تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آرمان ملی: سکوت همواره یکی از رازآمیزترین واکنشها به رویدادهای بیرونی است؛ خصوصا اگر فردی که سکوت را برمیگزیند، هنرمند و نویسنده باشد؛ چراکه گفتن و نوشتن برای این قشر، به مثابه بودن است؛ با این توضیح که سکوت، الزاما به معنای نیستی و فراموششدنشان نیست. به بیان دیگر، سکوت میتواند خود واکنشی اثرگذار و ماندگار باشد. با این همه، سکوت کردن از یکسو، معلول شرایط خوشایندی نیست و از سوی دیگر، برگزیدن آن همیشه نتیجه یکسانی بههمراه نخواهد داشت. بدون شک همین اما و اگرها هم جزئی از رازآمیز بودن سکوت است؛ موضوعی که آن را با شادمان شکروی، نویسنده، منتقد و تحلیلگر آثار داستانی مطرح کردیم. او دکترای زیستشناسی دارد، رئیس مرکز پژوهشی ادبیات خلاق در جهاد دانشگاهی دانشگاه شهید بهشتی و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی گلستان است که اهالی ادبیات بیشتر او را با تحلیل داستان و مجموعه چهارجلدی «چند داستان کوتاه؛ همراه با تحلیل» و کتاب «چند داستان کوتاه کوتاه» میشناسند. این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
شما از معدود افرادی در کشور هستید که
در خصوص ایساک بابل مقاله و تحلیل نوشتهاید. در عمده تحلیلهای شما، روی سکوت
مرموز بابل تاکید شده است. آنچه سبب گرفتار شدن او شد. مختصری در این خصوص توضیح
بدهید تا به سوالات بعد بپردازیم.
اینطور تصور کنید: فردی هست به نام استالین و کشوری هست
به نام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی. فکر میکنم همین تصور کافی باشد! اوج سیستم
پلیسی، تسویههای مدام، سانسور افراطی، اعدام و تبعید دانشمندان و هنرمندان و یک
دنیا فشار و تشویش. حال باید انتخاب کنی. یا عضو حزب بشوی یا سرپیچی کنی. سرپیچی
به منزله حذف واقعی حق حیات انسانی است. آنچه در دکتر ژیواگوی پاسترناک به روشنی
ترسیم شده است. شاید فقط بتوانی نفس بکشی و زنده بمانی. البته دو راه دیگر هم هست. یکی خودکشی و دیگری سکوت! عمدتا از بین این دو راه
اخیر اولی را انتخاب کردند و تنها بابل بود که دومی را انتخاب کرد.
گفتههای شما قابل درک است، اما به هر
حال یک نویسنده باید بنویسد. میتواند شکلهای دیگر را امتحان کند. مضامین دیگر را
برگزیند ولی به نوشتن ادامه دهد. برای نویسندهای که نوشتن عشق اول و آخر اوست،
ننوشتن به منزله مرگ زودرس است. اینطور نیست؟
قدر مسلم همینطور است. اما مواقعی دشمن طاووس، پر او میشود.
بابل مشهور بود و داستانهای او خوانندگان فراوانی داشت. به نوعی شهرت جهانی پیدا
کرده بود. استالین میخواست روی شهرت او سرمایهگذاری تبلیغاتی کند. در واقع خودش
بهتر میدانست که باید یکی از چرخ دندههای ماشین تبلیغات استالین باشد و دیگر
هیچ. برای گرویدن به حزب و تمکین از استالین، باید شخصیت خود را عوض میکرد.
شخصیتی که از بیست و یک سالگی با پیوستن به سواره نظام سرخ شکل گرفته بود. در واقع
این شخصت طی سالهای متمادی در روح او ریشه دوانده بود و نظام اعتقادیاش را شکل
داده بود. اگر غیر از این عمل میکرد، برخلاف خود واقعیاش عمل کرده بود و دیگر
ایساک بابل نبود. تصمیماتی که انسان میگیرد معلول وضعیت فعلیاش نیست. ریشه در
دستگاه ذهنیاش دارد که خود متاثر از سلسله وقایعی است که بر او گذشته و تجاربی که
اندوخته و به یک نظام اعتقادی بدل شده است. نمیتواند بر خلاف آن باشد که هست.
به نوعی سکوت قهرآمیز.
شاید بهتر باشد بگوییم سکوت کینه توزانه!
چطور؟ چه تفاوتی دارد؟
میان زوجهایی هم که با هم بگو مگو کردهاند سکوت
قهرآمیز وجود دارد. بهزودی هم آشتی
میکنند، اما اگر سکوت ناشی از کینهای باشد که در دل داری امکان آشتی وجود ندارد.
قهر از دل بیرون میرود و کینه در دل میماند. این را هم بگویم که نویسنده اگر در
امر نوشتن جدی باشد و روحیه بازاری نداشته باشد، محال است بتواند بدون قلم و کاغذ
زندگی کند. افسرده میشود. میگویند هرچند بابل به ظاهر سالها چیزی برای انتشار
بیرون نداده اما طی این سالها سخت سرگرمی نوشتن بوده است. البته کسی از سرنوشت
این نوشتهها آگاه نیست. مگر اینکه به قول نویسنده شوخ طبع سرگذشت بابل دودکشهای
لوبیانکا (زندان امنیتی زمان استالین) به صدا در بیایند.
اجازه بدهید این سوال را مطرح کنم که
حافظه تاریخی اجتماع ظرفیت محدودی دارد. یک هنرمند اگر مدتی در عرصه هنر نباشد،
زود از یادها میرود. آیا منطقی است بهطور
مطلق سکوت پیشه کند؟
منظور شما همان توطئه سکوت است که در اتحاد جماهیر شوروی
متداول بود. زمانی که بابل سواره نظام سرخ و داستانهای اودسا را منتشر کرد، رسالت
هنری خود را ادا کرد. در سواره نظام سرخ حامل این پیام بود که امپراطوری عظیمالشان
شوروی که خورشید هیچگاه در آن غروب نمیکند، از سویی مرزهای خود را گسترش میدهد و
از دیگرسو مرزهای انسانیت را زیر چکمههای قساوت و نظامیگری له و جرح و مثله میکند.
در داستانهای اودسا هم به بیان روحیه بر عموم پرداخت و اینکه شخصیت خود را به
عنوان یک انسان از دست دادهاند و به سایه روی دیوار بدل شدهاند. خوب این کتابها
خوب مورد توجه قرار گرفت و روشنفکران پیام بابل را دریافتند. به واقع سکوت او پس
از القای پیام او بود. درست مثل ج. د. سالینجر که بعد از آفرینش هولدن کالفیلد و
خانواده گلاس و نمایش وجوه خاص شخصیتی آنها دیگر اثری منتشر نکرد. هرچند در مورد
سالینجر هم میگفتند نوشتن او کماکان ادامه داشته است. با این حال نه بابل از
حافظه تاریخی جامعه حذف شد و نه سالینجر.
آیا سکوت را مانعی برای رشد هنر و افزایش
سکوت در میان هنرمندان میدانید؟
راستش را بخواهید من تا به حال هشت یا 9 کتاب منتشر کردهام
که هفت تای آن در حوزه ادبیات و دو تا در حوزه زیستشناسی بوده است. مشکل من با
نهادهای نظارتی زیاد نبوده است. شاید یکی دو مورد. البته در محدوده غیرداستانی کار
کردهام و البته چالش در این محدوده به مراتب از حوزه داستان و شعر کمتر است. اما
در پاسخ شما؛ بلی. من هم معتقدم جریان افراط و تفریطی وجود دارد.
البته تنها از یک طرف نیست. پیش میآید که نویسندگان
برای ارائه خود به ضداخلاق، هنجارشکنی و ابتذال روی میآورند. فحش و ناسزا هیچگاه
یک نوشته را به اثر شاخص هنری بدل نکرده است. اما از آن طرف هم مواقعی دیگر واقعا ایرادهایی
گرفته میشود که منطقی در بطن خود ندارد. هیچ بعید نیست که این ایرادگیری و پس زدن
کار هنرمند به افسردگی و دلسردی عمیق وی منجر شود. آن هم با روحیه حساسی که
هنرمندان دارند. مسئولان سیاستهای فرهنگی کشور باید بدانند که هیچ لزومی ندارد که
افراد زندگی را از دیدگاه ایشان ببینند و تفسیر کنند. خاصیت هنر و ادبیات خلاق
نقاشی زندگی است و زندگی یک پدیده سیال و لغزان است که به شکلهای مختلف بروز میکند.
هر انتقادی از روی دشمنی نیست و نمایش هر ضعف و سستی را نباید سیاهنمایی تلقی کرد.
محدوده فعالیت شما بیشتر در حوزه دانشگاههاست.
فکر میکنید تا چه حد دانشگاهها، باعث بروز پدیده سکوت میشوند؟!
سابق بر این جلساتی داشتیم که هر هفته با جوانان دور هم
جمع میشدیم و به گفتوگو پیرامون آثار نویسندگان و شعرای بزرگ میپرداختیم. گفتوگو
آزاد بود و گاه تا پنج ساعت هم طول میکشید. خوب عمر من در کلاسهای درس گذشته است
و میدانم که در کلاسهای درس بعد از حدود بیست دقیقه دانشجویان شروع به خمیازه
کشیدن میکنند و بعد از نیم ساعت این پا و آن پا شدن آنها شروع میشود، اما در
اینجا همان دانشجویان پنج ساعت تمام دور هم مینشستند و هیچکس نه خمیازه میکشید
و نه این پا و آن پا میکرد. بهطور خصوصی از چند نفرشان در این مورد سوال کردم.
گفتند اینجا تنها جایی است که میتوانند حرف بزنند و بهدنبال این احساس شخصیت میکنند.
حس میکنند که به عنوان یک انسان اندیشمند خیلی چیزها برای گفتن و عرضه کردن
دارند. درست هم میگویند. دانشگاهها خوب
بلدند آدمها را به سکوت وادار کنند: بیا. ساکت بنشین. ساکت گوش کن. ساکت بنویس. ساکت بخوان. ساکت امتحان بده. ساکت مدرکت را
بگیر و برو پی کارت. کسی به صدای تو اهمیتی نمیدهد.
و سرنوشت جلسات شما چه شد؟
به سکوت گرایید. هیچکس درک نکرد چه میکنیم. انواع انگها
را زدند و یک نفر نیامد یک بار بنشیند ببیند واقعا این افراد منحرف مبتذل نامعتبر
چه گناه کبیرهای دارند انجام میدهند. به تدریج تحلیل رفت و به خاموشی گرایید. به
سکوت. شاید این از سنگینترین سکوتهایی بود که هنوز هم سنگینیاش قلبم را فشار میدهد.
میدانم که در شهید بهشتی این تجربه را
برای سالها داشتهاید. جای دیگری هم بوده است؟
برای دو ترم در الزهرا هم بود. تجربه جالبی بود. ابتدا
که دانشجویان آمده بودند خیلی رسمی و به شیوه کلاسهای درس ساکت نشسته بودند و
هرکدام یک دفتر و خودکار داشتند که حرفهای مرا از ابتدا یادداشت کنند. زمانی که
از ایشان سوال کردم تا به حال شده بخواهند در زندگی خود کسی را به قتل برسانند و اگر
واقعا بخواهند این کار را بکنند چه روشی را انتخاب میکنند؛ چشمهایشان گرد شد.
مدتی طول کشید تا وارد بحث بشوند ولی رفتهرفته یخها آب شد و بحث داغی درگرفت. کمکم
خستگی و کسالت کلاسهای درس از میان رفت و همه با علاقه شروع به صحبت کردند. واقعا
مستعد و علاقهمند بودند. در انتهای ترم دوم هرکدام یک داستان منتشر شده در مجلات
ادبی داشتند. اما قبل از آن به گفته خودشان همیشه از اینکه چیزی بنویسند میترسیدند.
البته این ترس برای من تازگی نداشت.
این کلاس هم تعطیل شد؟
بلی. تقریبا با تکرار مشابه شهید بهشتی. در همان ترم اول
هم تقریبا همه راضی بودند. اینکه میگویم تقریبا یعنی همه منهای یک نفر. جلسه دوم
کلاس را ترک کرد و نامه اعتراضآمیزی هم نوشت که ما آمدهایم اینجا داستاننویسی یاد
بگیریم؛ نه اینکه دور هم بنشینیم و حرف بزنیم. فکر میکنم مدتی زمان میخواست تا
درک کند مثلث طلایی نویسندگی خلاق چیزی جز خواندن و نوشتن و البته گفتوگو کردن
نیست و اینکه اگر گفتوگو را حذف میکردیم دیگر با کلاسهای بیروح عادی فرقی
نداشتیم، اما بههرحال همیشه اختلاف سلیقه وجود دارد. منظورم این است که آن دوست
دانشجو فراموش کرده بود که آن کلاس، جای سکوت نیست؛ جای حرف زدن است.
با توجه به تجارب طولانی مدتی که داشتهاید،
به هنرمندانی که به هر دلیل ممکن رویکرد سکوت را انتخاب کردهاند پیشنهادی دارید؟
برای انتخاب ایشان احترام قائل هستم. حتما دلایلی برای
انتخاب سکوت خود داشتهاند. اما دو آرزو میکنم. نخست اینکه این سکوت ایشان ناشی از
کرختی و دلزدگی از کار نباشد. شما بهتر میدانید که کتابهای ارزشمندی مانند لغتنامه
یا امثال و حکم دهخدا معلول رویگردان شدن او از فعالیتهای سیاسی و گرایش به فرهنگ
است. بسیاری از آثار برجسته هنر و ادبیات ما در زمانی خلق شدهاند که هنرمند به هر
دلیل ممکن رویه سکوت در پیش گرفته است. این سکوت البته که لبریز از ناگفتههاست،
اما آرزوی دوم من این است که کلیت مجموعه فرهنگی ما منعطفتر و تشویقآمیزتر با
اقلیت خلاق هنری جامعه برخورد کنند و در مواجهه با این افراد تساهل و تسامح بیشتری
از خود نشان دهند. ممکن است در کوتاه زمان هزینههایی برایشان داشته باشد، اما بیتردید
در درازمدت فایدهای به مراتب بیشتر خواهد داشت.