تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آفتاب یزد: قبل از هر چیز باید عنوان کنم که جرقه نوشتن این متن را یادداشت دوست عزیز و فرهیختهام سیدرضا اورنگ که خودش از قلم به دستان توانای عرصه روزنامه نگاری و سینماست، در ذهنم ایجاد کرد. یادداشت مورد اشاره به لزوم تاسیس یک بیمارستان اختصاصی برای هنرمندان پرداخته بود. اورنگ در بخشی از متن خود آورده بود:
«در
گذشتهای
نه
چندان دور
که
یکی
از
شهرداران
تهران،
قطعهای
از
بهشت زهرا(س)
را
به
دفن
درگذشتگان
عرصه
هنر
و
ادب
اختصاص داد،ای
کاش
پیش
از
آن،
بیمارستانی
را
برای
هنرمندان اصیل
تاسیس
میکرد
تا
سر
و
کارشان
دیرتر
به
گورستان میافتاد! اگر آن زمان شهرداری بیمارستانی مخصوص هنرمندان
تاسیس کرده
بود،
شاید
برخی
از
هنرمندانی
که
اکنون
در قطعه
هنرمندان
خفته
اند،
با
رفع
بیماری
همچنان
به
حیات خویش
ادامه
میدادند.»
راستش
دلیل
نگارش
این
نوشتار این
است
که
احساس
کردم
موضوع
ذکر
شده
در
یادداشت سیدرضا
اورنگ،
موضوع
بسیار
مهمی
است
و
نباید
از
کنار آن
سرسری
گذشت
و
خب
تجربه
نشان
داده
که
مسئولان محترم
در
اکثر
مواقع
از
کنار
مسائل
مهمی
که
در
حوزه فرهنگ
و
هنر
رخ
میدهد،
ساده
عبور
کردهاند
و
اهمیتی برایشان
نداشته
است.
البته
که
باید
جانب
انصاف
را
هم رعایت
کنیم
و
به
این
حقیقت
اعتراف
نماییم
که
حداقل در
طول
یک
سال
گذشته
که
زمام
امور فرهنگی و هنری
به دست
وزیر
ارشاد
دولت
جدید
افتاده،
او
و
همکارانش حداقل
در
حوزه
سینما
پیگیر
وضعیت
هنرمندان
پیشکسوتی بودهاند که به دلیل بالا رفتن سنشان و پایین آمدن
توانایی هایشان
در
بستر بیماری افتادهاند و حال و
روزشان خیلی
خوب
نیست.
برای
مثال
میتوان
به
رضا رویگری
و
محمد
کاسبی
دو
هنرمند
قدیمی
سینما
و
تلویزیون اشاره
کرد
که
وزارت
ارشاد
و
سازمان
سینمایی
پیگیر مسائل
درمانی
آنها
شدند،
البته که مسئله پیگیری
انتقال پیکر
هوشنگ
ابتهاج
از
آلمان
به
ایران
و خاکسپاری
این
شاعر
بزرگ
در
وطن
خودش
نیز
بسیار
حائز اهمیت است
و
از
بابت
چنین
هماهنگیای
باید
به
مسئولان وزارت
ارشاد
دستمریزاد
گفت.
با
این
حال
نباید
یک مسئله
مهم
را
فراموش
کنیم، متاسفانه در سرزمین ما
یک موضوع
عجیب
باب
شده،
اینکه
خیلیها
خیال
میکنند واژگان
هنر
و
هنرمند
فقط
شامل
بازیگران
سینما
و تلویزیون
میشود
و
اگر
به
افرادی
که
در
حوزه
بازیگری یا
کارگردانی
فعالیت
نمیکنند،
نگوییم
هنرمند
به
کسی
بر نمی
خورد.
بله،
ما
هم
کاملا
به
این
موضوع
واقفیم
که در
قطعه
هنرمندان
بهشت
زهرا(س)
هنرمندان
بزرگی
از رشتههای
مختلف
هنری
(از
ادبیات
و
شعر
و
شاعری
گرفته تا
نقاش
و
خطاط
و
پیکرتراش
و
موسیقیدان
و
چه
و
چه و
چه)
در
خاک
خفته
اند،
اما
باید
به
این
مسئله
هم اشراف
کامل
داشته
باشیم
که
مکانی
مانند
قطعه
هنرمندان خانه
ابدی
همه
هنرمندان
است
و
تفاوتی
نمیکند
که
فرد چه
هنری
داشته
باشد،
برای
دفن
شدن
در
قطعه
هنرمندان هم
اینکه
هنرمند
باشی
کافیست،
(البته
که
تا
چند
سال پیش
یکی
از
شروط
اصلی
دفن
شدن
در
قطعه
هنرمندان
این بود
که
هنرمند
تازه
درگذشته
دارای
نشان
درجه
یک
هنری باشد،
حال
اینکه
آیا
اکنون
هم
این
شرط
وجود
دارد
یا خیر،
ما
در
جریانش
نیستیم)
اما
حرف
اصلی
یادداشت سیدرضا
اورنگ
این
بود
که
پیش
از
رخ
دادن
مسئله «مرگ»
برای
هنرمندان،
برای
زندگی
و
زنده
ماندنشان کاری
انجام
دهیم
تا
اگر
احیانا
بیماری
به
سراغشان
آمد خیلی
هایشان
کاسه
چه
کنم
به
دستشان
نگیرند
و
دست
آخر مجبور
نشوند
به
خاطر
هزینههای
بالای
دارو
و
درمان، بیخیال
دردهایی
که
نصیب
جسمشان
شده،
شوند
و
در
بستر بیماری
بخوابند
تا
ملک
الموت
به
بالینشان
بیاید.
ما
در این
گزارش
میخواهیم
درباره
زنده
بودن
هنرمندان
صحبت کنیم
و
با
توجه
به
آنچه
پیشتر
بیان
کردیم
منظورمان از
هنرمندان
فقط
بازیگران
سینما
و
تلویزیون
نیستند،
بلکه آن
فردی
که
در
دورترین
نقاط
این
سرزمین
زندگی
میکند و
در
تمام
عمر
دوتار
نوازی
میکرده
هم
هنرمند
محسوب میشود،
پیرزن
سوزن
دوزی
که
در
روستاهای
سیستان
و بلوچستان
بیش
از
چند
دهه
نام
این
هنر
را
زنده
نگه داشته
هم
هنرمند
محسوب
میشود،
عاشیقهای
آذربایجان
و توابع
اطرافش
که
به
هنرنمایی
در
حوزه
موسیقی
نواحی مشغولند
هم
هنرمند
محسوب
میشوند،
حال
سوال
اینجاست
که مسئولان
محترم
برای
زندگی
آنها
که
نه،
برای
مرگ
آنها چه
اقدامی
انجام
داده
اند؟
مگر
جز
این
است
که
هر از
گاهی
خبر
درگذشت
یکی
از
هنرمندان
شهرستانی
را
میشنویم و تنها
به
گفتن
یک
خدابیامرز
ساده
قناعت
میکنیم؟
اوج کارمان
همین
است
دیگر،
اینطور
نیست؟
این
در
حالیست
که هنرمند
درگذشته
از
سرمایههای
این
سرزمین
بوده
که متاسفانه
مسئولان
ما
نه
تنها
در
زمان
حیات
او
و همکارانش
کاری
انجام
ندادهاند
بلکه
پس از
درگذشتشان
هم
اوج
اقدامی
که
انجام
دادهاند
این
بوده
که
یک
پیام تسلیت
در
صفحه
شخصی
شان
منتشر
کنند.
این
یعنی
همه چیز در
تهران
متمرکز
شده،
تازه
آن
هم
با
اعمال شاقه،
میپرسید
اعمال
شاقهاش
چیست؟
همین
که
سیدرضا اورنگ
در
یادداشتش
به
آن
اشاره
کرده
است.
الان
وقت آن
است
که
ما
(همه
ما
اعم
از
مسئول
و
غیر
مسئول) از
خودمان
بپرسیم
که
در
طول
بیست
سال
گذشته
چند هنرمند
را
از
دست
داده
ایم؟
اگر
به
شماره
درآوریم قطع
به
یقین
به
عدد
قابل
توجهی
خواهیم
رسید،
حال باید
از
خودمان
بپرسیم
این
افراد
به
چه
دلیلی
دار فانی
را
وداع
گفته
اند؟
مسلم
است
که
برخی
به
دلیل اتفاقات
ناگوار
و
ناگهانی
مانند
تصادف
از
دنیا
رفتهاند و
واقعا
نمیشده
برایشان
کاری
کرد،
برای
مثال
هنرمندی مانند
ارشا
اقدسی
که
از
بدلکاران
بینظیر
سینما
و تلویزیون
بود
بعد
از
اتفاقی
که
سر
صحنه
فیلمبرداری برایش رخ داد بلافاصله به بیمارستان منتقل شد و اتفاقا
چند روزی
هم
تحت
مراقبتهای
ویژه
بود
اما
دست
آخر تسلیم
سرنوشت
شد
و
جانش
را
از
دست
داد،
اما
همه
ما میدانیم
که
اتفاقات
غیرقابل
پیشبینیای مانند تصادف
تنها دلیل
فوت
هنرمندان
نبوده،
بلکه
بسیاری
از
آنها
به دلیل
بیماری
جانشان
را
از
دست
داده
اند،
این
در حالیست
که
حداقل
درباره
زنده
ماندن
نیمی
از
این هنرمندان
میشد
کاری
کرد
(پیشتر
بیان
کردیم
که
منظورمان از
هنرمند،
تمام
افرادی
که
به
کارهای
هنری
مشغولند
و در
جای جای
میهن
پهناورمان
زندگی
میکنند،
است) اجازه
دهید
با
طرح
پرسش
چند
مثال
بزنیم
تا
موضوع کاملا
روشن
شود.
- دلیل درگذشت سعدی افشار (بازیگر سیاه باز تئاتر) چه بود؟
- حسین محب اهری (بازیگر سینما و تئاتر) به چه دلیل از دنیا رفت؟
- مصطفی عبداللهی (بازیگر و کارگردان تئاتر) چطور؟
- محمود استاد محمد (نویسنده و کارگردان تئاتر) را چه میگویید؟
- درباره رسول زنگشاهی (نوازنده قیچک - موسیقی نواحی) چه نظری دارید؟
احمد احمدی
(خواننده
موسیقی
مقامی)،
موسی
بلوچ
(نوازنده موسیقی
فولکلوریک)،
ابراهیم
شریف
زاده
(خواننده
و نوازنده
موسیقی
نواحی)
و
خیلیهای
دیگر
که
به
سن
پیری رسیدند
و
میتوانستند
زنده
باشند،
اما
به
دلیل
فقر
و نداری
دار
فانی
را
وداع
گفتند.
همین
حالا
هنرمندانی
در این
سرزمین
زندگی
میکنند
که
خانهای
ندارند
و
در سرمای
زمستان
و
گرمای
تابستان
درون
چادر
روزگار
خود
را میگذرانند.
جالبترین
نکته
ماجرا
اینجاست
که
هنگامی
که هرکدام
از
این
عزیزان
دنیا
ترک
میکنند
و
به
دیار باقی
میروند،
ما
(همه
ما
اعم
از
مسئول
و
غیر
مسئول) بلندگو
دستمان
میگیریم
و
هیهات
سر
میدهیم
که
«ای وای، استاد بیهمتای هنر سرزمینمان ما را تنها گذاشت و
رفت، حال
بدون
او
چه
کنیم»
این
در
حالیست
که بسیاری
از
ما
تا
همین
دیروز
حتی
یکبار
هم
نام
او را
نشنیده
بودیم
و
نمیشناختیمش،
آنهایی
هم
که میشناختندش
هنگام
عبور
از
کنار
او،
کلاهشان
را
کج میکردند
تا
نگاهشان
با
نگاهش
تلاقی
پیدا
نکند.
پیشتر بیان
کردیم
که
اگر
بیمسئولیتی
نمیکردیم
و
کارمان
را درست
انجام
میدادیم،
باید
سالها
پیش
به
جای
در
نظر گرفتن
قطعه
88 در بهشت زهرا(س) برای دفن هنرمندان،
برایشان بیمه
در
نظر
میگرفتیم
و
برایشان
بیمارستانی
دست و
پا
میکردیم
که
در
هنگام
بیماری
به
آن
مراجعه کنند
و
درصدد
حل
مشکلات
درمانی
شان
برآیند،
نه
اینکه به
جایی
برسند
که
دریابند
دیگر
پول
در
جیبشان
کفاف خرج
و
مخارج
دارو
و
درمانشان
را
نمیدهد
و
آنها مجبورند
به
انتظار
مرگ
بنشینند،
میدانید
به
انتظار
مرگ نشستن
یعنی
چه؟
یعنی
تمام
امیدهایت
برای
ادامه
زندگی از
بین
رفته
و
محال
است
که
نجات
پیدا
کنی،
این
در حالی
است
که
نجات
پیدا
کردن
حق
مسلم
همه
آن هنرمندانی
بود
که
به
دلیل
فقر
و
نداری
تسلیم
مرگ شدند.
هیچکس
منکر
این
نیست
که
اقدامی
که
چند
سال
پیش آن
شهردار محترم انجام داد و قطعه 88 را به عنوان
قطعه هنرمندان
در
نظر
گرفت،
اقدام
پسندیدهای
بوده
و شایسته
تقدیر
است،
بالاخره
همه
ما
روزی
از
این
دنیا خواهیم
رفت
و
باید
جایی
برای
خواب
ابدی مان داشته
باشیم، اما
مسئله
اینجاست
که
همیشه
قبل
از
مرگ،
زندگی وجود
دارد
و
این
حق
همه
انسانهاست
که
تا
ثانیه
آخر وقت
و
زمانی
که
برای
زیستن
در
این
دنیا
دارند،
را استفاده
کنند،
این
یعنی
اگر
پیش
از
در
نظر
گرفتن قطعه
88 برای دفن هنرمندان، به فکر زندگی آنها بودیم
و به
این
میاندیشیدیم
که
برای
حل
مسائل
دارویی
و درمانی
آنان
هم
مکانی
را
در
نظر
بگیریم
که
آنها بتوانند
مشکلات جسمی خود را در آنجا حل و فصل
نمایند، امروز
قطعه
هنرمندان
بهشت
زهرا
(س)
در
تهران
و قطعات
هنرمندان
در
شهرهای
دیگر
تا
این
اندازه
پر
نبود و
حداقل
نیمی
از
این
افراد
میتوانستند
از
ثانیههای باقی
مانده
عمرشان
استفاده
کنند
و
حالا
حالاها
از
دنیا نروند.
غم
انگیزترین
و
تلخترین
بخش
ماجرا
میدانید چیست؟
اینکه
چند
سال
بعد،
عرصه
فرهنگ
و
هنر
این
مرز و
بوم
لیست
بلندبالایی
از
هنرمندان
درگذشته
خواهد
داشت که
زمان
مرگشان
از
همین
حالا
شروع
شده
است،
این
یعنی هیچکس
به
واژههایی
که
در
این
گزارش
کنار
هم
قرار گرفته
اند،
هیچ
اهمیتی
نمیدهد
و
برای
موضوع
مهمی
که در
این
گزارش
بیان
شد
هیچ
تدبیری
نمیاندیشد،
همانطور که
برای
یادداشت
سیدرضا
اورنگ
کسی
اهمیتی
قائل
نشد
و تدبیری
نیندیشید
و
همانطور
که
برای
خیلی
مسائل
دیگر اهمیتی
قائل
نشده
و
نمیشوند
و
تدبیری
نیندیشیده
و نمیاندیشند.
بماند،
ما
آنچه
شرط
بلاغت
بود
را
همی گفتیم،
حال
خود
دانید
و
مملکتتان.