تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : سه شنبه 26 مهر 1401 کد مطلب:30701
گروه: گفت‌وگو

«ستاره‌ها» از فلسفه رسیدن غم به خوشبختی می‌گوید

سیمون فلگی‌یر با ترجمه نمایشنامه «ستاره‌ها» از لورانس ژیسلین وزیردفتری برای نخستین بار در ایران معرفی شد.

هنرآنلاین: لورانس ژیسلین وزیردفتری، مترجم با این توضیح که سبک نمایشنامه «ستاره‌ها» باروک است به هنرآنلاین گفت: در این سبک اصول حاکم بر تئاتر و دنیای ادبیات شاعرانه با هم درمی‌آمیزد و اثری تراژیک، ملودرام، حماسی و شاعرانه می‌آفریند. هر آنچه که در ساختار یک نمایشنامه تاثیرگذار به آن نیاز است در این اثر نیز وجود دارد.

او با بیان اینکه نمایشنامه «ستاره‌ها» قابلیت اجرا در ایران را دارد، ادامه‌داد: داستان درباره شاعر جوانی است که مادرش را از دست می‌دهد. او باید برای مراسم سوگواری یک متن سخنرانی در مدح مادر بخواند. وقتی در حال خواندن متن است به دلیل غم و اندوهی که دارد قدرت تکلم خود را از دست می‌دهد. این پسر خودش را حبس می‎کند و به حالت خلسه و خوابی می‌رود که ۲۵ سال طول می‌کشد؛ اما زندگی در جریان است. در این اثر، نگاه نویسنده به فلسفه زندگی برایم جالب بود. این که پسر جوان شاعر در بحبوحه رنج و انده چگونه می‌تواند به فلسفه زندگی برسد و با موضوع خوشبختی کنار بیاید.

وزیردفتری ترجمه و انتشار این نمایشنامه را از سوی نشر دیدآور گامی در راستای معرفی سیمون فلگی‌یر و آشنایی بیشتر مخاطبان با نویسندگان معاصر ادبیات نمایشی جهان دانست و افزود: این نمایشنامه‌نویس فرانسوی متولد ۱۹۸۸ و یکی از مطرح‌ترین چهره‌های معاصر تئاتر فرانسه است که پس از پایان تحصیل در مدرسه عالی تئاتر، کارش را با کارگردانی آغاز کرد. کمپانی تئاتر خودش را بنا کرد و به نمایشنامه‌نویسی پرداخت. فلگی‌یر از سال ۲۰۱۰ نمایشنامه‌های خود را به روی صحنه برد و سال ۲۰۲۰ با اجرای نمایش «ستاره‌ها» در تئاتر کولین پاریس به موفقیت رسید.

در بخشی از نمایشنامه «ستاره‌ها» آمده است: «این من‌ام، جوان، زیر آخرین تابش‌های آفتاب.

این‌جا داستان شاعری شروع می‌شود که روزی از روزها کلمات را گم کرده است.

این‌جا داستان من شروع می‌شود.

مثل همه داستان‌ها، این داستان هم از در یک خانه شروع می‌شود.

این‌جا حکایت شاعری شروع می‌شود که روزی از روزها کلمات را گم کرده است.

مثل همه قصه‌ها، این‌جا، قصه از مرگ مادر شروع می‌شود.

مرگ ماردم.

ضربه‌هایی که می‌شنوید...صدای چکش نجاری دایی ژان در گاراژ است که به رولپلاک‌های چوبی ضربه می‌زند، بدون این‌که اشکی بریزد، تا تابوتی که قرار است خواهرش را در آن بگذارند، سرهم کند.

آوازی که می‌شنوید...مربوط به پدرم است که تعداد زیادی گل نرگس و پائونیا اطراف چاله باغچه می‌کارد».

 

http://www.bookcity.org/detail/30701