تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
اعتماد: ده
سال بعد از مرگ نیما یوشیج، پایههای برج آزادی در تهران بر زمین گذاشته شد. پایههایی
که در حصار داربستهای فلزی راست ایستاد و صدها کارگر، خشت بر خشتش نهادند تا
تهران نمادی مدرن داشته باشد؛ ۱۳۴۸.
اواخر تابستان همان سال در حالی که برج آزادی به نیمه نزدیک میشد آلاحمد درگذشت
و زمستانش یدالله رویایی بیانیه «شعر حجم» را منتشر کرد؛ «یکی از منسجمترین و مهمترین
بیانیههای آوانگارد در ایران» و کتاب سارتر ۲۲ سال بعد از انتشار در ایران ترجمه شد: «ادبیات چیست؟»
همین چند اشاره کافی است تا به اهمیت سال ۱۳۴۸ پی ببریم: «سالی مهم برای ادبیات و
سالی سرنوشتساز برای تاریخ معاصر ما». سالی که حالا عنوان کتابی به تالیف «سیامک
مهاجری»، پژوهشگر حوزه ادبیات و علوم اجتماعی است و ده روزی است نشر «اگر» آن را
بر پیشخوان کتابفروشیها گذاشته است.
در ادامه مطالب بخش هنر و ادبیات روزنامه اعتماد در باب
«وظیفه» و «تعهد» ادبیات معاصر ایران و نسبت «ادبیات
داستانی» با جامعه و سیاست، اینبار سراغ کتاب «۱۳۴۸» با عنوان فرعی «سخنی پیرامون انقلاب
۵۷ از گذرگاه ادبیات» اثر سیامک مهاجری
رفتیم که نشر «اگر» به تازگی منتشر کرده است. نیمی از کتاب به مساله تنش میان
«آزادی» و «مسوولیت هنرمند» اختصاص دارد و نیم دیگر به «جریانگریز»های ادبی،
سه چهره مشهورشان و... میپردازد.
ادبیات از نگاه سارتر
«۱۳۴۸» با «ادبیات چیست»
سارتر آغاز شده. کتابی مهم که هرچند ۷۵ سال از نوشتن آن گذشته اما هنوز مورد توجه و استناد بسیاری از
نویسندهها و نظریهپردازان ادبی است. این کتاب ۲۲ سال بعد از انتشار با ترجمه ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی به
فارسی در سال ۴۸ ترجمه شد.
سیامک مهاجری معتقد است ترجمه در عین وفاداری به متن
سارتر، روایتی فارسی از این کتاب است: «ما روایتی از سارتر را با «شرکای ایرانیاش»
میخوانیم؛ شرکایی که از طریق تذهیب متن، روایت خود را نیز وارد متن اصلی کردهاند.»
منظور از شرکای ایرانی، دو مترجم این کتاب است که با
مقدمه چهل صفحهای خود بر پیشانی این کتاب بر بازتعریف معنای آزادی در ادبیات تاکید
میکنند.
مهاجری به بررسی وظیفه ادبیات میپردازد و مینویسد: «چه
در گفتمان مشروطه، چه در گفتمان سیاستگذاری فرهنگی پهلوی و چه در گفتمان مارکسیستها،
با همه گوناگونی نگرشها و تفاوت در اهداف، وظیفه ادبیات چیزی جز اصطلاح و تربیت و
تحول نبود و ادبیات به طفیلی و ابزاری در دست نهادهای قدرت مدرن در ایران بدل شده
بود و از اینرو، طرح دوباره این پرسش که ادبیات چیست نوعی تعیین تکلیف و بازآرایی
مفهوم ادبیات و نقش و وظیفه نویسنده بود که باید استقلال و آزادی خود و نهاد ادبیات
را از نو و در شکلی جدید تعریف میکرد.»
گلستان و دولتآبادی؛ دفاع از استقلال نویسنده
سیامک مهاجری در پی اشاره به وظیفهای که از ادبیاتِ آن
سالها انتظار میرفت، نقب میزند به افکار نویسندهها و به سخنرانی ابراهیم
گلستان در دانشگاه شیراز در سال ۴۸ اشاره میکند. سخنرانیای انتقادی که دو مشخصه بارز داشت:
بازآرایی مفهوم سنت و واکنش به ادبیات اجتماعی و دفاع از استقلال نویسنده.
سپس سراغ یکی از سخنرانیهای محمود دولتآبادی میرود که
یکی، دو سال بعد از گلستان انجام داد و سال ۵۲ با عنوان «موقعیت کلی هنر و ادبیات کنونی» منتشر شد. این
سخنرانی که به قول مهاجری «نوک پیکان انتقادش را به سمت تعهد، مسوولیت و التزام میگیرد»
دو اصطلاح هنر و ادبیات «مجاز» و هنر و ادبیات «آزاد» را کنار یکدیگر میگذارد و
تعریفی از «هنر آزاد تلقینی» و «هنر آزاد تحلیلی»
ارایه میدهد. او هنرمند تلقینی را دلال اندیشه میداند و درباره «هنر آزاد تحلیلی»
میگوید: «هنر آرمانی من آن اسب سرخ برهنه و یال افشاندهای است که بر دشتی باز میتازد
و در پیچ و خم درهای ژرف و وهمانگیز در سپیدهدمی گنگ به حیرت درنگی میکند...
هنر آن سرگردان رهرویی است که در مهارش نمیتوان نگاه داشت.»
ده شبِ تاریخی در ادبیات ایران
بسیاری از تاریخنگاران معاصر، شبهای شعر گوته را نقطهعطفی
در شکلگیری انقلاب ۵۷
میدانند. شبهای شعر گوته در مهرماه ۱۳۵۶ به همت کانون نویسندگان ایران و انجمن فرهنگی روابط ایران-
آلمان در باغ این انجمن برگزار شد و میزبان بیش از شصت نویسنده و شاعر بود.
رحمتالله مقدم مراغهای در سخنرانی افتتاحیه این شبها که
هجدهم مهرماه ۵۶
انجام شد، به وضوح خواستار به رسمیت شناختن آزادی نویسندهها، لغو سانسور و انحلال
همه ادارات و سازمانهایی است که بر خلاف قانون اساسی مبادرت به این کار میکنند و
میگوید: «پیشرفت ما در گروی خلاصی از تنگنای پسند و ناپسند رسمی است.»
مهاجری در «۱۳۴۸» با نگاهی گذرا به سخنرانیهای سیمین دانشور و شمس آلاحمد که
گفتارشان معطوف به آزادی و سانسور بوده، سخنان منوچهر هزارخانی را با عنوان «قیم و
مرشد آزادی» متفاوت و مهم ارزیابی میکند. او در سخنانش، مردم ایران را مردمی به
بلوغ رسیده قلمداد و هنر را پدیدهای «هوازی» تلقی کرده که برای بارور شدن، نیاز
به فضای باز و هوای آزاد دارد.
مهاجری معتقد است در بین سخنرانان شبهای گوته، صدای
بهرام بیضایی در سخنرانیاش تحت عنوان «در موقعیت تئاتر و سینما» از معدود صداهایی
است که دامنه سانسور را از اداره نظارت به سطح اجتماع و طبقات اجتماعی تسری داد.
بخشهایی از سخنرانی بیضایی در این کتاب مورد استناد نویسنده
قرار گرفته از جمله این بخش: «این یک نیروی جاری ناپیداست که هر لحظه از هر جا
بخواهد سردرمیآورد. این یک ستم است که هر لحظه به شکلی ظاهر میشود؛ گاهی یک تهدید
اقتصادی است، گاهی یک نفوذ محلی، گاهی یک مدیر اداره است و گاهی پیردختر طرفدار
تقوای بانوان. هر کس میتواند جلوی کار شما را بگیرد؛ وانمود کردن اینکه ما نماینده
مردم هستیم و آنها جریحهدار شدهاند، آنقدر باب روز است که هر کس میتواند با مخفی
شدن پشت این نقاب و جانبداری مصلحتی از مردم، کارتان را تخطئه کند.»
نویسنده به سخنان م.به آذین و غلامحسین ساعدی که هنر کاذب
را به شکل سرطانی توصیف میکند که در جریانات فرهنگی و هنری ریشه دوانده و باقر
مومنی که سانسور را سبب گسست پیوند ملت با فرهنگ گذشتهاش معرفی میکند نیز اشاره
میکند.
ضیافتی برای علوی
مهاجری بعد از شبهای گوته سراغ ضیافت سفر بزرگ علوی به
تهران میرود. بزمی که یکسال بعد از انقلاب برپا شد و میزبان گفتوگویی نسبتا تند
میان چند نویسنده با علوی شد. آنچه در این ضیافت مورد توجه نویسنده قرار میگیرد،
بنمایه اختلافات علوی با دیگر نویسندههاست. در بحث بر سر «واقعگرایی» سه شاخصه
تخیل، خفقان و جدا نبودن آثار نویسنده از زندگیاش مورد توجه مهمانان قرار میگیرد؛
مهمانانی که به اتفاق، خفقان و سانسور را عامل عقبماندگی و به انحطاط کشیده شدن
ادبیات میدانند.
هیولای سانسور
از آنجا که سانسور پیامد اختناق قلمداد میشود و نقش
پررنگی در تاریخ ادبیات ایران دارد، نویسنده به صورت مجزا بخشی را به بررسی تاریخچه
سانسور اخصاص میدهد. او به «قانون راجع به نظارت مطبوعات» که در آبان سال ۱۳۰۱ به تصویب مجلس رسید اشاره میکند که
با بر تخت نشستن رضاشاه به محاق رفت و توضیح میدهد بعد از رضاشاه تا ۲۸ مرداد ۳۲ و به تعبیر دیگری تا ۱۳۴۲ شاه جوان و دستگاه امنیت، آزادی کتاب و مطبوعات را به رسمیت
شمردند. مهاجری مینویسد: «از شهریور ۲۰ تا مرداد ۳۲،
به مدت دوازده سال آزادی نسبی در فضای نشر برقرار بود و جز نوشتن برضد متفقین و
موارد مضربه دین اسلام، تقریبا هیچ محدودیتی در حوزه نشر وجود نداشت... از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ تا ۲۲
بهمن ۱۳۵۷ با رادیکالتر شدن فضا، حساسیت
دستگاه حاکمیت نسبت به تحولات فکری بیشتر میشود.»
با استناد به آماری که مهاجری از کتب منتشر شده بین سالهای
۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷ منتشر کرده، در سالی که درباره آن مطالعه میکنیم، یعنی سال ۱۳۴۸ عناوین منتشر شده کتاب به بیش از ۴۷۰۰ عنوان رسید که بیشترین تعداد نشر در
حکومت پهلوی بود.
کانون و اعلامیهای فراموششده
مهاجری بعد از مرور کوتاهی که بر افتوخیز سانسور در
جهان ادبیات ایران داشت، به اعلامیه دوم آذرماه ۱۳۴۸ کانون نویسندگان ایران درباره «سانسور مطبوعات» اشاره میکند.
اعلامیهای که منتشر نشد اما اختلافاتی که برانگیخت منجر به تسویهحسابها و تعطیلی
کانون شد. او مینویسد: «مطابق متنی که امروز از آن اعلامیه در دست داریم به نظر میرسد
که بین مواضع کانون در خصوص سانسور در سال ۱۳۴۸ و سال ۱۳۵۶
تفاوتهای معناداری به چشم میخورد. در حالی که کانون در دوره دوم خود یکسال بعد
از موجودیت دوباره در شبهای شعر گوته، یکصدا با هر شکل از سانسور به مخالفت
برخاست، در سال ۴۸ به نظر چنین وحدت رویهای موجود نبود.»
دهه ۴۰ و تحول نهادِ سنت
نویسنده کتاب به دهه ۴۰ نه فقط به عنوان دههای سرنوشتساز
برای ادبیات بلکه دهه تغییرات بیسابقه در سنتیترین نهاد مذهبی اجتماع ایران یعنی
حوزه علمیه قم نیز میپردازد. او تنشهایی را که پس از درگذشت آیتالله بروجردی در
فروردین سال ۴۰ به وجود آمد به صورت خلاصه و کوتاه
مرور میکند؛ تنشهایی که در اولین دقایق درگذشت آیتالله بروجردی آغاز شد؛ وقتی
محمدرضا شاه پهلوی به جای تسلیت به علمای قم، پیام تسلیتی به آیتالله سید محسن حکیم
در نجف فرستاد.
مهاجری زاویه دید خود را به سمت بحثها و کتب منتشرشده
در این دوره چرخانده و به کتاب «بحثی درباره مرجعیت و روحانیت» اشاره میکند. کتابی
که حاصل بحث ۹
تن از صاحبنظران در شهریور سال ۴۰
بود؛ علامه طباطبایی، ابوالفضل مجتهد زنجانی، مرتضی مطهری، مهدی بازرگان، سیدمحمد
بهشتی، سیدمحمود طالقانی و سیدمرتضی جزایری. نگاهی به این نامها و ترکیب سنی آنها
که آن زمان از ۵۰ سال تجاوز نمیکرد - سنی که در عرف
نظام حوزه علمیه سن پختهای نیست- نشان میدهد این کتاب، اثری متفاوت، مترقی و غافلگیرکننده در
آن سال بوده. چنان که به عنوان کتاب برگزیده سال ۱۳۴۱ نیز انتخاب شد.
نویسنده کتاب از کل این کتاب به سخنرانی مرتضی مطهری با
عنوان «اجتهاد در اسلام» اشاره میکند که ضمن به چالش کشیدن تقلید کورکورانه، جایی
مهم برای سوژه خودبنیاد دینی باز کرده بود. سپس بحث را به جایی دیگر میکشاند. به
شش سال بعد از این بحثها که مطهری به یکی از معماران حسینیه ارشاد بدل شد:
«بنایی که معماری منحصر به فردش مقلدان را به مردمی بدل
میکرد که برای نخستینبار، به جای نشستن روی زمین، بر صندلیهایی تکیه میزدند که
آنها را چشم در چشم سخنرانان معمم و فرنگیمآب متدین قرار میداد.» سپس اشاره میکند
که مطهری زمینه ورود علی شریعتی به این حسینیه را فراهم میکند اما چندی بعد وقتی
خواستار کنار گذاشتن شریعتی از این حسینیه شد و درخواستش مورد موافقت قرار نگرفت،
مطهری راهش را برای همیشه از حسینیه ارشاد جدا کرد. مهاجری تاریخ را جلو میکشد تا
دوباره به سال ۴۸
برسد. سالی که نعمتالله صالحی نجفآبادی، کتاب «شهید جاوید» را منتشر کرد؛ کتابی که
بالغ بر چهل ردیه بر آن نوشته شده، زمینه به قتل رساندن آیتالله شمسآبادی توسط
گروه مهدی هاشمی را فراهم کرده و ساواک را واداشته تا برای دمیدن در کوره
اختلافات، 20 هزار نسخه از این کتاب را منتشر و تکثیر کند تا شکاف بین روحانیون
سنتی و انقلابی در حوزه عمیقتر شود.
و اما فردید
احمد فردید که بود؟ مردی که ابراهیم گلستان سخنرانی
معروفش را در سال ۱۳۴۸
با یاد او به پایان برد: «زبان از بیفکری فقیر شد و این فقر خود بیفکریهای تازه
آورد... این است که قدر و معنی اندیشههای فیالمثل آقای فردید را نمیدانیم؛ این
است، اینهاست حد عمق بیفکری.» مردی که یک دهه قبل از این سخنرانی، جلال آلاحمد
اصطلاح «غربزدگی» را از او وام گرفت. سیامک مهاجری در معرفی این چهره مینویسد:
«فردید علاوه بر اینکه در سالهای جوانی همسخنی نزدیکی با صادق هدایت داشت، در
حلقه حواریونی متکلم وحده بود که بعدها به مشهورترین روشنفکران ایران بدل شدند و
برخی از آنها در حکومت بعد به منصب سیاسی نیز رسیدند؛ نامهایی چون سیدجواد طباطبایی،
رضا داوری اردکانی، داریوش آشوری، داریوش شایگان، علی لاریجانی، بیژن عبدالکریمی،
شهرام پازوکی، سیدعباس معارف، احمد مسجد جامعی و...»
تمام این مریدان و طرفداران، در عین تفاوتهای بنیادینی که
داشتند در یک مورد با یکدیگر اشتراک داشتند: سیداحمد مهینی یزدی، ملقب به سیداحمد
فردید، یک معماست! اما آنچه در این بخش مورد توجه نویسنده قرار گرفته نه این
معماگونه بودن فردید بلکه مقالهای است که با نام «سقوط هدایت در چال هرز ادبیات
فرانسه» در اسفند ۱۳۵۲
در ویژهنامه روزنامه اطلاعات منتشر شد. فردید در این مقاله هدایت را حاصل سنن ادبی گندیده و پوسیده میان
دو جنگ، مخصوصا ادبیات فرانسوی معرفی میکرد که از نگاه او زندگیاش به دو دوره
تقسیم شده بود: «دوره اول با سه یار خود (مجتبی مینوی، مسعود فرزاد و بزرگ علوی)
«جمعیت ربعه» را تشکیل داد و تحتتاثیر افکار نازیستی و نژادپرستانه در مخالفت با
سنن اسلامی بود، دوره دوم دیگر نه مارکسیس به معنای متداولش بود و نه با نازیسم
نسبتی داشت؛ اما غربزدگیاش همچنان تداوم داشت و دلبسته کافکا و ژان پل سارتر بود.»
پایه روانشناسی و جامعهشناسی و وضعیت ادبیات
با مطرح شدن اسم هدایت، مهاجری سراغ پایهگذاری رشته
روانشناسی و جامعهشناسی و گذرشان بر دنیای ادبیات میرود. او با معرفی کتاب
«برآمدن ژانر خلقیات در ایران» و اشاره به موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی و رشته
روانشناسی در ایران دهه ۴۰،
نقش ابراهیم توفیق و دوستانش را در شکلگیری علوم انسانی در ایران بررسی کرده است.
مهاجری میگوید چشمپوشی از اراده نهاد ادبیات (به عنوان یکی از تاثیرگذارترین
نهادهای اجتماعی آن دههها) نتایج مطالعات حوزه علوم انسانی را به نتایجی بعضا
ناصواب سوق میدهد. مهاجری بعد از جامعهشناسی سراغ روانشناسی و مقاله مرتضی کتبی که
به او عنوان پدر علم «افکارسنجی» دادهاند و سال ۵۶ در شماره هفتم نامه علوم اجتماعی
منتشر شد، میرود: «بررسی روشهای تحقیقی غرب در برخورد با مسائل روانشناسی
اجتماعی در ایران». سپس از امیرحسین آریانپور مینویسد که آن سالها محل وثوق و
توجه اهالی ادبیات، روشنفکران و نقد ادبی بود.
بزرگترین زد و خورد ادبیات و روانشناسی
از نظر مهاجری، پایهریزی علم روانشناسی و روانکاوی در ایران،
در ارتباطی تنگاتنگ با ادبیات، سرنوشتی پر فراز و نشیب داشته. او بعد از مرور
مقالات افرادی مانند حسین شجره، سراغ جدیترین زد و خورد دوستانه و خصمانه
روانشناسی و ادبیات میرود؛ سراغ صادق هدایت: «نویسندهای که با خودکشی تراژیک
خود، انرژی نمادین وسیعی را در تمام سطوح سخن آزاد کرد و به سمبلی برای شکست، عقب
ماندگی، استبداد، نبوغ، ناتوانی و البته عقدههای روحی و روانی بدل شد.»
مهاجری نظرات و مقالات افراد مختلف (از منظر روانشناسی)
را درباره صادق هدایت، گردآوری کرده. از مقالهای با عنوان فرعی «بهترین علاج مرض
خودکشی نویسندگی است» نوشته ابراهیم خواجهنوری (به عنوان مبدع اصطلاح روانکاوری
در مقابل اصطلاح سایکوآنالیز فروید) گرفته تا اشاره ناصرالدین صاحبزمانی ِ
روانشناس به خودکشی هدایت در سلسله مقالاتی با عنوان «پژوهشی درباره مسائل جوانان
ایران» (۱۳۴۲)، از کتاب
«راجع به صادق هدایت صحیح و دانسته قضاوت کنیم» نوشته هوشنگ پیمانی (۱۳۴۲) تا «صادق هدایت و روانکاوی آثارش»
نوشته محمد ابراهیم شریعتمداری (۱۳۵۴).
مهاجری مینویسد: «بهمرور از میانه دهه ۴۰
سخن گفتن از هدایت به عنوان عامل
انحراف اجتماعی و اخلاقی، از سخن روانشناسی غایب شد و طرح هدایتی دیگر بنا گذاشته
شد که نه تنها خطرناک و مسبب انحراف نبود، بلکه انسان خودساخته آزادی بود که درد
مردمان سرزمینش را به دوش میکشید و با مرگ نمادین خود، بستر استبدادی رجالهها و
انحرافهای اخلاقی و مشکلات روحی و روانی آنها را افشا کرد.»
پروندهای برای «جریان گریز»ها
از این بخش به بعد نویسنده به تفصیل درباره «جریان گریز»
که به جریان «موج نو» نیز مشهور است، توضیح میدهد. هرچند مینویسد: «روایت تاریخ
جریان گریزها در ادبیات و هنر نه در امکان و نه در ضرورت این پژوهش است...» اما چیزی
کمتر از نیمی از کتاب «۱۳۴۸»
درباره سه چهره مهم «جریان گریز» در سه برهه تاریخی است: شمسالدین تندرکیا، هوشنگ
ایرانی و بیژن الهی.
تندرکیا، صدای انفرادی
او درباره تندرکیا یا عباس شمسالدینکیا مینویسد: «شاید
این نیز از غرایب تاریخ باشد که نوه سرسختترین مجتهد مخالف مشروطه، شیخ فضلالله
نوری که در این راه جان خویش را نیز از دست داد، منادی ادبیاتی نامتعارف و کمسابقه
در تاریخ ادب ما باشد.»
تندرکیا سی سال پس از اعدام شیخ در مهر ۱۳۱۸ بیانیه «نهیب جنبش ادبی شاهین» را در روزنامه
اطلاعات منتشر کرد. به قول مهاجری: «سخن نوه سرسخت شیخ شهید، چون استخوانی در گلوی
ادبیات جدید ماند که هر تاختن و برنتافتنی نوعی دامن زدن به آتش تندش بود.»
نویسنده در این کتاب با بررسی دو سوال تندرکیا که در ۵۴ سالگیاش که در ماهنامه اندیشه و هنر
منتشر شد، زوایای تاریک منطق جریان گریز و ادبیات موج نو را به مخاطب نشان میدهد:
«نظر شما درباره شعر معاصر از لحاظ شکل و محتوا چیست؟» و «چه عواملی در تحول صوری
شعر فارسی تاثیر داشته؟»
ایرانی و خروس جنگی
بعد از تندرکیا، نویسنده سراغ هوشنگ ایرانی میرود و
فعالیت او در مجله «خروس جنگی». سپس
به انتشار بیانیه «سلاخ بلبل» که امضای او پایش بود و شعر جنجالبرانگیز «کبود» که
بعدها با نام «جیغ بنفش» معروف شد، میپردازد. در بیانیه «سلاخ بلبل» ایرانی و یارانش
هنر خروس جنگی را هنر زندهها میدانستند و نوید میدادند تا همه صداهایی را که بر
مزار هنر قدیم نوحهسرایی میکنند، خاموش سازند. مهاجری نقل قولی درباره ایرانی و
همفکرانش میآورد و مینویسد: «آنها که خود را بخشی از هنر نوین میدانستند، با هر
نوع ادعای هنر برای اجتماع یا هنر برای هنر از در مخالفت درآمدند.»
الهی، پرده آخر
آخرین بخش کتاب به مردی منزوی که در جهان ادبیات در سکوت
و تاریکی زیست اختصاص دارد؛ بیژن الهی. مردی که پای بیانیهای را امضا نکرد، مقابل
هیچ دوربینی دیده نشد، صدایی از خود باقی نگذاشت، تن به هیچ مصاحبهای نداد، در
انظار ظاهر نشد و آثارش را تا زمان مرگ به دست انتشار نسپرد اما کوتاه و گذرا به
سخن «جریان گریز» اشاره کرد. مهاجری با بررسی اشعار ترجمه بیژن الهی و اشارههایی
که در مقدمه آثارش به موج شعر نو کرده به وسواس زبانی الهی میپردازد و مینویسد:
«الهی با تمایز نهادن میان دو گونه مترجم «عامل» و «ناقل»، نشان میداد که ناقل خوب عین واقعه را نقل میکند، مترجم
عامل، اما باید واقعه را عمل کند، چون رابطهای که کارگردان با نمایشنامه و فیلمساز
با فیلمنامه داشت.» و از قول الهی مینویسد: «...آفرینش اگر رقصی است، ترجمه رقصی
است در زنجیر.»