تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
شرق: «پریشانیهای تُرلس جوان» از روبرت موزیل و «تصویر مادر در قاب جوانی» از فریدریش کریستیان دلیوس تازهترین ترجمههای محمود حدادیاند که به ترتیب از سوی نشر نو و نشر افق منتشر شدهاند. البته «پریشانیهای ترلس جوان» سالها پیش با عنوان «آشفتگیهای ترلس جوان» در نشر بازتابنگار به چاپ رسیده بود اما در آن زمان به اندازه اهمیتش قدر ندیده بود و انتشار دوبارهاش، پس از گذشت دو دهه، به نوعی معرفی تازهای از موزیل به ادبیات ایران است. روبرت موزیل نویسنده ملی اتریش در قرن بیستم به شمار میرود و او را با مارسل پروست و جیمز جویس مقایسه کردهاند. حدادی پیشتر، داستانهای کوتاهی از او در دو مجموعه داستان «مرگ پوتیا» و «از نگاه جنون» ترجمه کرده بود اما انتشار «پریشانیهای ترلس جوان» از این نظر که اولین اثر موزیل به شمار میرود اهمیت بیشتری در شناخت این نویسنده آلمانیزبان دارد. موزیل در ابتدا موضوع این رمان را به دو نفر از دوستانش عرضه کرد اما آنها نوشتنش را نپذیرفتند تا اینکه خود او در سال ۱۹۰۳ به سراغ نگارش این اثر رفت و در ۱۹۰۶ رمان منتشر شد. موزیل با همین اولین اثرش به عنوان نویسندهای چیرهدست و صاحبسبک شناخته شد اما وسواس او باعث شد تا فاصله میان نوشتههایش زیاد شود و شهرت اولیهاش افول کند. به طور کلی موزیل نویسنده کمکاری است و سالهای زیادی از عمرش را مشغول نوشتن رمان «مرد بدون ویژگی» یا «مرد بیقابلیت» بود؛ رمانی که از مهمترین آثار ادبیات جهانی به شمار میرود و پس از انتشارش توماس مان به ستایش از آن پرداخته بود. بااینحال موزیل در سالهای حیاتش با فقر زندگی کرد و به نوعی زندگی تراژیک داشت و رمان بزرگش هم ناتمام ماند و او در گمنامی و فقر و در حالی که نازیها کتابهایش را ممنوع کرده بودند در تبعید درگذشت. موزیل سالها پس از پایان جنگ دوم جهانی مورد توجه قرار گرفت و مجله «تایمز» او را بزرگترین و درعینحال گمنامترین نویسنده دوران نامید. «پریشانیهای ترلس جوان» به اتریشِ آغاز قرن بیستم مربوط است و موزیل در آن به انتقاد از جامعه و سنتهایش پرداخته است. دیگر ترجمه حدادی، «تصویر مادر در قاب جوانی» اولین اثری است که از فریدریش کریستیان دلیوس به فارسی ترجمه شده و درواقع حدادی با این ترجمه این نویسنده معاصر آلمانیزبان را به ما معرفی کرده است. حدادی در طول چند دههای که به ترجمه مشغول است غالبا به سراغ آثاری از دو دهه ابتدایی قرن بیستم رفته و در این میان این ترجمه تازهاش متمایز از دیگر کارهایش به شمار میرود. دلیوس از نویسندگان مطرح امروز آلمان و از نسل دوم نویسندگان پس از جنگ جهانی دوم است. جنگ و تبعات ناشی از آن موضوعی است که دلیوس در اغلب آثارش به آن پرداخته و در این رمان هم تصویری فاجعهبار از جنگ به دست داده شده است. به مناسبت انتشار این دو رمان، با محمود حدادی درباره اهمیت و جایگاه روبرت موزیل و همچنین دلیوس گفتوگو کردهایم. حدادی در بخشی از صحبتهایش به دوران سلطه نازیها و ادبیات مهاجرت پرداخته و میگوید: «از ۱۹۴۳ که هیتلر علاوه بر حکومت دیکتاتوری، فرماندهی ارتش را هم در اختیار گرفت، واکنش به این شرایط شوم به ناچار چندگانه شد. نخست اینکه موجی عظیم از مهاجرت درگرفت. مهاجرت دانشمندان، پزشکان، وکلا و البته نویسندگان. اما کسانی هم بودند که شاید تا پیش از آغاز جنگ در ۱۹۳۹ سعی کردند در کشور بمانند. بیشتر این کسان نویسندگانی بودند با ریشههای کارگری و فعالیتهای صنفی و حزبی. دو نفر از این نویسندگانِ کارگری شهرت بیشتری دارند و آثارشان امروز هم خوانده میشود: یان پترسن و ویلی بِرِدل. از این دو رمانهایی مستند با موضوع فعالیتهای زیرزمینی اتحادیههای کارگری و احزاب چپ علیه سیاستهای سرکوبگرانه و جنگطلبانه حکومت نازیها به جا مانده است. ولی اینها هم با شدت گرفتن سرکوبها در عمل و خیلی زود، شاید تا سال ۱۹۳۶، در کار ادبی و تشکیلاتیشان به بنبست رسیدند. وانگهی آثارشان هم بیرون از کشور چاپ میشد و بالطبع تأثیر و بُرد اجتماعی زیادی نداشت. برای همین ادبیات مهاجرت در این دوران، ادبیاتِ بارها شاخصتر و پربارتری است و بیهوده نیست که خودش را ادبیات راستین ملت آلمان میخوانده است».
«پریشانیهای ترلس جوان» با اینکه اولین اثر روبرت موزیل است، اما او با همین اولین رمانش شهرتی زیاد به دست آورد. این داستان چه جایگاهی در میان آثار موزیل و ادبیات آلمانیزبان دارد؟
باید در نظر داشت که نیاکان موزیل همه پزشک، فیزیکدان و مهندس بودند و این سنت خانوادگی به سهم خود به شیوه تفکر او نقش داده است. گرایش او به تجربه و عینیت، حاصل همین شیوه تفکر است که در عمل زیربنای داستاننویسی او در همه آثارش قرار گرفته است. اما از نظر فردی هم یادداشتهایی از او به جا مانده است گویای آن که در نویسندگی دقتی وسواسآلود داشته است. علاوه بر این در سرآغاز آفرینش ادبی او دو پدیده فراگیر به ادبیاتِ روز دستمایههایی تازه داده بودند و الگوی او هم بودند: سینما و روانشناسی. سینما که از آن با عنوان «الفبای نور» یاد میشد، انگیزهبخش آن شد که روایتگری بیانی تصویریتر و پویاتر بیابد، و خاصه در حیطه وجوه توصیفی به نوآوری و جزءبینی بیشتری رو بیاورد. در ضمن در این دوران نویسندگان بسیاری هستند که بنیاد آثارشان را بر روانشناسی میگذارند. اما چون از این نویسندگان اثری به فارسی ترجمه نشده است، ما بیش از همه کافکا و توماس مان را میشناسیم و شاید بهتازگی روبرت موزیل را هم. نویسندگان جوانی که معاصر موزیل بودند، «پریشانیهای ترلس جوان»، این اولین اثر او را پایهگذار مکتبی نو میدانستند که فراتر از حیطه زبان آلمانی، افق اروپایی داشت، چون از تجربهگرایی، دانشهای طبیعی و روانشناسی بهرهای بارز گرفته بود. موزیل برای آنکه از همان ابتدا بگوید نویسندهای تجربهگرا و پژوهندهای همیشه وسواسی است، نقلقولی را از موریس مترلینگ سرلوح این رمان قرار داده است: «همین که نکتهای را به زبان میآوریم، شگفتا که بیارزشش میکنیم، میپنداریم به اعماق ورطه فرورفته باشیم و چون دوباره به سطح برمیگردیم، قطرهای که بر سرانگشتان ماست، دیگر به آن دریا شباهتی ندارد. گمان میکنیم نهانخانه گنجی را یافته باشیم و چون مقابل نورش میگیریم، جز خردهسنگی ناخالص به همراه نیاوردهایم، با این همه آن گنج همچنان در نهانخانه خود سوسو میزند». با این سرلوح، ما این نویسنده را در طی رمان همیشه در حال باریکبینی در شخصیت افراد و مناسبات مییابیم. اما به رغم این وسواس سخنی از او در مجموعه یادداشتهایش آمده است که در ضمن گویای اعتمادبهنفس او و جایگاه بلندی است که برای نویسنده قائل است: «شاعر از روند سیاسی پیشتر است». شاید با همین خویشتنآگاهی است که در این رمان با ابزار تجربهگرایی و روانشناسی آن منش خشونتطلب و خردستیزی را از تاریکی سینه شخصیتهایش به در میآورد که چند دهه بعد در اتریش و آلمان در فاشیسم بروزی غلیانی یافت. مخلص کلام آنکه رمان «ترلس جوان» کوششی خردگرایانه است در ریشهیابی خردستیزی حاکم بر جامعه اتریش در آستانه فروپاشی حکومت امپراتوری آن پیش از آغاز جنگ جهانی اول.
نقد اجتماع و مردم عادی جامعه و نیز نقد سنتهای گذشته از ویژگیهای مشترک آثار نویسندگان اتریشی است و این موضوع در آثار موزیل هم دیده میشود. به نظرتان چرا این ویژگی به صورت مشترک در آثار نویسندگان اتریشی دیده میشود؟
میدانیم که طی قرن هجدهم تغییراتی بنیادی در جوامع اروپایی رخ میدهد. مناسبات پیشاصنعتی پیاپی و به سرعت جایشان را به شرایط اقتصادی، اجتماعی و فنی جدید میدهند و به این ترتیب، خاصه با توجه به انقلاب جمهوریخواهانه فرانسه جامعه مدرنی شکل میگیرد که میشل فوکو تاریخ شکلگیری آن را بین سالهای ۱۷۷۵ تا ۱۸۲۵ قرار میدهد. از ویژگی بارز این تغییرات جابهجایی جغرافیایی سکونت انسانها است. به این معنی که صنعت، با نیازهای تازه تولیدی خودش ساکنان روستاها را به شهرها میکشاند، شمار شهرنشینان، که بیشترشان کارگران فقیرند، کارگرانی هنوز بدون آگاهی بر حق و حقوق خود در نظام نوین سرمایهداری، پیوسته افزایش مییابد و پدیدههایی نو در این شهرها شکل میگیرد: محلههای کارگرنشین، خردهفرهنگهای سنتگریز، وابستگیهای طبقاتی، ازهمگسیختگی پیوندهای دیرین خانوادگی و... .
با نگاه به این مناسبات که در آنها فقر تودههای محروم نمودی بارز دارد، به علاوه نارضایتیهای اجتماعی که در شکل اعتراضات سیاسی و آشوبهای اجتماعی اوج میگیرد، ادبیات، خاصه ادبیات اومانیستی به راه تعهد اجتماعی میرود. مکتبهایی مانند رئالیسم یا واقعگرایی، ناتورالیسم یا عینیتگرایی، و بیش از همه مکتب اکسپرسیونیستی متاثر از این مناسبات و بازتابدهنده آنها نیز هستند. نگاه موزیل در این مناسبات بیشتر جوانب انحطاطزده و روانرنجور آنها را میبیند و از این دید خویشاوندی دارد با کافکا. با این تفاوت که شیوه داستاننویسی کافکا متمرکز بر تمثیل است، ولی موزیل برعکس او، واقعگرایی موشکافانه در پیش میگیرد. از آنجا که صحبت بر سر مناسبات تازهپدید شهری است و موزیل هم نویسندهای اتریشی، اجازه بدهید به نمونهای گویا از اعتراض به کجیها و بیعدالتیهای درون این مناسبات بر اساس آتشسوزی کاخ دادگستری وین در ۱۹۲۷ اشاره کنم. در این سال در یکی از تظاهرات احزاب چپ، نیروهای شبهنظامی طرفدار وحدت با آلمان، یک کارگر غریب را همراه بچهای ششساله هدف گلوله قرار دادند. با این حال هیئت منصفه رسیدگی به این جنایت قاتلان را تبرئه کرد. به دنبال این حکمِ رسوا مردم شهر به کاخ دادگستری حمله بردند و ساختمان آن را به آتش کشیدند. زدوخورد آنها با پلیس مسلح بیش از هشتاد کشته به جا گذاشت. واقعه آتشسوزی کاخ دادگستری وین، علتها و زمینههای اجتماعی آن در بسیاری رمانهای اتریشی بازتاب یافته است.
آنطور که در توضیحات کتاب هم اشاره کردهاید موزیل توجهی ویژه به روانپژوهی آدمها داشته و او را کالبدشکافان زندگان نامیدهاند. این ویژگی در آثار نویسنده هموطن او آرتور شنیتسلر هم دیده میشود. آیا موزیل با فروید ارتباطی داشته و با آثارش آشنا بوده است؟
فروید و اشنیتسلر با یکدیگر معاصر بودند، هر دو اهل وین و همشهری، و از آغاز فعالیتهای علمی و هنریشان هم با آثار یکدیگر خوب آشنا؛ مگر اینکه فروید شناختهای خود را حاصل پژوهشهایی دشوار میدانست، اما بر آن بود اشنیتسلر از راه شهود هنری بارها آسانتر به همان شناختها در حیطه روانکاوی میرسد. موزیل البته یک نسل از این دو جوانتر است، بر این اساس طبیعی است که با آثار و اندیشههای آنها آشنا بوده است. با این حال از مجموعه یادداشتهای کوتاهش درباره فروید به روشنی برمیآید در حیطه روانکاوی خود را مدیون او نمیداند. مسبوق است که روانشناسی در ادبیات، از اسطوره تا افسانههای عامیانه حضوری کهن و زیربنایی دارد و در قالب نماد و استعاره از دیرباز ابزار شناخت هنری بوده است. برادران گریم هم که در قرن هجدهم افسانههای عامیانه آلمانی را گردآوری کردند، بر اساس تفکراتی روانکاوانه به رمزگشایی از آنها پرداختند. نهضت رمانتیک هم در قرن هجده و نوزده میلادی رؤیا و تعبیر خواب را به درون ادبیات آورد. این مثالها نشان میدهد دانش روانکاوی خاصه از قرن نوزدهم عمق و غنای پیوسته بیشتری مییافته است و محدود و منحصر به یک، دو دانشمند نبوده است. در ارتباط با شخصیت فروید، در یادداشتهای موزیل جملهای نقدآمیز آمده است که برخلاف فروید، با نقل به مضمون میگوید در نیاز کودک به آغوش مادر، این پناهجستن جسمانی به نرمی و گرمی وجود مادر گرایش جنسی عاملیت ندارد. میدانیم که روانشناسی مدرن به طور عام و همسو با شوپنهاور، عقل را یگانه و تنها هادی اعمال انسان نمیشمارد و این نگاه بر موزیل هم شامل است.
زبان موزیل چه ویژگیهایی دارد و آیا در ترجمه این اثر با دشواری خاصی روبهرو بودید؟
مترجم به اجبار خواننده چندباره متنی است که برای ترجمه در پیشرو دارد. وجوه توصیف در این رمان موشکافانه بود و بارها رجوع به فرهنگهای گوناگون را اجتنابناپذیر میکرد. رمان با همه دقتش در توصیف جزئیات خشونتهایی سلطهجویانه، هدفمند و متکی به عقایدی خرافهآلود، بههیچرو پردهدری نمیکند، بلکه محجوب میماند و جابهجا به لحن شاعرانه گذار میکند، خاصه در بیان دودلیها، تردیدها و جستوجوهای شخصیت اصلی داستان برای برونرفت از پریشانی در حیطه مناسباتی که هرچه بیشتر آنها را ناانسانی مییابد.
آشنایی موزیل با فلسفه چقدر به داستانهایش راه یافته است؟
موزیل از ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۰ بیش از هفت سال در برلین اقامت داشته است، این هفت سال را سالهای دانشجویی او، البته بدون مقتدا و آموزگاری خاص دانستهاند. در این سالها بیش از همه در رشتههایی چون منطق و شناخت تمرکز داشته است. رساله دکترای خود را درباره فلسفه پوزیتیویستی ارنست ماخ نوشته است، خاصه که از لحاظ پیشرفت علمی و ادبی با ماخ همسوییهایی داشته است. ظاهرا ماخ نیز از رشته فیزیک به فلسفه رو میآورد. اما بهتر است در پاسخ به پرسش شما، به همین اشاره کوتاه بسنده کنم، به دلیل آشنایی ناچیزم با فلسفه. فقط همینقدر بگویم که موزیل بعدها میخواسته است از محتوای رساله خودش فاصله بگیرد، زیرا خوشبینی تفکر پوزیتیویستی را در قبال علم و تاریخ ناموجه میدانسته است. جملهای بدبینانه هم از او هست که میگوید: من فلاسفه را خیلی فلسفی نمیدانم و نویسنده را هم خیلی انسانگرا.
بهتازگی ترجمه دیگری هم منتشر کردهاید که از یک نظر با دیگر ترجمههایتان تفاوت دارد. اغلب ترجمههای شما مربوط به یکی، دو دهه اول قرن بیستم بودهاند اما «تصویر مادر در قاب جوانی» اثر نویسندهای است که به نسل دوم نویسندگان پس از جنگ جهانی دوم تعلق دارد. چه ویژگیهایی در این اثر باعث شدهاند تا شما به سراغ ترجمه این داستان بروید؟
تاریخ فرهنگی آلمان در دهههای اول قرن بیستم یکی از اوجهای هنر روایتگری را به خود دیده است، با آثار کسانی مانند برتولت برشت، آرنولد سوایگ، توماس مان، آلفرد دبلین، کافکا، موزیل و بسیاری دیگر نویسنده که هنوز متنی از آنها به فارسی درنیامده است. از طرفی هم چون هر مترجم امکان و زمان محدودی دارد، انتخاب اثر از بین این نویسندگان شاید انتخابی بجاتر و مؤثرتر باشد. به دلیل اینکه این نویسندگان در دورانی سرنوشتساز از تاریخ زندگی میکردهاند، دورانی متأثر از سربرداشتن رقابت خونین کشورهای صنعتی بر سر استعمار، و زایش تفکراتی که همه به انحطاط و افول فرهنگ هشدار میدادند. این تفکراتِ زنهاردهنده که نمایندگان آن خاصه شوپنهاور و نیچه بودند، طبیعی است که در آثار این نویسندگان انعکاس اجتماعی و عینی هم یافته است و به اهمیت این آثار افزوده است.
و اما انتخاب داستان بلند «تصویر مادر در قاب جوانی» باز به انگیزه نگاه به همان سالهای آغازین قرن بیستم بود با یک فاصله زمانی شاید شصتساله. چون سعی این رمان هم چشمانداز گشودن بر شرایط فرهنگی و اجتماعیای است که جنگهای جهانی اول و دوم را از پی آوردند.
موضوع جنگ در ادبیات آلمانی قرن بیستم، شاید پربسامدترین موضوع باشد. تصویرهایی که اریش ماریا رمارک و آرنولد سوایگ از جنگ جهانی اول ارائه دادهاند، با همه تکاندهندگی بیتأثیرشان! به ادبیات جهانی راه یافتند. اما موضوع جنگ در ادبیات دوران حکومت نازیها و دیکتاتوری هیتلری تنوع بسیار بیشتری یافت. در سالهای دهه سی جنگ ابتدا در ادبیات فرمایشی و حکومتی بود که موضوع اصلی شد. آن هم تحت لوای دو شعار متضاد: ادبیات نژادپرستانه «خون و خاک» اینطور القا میکرد که خاک آلمان ویژگیای دارد که در شکلگیری شخصیت انسان ژرمن اثر میگذارد. اما سنخ دومی از ادبیات حکومتی و فرمایشی، با شعار «ملت بدون مکان» به تفکرات استعمارطلبانه و تجاوزکارانه دامن میزد، چون که در رقابت استعماری با فرانسه و انگلستان، کشور آلمان را مغبون میدانست.
طبیعی است که ادبیات ضدجنگ در این سالها هنوز با خفقان روبهرو نبود و آثار هاینریش مان و دُبلین به این امر گواهی میدهند. اما از ۱۹۴۳ که هیتلر علاوه بر حکومت دیکتاتوری، فرماندهی ارتش را هم در اختیار گرفت، واکنش به این شرایط شوم به ناچار چندگانه شد. نخست اینکه موجی عظیم از مهاجرت درگرفت. مهاجرت دانشمندان، پزشکان، وکلا و البته نویسندگان. اما کسانی هم بودند که شاید تا پیش از آغاز جنگ در ۱۹۳۹ سعی کردند در کشور بمانند. بیشتر این کسان نویسندگانی بودند با ریشههای کارگری و فعالیتهای صنفی و حزبی. دو نفر از این نویسندگانِ کارگری شهرت بیشتری دارند و آثارشان امروز هم خوانده میشود: یان پترسن و ویلی بِرِدل. از این دو رمانهایی مستند با موضوع فعالیتهای زیرزمینی اتحادیههای کارگری و احزاب چپ علیه سیاستهای سرکوبگرانه و جنگطلبانه حکومت نازیها به جا مانده است. ولی اینها هم با شدتگرفتن سرکوبها در عمل و خیلی زود، شاید تا سال ۱۹۳۶، در کار ادبی و تشکیلاتیشان به بنبست رسیدند. وانگهی آثارشان هم بیرون از کشور چاپ میشد و بالطبع تأثیر و بُرد اجتماعی زیادی نداشت. برای همین ادبیات مهاجرت در این دوران، ادبیاتِ بارها شاخصتر و پربارتری است و بیهوده نیست که خودش را ادبیات راستین ملت آلمان میخوانده است. شمار نویسندگان مهاجر بسیار است و از آثارشان هم بسیاری به فارسی درآمده است: از اشتفان سوایگ، توماس مان، خانم آنا زگرس، هاینریش مان، هانا آرنت و... .
رجوع به تمثیلهای تاریخی، سعی در ارائه تصویر از شرایط زندگی روزمره در زیر حکومت فاشیستی، بیان دشواریهای زندگی آوارگان سیاسی ازجمله موضوعات عمده ادبیات مهاجرت است. جز این توصیف مستقیم جنگ هم، چون برخی نویسندگان خودشان جوان بودند و به ناچار اعزامی به جبهههای خونین. در ایران ولفگانگ بورشرت را میشناسیم با نمایشنامه غمبارش «بیرون، در آستانه در». اما گِرت لِدش را نمیشناسیم چون اثری از او به فارسی درنیامده است. این هر دو سربازانی بودند اعزامی به جبهه دشوار شرق، یا خاک روسیه با سرمای سوزانش. بورشرت، مصدوم و مریض، از فاجعههای بعد از جنگ میگوید. اما لدیش، با مشاهداتش از محاصره سهساله لنینگراد، بیهیچ حائلی از خود صحنهها و وحشتهای جنگ تصویر از پی تصویر طرح میزند! رمان او درباره این محاصره، با عنوان «ارگ استالین» یک زنجیره بیگسست تصویرهایی از جنگ است در دو سوی جبهه، تصاویر و صداهای جنگ: غرش توپها، ناله و دشنام انسانها، بدنهای مثلهشده، درختان سوخته، خانههای ویران، دود و آتش و وحشت، سرما و گرسنگی، درماندگی و خشم، خون و قربانی. اما «تصویر مادر در قاب جوانی» برعکس آن از یک فاصله زمانی فراتر از نیمقرن به جنگ نگاه میکند. به همین دلیل نگاهی جامعتر و آشکارا ملایمتر دارد. اما جامعیت و ملایمت با چه ابزارهایی؟ میدانیم که در جنگ جهانی دوم، با همه ابعاد هیولایی آن، از بمباران چند شهر اجتناب شد. یکی از این شهرها رم بود که البته پایتخت ایتالیای فاشیستی بود؛ با وجود این برعکس برلین، پایتخت آلمان هیتلری، از بمباران هوایی در امان ماند. یقین که به دلایل تاریخی و فرهنگی. جایگاه رویداد این رمان همین رم است که روزمره زندگی ساکنان آن در این سالها آمیزهای از «آرامش در جنگ» بود.
اما دیگر امکانی که نویسنده فراهم میکند تا از جنگ تصویری ملایمتر و جامعتر ارائه بدهد، انتخاب شخصیت اصلی داستان است. این شخصیت نه سربازی است در جبهه، نه کارمند دستگاهی دولتی و نه روشنفکری با دیدی شخصی و حتی داوریای منفی درباره جنگ و خودکامگی، با فرجام ویرانگر چنین حاکمیتی برای ملتها و خود خودکامان؛ بلکه یک زن جوان بسیار معمولی است، تفکر و تدینش به قول افرائیم لسینگ تعیین شده به حکم «قرعه فال». یعنی اینکه از روی تصادف آلمانی است و بنابراین دوستدار آلمان! اما در ورطه شرایطی پربسیار پرتضاد: تربیت مسیحاییاش در تضاد با تبلیغات فاشیستی در دبستان؛ وطنپرستیاش در شرایط جنگ در تضاد با این واقعیت که دشمن هم انسان است و او هم قربانی. در روند داستان این زن جوان و پابهماه آلمانی به هوای پیوستن به شوهر خودش در شهر رم، از وطن جنگزدهاش به این شهر جاویدان میآید، اما همان فردای ورود او، شوهرش را به جبهه جنگ در شمال آفریقا میفرستند. روزی از روزهای اقامت غریبانهاش در شهری که زبان مردم آن را هم نمیداند این زن نگران آینده کودک خود، شوهر و میهناش، پیاده قدم در راه میگذارد تا در یک کلیسای پروتستانی در مراسم دعایی شرکت کند که اجرای کانتاتی روحانی از یوهان سباستیان باخ، آشکارا به آن رنگ صلحخواهی میدهد.
غنا و قدمت شهر باستانی رم هم وسیلهای میشود برای نگاهی کوتاه به ردپای جنگ در تاریخ بشری. نقد جنگ در ضمن با نقلقولهایی بسیار از کتاب مقدس پشتوانه مییابد، چون شوهر این زن جوان دانشآموخته فقه است و در نامههایش به همسر خود پیوسته گزارههایی صلحآمیز از کتاب مقدس میآورد. به این ترتیب این زن جوان که ابتدا نگاهی انفعالی به جنگ دارد، رفتهرفته بر پوچی آن و بیهودگی تجاوزگری هیتلر یقین مییابد و همسو با روح موسیقی باخ برای همه کشورها و انسانها، با هر عقیده و ایمانی هم که هستند، صلح و همزیستی همدلانه آرزو میکند.
از فریدریش کریستیان دلیوس شناخت زیادی در ایران وجود ندارد و این اولین اثری است که از او به فارسی ترجمه شده است. آیا با دیگر آثار او هم آشنا هستید و به طور کلی مهمترین ویژگیهای داستانهای او چیست و آیا در دیگر آثارش هم به جنگ توجه کرده است؟
بله. از آقای دلیوس این اولین کتاب است که به فارسی درمیآید. ایشان متولد بعد از جنگ است، ویرانیهای جنگ را در سالهای کودکی دیده است و پیامدهای مادی و معنوی آن را هم که تا دو، سه دهه موضوع بسیاری گفتوگوهای جامعهشناسانه، فلسفی و اجتماعی در همه رسانههای آلمانی بوده است. بنابراین تا آنجا که از رجوع به فرهنگهای اینترنتی میدانم، در دیگر آثارش هم به جنگ و رویدادهای بعد از آن میپردازد. رمانی بسیار انتقادی دارد با عنوان «سالی که من قاتل بودم»، داستانی مستند درباره یک قاضی که زمان حکومت هیتلری برای آزادیخواهان حکم مرگ صادر میکرده است، با این حال در فضای محافظهکارانه سالهای بعد از جنگ، با حکم تبرئه از در دادگاه بیرون میآید. رمان دیگری هم دارد درباره پیروزی تیم ملی فوتبال آلمان در مسابقات جام جهانی سال ۱۹۵۴، امری که برای مردم این کشور، در آغازین سالهای بعد از جنگ، یک سبکباری روحی از پی آورد.
این هر دو رمان یقین که جوانپسند خواهند بود. شاید آنها هم مترجمانی یافتند و به فارسی درآمدند. این سه اثر، خاصه «تصویر مادر...»، آشکارا گوشههایی از زندگی و تجربههای مستقیم خود نویسنده را هم بازگو میکنند و رنگی مستند و اتوبیوگرافیک دارند.
آیا رسمالخط خاص این داستان در زمان ترجمه به دشواری کار افزوده بود؟
میدانید، علائم سجاوندی، نشانههایی مانند نقطه و ویرگول، بخش ذاتی از الفبای زبانهای اروپایی است. این نشانهها، برعکس خط فارسی، یک کارکرد رسمی دارند که قواعد آن در فرهنگنامهها و کتابهای درسی و دستور مشخص میشود و در متون رسمی و اداری به طور یکسان به کار میرود. بنابراین طفرهرفتن هنرمندانه از این قواعد، بهکاربردن آنها بیرون از حکم دستور زبان، خودش تبدیل به نوعی وسیله بیان میشود. مثلا اگر در زنجیره چند جمله نقطهها را بردارید، به روایت خودتان فشردگی، و به روند واقعه شتاب میبخشید. یا اگر به جای ویرگول دونقطه بگذارید، معنی جمله را عوض میکنید. آقای دلیوس که در ضمن ذوق شاعرانه هم دارد برای آنکه به افکار و خاطرات قهرمان خودش در این داستان یک پیوستگی زنجیروار بدهد، زنجیرهوار در زیر خطر بلاانقطاع جنگ، تفکیک جملهها را تنها با ویرگول مشخص کرده است و نقطه را فقط یک بار، آن هم در پایان داستان مینشاند.
روانپژوهی جامعه
«پریشانیهای ترلس جوان» اگرچه اولین اثر روبرت موزیل است اما رمانی چنان درخشان است که نشان از نویسندهای چیرهدست دارد که امروز بهعنوان یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات جهانی بهشمار میرود. موزیل نویسندهای است که در چند حوزه مختلف تحصیل و فعالیت کرد سپس به نویسندگی و ادبیات روی آورد. او در سال ۱۸۸۰ در خانوادهای با پیشینه نظامی و علمی متولد شد و به خواست پدرش شروع به آموزش نظامی کرد اما آن را نیمهکاره رها کرد و به رشته فنی روی آورد و در بیستویکسالگی مهندس ماشینسازی بود. پس از آن به تحصیل در فلسفه و روانشناسی پرداخت و بعد از این بود که به نویسندگی روی آورد. «پریشانیهای ترلس جوان» که در ۱۹۰۶ منتشر شد، به قول محمود حدادی رمانی است که در هر صفحهاش «روانکاوی باریکاندیشانهای» نمودی آشکار دارد: «فضای رمان ترلس جوان به اتریش در سرآغاز قرن بیستم، و به سالهایی برمیگردد که این کشور در قالب امپراتوریای خشن بر بسیاری ملتها و اقوام اسلاو فرمانروایی قهرآمیز داشت. در این داستان شخصیتها با نگرش خردستیز و کنش خشونتبار خود، مانند نماینده و نماد انحطاط اشرافیت جامعهای ظاهر میشوند که در آن -چنانکه بر مثال ترلس جوان میبینیم- نیکخواهی خانهنشین و منطق آشفته میشود، و جستوجو در پی یقین، درد و درماندگی به همراه میآورد. اگرچه در کنه جان این جوان نیکخواه هم -به گواهی مکرر همین رمان- خطر جهش به سوی شر حضور، حضوری هرچند خفتهتر دارد. واقعیت وقوع فاشیسم در قاره اروپا چند دهه بعد از نگارش این رمان، تأییدی دردناک بر نگاه نهانبین این نویسنده آلمانیزبان بود».
نویسندگان اتریشی دهههای ابتدایی قرن بیستم، نگاهی نقادانه به جامعه و سنتهای رایج آن دارند و درواقع روی انتقادشان نهفقط به مناسبات حاکم بلکه به مردم عادی جامعه هم هست. موزیل در «پریشانیهای ترلس جوان»، روایتی از آزار و شکنجه حسابشده پسری دبیرستانی توسط همکلاسیهایش به دست میدهد و موشکافانه نشان میدهد که چگونه «در پس پوسته نازک متانت مدنی آدمها غرایزی موحش و قهرآلود و بدوی زبانه میکشد». این رمان با این سطور آغاز میشود: «ایستگاهی کوچک در راهآهن مسیر روسیه. چهار ریل موازی از دو سو بر پشته خاکریز و شنهای زنگارزده آن مستقیم تا بینهایت میرفت. در راستای هر پل رد رگهای سوخته: نقش بخار، که به سایهای کثیف میمانست. پشت ساختمان تازه رنگخورده ایستگاه خیابانی پهن و پرچالوگودال به سکوها میرسید، خیابانی که در این برهوت از دو ردیف اقاقیای تشنهکام، غمزده و غبارپوش در دو حاشیه آن میشد پیدایش کرد. در فضای این رنگهای غمبار، و آفتاب بیرمق، محو و مهآلود بعدازظهری اشیا و آدمها، گفتی از صحنه تئاتر عروسکی بیرونشان آورده باشی، حالتی بیاراده، مات و مرده داشتند. هرچندگاه و در فاصلههایی یکسان، رئیس ایستگاه از دفترش بیرون میآمد، با سرککشیدنی آنهم یکسان، از این راه دور چشم از پی علامت کابین نگهبانی میدواند که آشکارا هنوز و همچنان نمیخواست ورود قطار تندروی را اعلام کند که سر مرز تأخیری بیش از حد داشت».
در هنگامه جنگ
«تصویر مادر در قاب جوانی» اولین رمانی است که از فریدریش کریستیان دلیوس به فارسی ترجمه شده است. دلیوس در سال ۱۹۴۳ در شهر رم متولد شد و از نسل دوم نویسندگان پس از جنگ جهانی دوم بهشمار میرود. او از نویسندگان مطرح امروز آلمان است که توجهی ویژه به تاریخ اجتماعی کشورش در دوران معاصر دارد: «تجربههای کودکی او در سالهای جنگ سرد، نیز بحرانهایی که از آن پس پیوسته دامنگیر جهان بوده است، به او نگاهی نقادانه و به آثارش رنگی اجتماعی دادهاند. گذشته از این، او هم مانند هر نویسنده آلمانی از این امتیاز برخوردار است که میتواند بر سنت غنی انساندوستی در نهضت روشنگری و تاریخ سیصدساله رماننویسی مدرن تکیه کند و با بهره از این میراث سرشار به نگاه خود از مناسبات انسانی درکی عمیقتر ببخشد. دلیوس با تکیه بر همین سنتهاست که در داستانها، رمانها و خاصه اشعارش نگاهی جهانوطنانه به خوانندگانش ارائه میدهد، نگاهی نه خالی از طنز».
دلیوس نویسندهای شناختهشده است و تاکنون جوایز معتبری ازجمله جایزه گئورگ بوشنر، که نشان اول و ملی آلمان برای تقدیر از نویسندگان برجسته آلمانیزبان است، به دست آورده است. «تصویر مادر در قاب جوانی» با نگاهی به زندگی خود نویسنده نوشته شده است. در این داستان زنی جوان و باردار که در واقع مادر خود نویسنده است، در سال ۱۹۴۲ در رم سالهای جنگ از اقامتگاهش در آسایشگاهی آلمانی به راه میافتد تا در یک کلیسای پروتستان به اثری معنوی از باخ گوش بدهد. او در طول ساعتی که در راه است، مصیبتها و بحرانهای جنگ را به یاد میآورد و ما با ذهنیت این زن جوان و معمولی درباره جنگ، به معنای عامش، روبهرو میشویم: «صدای خاموش مادر دل داستان بدل به سرودی بلند میشود در ستایش صلح و مایهگرفته از موسیقی ملکوتی باخ». از دلیوس تا امروز بیش از دوازده رمان و مجموعه شعر به چاپ رسیده که به زبانهای متعددی ترجمه شدهاند. در بخشی از داستان «تصویر مادر در قاب جوانی» میخوانیم: «راهش راهی آشنا از جزیره به جزیره بود، چون رمِ پهناور هنوز در چشمش به دریا میمانست، دریایی که او باید در ترس از آن همه ظواهر ناآشنا، اعماق بهتآور و طبقات دوگانه و سهگانه زیرینش، ترس از آن همه ستون یادبود، برج، گنبد، پیشنما، حصار و خیابانهایی با شباهت بیاندازه گیجکننده راه میجست، با آن همه بنای تاریخی، همه پر از آدمهای درسخواندهای که خودش را پیش آنها عامی مییافت، ترس از چهرههای مرموز و معمایی مردم در زمانه پرتلاطم جنگی که یک امروز سایه سنگینش از سر این شهر دور بود، با این همه هر روز نزدیکتر میخزید، ولی جایی که ترس هست ایمان به یاری میآید، از روی تجربه میدانست ایمان تکیهگاهی است که تنهایش نمیگذارد...».