تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : دوشنبه 16 آبان 1401 کد مطلب:30826
گروه: گفت‌وگو

راست‌دستم ولی با دست چپ نوشتم!

گفت‌وگو با عباس اشرفی

شهروندآنلاین: این سال‌ها رمان‌ها و داستان‌هایی از نویسندگان دهه هفتاد به‌تدریج به بازار کتاب می‌آید؛ نویسندگانی که حالا به دهه سوم زندگی‌شان پا گذاشته‌اند و شروع کارشان است. چون حرفه نویسندگی در کمترین سنین شاید از اواخر همین دوره شروع شود؛ درحالی‌‌که در حرفه‌های دیگر هنری ممکن است فرد زودتر به دوره شهرت برسد. به عنوان مثال می‌شود شعر را مثال زد. گاهی چهره‌های جوان در اوج جوانی ناگهان با شعری معروف می‌شوند، اما در حوزه رمان‌نویسی و داستان، ماجرا به این شکل نیست؛ هم از جهت اینکه نوشتن رمان و داستان، مقدمات بیشتری می‌طلبد و بارقه‌ای آنی نیست که بتوان آن را به نوعی الهام ناگهان متصل کرد، هم اینکه نوشتن آن هم وقت بیشتری می‌گیرد. ضمن اینکه یک داستان‌نویس در شروع کار بعید است بتواند به اثری ناب دست پیدا کند. او به‌تدریج به پختگی می‌رسد و به‌تدریج ارج و قرب خود را بین مخاطبان و خوانندگان پیدا می‌کند. هرچند در همان اولین کارها می‌شود حدس زد که نویسنده آیا استعداد، توانایی و قابلیت چنین کاری را دارد یا نه؛ به‌خصوص بین نویسندگان جوانی که آثارشان منتشر می‌شود، خلاقیت‌ها و نوع نگرش‌شان به جهان پیرامون و سبک نوشتن‌شان کاملا می‌تواند نشان بدهد که چه آینده‌ای پیش رو دارند. یکی از این جوان‌ها، عباس اشرفی است که خلاقیت‌های ویژه‌ای در رمان «کارآگاه آقای حشمتی» داشته. او متولد ۱۳۷۲ است؛ جوانی طناز و در گفت‌وگو کم‌حرف که به این دلیل مصاحبه با او دشوار بود. هرچند در اولین رمانش، «کارآگاه آقای حشمتی» راحت می‌نویسد؛ فضایی جنایی می‌آفریند، کارآگاهی مضحک می‌سازد و جهان پیرامونش را چنان دست می‌اندازد که تو گمان کنی نه جنایت مهم است، نه جانی و نه حتی قربانی. عباس اشرفی تئاتر خوانده و فیلمنامه هم می‌نویسد، اما در عرصه ادبیات شاید پیشتازتر بوده و رمان چاپ کرده. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با او درباره این رمان و فعالیت‌های او.

 

اهل کجا هستید؟

اهل آمل هستم؛ محله‌ای که اسمش دباغچال بود، چون یک دورانی شغل مردمش دباغی و چال کردن پوست بود، اما دوره‌ای که من در آن بزرگ شدم خبری از این حرف‌ها نبود. محله‌ای در پایین شهر بود که اگر حرف مفت می‌زدی ممکن بود بچه‌ها پوستت را دباغی کنند؛ اگر هم پافشاری می‌کردی، احتمالا چالت می‌کردند!

چال‌ کردن پوست دقیقا چه نوع کاری است؟

دفن‌کردن پوست زیر خاک برای جلوگیری از فساد بر اثر گرما یا افت احتمالی.

بنده با نام شما آشنایی ندارم. «کارآگاه آقای حشمتی» اولین کتاب شماست؟

بله، حشمتی کار اولی است که از من چاپ شد.

چه رشته‌ای خوانده‌اید؟

تئاتر خوانده‌ام در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران.

چه زمانی شروع به نوشتن کردی؟ از همان ابتدا رمان می‌نوشتی یا داستان‌های کوتاه؟

مدت زیادی نیست که می‌نویسم. قبلش فوتبال بازی می‌کردم؛ نوشتن را با فیلمنامه در ژانر ورزشی شروع کردم. اولین فیلمنامه بلندم که ساخته نشد در مورد امامعلی حبیبی، اولین مدال‌آور تاریخ المپیک ایران بود؛ یک کشتی‌گیر شمالی.

چرا ساخته نشد؟

مدتی دنبال تهیه‌کننده بودم که پیدا نکردم. بعدش هم به دلایل شخصی از ساخته‌شدنش -به‌طور موقت- منصرف شدم.

چرا رمان پلیسی؟ چرا به این ژانر علاقه داری؟

پل استر می‌گوید چون در داستان جنایی هیچ چیز به هدر نمی‌رود؛ حتی بی‌اهمیت‌ترین جزییات؛ و هیچ چیز نباید از نظر مخفی بماند. در نتیجه در داستان جنایی همه چیز اصل است؛ به نظر من هم تعریف قشنگی است، اما علاقه من به این ژانر ربطی به این صحبت‌ها ندارد... دلیلش را نمی‌دانم؛ این صادقانه‌ترین جواب است!

البته واقعیت این است که رمانت ممکن است نوعی رمان پلیسی یا کارآگاهی و از این جنس باشد، اما تفاوت‌هایی دارد. در واقع نوعی هجو این گونه و ژانر است. چرا این کارآگاه؟ چرا این فضا؟ چرا همه چیز را دست انداخته‌ای؟ 

چون به نظرم در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که همه حرف‌های گفتنی زده شده، پس هر حرفی بوی کلیشه و رخوت می‌دهد. به نظرم باحال‌ترین کار به هجو درآوردن حرف‌هایی است که تا به حال صد، شاید هم هزار بار گفته شده؛ در ضمن این روزها همه چیز خیلی جدی به نظر می‌رسد... حتی خوردن و خوابیدن هم در هر نقطه‌ای قواعد خودش را دارد... من یک راه عملی برای فرار از این وضعیت انتخاب کردم: نگاه هجوآمیز به همه چیز!

کارآگاه حشمتی چه چیزی در زندگی کم دارد که خودکشی ساختگی برای خودش رقم می‌زند؟ به نظرم رسید زندگی این کارآگاه اتفاقا همان چیزی را کم دارد که به ظاهر در آن غرق است؛ یعنی زندگی کارآگاهی. همه چیز پوچ است، تعقیب و گریزی وجود ندارد، اصولا ضد قهرمان برجسته‌ای هم در شهر نیست که او علیه‌‌اش قیام کند و اسطوره بسازد، بنابراین تصمیم می‌گیرد برنامه‌ای بچیند که قهرمان آن جریان خودش باشد.

خودکشی ساختگی نبوده؛ واقعی بوده... فقط جرأت انجامش را نداشته و دقیقه نود، جانش را برداشته و فرار کرده؛ شاید فکرهای لحظه آخر حشمتی -دخترش- دلیل نسبتا محکمی باشد، شاید هم نباشد؛ به هر حال از تصمیمش منصرف شده.

«فرار از زندان» را دیده‌ای؟ کاراکترهای سریال، اسکافیلد و برادرش، یک جایی می‌خواهند انفجار ساختگی فراهم کنند، چند بسته خون می‌خرند، داخل ماشین می‌گذارند که حداقل پلیس چند روزی سر کار باشد و فکر نکنند کسی داخل ماشین نبوده. اینجای کار، کارآگاه حشمتی (البته به همراه نویسنده) فکر کنم کمی اشتباه کردند؛ مگر اینکه پاسخ دیگری داشته باشید.

«فرار از زندان» را دیده‌ام؛ دو بار! کلی هم کیف کردم.

در این رمان، شهری را می‌بینیم با آدم‌هایی که انگار هویت ندارند. به تعمد فضایی ساخته شده که انسان رمان شما، هیچ هدفی نداشته باشد. اگر هم هدفی دارد، در کلیت به نظر هدف چندان بزرگی نمی‌رسد. برای همین کارآگاه نه حتی در معنای ضد خود، بلکه خالی از معنا می‌شود؛ همین‌طور قربانی،‌ مقتول، جنایتکار و اضلاع دیگر رمان پلیسی. موافقی؟

درست است؛ چون در حال حاضر -البته بنا به احساس شخصی من- شهرهایی که در آن زندگی می‌کنیم، اصرار زیادی دارند تا به هر قیمتی نقشی به ما بدهند و در عین حال ما را خالی از هرگونه بعد، برجستگی و به‌طور کلی روح منحصر به آن نقش کنند؛ هر نقشی... مهم نیست؛ مهم فرآیندی است که از شهر و آدم‌های آن، یک ماکت دوبعدی می‌سازد.

ماکت دوبعدی یعنی چه؟ کاراکتری که بعد ندارد به چه معناست؟ می‌شود نگاهت را بیشتر توضیح بدهی.

شخصیت دوبعدی فاقد جزییات است که آن را از باقی شخصیت‌ها متمایز می‌کند، چون در زمانه حاضر همگی در یک چرخ‌دنده از قبل طراحی‌شده -سیستم- در حال فعالیت هستند که زندگی مدرن و صنعتی حتما یکی از دلایل اتفاق افتادن آن است. البته به این معنی نیست که این شخصیت‌ها فاقد جزییات حیاتی برای حضور در داستان باشند!

البته به نظرم رسید شاید نوعی طنزنویسی ناخواسته هم باعث به وجود آمدن چنین نگاهی شده باشد. طنز هم می‌نویسی یا تعمدا طنز را وارد این کار کرده بودی؟

عاشق طنزم؛ اگر هم از من بخواهید بین همه نویسنده‌های مورد علاقه‌ام فقط یک اسم بگویم، آن اسم «عزیز نسین» است؛ طنز‌نویس مشهور ترک.

 

چه واکنش‌هایی درباره این رمان وجود داشت؟ نظرات مثبت و منفی تا به حال چه بوده؟

خوشبختانه واکنش‌ها همگی مثبت بوده.... از این بابت واقعا احساس خوشحالی می‌کنم.

رمان یا مجموعه داستان دیگری هم برای چاپ در دست داری؟

بله؛ رمانی که موضوعش خاطرات یک بازیکن فوتبال است.... حبیب چپ‌دست که در رمان «حشمتی»، یک شخصیت فرعی داشت. غیربیوگرافی هم هست، چون این شخصیت اصلا وجود خارجی -به شکل مرسوم- ندارد! البته دارم روی متن یک سریال هم کار می‌کنم که از روی رمان «حشمتی» نوشته‌ام؛ فصل یک آن را نوشته‌ام. من راست‌دستم!

کسی سفارش داده یا علاقه شخصی‌ات بوده که سریال کتابت را بنویسی؟

علاقه شخصی بوده، اما صحبت‌هایی هم در موردش با یکی، دو نفری کرده‌ام که چون قطعی نیست ترجیح می‌دهم جزییاتش را نگویم؛ البته اگر جسارت نباشد. ضمن اینکه آن رمان را دارم با دست چپم می‌نویسم! این مهم‌ترین چیزی بود که می‌خواستم راجع به رمان آینده‌ام بگویم ولی فراموش کرده بودم.

چرا با دست چپ؟

چون رمان، خاطرات حبیب چپ‌دست است و عنوان فرعی‌اش هم همین است. پس طبیعتا حبیب باید خاطرات خودش را با دست چپش بنویسد. دقیق‌ترش این است که شخصیت حبیب با الهام از شخصیت خودم و فانتزی‌های ذهنی‌ام شکل گرفته، البته تفاوت‌هایی هم هست، اما در طول زمان، هم حبیب خیلی به من شبیه شده و هم من سعی کرده‌ام که شبیه‌ا‌ش بشوم. چپ‌دست شدن یکی از آن موارد است که فقط مربوط به نوشتن نیست؛ تقریبا همه امور زندگی‌ام را دارم با دست چپ انجام می‌دهم. دگردیسی شاید واژه مناسبش باشد.

 

http://www.bookcity.org/detail/30826