نظریه‌های مختلف علمی پارادایم‌های رقیب معنی مشترکی ندارند و به همین سبب امکان مفاهمه میان دانشمندان حاضر در این پارادایم‌ها وجود ندارد. باز توماس کوون از خود «پی‌نوشت» تا مقاله‌ی حاضر در این مجموعه، می‌گوید امکان مفاهمه وجود دارد و دانشمندان می‌توانند با یادگیری زبان نظریه‌ی رقیب آن را بفهمند. آنچه همچنان ناممکن است، ترجمه‌پذیری است. چون مفاد یک نظریه در چارچوب زبانی دیگری مطرح شده است، امکان ترجمه‌ی آن به یک چارچوب زبانی دیگر وجود ندارد. اما کوون تأکید می‌کند که این سنجش‌ناپذیری موضعی است، چراکه دامنه‌ی واژگان ترجمه‌ناپذیر گسترده نیست، هرچند این واژگان بسیار بنیادین‌‌اند. مثلاً در مکانیک نیوتنی جرم و نیرو مفاهیم خیلی بنیادی‌اند و به چارچوب مکانیک نسبیتی ترجمه‌ناپذیرند، ولی تعداد این شبکه‌ی واژگان ترجمه‌ناپذیر خیلی زیاد نیست. بنابراین، ترجمه‌ناپذیری موضعی وجود دارد و این هم یک عقب‌نشینی از نسخه‌ی دست‌کم افراطی یا فهم افراطی موجود از «ساختار انقلاب‌های علمی» و در عین حال، تعدیل و تضعیف‌کردن ایده‌های اولیه است.

هاتف در پایان تأکید کرد: در واقع، فقط کوون مواضع خودش را تعدیل نکرد. حتی برخی از منتقدین اولیه‌ی کتاب او هم به مرور کم‌و‌بیش به مواضع مورد نقدشان از کوون نزدیک شدند. از جمله‌، کیچر در مقاله‌ی سال ۱۹۷۸ خود،Theories, Theorists and Theoretical Change ، علیه کوون موضعی قوی‌ گرفت و از ایده‌ی پیشرفت نظری در علم و انباشت صدق دفاع کرد، ولی بعداً اعتراف کرد که من از نظر دست برداشته و به پیشرفت کوونی نزدیک شده است. بنابراین، طی چهار یا پنج دهه بعد از  «ساختار انقلاب‌های علمی» با نوعی همگرایی میان کوون و برخی از منتقدین او مواجهیم و به نظرم، به مرور در کمپ عقل‌گرایان در فلسفه‌ی علم (در این مجموعه: توماس کوون متأخر، فلیپ کیچر و لاودن) و نسبی‌گرایان (در این مجموعه: پُل کارل فایرابند، لاودن و بارنز) فاصله بیشتر شد و جایگاه کوون در این صف‌بندی روشن‌تر شد.

 

علاقه‌مندی جامعه‌ی علمی به مقوله‌ی پیشرفت علمی

حامد بیکران‌بهشت اظهار داشت: من فقط به یک نکته‌ی بسیار کلی اشاره می‌کنم که شاید خالی از لطف نباشد. در هفته‌ی آخر اردی‌بهشت امسال من به طرز عجیبی در سه سخنرانی درباره‌ی پیشرفت علم شرکت کردم که هر سه سخنران برخاسته از رشته‌های علمی بودند، نه از فلسفه‌ی علم. این سخنران‌ها از زوایای مختلفی به موضوع پیشرفت علم نگاه می‌کردند. در دو مورد تلاش بر این بود که ایده‌ای درباره‌ی پیشرفت علم جدید داده شود و مورد دیگر نقدی اخلاقی بر تلقی از پیشرفت علم در غرب بود و فصل مشترک همه‌ی این سخنرانی‌ها، صرف‌نظر از تلاقی زمانی‌شان، علاقه‌مندی به مقوله‌ی پیشرفت علمی بود. به نظر می‌رسد این نشانی از علاقه‌مندی و توجه جامعه‌ی علمی به مقوله‌ی پیشرفت علمی است.

او ادامه داد: اما تلقی این سخنرانان از پیشرفت علم دقیق نبود. در این بحث‌ها یا اساساً فلسفه جایی نداشت و صرفاً اصطلاحاتی به خوبی وام‌گرفته و در صحبت‌ها مطرح می‌شد یا به دیدگاهی اکتفا شده بود که امروز در هسته‌ی اصلی فلسفه‌ی علم قرار ندارد و سخنران نسبت خودش را با آن دیدگاه بررسی می‌کرد.

او توضیح  داد: وقتی افرادی که در رشته‌های خودشان برجسته و مهم‌اند و کارهای خوبی انجام می‌دهند، به به یک حوزه‌ی دیگر علاقه‌مند می‌شود و سعی می‌کنند در آن مورد سخن بگویند و از تجربه‌ی علمی‌شان استفاده کنند، شاید حرف‌هایشان خیلی دقیق نباشد. این امر می‌تواند علل مختلفی داشته باشد. یکی اینکه شناخت دقیقی در مورد حوزه‌ی فلسفه‌ی علم، موضوع و زمینه‌های بحث آن و پیشینه‌ی نظری آن وجود ندارد. دیگر اینکه بخشی از کتب ترجمه‌شده درباره‌ی فلسفه‌ی علم به نوعی بازنمایی ساده‌انگارانه‌ی جریان‌های فلسفه‌ی علم است؛ یعنی کتاب‌های ترویجی فلسفه‌ی علم بودند که از واقعیت امروز فلسفه‌ی علم فاصله گرفته‌اند. یک جنبه‌ می‌تواند این باشد و جنبه‌ی دیگر اینکه ما متأسفانه در کشورمان گفت‌وگوهای خوبی میان اهالی علم و اهالی فلسفه‌ی علم نداریم و افراد به طور انفرادی گاهی آمده‌اند و مخصوصاً از سمت علم با فیلسوفان علم گفت‌وگو کرده‌اند. در واقع، میان این افراد فاصله وجود داشته است.

بیکران‌بهشت در پایان گفت: ویژگی مهم این کتاب در نظر من این بود که بازنمایی دقیق‌تری از پیشرفت در مقوله‌ی علم ارائه می‌دهد. ما در این کتاب با نمونه‌هایی از کارهای همچنان زنده‌ و مورد بحث رو‌به‌روییم. مخصوصاً نوشته‌های خود فیلسوفانی است که نظریه‌ی خودشان را پرورش داده‌اند. امیدوارم از این بابت این کتاب بتواند نقش بهتری را در باره‌ی مقوله‌ای داشته باشد که در فلسفه‌ی علم درباره آن بحث می‌شود و به نظر می‌رسد که دانشمندان هم از زاویه‌ی خودشان به آن موضوع علاقه‌مند شده‌اند.

 

مثل یک ایلیاتی کوچ‌گر فکر کنیم

غلامحسین مقدم‌حیدری در بخش‌هایی از سخنان خود اظهار داشت: کتاب مجموعه‌ای منظم از مقالات کلاسیکی است که جای آنها خیلی خالی بود. پس، این کتاب را می‌توان در نقش کتابی درسی برای «نظریه‌های عقلانیت» در مقطع ارشد و دکتری استفاده کرد. اینکه مترجمان کتاب فلسفه‌ی علم خوانده‌اند، ارزش آکادمیک آن را بالا می‌برد. همچنین، با وجود سلیقه‌های مختلف، گزینش مطالب به نظرم خیلی‌خوب است. شاید می‌شد حرف‌های بسیار شورانگیزتری از پل کارل فایرابند آورد. ولی او این حرف‌های شورانگیز را در میان فصول آثاری چون «بر علیه روش»، «دانش در جامعه آزاد»، «وداع با عقل» بیان می‌کند و نمی‌توان اینها را از اثر اصلی برید و با هم یک‌جا جمع کرد. بنابراین، این مقاله بد نیست. مقاله‌ی انتخابی از کوون هم آبرومند است. همین‌طور جالب است که کتاب با مقدمه‌ کیچر بر ترجمه‌ی فارسی کتاب شروع می‌شود و با مقاله‌ای از او پایان می‌یابد.

او ادامه داد: من مترجم نیستم، پس درباره‌ی واژگان و معادل‌ها سخن نمی‌گویم. اما ترجمه خیلی روان است.  همچنین، باید بگویم که کتاب به لحاظ آکادمیک خیلی‌خوب است، اما به نظرم خوب بود مترجمان در بخش مقدمه‌‌ به وضعیت جامعه‌ی ما اشاره می‌کردند. من اولین فارغ‌التحصیل ارشد فلسفه‌ی علم هستم. ۲۷ سال از زمان تأسیس این رشته در مقطع کارشناسی ارشد می‌گذرد و در این مدت انواع و اقسام کنش‌ها صورت گرفته است. قبل از ما جریان‌هایی وجود داشت و ما زیر نظر اساتیدی با گرایش‌های مختلف سیاسی یا مذهبی چیزهای دیگری شدیم و چیزهای دیگری مطرح کردیم و کارهای دیگری انجام دادیم. الان هم دغدغه‌های مختلفی در جامعه وجود دارد. کاش کتاب با روایتی اینچنینی شروع می‌شد. باز تأکید می‌کنم که کتاب کاملاً آکادمیک است، اما به نظرم چنین مقدمه‌ای می‌توانست به مخاطب کمک کند که موضوع کتاب را مساله‌ی جامعه‌ی خودمان ببیند. چراکه در واقع ما در جامعه‌ی آکادمیک‌مان با این مشکل مواجهیم. به خصوص تعامل با جامعه‌ی مهندسی‌مان بسیار دشوار است. هرچند این در جامعه‌ی پزشکی قدری تعدیل شده است، شاید از این‌رو که اینان با انسان روبرو هستند و متوجه‌اند که انسان پیچیدگی‌هایی دارد و به‌راحتی نمی‌توان او را وارد نظریه‌ها کرد. همچنین، به نظرم خوب بود که در آخر کتاب هم سه مترجم در چند صفحه نظر خودشان را بیان می‌کردند.

او بیان داشت: «پیشرفت و عقلانیت در علم» به نسبی‌گرایی و تنظیم فاصله از نسبی‌گرایی می‌رسد. اگر یک سر طیف را نسبی‌گرایی فایرابند بگذاریم که در آن همه چیزی امکان‌پذیر است و سر دیگر را عقلانیت تند، نسبی‌گرایی برآمده از اینها در جامعه‌ی ما همچون فحش در نظر گرفته می‌شود. در‌حالی‌که نسبی‌گرایی خیلی بد نیست. فایرابند به زیبایی می‌گوید، چرا با کلیسا مشکل داریم؟ برای اینکه کلیسا همیشه می‌گوید مسئولیت برعهده‌ی من نیست، بلکه بر عهده‌ی خدای کلیسا است. اگر منِ کلیسا آدم می‌کشم، اگر تفتیش عقاید می‌کنم، برای اوست و من فقط اینجا مأمورم و وظیفه دارم. حالا اگر به این افراد از نسبی‌گرایی بگوییم، جبهه می‌گیرند. چراکه با این کار مسئولیتی را که تاکنون از آنها ساقط بوده است، بر گرده‌شان می‌گذاریم و این کار را دشوار می‌کند.

مقدم‌حیدری گفت: کاش مقاله‌ای هم توضیح می‌داد که در میان بحث‌های موافقین و مخالفین نقطه‌ای به نام مطلق مشترک است و حالا بحث بر سر این است که اگر این مطلق را از تفکر بشری حذف کنیم چه رخ می‌دهد و چرا باید برای بود و نبود این مطلق دو جبهه شد و با هم دعوا کرد؟ وقتی ما به این مطلق دسترسی نداریم و روش دستیابی به آن برایمان تصورشدنی نیست، این مطلق به چه دردی می‌خورد؟ در واقع، مثل حباب صابونی که می‌توان فوتش کرد تا دور شود، همه‌ی این مطلق‌ها را مثل عینی و غیرعینی می‌توان به کناری گذاشت و برای تفکر هم چندان مشکلی ایجاد نمی‌شود.

او تأکید کرد: به نظرم بازی پیشرفت همان بازی کلیسا و آن الهیاتی است که می‌خواست به سمت و غایتی نزدیک شود. باز بحث نزدیک‌شدن یا نشدن است. کوون بسیار مناقشه‌آمیز شد، چراکه  در چند صفحه‌ی پایانی «ساختار انقلاب‌های علمی» این غایت را حذف کرد و گفت، اگر شبیه تکامل داروین نگاه کنید، چیز خاصی رخ نمی‌دهد. در ادامه از هنجارهای اخلاقی یا از چگونگی تشخیص خودی و غیرخودی می‌پرسند. ما الان در این وضعیم و اینها ابزار و دستاوردهای بشری‌ ساخته‌ی ما هستند. اینجا، علم به‌جای معارف دینی ننشسته است. در صورتی‌که تصور می‌شود در دنیای مدرن جای آن نشسته است. در نقد فایرابند و دیگران نقد به این نوع است نه به خود علم.

مقدم‌حیدری در پایان تصریح کرد: اینان فیزیکدان بوده‌اند و به خود علم نقدی ندارند، بلکه می‌گویند چرا علم در جای خدای کلیسا قرار گرفته است و نهاد علم خودش را شبیه کلیسا می‌کند؟ اینها را حذف کنید و بیایید مثل یک ایلیاتی کوچ‌گر (چنان‌که دلوز در مقاله‌ای درباره‌ی فوکو می‌گوید) فکر کنید و ببنید که هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت. اینها واقعیاتی هستند که با آنها کاری نداریم و فقط با آنها زندگی می‌کنیم. مثلاً این صندلی شیک است، اما من چاقم و شکمی بزرگ دارم. شاید پزشک به من بگوید که به‌جای آن باید از صندلی چوبی استفاده کنم. این ربطی به پیشرفت ندارد. در این شرایط، صندلی چوبی برای من مناسب‌تر است. ما مرتب این کار را می‌کنیم و نیازی نیست دستاوردهایمان را برای زندگی‌کردن خیلی برجسته کنیم. کاش مترجمان یا خودشان در این مورد صحبت می‌کردند یا مقاله‌ای پیدا می‌کردند و به این مقالات می‌افزودند تا کل این بازی مضمحل شود و به جای اینکه در این بازی انرژی زیادی صرف کنیم، توجه کنیم که این بازی داخل کلیسا است و لازم نیست ما که در علوم کار و تأمل می‌کنیم، این بازی را در فلسفه‌ی علم بازسازی کنیم. این بازی را کنار بگذاریم و بپذیریم که ما دستاوردی داریم و مدتی با آن زندگی و کار می‌کنیم، بعد از مدتی به دردمان نمی‌خورد و به چیز دیگری روی می‌آوریم. در واقع، ما مرتب از فکری به فکر دیگر، از ساختاری به ساختار دیگر کوچ می‌کنیم. با پذیرفتن این امر، تمام مناقشاتمان حل می‌شود و می‌توانیم علم را مطابق آنچه رخ می‌دهد ببینیم. نمی‌گویم مطابق «واقع»، چراکه واقع هم مثل همان حباب است.

 

نسبی‌گرایی در فلسفه منفور است و در علم منفورتر

شهرام شهریاری درباره‌ی چرایی اهمیت یافتن مساله‌ی عقلانیت و پیشرفت گفت: معمولاً همه‌ ما علم را به عنوان معرفتی محکم و متقن می‌دانیم/می‌دانستیم. ولی ایده‌هایی مطرح شد که پایه‌های این تصور را زیر سوال برد. یکی از این موارد، داستانی است که در مورد استقرا شنیده‌ایم و می‌خواهد بگوید هر تلاشی برای توجیه آن به جایی نرسیده است. دیگری، مساله‌ی نظریه‌واربودن مشاهدات است. بدین معنا که افراد مختلفِ بارآمده در فرهنگ‌های مختلف، از یک صحنه‌ی واحد، گزارش‌های متعددی می‌دهند و برداشت‌های متفاوتی می‌کنند که این امر مساله‌ی عینیت را زیر سؤال می‌برد و دیگر نمی‌توانیم بگوییم که از طریق تجربه و ادراک حسی می‌توانیم واقعیت را کشف کنیم یا تشخیص بدهیم چه کسی درست می‌گوید و چه کسی غلط. البته راه‌حل‌هایی برای این مساله ارائه شده است، اما خود این راه‌حل‌ها هم در خودشان مشکل دارند. مثلاً فرمول بیز (Bayes) که قرار است بگوید شواهد چقدر احتمال یک پدیده یا نظریه را بالا می‌برند، در خودش عنصری به نام «احتمال پیشین» دارد که قاعده‌ای برای تعیین آن وجود ندارد.

او افزود: طی پنجاه‌شصت‌سال اخیر مسائل دیگری چون تعین ناقص نظریات با شواهد و ابزارگرایی و واقع‌گرایی در فلسفه‌ی علم مطرح شده است که همه این تصور را که می‌توانیم جهان را از طریق تجربه‌‌ بشناسیم و واقعیت را کشف کنیم، زیر سؤال بردند. کوون این موارد را در کنار مجموعه‌ای از مسائل دیگر در ایده‌ای به نام «قیاس‌ناپذیری» معرفی کرده است که یکی از موضوعات اصلی این کتاب است.

او درباره‌ی قیاس‌ناپذیری کوون توضیح داد: کوون بر آن است که افراد بارآمده در نظام‌های معرفتی متفاوت نمی‌توانند با یکدیگر مفاهمه‌ی جدی داشته باشند و بر سر توصیف یک صحنه یا بهترین تبیین برای واقعیت با یکدیگر اختلاف دارند. این ایده علم را به یک معنا نامعقول می‌کند و نشان می‌دهد که تحولات علمی اساسی ما از جنس تحولات مبتنی بر استدلال نیستند، بلکه در اینجا عواملی وجود دارد که می‌تواند منافع شغلی یا گرایش‌های فردی باشد. اگر این نظریه را بپذیریم، در واقع می‌پذیریم که نمی‌توانیم پارادایم‌های مختلف را به این راحتی با یکدیگر مقایسه کنیم و بسنجیم. این امر پیشرفت علم را زیر سؤال می‌برد. چراکه وقتی قرار باشد پارادایم‌ها با یکدیگر مخالف باشند و نتوانند با یکدیگر گفت‌وگو کنند یا استدلالشان در مورد دیگری اعتبار نداشته باشد، عقلانی‌بودن محدود می‌شود و زیر سؤال می‌رود.

او افزود: وقتی بر مبنای آنکه کوون با مواردی چون قیاس‌ناپذیری تجربی و قیاس‌ناپذیری شواهد  استدلال می‌کند که ما نمی‌توانیم این نظریات و پارادایم‌ها را با یکدیگر مقایسه کنیم و از پارادایم بهتر سخن بگوییم، مستقیماً ایده‌ی پیشرفت زیر سؤال می‌رود. از طرف دیگر، نکاتی که بیان کردم فایرابند را به این نتیجه رساند که ما اساساً نمی‌توانیم روش معقولی برای علم ارائه بدهیم و همه‌ی این روش‌ها جاهایی منجر به نتایجی نادرست شده‌اند. بنابراین، در واقع علم هیچ روشی ندارد. خود فایرابند هم هیچ روش جایگزینی برای پوزیتیویسم یا برنامه‌های آموزشی لاکاتوش ارائه نمی‌دهد. این هم عقلانیت علم را زیر سؤال می‌برد.

شهریاری بیان داشت: در این کتاب چند مقاله کلاسیک از افراد متخصص و مشهور ارائه شده است. در دو مقاله‌ی اول، قیاس‌ناپذیری شواهد مطرح شده است و فایرابند و کوون استدلال‌های جالبی کرده‌اند. شاید این مقاله‌ی کوون از آن مقالات قیاس‌ناپذیر باشد و در دفاع از قیاس‌ناپذیری شواهد نوشته شده باشد. این دو، در واقع آتش‌بیار معرکه‌اند. در اواخر کتاب هم مقاله‌ای از آلن بلوم و بارنز آمده است. این دو نفر هم از نسبی‌گرایی در علم دفاع می‌کنند و به تعبیری آنها هم به همان آتشی می‌دمند که کوون و فایرابند روشن کرده‌اند. نسبی‌گرایی بارنز و بلوم در این مقاله شکل اولیه و نامشخصی دارد و چندان مشخص نیست این نسبی‌گرایی معرفتی است یا وجودشناختی یا در مورد صدق. هرچند، در مقالاتی که از سال ۲۰۰۰ نوشته‌اند، مشخصاً این ایده‌ها را از یکدیگر جدا کرده‌اند.

او توضیح داد: در واقع ایده‌ی نسبی‌گرایی در فلسفه ایده‌ای منفور است و در علم منفورتر. چراکه افراد تصور می‌کنند نسبی‌گرایی اساس علم را زیر سؤال می‌برد. درحالی‌که این دو نفر سعی کردند نشان بدهند که چنین نیست و  لازمه‌ی نسبی‌گرایی این نیست که ما علم را کنار بگذاریم یا عقل و علم را نامعقول بدانیم. در این مقاله استدلال‌ها خیلی در هم ارائه شده است و شاید لازم باشد کسی اینها را از هم تفکیک بکند. چنان‌که خودشان خیلی از این استدلال‌ها را در مقالات بعدی‌شان حذف کرده‌اند. 

شهریاری در ادامه به مقالات ارائه‌شده در مقابل این ایده اشاره کرد و توضیح داد که لاودن چطور در دو مقاله‌ی خواندنی خود ایده‌های کوون و فایرابند و همچنین ایده‌ی لاکاتوش را رد می‌کند و مقاله‌ی بارنز و بلوم در پاسخ به لاکاتوش نوشته شده است. او در مورد اینکه مقاله‌ی کیچر در کدام یک از این دو دسته قرار می‌گیرد، اظهار تردید کرد و در پایان در مقام ارزیابی کتاب گفت: ترجمه‌ی کتاب بسیار درخشان است، هم از جهت روانی و هم از جهت دقت. من همه‌ی متن را با متون اصلی تطبیق ندادم، ولی جمله‌هایی را تطبیق دادم و مواردی را بررسی کردم و لغزشی نیافتم. این مقالات بسیار تخصصی‌اند و مخاطب عام را در نظر ندارند. عام فلسفی هم نیستند؛ یعنی چیزی نیست که ما بتوانیم به عنوان یک کتاب عمومی برای همه‌ی دانشجویان فلسفه یا علاقه‌مندان به دانستن چیزی درباره‌ی عقلانیت و پیشرفت در علم معرفی کنیم.  این کتاب برای دانشجویان تحصیلات تکمیلی فلسفه‌ی علم مناسب است و بعید است پژوهشگر غیرمتخصص بتواند مقالاتی چون مقاله فنی کوون را بدون استاد راهنما بفهمد. از طرف دیگر، بیشتر مقالاتی که اینجا ترجمه شده‌اند، در دهه‌ی ۸۰ تألیف شده‌اند، بنابراین، مخاطب باید در نظر داشته باشد که این مقالات کلاسیک‌اند و با اینکه مقالات کلاسیک همیشه ارزشمند و خواندنی هستند، جدیدترین ایده ها را درباره‌ی پیشرفت و عقلانیت در علم بیان نمی‌کنند. از نظر من، این مقالات تصویر کاملی از چیستی همه‌ی نظریات‌ علمی ارائه نمی‌کند. علاوه بر این، به نظر من خیلی مناسب بود که دوستان در مقدمه درباره‌ی چرایی انتخاب این مقالات و این نظریه‌ها می‌نوشتند. خوب بود یکی از مترجمان در مقام مترجم ارشد همه‌ی ترجمه‌ها را از نظر می‌گذارند و یکدست می‌کرد. همچنین، همراهی ویراستار می‌توانست به این مهم کمک برساند. 

 

http://www.bookcity.org/detail/30362