تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
شرق: اهمیت آثاری چون «دایی جان ناپلئون» و نویسندهاش ایرج پزشکزاد را بیش از همه میتوان با مفهوم «تاریخ فرهنگ» وصف کرد. رویکردی تاریخی که گرامشی به آن باور داشت و تولید ادبی را به فرایند تاریخی مربوط میدانست که آن را تولید کرده و در آن سهم دارد. در چنین خوانشی از اثر ادبی، «تاریخ هنر» به معنای تاریخ آثار منفرد که به زیباییشناسی یک اثر اهمیت میدهد مدنظر نیست بلکه مسئله، «تاریخ فرهنگ» است که اثر ادبی را در نسبت با اجتماع و سیاست و پیشینه فکری و تاریخ گرایشها واکاوی میکند. در این رویکرد دغدغه اصلی این است که چرا اثری خوانده میشود و چه احساساتی برمیانگیزد و چگونه بهمنزله ابزار اجماع در بسط و گسترش فرهنگ به کار میآید. از این منظر، فراگیری «دایی جان ناپلئون» نیز راه را به این تفسیر باز میکند که برخی آثار در داوری تاریخی نشان میدهند رکن تاریخ فرهنگ بر تاریخ هنر غلبه کرده است. پیگیری و ردیابی این مفاهیم در «دایی جان ناپلئون» و اینکه چه نسبتی با تاریخ فرهنگ دارد و از نقد آن چه دستاوردی حاصل میشود و چه جایگاهی در حیطه کردارهای اجتماعی دارد، موضوعاتی است که نیاز به دقت و تفصیل بیشتری دارد و در این درنگ کوتاه پیرامون «دایی جان ناپلئون» ممکن نیست. با این اوصاف، چندان دور از انتظار نیست که تاکنون مناسبات اجتماعی که این اثر را شکل داده بیش از زیباییشناسی آن مورد بحث و نظر قرار گرفته باشد. اگرچه درباره مختصات ادبی «دایی جان ناپلئون»، به نثر شستهرفته و زبان معیار و شخصیتپردازی و تمهیدات روایی نویسنده اشاره شده است، اما بیش از همه بازتاب و توصیف طبقات اجتماعی و وقایع تاریخی حولوحوش شهریور ۱۳۲۰ و بعد از آن در رمان مشهود است. چنانکه از خاطرات دایی جان ناپلئون برمیآید گویا در جوانی با درجه نایبسومی در بریگاد قزاق مشغول به خدمت بوده است، همان روزگاری که به دستور لیاخوف مجلس مشروطه را به توپ میبندند. از آن روزگار سه دههای گذشته است، اما دایی جان هنوز گذشته و لیاخوف را به خاطر میآورد و در روایت خاطره دیدارش با محمدعلی شاه، از او با عنوان «کلنل لیاخوف» یاد میکند، کسی که محمدعلی شاه او را فراخوانده بود تا از زحماتش قدردانی کند و در همان مجلس، دایی جان را بهعنوان کسی به شاه معرفی میکنند که آرامش جنوب مرهون فداکاریهای او بوده و منظور همان جنگهای ممسنی و کازرون است که دایی جان فکر میکند همچون ناپلئون در آنجا ظاهر شده و کشور را از دست عدهای پرشمار که با تحریک انگلیسیها همهجا را به آشوب کشاندهاند، نجات میدهد. به هر تقدیر، درک روحیهای که این اجتماع را برساخته و بعد از روایت پزشکزاد دیگر به روحیه یا منش «دایی جان ناپلئونی» معروف است، رمان را از سطح یک رمان عوامپسند به اثری ارتقا میدهد که جز سرگرمی عامه، سودای دیگری در سر دارد و آن شاید، شناخت فرهنگ تودهای باشد که از خلال روایت شخصیتهای مختلف و نمادین کتاب «دایی جان ناپلئونی» امکانپذیر شده است و خود پزشکزاد آن را نوعی ویروس میخواند که در میان ایرانیان و همه مردمانی که پیشتر استعمار را تجربه کردهاند، وجود داشته و هنوز هم تا حدی وجود دارد: «اینکه ما فکر میکنیم همه بلاها از انگلیسیها یا خارجیها سرچشمه میگیرد». اگرچه این تلقی در داوری تاریخی بر مبنای فرایندهایی که این باور را ساختهاند، در تاریخ معاصر ما ریشه در واقعیتی انکارناپذیر دارد.
در آستانه بازنشر کتابِ «دایی جان ناپلئون» از سوی نشر «فرهنگ معاصر» با همکاری «کتاب شرق»، با بهمن پزشکزاد، فرزند ایرج پزشکزاد، خالقِ این اثر مطرح ادبیات معاصر، درباره این کتاب و روزهای اواخر عمر ایرج پزشکزاد گفتوگویی داشتیم. او از خاطرات خود درباره این کتاب با ما سخن گفت که به روزگار نوجوانی او برمیگردد: «وقتی دایی جان ناپلئون چاپ شد من هنوز نوجوان بودم بنابراین خاطرات چندانی ندارم. یادم است اول در مجله فردوسی چاپ میشد و بعد خود کتاب چاپ شد. اولین خاطره روشنی که دارم از سریال دایی جان ناپلئون ساخته ناصر تقوایی است که بسیار محبوب و از پربینندهترین سریالهای آن دوره بود. بعد از سریال، سروصداها در مورد کتاب خوابید، تا اینکه چند سال بعد یک ناشر آمریکایی این کتاب را به زبان انگلیسی چاپ کرد و بعد هم به زبانهای دیگر چاپ شد. این کتاب به خاطر سریالش به مرور زمان معروف شد، چون سریال از طریق ویدئو پخش شد و دیگر هر خانوادهای نسخهای از آن را داشت یا سریال را دیده بود. دایی جان ناپلئون، اینطور وارد فرهنگ مردمی و تاریخ ادبیات ایران شد. کتاب دایی جان ناپلئون، دو زندگی داشت: یک بار وقتی برای بار نخست چاپ شد و بعد انقلاب آمد و مدتی همهچیز فراموش شد. مدتی بعد دوباره محبوبیت جدیدی به دست آورد و دومین زندگیاش آغاز شد. پدرم درباره کتاب حرفهایی زده است اما خاطره شخصی من از دایی جان ناپلئون، به سریال برمیگردد و بعد که کتاب به زبان انگلیسی و زبانهای دیگر چاپ شد».
بهمن پزشکزاد، دانشآموخته حقوق از فرانسه است و سالهاست که در آمریکا زندگی میکند. او دوران درس و مدرسه را در فرانسه سپری کرده است و از اینرو میگوید درباره ادبیات فرانسه میتواند ساعتها صحبت کند اما درباره ادبیات فارسی چندان مایل به گفتوگو نیست چراکه خود را منتقد ادبی نمیداند و تأکید دارد که نظراتش درباره «دایی جان ناپلئون» نیز شخصی است و نه نظراتی تخصصی در قامت منتقد ادبیات. بهمن پزشکزاد بعد از دوران تحصیل به هنر نقاشی روی میآورد که از کودکی شیفته آن بوده و اکنون نیز به حرفه نقاشی مشغول است.
پزشکزاد به شخصیتهای مختلف «دایی جان ناپلئون» اشاره میکند که بیشترشان ریشه در واقعیت دارند: «من منتقد ادبی نیستم و درباره کتاب دایی جان ناپلئون نظری شخصی دارم که بنای ادبی پشت آن نیست. فکر میکنم پدرم توانست در این کتاب، یکسری پرسوناژهای مختلف خلق کند که آن دوره در هر خانوادهای پیدا میشد. من چند تا از این شخصیتها را در اطراف خودم و بیشتر در خانواده مادرم شناختم. آن زمان این شخصیتها وجود داشتند و هنوز خانوادههای قدیمی بودند که دور هم در یک خانه زندگی میکردند یا جمع میشدند. من خودم وقتی بچه بودم با مادربزرگ و خاله و پدر و مادرم در یک خانه بودیم. البته الان دیگر چنین چیزهایی وجود ندارد و از بین رفته است، اما این شخصیتها آن زمان بودند و من هم تجربه شناخت آنها را داشتم. از شخصیتهای کتاب، مادربزرگم را به یاد میآورم که در داستان هم هست. ما به او «شاجون» میگفتیم، اسمش در شناسنامه همین بود و آن موقع هنوز زنده بود. عمه و پسرعمههایم را هم به یاد دارم که تقریبا در داستان همان شخصیتها بودند و البته خیلی از شخصیتهای دیگر تخیلیاند. شاید این از نبوغ پدرم بود که توانست شخصیتها را طوری درست کند که هرکسی بتواند از خانواده خودش یک یا چند شخصیت را در این کتاب بشناسد».
ایرج پزشکزاد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران گذراند و برای تحصیلات عالیه به فرانسه رفت، رشته حقوق خواند و بعد از فارغالتحصیلی به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و بهعنوان دیپلمات تا دوران انقلاب در آنجا مشغول به کار بود. بعد از انقلاب از کار اخراج شد، طوری که حتی حقوق بازنشستگی هم شامل حال او نشد. همان روزها بود که او برای همیشه مهاجرت کرد و حدود چهل سال در فرانسه زندگی کرد تا اواخر عمر که مدتی را در آمریکا گذراند و در همانجا از دنیا رفت. پسرش آن روزها را چنین روایت میکند: «ما برای تعطیلات به لسآنجلس آمده بودیم که کرونا پیش آمد، کسی انتظارش را نداشت. قرار بود ما به پاریس برگردیم اما بیماری کرونا همهجا را بهشدت فراگرفت و دیگر نتوانستیم برگردیم. آن موقع هم سفر با هواپیما خطرناک بود و بسیاری از کرونا میمردند و جسد روی جسد جمع میشد. فکر کردیم صبر کنیم تا اوضاع کمی بهتر شود که نشد. این است که پدرم تا آخر عمر در لسآنجلس ماندگار شد».
ایرج پزشکزاد، زمانی که در اواخر دهه چهل «دایی جان ناپلئون» را حین مأموریتش در سوئیس مینوشت، فکر نمیکرد این اثر چنان شهرتی پیدا کند که از حد ادبیات فراتر رفته و به فرهنگ عامه نفوذ کند. این است که وقتی کتاب «دایی جان ناپلئون» در نوروز سال ۱۳۵۲ منتشر شد، پزشکزاد که انتظار این حد استقبال را نداشته میگوید: «اولین و بزرگترین شادمانی من وقتی بود که دیدم علاوه بر مردم عادی همردیف خود من، کسانی از بزرگان نامدار علم و ادب هم که فکر نمیکردم حوصله و فرصت کنند بنشینند رمان بخوانند، آن را خواندند و به من گفتند که خواندند». اما همین شهرت و فراگیری، تبعات ناخواستهای در بر داشت و آن سایه گستردهای بود که «دایی جان ناپلئون» تا همیشه بر سر دیگر آثار پزشکزاد گستراند؛ به قول بهمن پزشکزاد «اشکال دایی جان ناپلئون این بود که خیلی معروف شد تا حدی که برای دیگر کتابهای او سایه به وجود آورد. پدرم کتابهای دیگری هم نوشته بود که خیلی به آنها اهمیت میداد، مثل آثاری درباره سعدی و حافظ و داستانهای دیگری که نوشته بود، اما دایی جان ناپلئون اینقدر معروف شد که جایی برای کتابهای دیگرش نگذاشت و این اتفاق، قدری ناراحتش میکرد چون دلش میخواست کتابهای دیگرش هم خوانده شود و درباره آن آثار هم حرف بزنند. مثل هر نقاش یا آهنگساز و هنرمند دیگری که اثری خلق میکند و دلش میخواهد همه کارهایش دیده شود. اما دایی جان ناپلئون کارهای دیگر را کنار زد. کاریاش هم نمیشد کرد، چون به حدی این کتاب معروف شده بود که حتی فکر کنم گذشته از حافظ و فردوسی و آثاری از ایندست، دایی جان ناپلئون، معروفترین کتابِ ادبیات معاصر ایران باشد. نویسندگان معروف و مهم دیگر مانند صادق هدایت را هم که در نظر بگیرید، همه اسمش را شنیدهاند و فوقش میدانند بوف کور را نوشته است، اما اگر از مردم بپرسید این کتاب راجع به چیست، نمیدانند. اما درباره دایی جان ناپلئون همه میدانند موضوعش چیست و حتی اگر کتابش را نخوانده باشند، سریالش را دیدهاند و میدانند داستانش از چه قرار است. از این لحاظ شاید بتوان گفت دایی جان ناپلئون، معروفترین کتاب ادبیات معاصر ایران است. گرچه نویسندگان بسیار مهم و مطرحی در ادبیات داریم، اما این کتاب را دستکم نسلهای قدیم همه میشناسند و اسمش را شنیدهاند».
ایرج پزشکزاد به گفته پسرش، اواخر عمر دچار «ماکولا» شد و دیدش را از دست داد. همین امر مانع از آن شد که بتواند ایدههایی را که در سر داشت به قالب کتاب دربیاورد و بنویسد، اما بهمن پزشکزاد میگوید: «حافظهاش تا روزهای آخر فوقالعاده بود و از نظر حافظه و هوش و حواس هیچ مشکلی نداشت و فقط چشمش دیگر نمیدید. به خاطر ماکولا همهچیز را محو میدید و دیگر نه میتوانست بخواند و نه میتوانست بنویسد. تا مدتی با ذرهبین میتوانست بخواند، اما کار بسیار سختی بود و ذرهبینها مدام قویتر میشدند، تا حدی که دیگر با ذرهبینهای قوی هم امکان خواندن نبود. تمام دلخوشی پدرم، نوشتن و کتابخواندن بود که نوشتن را به خاطر دیدش خیلی زودتر از دست داد، اما تا مدتی هنوز با ذرهبین میتوانست کتاب بخواند. آخرین کتابهایی که میتوانست بخواند حافظ بود که چون از حفظ بود دیگر نیازی نبود همه جملات را بخواند، بیتها را در خاطر داشت و این بود که تا کلمهای را میدید حتی اگر محو بود، بیت را به یاد میآورد و بهاینترتیب میخواند. مسئله پدرم، دید بود وگرنه میتوانست تا روزهای آخر بنویسد، هنوز برای نوشتن داستان و کتاب، فکر داشت اما متأسفانه دیگر نتوانست بنویسد. حتی سعی کردم برایش از این برنامههایی بگیرم که با کامپیوتر صحبت میکنند و تایپ میشود اما نتوانست با برنامه کار کند، برای اینکه عادت داشت با خودکار بنویسد و چیزی را که نوشته دوباره بخواند. این است که این اواخر دیگر نتوانست چیزی بنویسد. سختش هم بود دیکته کند تا کسی بنویسد یا ضبط کند. به روش قدیمی نوشتن روی کاغذ عادت داشت».
بهمن پزشکزاد از خلقوخوی پدرش میگوید که زیاد درباره خودش صحبت نمیکرد و نمیخواست خود را در معرض دید بیاورد و مطرح کند: «تنها چیزی که دوست داشت ادبیات و خواندن و نوشتن بود و موسیقی. خیلی از صدای شجریان خوشش میآمد و تمام سیدیهایش را داشت. عاشق کتاب بود. این اواخر هم بیشتر درباره تاریخ میخواند و بیش از رمان و ادبیات به کتابهای تاریخی علاقهمند بود. درباره تاریخ ایران و جهان و انقلاب فرانسه زیاد میخواند. این سالهای آخر که دیگر چشمش نمیدید، پادکستهای تاریخی به زبان فرانسه و کتاب گویا گوش میداد، درباره وقایع یا آدمهای تاریخی، ناپلئون، لویی شانزدهم، فیدل کاسترو و دیگر چهرههای تاریخی. و حافظ که بسیار دوست داشت و میتوانست پشت سر هم از حفظ بخواند و گاهی هم سعدی میخواند. کتابهای تاریخی و حافظ دو چیزی بود که بیش از همه به آنها علاقه داشت. انقلاب فرانسه هم، دوره تاریخی محبوبش بود که از زمان لویی شانزدهم قبل از انقلاب شروع میشد و خود انقلاب و بعد از آن تا دوران ناپلئون. کتابهایی هم درباره انقلاب فرانسه و انقلاب شوروی نوشت که در ایران چاپ شد».
کتاب «دایی جان ناپلئون» بهرغم شهرت فراگیر، سالها در ایران کمیاب بود و تنها در بساط دستفروشها پیدا میشد تا اینکه این اواخر انتشارات فرهنگ معاصر با شکل و شمایلی درخور و جلدی تازه این کتاب را منتشر کرد و اینک چاپ تازهای از آن با همکاری «کتاب شرق» منتشر شده که امروز همراه با روزنامه «شرق» توزیع میشود.
ایرج پزشکزاد، متولد سال ۱۳۰۶ در تهران، نوشتن را از اوایل دهه ۱۳۳۰، با داستانهای کوتاه و ترجمه آثاری از مولیر و ولتر و رمانهای تاریخی آغاز کرد و در مجلات آن روزگار داستان کوتاه چاپ میکرد و ستونهای طنز مینوشت. از این نویسنده و طنزپرداز معاصر که در ۲۲ دیماه سال گذشته در ۹۴سالگی دنیا را ترک گفت، علاوه بر «دایی جان ناپلئون»، آثار دیگری نیز از رمان تا تفسیر ادبی و آثاری تاریخی و ترجمه به یادگار مانده است ازجمله: «ماشاءالله خان در بارگاه هارونالرشید»، «شوایک سرباز پاکدل» اثر یاروسلاو هاشک، «عدالت اجرا شده است» ژان مکر، «دو سرنوشت» ویلکی کالینز، «ماروا» اثر موریس دوکبرا، رمان معروف «دزیره» نوشته آن ماری سلینک، «مروری در تاریخ انقلاب فرانسه» و «مروری در تاریخ انقلاب روسیه». گرچه بیشک نام او بیش از همه با رمان «دایی جان ناپلئون» بر سر زبانها افتاد و همانطور که خودش نیز اشاره میکند، این اثر هم در میان روشنفکران و هم در میان مردم مخاطب گسترده داشت و اگرچه سریال ناصر تقوایی بر اساس این رمان نیز در فراگیری آن تأثیری قاطع داشت، بیش از همه خصلت اجتماعی و شخصیتهای ملموس و عینی این رمان است که آن را به این جایگاه رسانده است.