تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
اعتماد: جوان
بلندبالای خوش قد و قامت و نیکوچهره بود. وقتی سرودهای، شعری میخواند، شوری در میان
جوانان دهه چهل و بعد پنجاه بهپا میکرد. وقتی میخواند:
از پشت شیشههای مهآلود با من حرف میزدی
صورتت را نمیدیدم
به شیشههای مهآلود نگاه کردم
بخار شیشهها آب شده بود
شفاف بودند، اما تو نبودی
من این سروده را چون برای جماعتی بزرگ میخواند، جاری
شدن اشک را به چهره دهها تن از جوانان هم نسلم دیدهام. احمدرضا احمدی. شوری که
در او بود و حالی جانانه، موجی در جماعتی از جوانان که برای شنیدن شعرهایش میآمدند،
بهپا میکرد. موجی با تازگیها در سرودههایش
-تازگیهای دگرگونساز در شعر نو ایران- موجی نو. موجی که
پیروان و دنبالهروهای بسیاری هم پیدا کرد. تحول غریبی در شعر نو بود.
بسیاری در همان هنگام احمدرضا احمدی را از شاعران تاثیرگذار
معاصر بعد از نیما و شاملو میدانستند، تاثیرگذار در میان شاعران پس از خود.
مجموعههای پی در پی او که در میآمد، چون برگ زر، میان شیفتگان شعرش میرفتند. با
صدایی آهنگین و مخملین میخواند. با حوصله جوان پرشتاب دهه چهل، همنوا بود.
این است که شیفتگان و دلباختگان بسیاری را به شعر کشاند.
سرد بود به خانه آمدم پشت پنجره تا صبح باران میبارید. ساده و صمیمی، مثل حرفهای
هر روز، آدمها. احمدرضا احمدی، مثل شعرهایش زندگی کرد. بیتاب و پرشور. با چهره «بیبیفیس» چهره کودکانهاش دلهای نسلی را تسخیر کرد. این بود که
چون عکس چهره تکیده او در پشت ماسک را در نمایشگاه نقاشیاش دیدم، دلم به درد آمد.
من که تماشاگر آن نماد زیبایی در دهه چهل و پنجاه بودم.
شاهد آن شور پرطنز و شادمانهاش، به راستی دیدن چهره تکیده و قامت نحیف او، در
برابر دوربینها، برایم دردناک بود. به گفته خودش این است زندگی. در دهه چهل و پنجاه
هم، شاعران، ابرستارههای دنیای آن هنگام بودند. هرجا حضور مییافتند، هیابانگی بهپا
میشد. شوری و ولولهای در جماعتی که از دیدنشان سیر نمیشدند. با احمدرضا احمدی،
شاعر دیگرمان، نصرت رحمانی هم چنین بود. با آمدنش، صحنه را به آتش میکشید.
احمدرضا احمدی جدای از شعر که با نخستین مجموعهاش، در سال ۴۰ با عنوان «طرح» در آمد و بسیاری از
شاعران و منتقدان آن دهه را شگفتزده کرد، در عرصه ادبیات کودکان، خوانش شعر و هنر
سینما هم تکتازی کرد.
شاعری پرکار که بیش از بیست مجموعه شعر درآورد و با آنها
پانزده کتاب برای کودکان، خوانش شعرهای حافظ، نیما، سهراب سپهری و شاعران دیگر که
با صدای او در آمدند. احمدرضا احمدی به سبب تسلط بر زبان فرانسه و آشنایی با شعر و
ادبیات آن سرزمین، توانست ردی و اثری از شعر پیشرو و پیشگام در شعرنو ایران بهجا
بگذارد. شعری که موج نو خوانده شد و بسیاری را به دنبال کشاند، اگرچه بسیاری در نیمه
راه ماندند، اما او تا به امروز، تا سالهای هشتاد زندگی تاخت. احمدرضا احمدی، با
طنز شیرین و به دل نشستنیاش، همیشه حضورش را در جمع شیفتگان شعر و ادبیات گرم و
پرشور، نگاه میداشت. این بچه کرمان و مدرسه دارالفنون گنجینهای از ادبیات کلاسیک
ایران را با خود دارد.
تنی چند در همان دهه چهل، موج نو او را نپسندیدند، حتی
به سخره گرفتند. چه کهنسرایان چه برخی شاعران نوپرداز اما او نهراسیده از این موجهای
بهپا شده همچنان سوار بر موج نو خود تاخت.
آخرین تماشاگه از حضورش، نمایشگاه تازه نقاشی او است.
خلاقیتی در سالهای هشتاد زندگی.
من
همواره در روز
زخم قلبم را به تو
نشان میدهم