تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : چهارشنبه 23 شهریور 1401 کد مطلب:30539
گروه: گفت‌وگو

ادبیات عرفانی چگونه جای ادبیات حماسی را گرفت؟

گفت‌وگو با شبنم حاتم‌پور

آرمان ملی: جوانمردی، پهلوانی و حماسه در سابقه شعر و ادبیات کهن کشورمان، جایگاهی ویژه داشته است؛ کما اینکه فرهنگ ایران نیز مانند کشورهای صاحب اسطوره، سرشار از داستان‌ها و روایت‌های حماسی و پهلوانی است. شاید اگر تنها شاهنامه فردوسی را مطمح نظر قرار دهیم، موید این جایگاه باشد اما در سده‌های متاخر، رفته‌رفته شاهد رنگ باختن کارکردهای حماسی- پهلوانی در ادبیات و شعر فارسی بوده‌ایم؛ تاجایی که امروزه، دیگر خبری از آنها در آثار ادبی نیست و برخلاف برخی کشورهای غربی، تلاش چندانی نیز برای احیا و به‌روزرسانی این رویکردها در قالب ادبیات ژانر صورت نگرفته است. شبنم حاتم‌پور، نویسنده و پژوهشگر، فارغ‌التحصیل دکتری زبان و ادبیات فارسی و استادیار دانشگاه معتقد است؛ کمرنگ شدن رد و نشان حماسه از آثار ادبی در ایران، به حمله مغول و جریحه‌دار شدن غرور ملی ایرانیان بازمی‌گردد. این رویداد در ادامه، با سوق پیدا کردن آثار به ادبیات عرفانی همراه شد. با این نویسنده و پژوهشگر به گفت‌وگو نشسته‌ایم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید.

  بخش وسیعی از داستان‌هایی که از گذشته‌های دور به ما رسیده (ادبیات شفاهی)، افسانه‌هایی است که ضمن حفظ خط داستانی، وظیفه انتقال مفاهیم معنوی، اعتقادی و جمعی را برعهده داشته‌اند. برای شروع به بخش ادبیات شفاهی بپردازیم؛ افسانه‌های شفاهی در میان مردم چه جایگاهی داشته‌اند؟
بخشی از آنچه ما از تاریخ ادبیات شفاهی می‌دانیم به کمک انسان‌شناسی، باستان‌شناسی و اسطوره‌شناسی محقق شده است. باید گفت ادبیات شفاهی ریشه در مونولوگ‌ها و دیالوگ‌های بشر ابتدایی دارد. انسان‌ها از زمانی که علاقه‌مند به ایجاد ارتباط بیشتر با همسانان خود شدند از تجربه‌های خود سخن گفتند. ترس‌ها و دلهره‌هایشان هنگام شکار و تعقیب و گریز دشمنان، پیروزی‌هایشان، مهاجرت‌ها و جابه‌جایی‌ها و... زمینه‌ساز داستان‌پردازی بشر باستانی شد. یکی از ابتدایی‌ترین این تجربه‌ها لالایی‌ها هستند. از نظر ساختار فیزیولوژی می‌دانیم که زنان در مقایسه با مردان، گویندگان بهتری هستند و روایتگری بهتری دارند. لالایی‌ها قدیمی‌ترین گفته‌های عمومی انسان‌هاست که زنان آن را گسترش داده‌اند و هنگامی که جوامع بشری مردسالار شدند، با خصوصی‌سازی آن به گفتمان جنسیت در لالایی علاقه نشان دادند. در واقع آنها در لالایی‌ها موقعیت‌ها و فرصت‌هایی را برای خود فراهم کردند که با قدرت‌های برتر خانواده و جامعه مردسالار به رویارویی بپردازند و موجودیت خود را اثبات کنند؛ و با حفظ همین رسانه توانستند این قسمت از ادبیات شفاهی را از دنیای باستان تا دنیای مدرن زنده نگه دارند و این شگفت‌انگیز است! بخش دیگری از ادبیات شفاهی ما ریشه در باورمندی‌های بشر دارد. تلاش بشر برای پی بردن به مفاهیمی مانند مرگ، زندگی، آفرینش، خدایان و ضد خدایان و کسب رضایتمندی آنها روایت‌هایی خلق کرده است که در بستر ادیان ابتدایی تقویت می‌شوند و باورمندان این ادیان آنها را رشد و گسترش داده‌اند. سرودها و نغمه‌هایی که در مراسم آیینی خوانده می‌شد با نشانه‌هایی به هزاره چهارم پیش از میلاد بازمی‌گردد و البته اگر نشانه‌های موسیقی را دال بر همنوایی بدانیم باید به قبل از آن هم اشاره کنیم. در آثار باستان‌شناسی به دست آمده از کاوش‌های چغامیش مُهری است که گروهی از نوازندگان را نشان می‌دهد و آوازه‌خوانی میان آنهاست که دست‌هایش را کنار گوش گذاشته و مشخص است خوانندگی اشعار در گروه‌های موسیقی آیینی مرسوم بوده است. در کاوش‌های دیگر نیز مستنداتی به دست آمده که نشان می‌دهد نغمه و سرود از ارکان اصلی مراسم آیینی و غیرآیینی در ایران بوده است. هرودوت اشاره کرده است که مغان هنگام مراسم قربانی برای ایزدان، سرود خدایان می‌خواندند و حتی در اوستا از زرتشت پیامبر با لقب «سرودگوی» یاد شده. بعدها این سرودها از معابد به کاخ‌ها و بارگاه پادشاهان راه یافت. در دوره هخامنشیان نیز «سرودخوانان» فعالیت داشتند. در دوره اشکانیان به این سرودخوانان که مردم را هم مستفیض می‌کردند «گوسان» می‌گفتند. گوسان‌ها برای این کار پرورش می‌یافتند. نمی‌دانیم کم و کیف پرورش آن‌ها چگونه بوده است اما حضور مستمر آنها در طول تاریخ نشان می‌دهد که باید روندی سختگیرانه بوده باشد. آنها شعر و آواز می‌خواندند و از گذشتگان داستان‌سرایی می‌کردند و البته مردم عامه،  شنوندگان خوبی برای داستان‌های آنها بودند و ادبیات هم برای بقا و رشد خود به مخاطب و شنونده مشتاق نیاز دارد. در دوره ساسانی دوره‌گردان از اشعار مذهبی و داستان‌های حزن‌انگیز چون سوگ سیاوش بیشتر قوالی می‌کردند و در تاریخ بخارا از چنین مراسمی که در بیشتر ولایات ایران مرسوم بوده و مردم با این داستان‌ها می‌گریستند یاد شده است. گسترش فعالیت قوالان و خنیاگران باعث شد مردم روایت‌های مختلفی از آنچه می‌شنیدند برای یکدیگر بیان کنند و شاخ و برگی بر آن بیفزایند و داستان‌های جدید برای هم بازگو کنند که ساختارهای یکسانی داشت و تنها رنگ و لعاب محلی به آن افزوده می‌شد. رامشگران و خنیاگران در دوره ساسانی نیز هم در دربار شاهان و بزرگان و هم برای مردم اشعار حماسی را می‌خواندند. با ورود اسلام به ایران و شکستن انحصار سواد برای مردم عامه، خوانندگی، خنیاگری و نقالی عمومیت بیشتری یافت. در میان بسیاری از اقوام ایرانی، سنت گوسان‌ها هنوز رایج است. بختیاری‌ها شیفته شاهنامه‌اند. برخی از خوانندگان شاهنامه در میان آنها سواد خواندن و نوشتن ندارند اما شاهنامه را بسیار زیبا با نوایی موسیقایی و با لحنی حماسی اجرا می‌کنند. در قوم بلوچ کسانی هستند که اشعار حماسی می‌خوانند و پیشه و کارشان خوانندگی است. در میان مردم لرستان و همچنین قوم کرد هم این خوانندگی و حماسه‌سرایی با ساز و نوا وجود دارد. تمام اینها بازمانده سنت گوسان‌هاست که سبب زنده نگه‌داشتن ادبیات شفاهی ما می‌شود.
  فردوسی در بخش‌هایی از شاهنامه از افسانه و خیال برای روایت داستان‌هایش بهره برده است؛ از شاهان می‌گوید، با ماجراهای خارق‌العاده پیش می‌رود، قهرمان‌هایش را در جنگ، پیروزی و شکست همراهی می‌کند و... با توجه به ویژگی‌های داستان‌های افسانه‌ای، داستان‌های شاهنامه تا چه اندازه داستان مردم است؟
بگذارید از ساختار شاهنامه شروع کنیم. شاهنامه سه قسمت اسطوره‌ای، پهلوانی و تاریخی دارد. قسمت اول شاهنامه از اسطوره‌ها تغذیه شده و قسمت پهلوانی از حماسه‌ها. در هر دو قسمت فردوسی به منابع کتبی و شفاهی که بهره برده است اشاره کرده است. خاستگاه اسطوره‌های شاهنامه، اسطوره‌های اوستایی، و دایی، بین‌النهرینی است.  می‌دانیم اساس اسطوره بر قدرت‌طلبی شر و مبارزه با خیر و پیروزی نهایی خیر است. در حماسه هم که از اسطوره الهام می‌گیرد مبارزه میان نیروهای بزرگ باعث می‌شود قدرت حرف اول را در داستان بزند، بنابراین قهرمانان، پهلوانان، ایزدان، شاهان و البته اهریمنان نیروهای اصلی این داستان‌ها هستند. با این توضیح به نظر می‌رسد مردم به معنای اصطلاحی امروز در این داستان‌ها جایگاهی ندارند. ساختار حماسه، پهلوان‌محور است. نوعی فردیت در آن دیده می‌شود حالا خصوصیات پهلوان را در حماسه‌ها ببینید؛ خواهید دید پهلوانان عموما از مردم عامه نیستند. پهلوان باید نژاد درخوری داشته باشد و این به ظاهر بی‌عدالتی، ریشه در تقسیمات اجتماعی جوامع آن دوره دارد. با این حال ما با شاعری روبه‌رو هستیم که تنها قوال و روایتگر نیست. فردوسی حکیم است و شاهنامه را بر مدار خردورزی نوشته و به همین دلیل است که شما در قسمت اسطوره‌ای -  پهلوانی آن و در بطن داستانی مانند ضحاک، ناگهان با کاوه آهنگر روبه‌رو می‌شوید. در متولوژی داستان ضحاک، کاوه بازتابی اسطوره‌ای از آهنگرانی است که به شاهان خدمت می‌کنند؛ اما شخصیت‌سازی فردوسی کاوه را از فردیت اسطوره رهایی داده است. کاوه کسی است از میان مردم و برآمده از رنج‌های ستم‌دیدگان که در برابر پادشاهی ضحاک قد علم می‌کند. رفتارهایی هنجارشکن دارد؛ در بارگاه شاه فریاد می‌زند، منشور عدالت ضحاک را پاره می‌کند و از چرم آهنگری پرچمی در دادخواهی می‌سازد که مشهورترین پرچم شاهان ایران می‌شود. این رفتار منحصر به فرد است. شما به اسفندیار در برابر گشتاسب نگاه کنید؛ با اینکه شاهزاده است و داعیه پادشاهی دارد و قبلا با پدرش قرارهایی گذاشته، اما اعتراضش را در خفا به مادرش می‌گوید. تنها پهلوانی که صدای اعتراضش را برابر شاه بالا برده، رستم است و البته از رستمی که پهلوان برتر شاهنامه است در برابر شاه خودسری مثل کاوس غیر از این هم انتظاری نمی‌رود اما یادمان باشد رستم برای خدمت به پیشگاه کاوس می‌رود و کاوه برای اعتراض و البته تفاوت کاوس با ضحاک از زمین تا آسمان است و ابهت ضحاک همتا ندارد. پس کاوه دربرابر ستم ضحاک اعتراض می‌کند، در پیشگاه شاه از بی‌عدالتی‌ها می‌گوید منشور عدالت را پاره می‌کند و با آنکه این اقدام باعث رها کردن پسرانش می‌شود، سکوت نمی‌کند. پرچم عدالت‌طلبی را بر نیزه می‌کند و مردم عامه را به دادخواهی فرامی‌خواند. در گام بعدی او به دنبال فریدون می‌رود؛ این مرحله رهبرخواهی قیام است. آنها به رهبری نیاز دارند که اهورایی باشد و برای همین سراغ فریدون می‌روند و با ورود فریدون نقش کاوه که در واقع شخصیت مکمل پیش ظهور است کمرنگ می‌شود. کاری که فردوسی در شاهنامه می‌کند شگفت‌انگیز است او می‌خواهد اسطوره‌های ایران باستان را زنده کند. چرا؟ حتما از انگیزه‌های فردوسی برای سرایش شاهنامه شنیده‌اید. او قرار است به مردم ایران یادآوری کند که چه بوده‌اند و در همان ابتدا در مهم‌ترین داستان اسطوره‌ای شاهنامه این کار را می‌کند. او برای مخاطبش سخن می‌گوید و مخاطب فردوسی برخلاف آنچه ما شنیده‌ایم شاه نیست. کدام شاه می‌تواند مخاطب او باشد؟ محمود غزنوی؟ خیر! شاهنامه کتاب مردم است و این مخاطب عام همه جا لحاظ شده است.
  ادبیات حماسی- اسطوره‌ای کهن نمونه‌هایی در جهان دارد که می‌توان به بخش‌هایی از ایلیاد و اودیسه، شاهنامه، گیلگمش، داستان‌هایی از هند و... اشاره کرد. پیش از هرچیز، ادبیات حماسی در ایران را شامل چه تقسیم‌هایی می‌دانید؟
در این باره می‌توانم به تقسیم‌بندی‌هایی که پژوهشگران حوزه ادبیات حماسی وشاهنامه‌پژوهان انجام داده‌اند اشاره کنم. اول این را بگویم که تقسیم‌بندی حماسه‌ها، ممکن است براساس موضوع آن‌ها صورت بگیرد یا خاستگاه. خاستگاه‌شناسی حماسه رویکرد تطبیقی دارد؛ یعنی پژوهشگر حماسه‌های جهان را با یکدیگر مطابقت می‌دهد و از طریق اشتراکات در زایش و افتراقات آن به نتایجی می‌رسد. مانند تقسیم‌بندی    «بورا» که معتقد است حماسه‌ها به دو دسته «حماسه‌های شمنی» و «حماسه‌های راستین» تقسیم می‌شوند؛ یا خالقی مطلق، شاهنامه‌پژوه مطرح کشورمآنکه حماسه‌ها را به دو دسته گفتاری و نوشتاری تقسیم می‌کند. ذبیح ا... صفا نویسنده کتاب «حماسه‌سرایی در ایران» حماسه‌های ایرانی را از نظر خاستگاه به دو دسته طبیعی و مصنوعی تقسیم می‌کند. منظور از حماسه‌های طبیعی، داستان‌هایی هستند که از اسطوره‌ها منشا گرفته‌اند و از شکل گفتاری در میان مردم به نوشتار درآمده؛ مانند شاهنامه که فردوسی آن را نوشته ولی قدمت داستان‌های آن به ادبیات شفاهی در دوره باستان بازمی‌گردد. حماسه‌های مصنوع هم داستان‌هایی هستند که با اساس قراردادن ساختار حماسه‌های طبیعی درباره پهلوانی‌های کسی به دست شاعری نوشته می‌شود. در تقسیم بندی موضوعی همان طور که از نامش پیداست، حماسه‌ها بر اساس موضوعاتشان تقسیم‌بندی می‌شوند؛ مانند حماسه‌های پهلوانی، حماسه‌های تاریخی، حماسه‌های دینی و مذهبی که این هم به نقل از خالقی مطلق است.  یکی از تفاوت‌هایی که در تقسیم‌بندی «بورا» به عنوان محقق برجسته حماسی و خالقی مطلق دیده می‌شود در این است که کار بورا مقایسه میان ادبیات منظوم حماسی جهان است و حماسه‌های منثور در تحقیق او جایی نداشتند اما خالقی مطلق به ادبیات منثور حماسی ما هم توجه کرده است دلیل این کار هم مشخص است چرا که شاهنامه منثورابومنصوری و برخی از متون حماسی پهلوی مانند کارنامه اردشیر بابکان و یادگار زریران که البته این یکی نثرو نظم است، خدای‌نامه و بندهشن که از منابع اصلی شاهنامه فردوسی بوده‌اند به نثر نوشته شده‌اند.
  ادبیات حماسی که امروزه نیز آثاری از آن منتشر می‌شود، اغلب در گروه ادبیات حماسی- قهرمانی(پهلوانی) قرار می‌گیرد. این درحالی است که بسیاری از منتقدان بر این باورند که این حوزه هنوز جای کار دارد. نظر شما در این‌باره چیست؟
 پاسخ به این پرسش بستگی به این دارد که شما برداشت‌تان از ادبیات حماسی چه باشد. اگر قرار است به حماسه با ویژگی‌هایی که گفتیم باور داشته باشیم، باید گفت امروز چنین چیزی نداریم. از زمان یورش مغول خلق و خوی ایرانیان تغییر کرد. در همین دوره‌ای که اشاره کردم، ادبیات عرفانی جای حماسه و غنا را می‌گیرد و این طبیعی است. در غزل این دوره مولانا و حافظ به زوال پهلوانی اشاره می‌کنند و بابت آن افسوس می‌خورند. مضامین رنگ می‌بازند. حماسه هست اما انگار بدلی و غیرواقعی است. در جامعه‌ای که فقر باشد، کسی دیگر به فکر حماسه نیست. نیاز مردم را چیزی فراتر از حماسه تامین می‌کند یک نیروی معنوی و روحانی التیام گر است؛ به همین دلیل عرفان گسترش می‌یابد. شاهدی برای سخنم می‌آورم: سام نامه منظومه‌ای حماسی است که در زمانی نامناسب سروده شد. در قرن هشتم شاعر پرآوازه خواجوی کرمانی «سام نامه» را در شرح دلاوری‌های سام می‌نویسد. در زمانی که دیگر ادبیات حماسی و پهلوانی مخاطبی نداشت؛ چراکه مغول غرور ملی ایرانیان را جریحه‌دار کرده بود. به همین دلیل خواجو منظومه را تغییر کاربری داد. دلاوری‌ها و رزم‌های سام را حذف کرد و با تغییر نام سام، منظومه را به داستانی عاشقانه به نام «همای و همایون» بدل کرد. در دوره‌های بعد تا به امروز گونه‌هایی منظوم و منثور منسوب به ادبیات حماسی نوشته شده است که برخی از آن‌ها خواندنی هستند؛ اما شما ببینید هنوز در مقام انتخاب، ما هیچ حماسه‌ای را به شاهنامه ترجیح نمی‌دهیم. یکی از دلایلش این است که آنچه باید گفته شود در شاهنامه گفته شده است. آثار حماسیِ دیگر از شاهنامه وام گرفته‌اند و چون در جامعه دیگر آن شور و حال پهلوانی چنگی به دل نمی‌زنند. نمونه‌های اندکی هست که مضمون حماسه با دوره پیدایش اثر همخوانی دارد که اگر مایل بودید درباره آن صحبت می‌کنیم.
  به نظر می‌رسد، ادبیات اسطوره‌ای در کشورهای اروپایی رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفته است و با بهره‌گیری از ژانر علمی- تخیلی و زیرمجموعه‌های آن، زمینه‌های خلق داستان‌های اغلب دنباله‌دار در ژانرهای گمانه‌زن، آخرالزمانی و فانتزی را ایجاد کرده است. تحلیل شما در این باره چیست؟
 بله در ادبیات اروپا و آمریکا نوعی بازآفرینی حماسه در ژانرهای مختلف اتفاق افتاده است. رمان‌هایی مانند «ایستگاه یازده» از امیلی جان مندل، «سرگذشت ندیمه» از مارگارت آتوود، «جعبه پرنده» از جاش مالرمن وآثار خوب دیگر. این آثار اتفاقا مخاطب خود را یافته‌اند. یکی از دلایلش را سینما می‌دانم. آن‌ها خوب می‌دانند چطور رمان را به فیلم تبدیل کنند. جادوی تصویر نسل جدید را همان قدر به وجد می‌آورد که شنیدن دلاوری‌های رستم ما را. از گونه‌هایی که شما نام بردید داستان‌های آخرالزمانی بیشتر از گونه‌های دیگر ازحماسه‌ها وام‌گیری می‌کنند و ساختار شبیه‌تری می‌سازند. برهم زدن نظم و یا تهدید برای نظم جهان، موضوع اصلی است. یک ضد قهرمان با ویژگی‌های اهریمنی بر بشریت می‌تازد و حیات را به خطر می‌اندازد حالا نوبت قهرمان است که یا منفرد است یا گروهی متشکل از قهرمانانی که ویژگی‌هایی خارق‌العاده دارند؛ توانایی‌هایی که یا ژنتیکی تقویت شده‌اند و ذاتی هستند یا اکتسابی و البته کسب این توانایی هم کار هر کسی نیست. گاهی موجوداتی عجیب اعم از ویروس‌ها یا حیوانات جهش یافته به ضدقهرمانان کمک می‌کنند اما پایان ماجرا همیشه مانند حماسه‌های بزرگ پیروزی خیر بر شر است.

 

 

http://www.bookcity.org/detail/30539