تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
قانون ـ کمیل انتظاری: «محمود عبادیان» در دهه ۷۰ خورشیدی به کمک «روزبه دادبه» و چند تن دیگر، گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی را تأسیس میکنند. سال ۱۳۸۱ که برای تحصیل در رشته فلسفه به دانشگاه علامه رفتم، او به دانشجویان ارشد و دکتری فلسفه، فلسفه تاریخ و فلسفه هگل درس میداد. آبانماه سال ۸۴ به مناسبت سالگرد درگذشت هگل قرار مصاحبهای با او گذاشتم و به خانهاش رفتم. از آنجا که میدانستم در دوران جوانی و دانشجویی پیگیر فعالیتهای سیاسی بوده است از او درباره جنبش دانشجویی و ماهیت و نقش آن در جامعه پرسیدم. او پدیدارشناسی روح هگل را ترجمه کرده، ولی تا آن زمان چاپش نکرده بود. در بخش دیگر گفتوگو، از ترجمه زیبا جبلی پرسیدم و بحثهایی که پیرامون آن وجود داشت؛ همچنین از هگل و کسانی چون فوئرباخ، مارکس، لنین و لوکاچ که از هگل تأثیر پذیرفته بودند. همان زمان، بخشی از این مصاحبه با عنوان «سالگشت درگذشت گئورگ ویلهلم فریدریش هگل؛ هگل و مارکسیسم در گفتوگو با دکتر محمود عبادیان» در خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منتشر شد. در ابتدای آن گفتوگو از زندگیاش پرسیدم. ادامه این نوشته حاصل همان صحبتهاست که برای نخستین بار منتشر میشود.
میگفت بعد از ۲۸ مرداد ۳۲ او را به جرم عضویت در حزب توده گرفتند و تا دم مرگ زدندش، آنقدر که یک چشمش به شدت خونریزی کرد و مهرههای سوم و چهار ستون فقرآتش دچار آسیب جدی شد. شانس آورد که یکی از کارمندهای ارشد شرکت نفت ضمانتش را میکند و به قید کفالت آزاد میشود و از مرگ نجات مییابد. پیش از آن در شرکت نفت آبادان کار میکرد، ولی دیگر نمیتوانست در آنجا بماند؛ یک چشمش را که از دست داده بود و مدام سرگیجه داشت. پس از مدتی از ایران خارج میشود و برای معالجه به اروپای شرقی میرود؛ به کشور چک. سابقهاش در حزب توده سبب میشود که پس از درمان بتواند در پراگ ماندگار شود و به تحصیل بپردازد. به دلیل ضعف قوای جسمانی به او پیشنهاد دادند به جای رشتههای فنی، برود سراغ رشتههای علوم انسانی. او که تا پیش از آن، عمده مطالعاتش بر ادبیات فارسی و تاریخ ایران و اسلام و آثار مارکس بود، میپذیرد و شروع میکند به یادگیری زبان. در پراگ فلسفه میخواند و پس از آن به آلمان میرود. دکترای فلسفهاش را میگیرد و در میانه دهه ۶۰ میلادی از سوی دانشجویان چینی به مناسبت انقلاب فرهنگی به این کشور دعوت میشود. به چین میرود و با آنها همکاری میکند. در جنبش دانشجویی ۱۹۶۸ در فرانسه نیز حضور مییابد.
انقلاب که میشود به ایران بازمیگردد. به او اجازه تدریس فلسفه نمیدهند. در مدرسه عالی برنامهریزی و کامپیوتر به سرپرستی محسن نوربخش، مشغول به کار میشود و ریاست بخش علوم انسانی آن را به عهده میگیرد. پس از انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل میشود و او به دماوند میرود و مشغول ترجمه میشود. بالاخره در زمستان ۶۳ اجازه تدریس مییابد؛ زبان و ادبیات آلمانی. با این همه، او که میبیند میخواهند مجسمه فردوسی را خراب کنند و حافظ را بدنام، ترجیح میدهد به تدریس ادبیات بپردازد. اکثر آثار و پژوهشهای ادبی او حاصل همین دوران است.
در بحثی که درباره جنبش دانشجویی با او داشتم از او درباره ضرورت وجود چنین جنبشی پرسیدم و اینکه وظیفه دانشجو در دانشگاه تحصیل است نه پرداختن به فعالیتهای سیاسی و هر که به فعالیت سیاسی علاقه دارد میتواند در احزاب سیاسی به فعالیت بپردازد. او معتقد بود که این حرف در شرایط عادی مصداق دارد که دموکراسی متوسطی بر جامعه حاکم است؛ ولی در شرایط کشور ما دانشجو گرایش مییابد برای احقاق خواستههای خود به فعالیت سیاسی بپردازد که این فعالیت را توجیه میکند.
او که به زبان آلمانی تسلط داشت کتاب پدیدارشناسی روح هگل را ترجمه کرده معتقد بود این کتاب اثری است که باید چند ترجمه از آن صورت گیرد. از قصدش برای انتشار این نسخه ترجمهاش در دویستمین سالگرد انتشار این کتاب گفت: «البته اگر کسی حاضر به انتشار آن شود.» آخرین بار او را در سال ۸۷ در همایشی دیدم که درباره هگل و در دانشگاه علامه طباطبایی برگزار میشد.
جویای احوالش شدم و از ترجمهاش پرسیدم. همچنان چاپش نکرده بود. پس از آن خبر چندانی از او نداشتم. این اواخر میخواستم در صورت امکان مصاحبه دیگری با داشته باشم، ولی متأسفانه خبر مرگش را در بیخبری تعطیلات نوروزی شنیدم.