تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 30 مرداد 1401 کد مطلب:30373
گروه: گفت‌وگو

قاتلی زنجیره‌ای که «پرستار بچه» بود

گفت‌وگو با حسین مسعودی‌آشتیانی، مترجم «پرستار بچه»

آرمان ملی: در سال‌های اخیر، اهالی کتاب و مطالعه با اصطلاحی تحت عنوان «ناداستان» آشنا شده‌اند؛ که غالبا به کتاب‌هایی گفته می‌شود که در قالب ادبیات داستانی (اعم از رمان و داستان کوتاه) قرار نمی‌گیرند اما روایتگر وقایع جذابی هستند که مخاطبان خاص خودشان را دارند. «پرستار بچه» یکی از این دست کتاب‌هاست که داستان یکی از مخوف‌ترین قاتلان زنجیره‌ای آمریکا در دهه 1960 میلادی را روایت می‌کند. آنچه این کتاب را خاص و خواندنی کرده، زاویه پرداخت به واقعیت و تجربه زنی‌است که در سال‌های کودکی، سایه این قاتل را در مقام پرستار، بر سر خود حس کرده و به صورت ناخودآگاه، از این واقعیت رنج برده است. از این منظر، «پرستار بچه» آمیزه‌ای از خاطره و جنایت است که از زبان نویسنده، طرحی روایی به خود گرفته و البته از اسناد و مدارک قانونی دربار پرونده قاتل زنجیره‌ای نیز سود می‌برد. در ادامه، گفت‌وگویی داشته‌ایم با حسین مسعودی‌آشتیانی که این کتاب را برای نشر کراسه ترجمه و روانه بازار کتاب کرده است.

  پرستار بچه داستانی به قلم لیزا رادمن و جنیفر جردن است که اخیرا با ترجمه شما، به بازار کتاب آمده است. لطفا کمی درباره ماهیت این کتاب و ماجرای نگارش آن توضیح دهید.
پرستار بچه ناداستانی است در ژانر جنایی که محور اصلی آن ماجرای زندگی یکی از مخوف‌ترین قاتلان زنجیره‌ای تاریخ آمریکا در دهه 1960است. قاتلی به نام تونی کاستا که با کشتن دختران جوان، حدود شش تا هفت سال وحشت زیادی در منطقه پروینس تاون ایالت ماساچوست ایجاد کرد و نام و اعمالش هیچ‌گاه از حافظه تاریخی مردم آن منطقه پاک نشد. کتاب با اتخاذ شیوه روایی هوشمندانه‌ای به او و آدم‌های اطرافش پرداخته به‌گونه‌ای که مخاطب به‌راحتی فرصت رها کردن متن را به خود نمی‌دهد که مفصل به آن خواهم پرداخت.  اما ایده اصلی نگارش کتاب را لیزا رادمن داده است او حدود سال 2006 کابوس‌های شبانه دنباله‌داری می‌بیند از دوران کودکی‌اش که در حال فرار از مردی است که قصد جان او را دارد، مردی که هیچ‌گاه چهره‌اش را نمی‌بیند تا اینکه بالاخره شبی آن مرد را می‌شناسد. مرد تونی کاستا است، پرستار محبوب دوران کودکی‌اش. کسی که جز خوبی و مهربانی خاطره‌ای از او ندارد. همین امر باعث تعجب لیزا می‌شود و او را به تحقیق و پرس‌وجو از مادر خود وامی‌دارد. و اینجاست که رازی هولناک برای او فاش می‌شود: تونی کاستا قهرمان دوران کودکی‌اش قاتلی زنجیره‌ای بوده است. پرستار بچه در اولین فصل خود با این سوال کنجکاوی برانگیز و نفس‌گیر آغاز می‌شود که چرا لیزا رادمن زنده است و بااینکه ساعات زیادی از روز را به او بوده، کوچک‌ترین آسیبی از تونی کاستای روانی و متجاوز ندیده است. پرسشی که حاصل آن کتابی تقریبا چهارصد صفحه‌ای است.
  این کتاب مبتنی بـــر واقعیت‌ و گــــزارش‌های واقعی نوشته شده. منابع اصلی این کتاب کدامند و چطور در نقل آنها از کارکرد روایی استفاده شده است؟
ابتدا باید بگویم شیوه روایی این کتاب بسیار هوشمندانه انتخاب شده است. کتاب دو نویسنده دارد. لیزا رادمن که به بیان خاطره خود از دوران کودکی و چگونگی رابطه‌اش با خانواده و تونی کاستا می‌پردازد و جنیفر جردن که داستان زندگی تونی کاستا را از بدو تولد تا سرنوشت پایانی او با فرمی گزارش‌گونه به نگارش درآورده است. دو روایت موازی که در صفحات میانی کتاب با یکدیگر تلاقی جذاب و دراماتیکی دارند و پس از آن تقریبا مسیر دو روایت جدا می‌شود اما این بار با خاطرات بسیار خوبی که تونی در یاد و خاطره لیزا ساخته است. مشخص است که بخش‌های مربوط به لیزا رادمن بر اساس خاطرات اوست ولی بخش‌هایی که جنیفر جردن مستندنگاری کرده است برپایه مدارک پلیس و شرح بازجویی‌ها، مقالات روزنامه‌ها، وقایع‌نگاری دادگاه‌های تونی، گزارش‌ها مستند پزشکی و روان‌پزشکی و مصاحبه با آشنایان تونی هست.  
  اساسا روایت داستان‌گونه‌ ناداستان، چه کارکردی در این کتاب داشته است؟
به نکته بسیار جالبی اشاره کردید. نه تنها در این کتاب بلکه در بیشتر ناداستان‌هایی که با موضوع جنایات واقعی در آمریکا منتشر می‌شوند چنین رویکرد روایی به کار گرفته می‌شود، دلیل آن نیز واضح و آشکار است. نگارنده با ماجرایی پرفراز و فرود آن‌هم باشخصیت‌هایی جذاب و پیچیده طرف است که روالی جز این برای جلب مخاطب نمی‌پذیرد. در مورد خاص پرستار بچه شاید این شیوه پررنگ‌تر هم باشد، خاطرات لیزا به‌مثابه یک شبه‌رمان عمل می‌کند؛ ماجرای دخترکی تنها که حتی مادرش هم به عللی که در پایان کتاب فاش می‌شوند با او سر دشمنی و ناسازگاری دارد. سلسله اتفاقاتی پشت سرهم با پیرنگی مشخص و خرده داستان‌هایی بسیار جذاب که وقتی با ماجرای تونی همراه می‌شود مخاطب را رها نمی‌کند. در بخش‌های مربوط به تونی هم حتی آنجا که وارد تحلیل‌های روان‌شناختی او می‌شویم، با چنین رویکردی از نوع دیگر آن روبه‌رو هستیم؛ روایتی سرراست، بی‌تکلف و خودمانی با خواننده.
  بخش‌های مختلف کتاب، یک یا چند بخش در میان با نام‌های لیزا و تونی، نگارش و تنظیم شده است. چنین تجربیاتی در فرم‌های داستانی سراغ داریم. کمی‌ در مورد فرم و ساختار کتاب توضیح دهید.
تعبیری که از این کتاب دارم این است: خواننده در اصل با سه کتاب طرف است. خاطرات لیزا که اگر به‌تنهایی خوانده شود کتابی مستقل است. زندگی تونی که بدون خواندن بخش‌هایی که مربوط به لیزاست هم خواندنی و قائم‌به‌ذات است و در نهایت الگوی اصلی کتاب که دو روایت موازی را با مهارت تمام پیش می‌برد و خواننده‌اش را در هیجانی که شاید قبلا تجربه نکرده است غرق می‌کند. این از هوشمندی‌های طراحان این کتاب است که می‌تواند الگویی آموختنی برای روایت ماجراهای واقعی و مستند باشد. البته باید گفت در کتاب‌هایی که فرم رمان و داستان دارند این استقلال دیده نمی‌شود چون از دست دادن یکی از راوی‌ها و یا نظرگاه‌های داستانی به قیمت از دست دادن بخشی از ماجرا تمام می‌شود.
  برخی نشریات این کتاب را آمیزه‌ای از خاطره و تحقیق و مباحث جامعه‌شناختی و روان‌شناختی است. این رویکردها، هرکدام چه نقش و سهمی در شکل‌گیری متن کتاب داشته‌اند؟
قطعا خوانندگان این کتاب فقط با شرح مستند زندگی یک قاتل زنجیره‌ای و خاطرات زنی که تمام کودکی‌اش را از تحقیر و تنهایی رنج برده است روبه‌رو نیستند. کتاب در لایه‌ها و مقاطع مختلف روایی خود به صورتی غیرمستقیم  به نکاتی جامعه‌شناسانه و روان‌شناسانه که در سرنوشت و مسیر زندگی شخصیت‌های اصلی ناداستان موثر بوده‌اند اشاره می‌کند، اشاره‌هایی هوشمندانه به مقولاتی چون سوءاستفاده از کودکان، سوء مصرف دارو، اعتیاد به مواد مخدر، خودبزرگ‌بینی، آزادی‌های افسارگسیخته اجتماعی، تاثیر مخرب جنگ و ... که تک تک آنها در روان‌پریشی‌های شخصیت‌های اصلی کتاب تاثیر مستقیم دارند. ناگفته نماند که این نوع نگرش در ذات ناداستان است و غیر از این هم نمی‌تواند باشد. مخاطبی که به دنبال ناداستان می‌آید فقط دنبال ماجرا نیست و انتظار دارد نویسنده بدون ریشه‌های ماجرا و تحلیل او را رها نکند.
  اشارات تاریخـــی ارائه‌شده از فضــــای اجتماعی ایالات‌متحده حول دهه ۱۹۶۰ به‌عنوان یک رویکرد جنبی، چقدر در جذب مخاطب نقش داشته و چقدر می‌تواند جنبه‌ پژوهشی داشته باشد؟
بی‌هیچ تردیدی نقش تحولات و فضای اجتماعی دهه 1960 در ظهـــــور بزهکارانی چون تونی کاستا غیرقابل انکار است. پوست‌اندازی فرهنگی جوانان آن نسل در آمریکا چنان سریع و هنجارشکنانه رخ داد که تمام سنت‌های خانوادگی، مذهب، سیاست و .. را در هم شکست. ظهور قوی هیپی‌ها در متن جامعه  به بهانه صلح و اعتراض به سیاست‌های دولت آمریکا در جنگ با ویتنام منجر به فرار روزافزون دختران و پسران جوان آمریکایی از خانه برای پیوستن به جامعه آنها شد. فرارهایی که خیلی از آن‌ها ختم به خیر نشد و نتیجه‌اش مفقودالاثر شدن بسیاری از دختران از خانه گریخته شد. از دل چنین جامعه‌ای پدیده‌ای نوظهور کرد و یا شاید بهتر است بگوییم عیان شد و توسعه یافت؛ قاتلان زنجیره‌ای. کسانی که از دل تعارضات اجتماعی میان خانواده‌ها و جامعه نو متولد شدند و بر اثر عواملی دیگر چون مواد مخدر  و... عرصه بازتری برای اعمال جنایتکارانه‌اش یافتند.
  این کتاب چقدر در جذب مخاطب موفق بوده و چه عواملی باعث اهمیت یافتن آن شده است؟
پرستار بچه به خاطر موضوع و نوع نگاهش به مقوله زندگی یک قاتل بسیار موردتوجه قرار گرفت. جالب است بدانید تونی کاستا در برابر قاتلان زنجیره‌ای دیگری چون تد باندی و .. از حیث تعداد قربانیان و محدوده جغرافیایی جنایات جوجه هیولایی بیش نیست ولی این کتاب با دیدگاه تحلیلی خود نسبت به او و اعمالش کاری کرد که توجهات بسیاری دوباره به سویش جلب شود. آن‌قدر که همین چند روز قبل متوجه شدم دو ماه پیش کتاب دیگری با فاصله دو سال با موضوع کاستا و قتل‌هایش در آمریکا منتشر شده است.آنچه پرستار بچه را نسبت به کتاب‌های دیگر این ژانر مورد اهمیت قرار می‌دهد نگاه انسان مدارانه‌اش به فرآیند تبدیل آدمی عادی به یک قاتل زنجیره‌ای است. آن‌هم از نگاه یک دختر تقریبا ده ساله که درست در وانفسای سلاخی‌های کاستا جز خوبی و مهربانی از او چیزی ندیده است و حتی کوچک‌ترین آسیب روانی و جسمی ندیده است. موضوعی که خواننده را همراه می‌کند و تا مدت‌ها بعد ذهن او را به خود مشغول می‌دارد.
  به نظر شما این کتاب، نظر مخاطبان ایرانی را نیز جلب خواهد کرد؟
بی‌شک این اتفاق خواهد افتاد. پرستار بچه یکی از اولین کتاب‌هایی است با موضوع جنایات واقعی و آن‌هم در قالب ناداستان در ایران منتشر شده است. ژانری نو که بااینکه در مورد قاتلی بسیــــار خشن است ولی صحنه‌های خشونت‌بار کمی دارد. پر از شخصیت‌هایی جذاب است کـــــه در نوع خود بــرای مخاطب ایرانی می‌تواند بسیار جالب‌توجه باشد به‌عنوان نمونه خواننده با مادری روبه‌رو می‌شود که اصلا با شمایل مقدس مادرانه‌ای که غالبا در ادبیات و هنر با آن روبه‌رو هستیم هیچ قرابتی ندارد و البته که شخصیتی بسیار تاثیرگذار در فرآیند کلی کتاب است. در زیر لایه خود چنان با ظرافت و بدون شعارزدگی معضلات اخلاقی را به بوته نقد می‌کشاند که هر مخاطبی در همه جای دنیا از آن لذت خواهد برد.
  چه عاملی شما را به ترجمه این کتاب ترغیب کرد؟
پرستار بچه هفتمین کتابی بود که ترجمه کردم. آن‌هم بعد از پنج رمان و یک مجموعه داستان. مقوله قاتلان زنجیره‌ای همواره برای من بسیار جذاب بوده است. آدم‌هایی بسیار موجه، اخلاق مدار، با مطالعه و با روابط عمومی بالا که دارای وجهی ترسناک در وجود خود هستند، هیولایی پنهان که هیچ ربطی به شخصیت معمول آن‌ها ندارد و فقط گاهی اوقات بیدار می‌شود. وقتی فصل اول پرستار بچه را خواندم و به سراغ مرورها و نقدهایی که روی آن نوشته شده است رفتم تردیدی برای ترجمه آن نداشتم. دقیقا آن چیزی بود که دنبالش بودم.
  آیا نشر کراسه قصد دارد در زمینه مشابه با این کتاب، کتاب‌های دیگری را ترجمه و منتشر کند؟
ابتدا باید تشکری ویژه کنم از نشر کراسه که جسورانه برای انتشار این کتاب تلاش کرد و ریسک نشر آن را پذیرفت. از قرار معلوم این روند ادامه خواهد داشت و برنامه‌هایی برای کار کردن روی ناداستان هایی با موضوع جنایات واقعی در حال جریان است.
  در حال حاضر آیا مشغول آماده‌سازی کتاب تازه‌ای هستید؟
تریلری روانشناسانه ترجمه کرده‌ام به نام آخر هفته دخترانه که آماده چاپ است و به‌امید خدا به‌زودی توسط نشر کتاب کوچه وارد بازار کتاب خواهد شد. همچنین کار ترجمه ناداستانی دیگر بر محوریت زندگی قاتل زنجیره‌ای دیگری را به اتمام رسانده‌ام و به نشر کراسه تحویل داده‌ام.

 

http://www.bookcity.org/detail/30373