تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
سیوچهارمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سهروردی با عنوان «آیا فلسفه شیخ اشراق ادامه راه ناتمام ابنسینا است؟» با سخنان دکتر محمد ذبیحی چهارشنبه ۲۳ آذر برگزار شد.
سه نظام فلسفی سینوی، اشراقی و حکمت متعالیه شناخته شده در جهان اسلام دارای اشتراکات و نقاط افتراقاند. در این میان فلسفه اشراقی سهروردی که ملاصدرا همواره از او به بزرگی و فرزانگی یاد میکند با این که در روش و پارهای از مبانی اساسی با فلسفه سینوی و صدرائی اختلاف جدی دارد، برخی بر این باورند که فلسفه اشراقی او ادامه راه ناتمامی است که ابنسینا در پایان عمر به آن پرداخته است. نقد، بررسی و ارزیابی این نگاه به فلسفه در جهان اسلام از جهات بسیاری دارای اهمیت و بلکه جزو ضرورتهای بایسته واکاوی مباحث فلسفی است.
شیخ اشراق توانست راهی را سامان بدهد که ابنسینا در پایان عمرش آغاز کرد و بر اساس آن فلسفه اشراقی را بنیانگذاری کند. بررسی و یافتن پاسخ دقیق این پرسش که آیا فلسفه شیخ اشراق ادامه راه ناتمام ابنسیناست؟ با توجه به انتقادات و گهگاه فراتر از انتقاد و گفتوگوهای تندی که در خصوص فلسفه در جهان اسلام است، به نظر میرسد جزو اولویتهای مباحث فلسفی است. برخی از دانشمندان و اندیشمندان نامآشنا با استناد به پارهای از عبارات ابنسینا، بهخصوص سه نمط پایان اشارات و بهطور ویژه در نمطالعارفین که درباره مقام عارفین است، دیدگاهی دارند که گفتهاند ابنسینا در پایان عمرش از فلسفه تحصیلی و استدلالی دست شسته و به عرفان و فلسفه اشراق روی آورده است.
در این باره چند نکته اساسی را باید مورد توجه قرار بدهیم. بدون توجه به این نکات رسیدن به یک پاسخ روشن و دقیق دشوار است. نخستین نکته این است که تعریف فلسفه چیست؟ تعبیر فلسفه در بین فیلسوفان مسلمان با اندک تغییری در تعبیر و کلمات تغییر چندانی نداشته است. نخستین تعریف از فلسفه در جهان اسلام بهکندی برمیگردد. کندی فلسفه را شناختِ حقیقت اشیاء در حد توانایی انسان میداند. همین تعریف با اندک تغییر بعدها مورد قبول دیگر فیلسوفان مسلمان قرار گرفت.
شیخ اشراق میراثدار آن چیزی است که ابنسینا آغاز کرد
البته یکی از شارحان کتاب حکمهالاشراق بر این باور است که قدیمیترین تعریف فلسفه با همه جامعیت و مانعیتی که دارد، نقض شده است و مورد پسند فلاسفه اسلامی واقع نشده است و بهطور طبیعی متوسل به تعاریف دیگری شدند. ایشان اینطور ادعا میکند که تعریف فلسفه در حقیقت در اثر رویگردانی از تعریف نخست به این تعریف بعدی بوده است. در اینجا برداشت این است که این نظر همراه با ثواب نیست. ایشان برداشتشان این است که این تعریف دوم ناظر به آن بعد وجودی ذوقی انسان است که در سیر و سلوک و کشف و شهود انسان میتواند به آن برسد و آن تعریف نخست این را دربرندارد. در حالیکه به نظر میرسد هر دو تعریف شاخصه اساسی شناخت عقلی است.
شناخت عقلی در تعریف نخست مقید به توان انسان شده است چنانکه در تعریف بعدی باز هم این انسان است که در پرتو تواناییهای فعلیتیافته و بالقوهای که دارد، در اثر شناختی که از موجودات پیدا میکند، جهان عالم عقلی میشود. هر دو تعریف صدر و ذیل آن انصراف به شناخت عقلی دارد. جان کلام این است که در بحث تعریف فلسفه و آن نکته اساسی قابل توجه بر دو تعریف شناخت بر دو شاخصه حقیقت اشیاء و دیگری عامل شناسا تاکید شده است. البته شناخت ذوقی هم جزء مراتب تواناییهای انسان است و قابل توجه است. پس در تعریف فلسفه آنچه محور و نقطه اصلی و جان کلام این است که در تعریف فلسفه معیار شناخت اشیاء آن هم بر اساس عقل است. آن نهاد همگانی که در انسان است.
نکته دوم اینکه در دنیای غیراسلام امروز تغییرات فراوانی در تعریف فلسفه داده شده است، اما چون ما در محیط اسلامی و به عبارتی دیگر در پی یافتن پاسخ پرسشی هستیم که مدعی است، شیخ اشراق میراثدار آن چیزی است که ابنسینا آغاز کرد اما نتوانست به اتمام برساند، طبعا در محیط اسلامی داریم فلسفه را تالیف میکنیم. نکته دیگری که باید به آن توجه کنیم؛ این است که ما در جهان اسلام، سه نظام فلسفی داریم. در جایی آوردهام که آیا تعبیر به نظام میتواند دقیق باشد یا نه؟ چون نظام بهویژه در بحث فلسفه با عنایت به اینکه موضوع فلسفه موجود و یا وجود به ما هو وجود است نمیتواند امر اعتباری باشد، بلکه با عنایت به واقع است.
فلسفه اشراقی یکی از مکاتب شناختهشده فلسفه در جهان اسلام
ما سه نظام یا سه مکتب فلسفی در جهان اسلام داریم. نخست فلسفه مشایی است. فلسفه مشایی یا از آن به فلسفه پیش از اسلام تعبیر میکنیم و بعد به دنیای اسلام وارد شد. رئیس فلسفه مشاء را ابنسینا میدانند. واژه یونانی است و برگرفته از کلمه ترکیبی فیلوسوفیا به معنی دوستدار دانش است. اصل لغت مشاء به معنی رونده یا بسیار رونده است. عنوان یکی از بزرگترین مکتبهای فلسفی است ولی این عنوان بهخودیخود بیانگر محتوای نظام فلسفه مشایی نیست. برخلاف اشراق که خود کلمه اشراق بیانگر نوع نگرش و روش مکتب اشراقی است.
ولی کلمه مشاء با توجه به مشتقات آن کاربرد آن با مشتقات کلمه تحصیل، نظیر عند المشائین المحصلین که در ابتدای مبدا و معاد آمده است، همچنین اهتمام و تاکید گستردهای که مشاییان برای عقل و استدلال دارند، این لفظ را چنان دارای شاخصههای تبادر و انصراف کرده است که عنوان مشاء به تنهایی منادی بزرگترین مکتب فلسفی بحثی و استدلالی است. فلسفه مشاء مبتنی بر عقل و برهان و استدلال است. فلسفه اشراقی یکی از مکاتب شناخته شده فلسفه در جهان اسلام است. حال واژه اشراقی خواه مقصود مکان جغرافیایی باشد یا مقصود کشف و شهود باشد. دو احتمالی که از نظر شارع مکتب اشراق قطبالدین شیرازی دور نمانده و در کتاب شرح حکمهالاشراق آمده است.
در حقیقت این بیان در صفحه ۱۲ شرح حکمهالاشراق چاپ سنگی آمده است که بیان او درباره برگشت وجه دوم به وجه اول گویای این است که حکمت ذوقی و شهودی ویژه کسانی بوده که در شرق زندگی میکردند. حکیم هیدجی هم در شرحی بر منظومه حکمت این دو بیان یادشده را آورده است و شیخ اشراق را شیخ طایفه اشراق میداند. پس در واژه اشراق و حکمت فلسفه اشراقی به هر یک از دو معنای جغرافیایی یا محتوایی در نظر بگیریم، معیار و مدار کشف و شهود و سیر و سلوک بوده است. حکمت متعالیه نظام فلسفی شناختهشدهای است که در جهان اسلام داریم.
نکته سومی که پیش از پرداختن به پاسخ آن پرسش خیلی اهمیت دارد و باید به آن توجه کنیم، عصر شیخ اشراق است. تا عصر شیخ اشراق را نشناسیم داوری درستی باره پرسش و پاسخ آن نخواهیم داشت. تردیدی نیست که شیخ اشراق شخصیتی بزرگ و در همان عمر کوتاهی که داشته توانسته بنیانگذار یک نگاه فلسفه اشراقی باشد و با نگاه سیر و سلوک و کشف و شهودی را بنیانگذاری کند. نادیده انگاشتن عصر اشراق ما را در داوری گرفتار خطا خواهد کرد. به نظر میرسد عناصر شکلدهنده یک جریان فلسفی خیلی نکته مهمی است که ما باید به آن توجه کنیم.
سهروردی اندیشهای ماندگار و قریحهای جوینده از خود به جا گذاشت
شیخ اشراق شهابالدین یحیی حبش سهروردی در سال ۵۴۹ ه.ق در زنجان متولد شد و در ۳۰ سالگی بر اثر دشمنیهایی که با او شد در سال ۵۸۱ به دستور صلاحالدین ایوبی به قتل رسید. شیخ اشراق به مانند لقبی که به او دادند شهابی بود که در آسمان حکمت ذوقی درخشید و بهسرعت ناپدید شد. سهروردی همانطور که تاریخ گواه است عمری طولانی نداشت اما تردیدی نیست که اندیشهای ماندگار و قریحهای جوینده و بسیار درخشنده از خودش به جا گذاشت.
سزاوار توجه است که سه مکتب بزرگ فلسفی در جهان اسلام یعنی سینوی، اشراقی و حکمت متعالیه هر سه در این جهت وامدار سه دانشمند بزرگ جهان اسلام ابنسینا، سهروردی و ملاصدرا هستند و از این جهت مشترکاند و شیخ اشراق افزودهای بر این هم دارد که افزون بر اینکه ایرانی است فلسفهاش هم ایرانی است که در مجالی دیگر باید در این مورد به بحث و گفتوگو پرداخت و از این نظر از دو فیلسوف سلف و خلف خود متمایز است. او به شدت متأثر از حکمت باستانی ایرانی است و حقایق اساطیر ایرانی چنان با دقایق مقولات فلسفی و عرفانی درآمیخت که با گذشت قریب به ۸ قرن همچنان بیبدیل، کمنظیر و یکهتاز عرصه اندیشهورزی اشراقی است. اما نمیتوان کتمان کرد که شیخ اشراق که فلسفهاش بر اساس نور بنا شده است، احوالات فردی وی همراه با امحاء و ناپیدایی است. مورخان تاریخ فلسفه دیدگاههای متفاوت و گاه متناقضی در مورد او اظهار کردهاند. برخی او را شهید راه عقیده میدانند. برخی به او نسبت ثنویت دادهاند. برخی او را عارفی وارسته که از همه تعلقات رهیده و به مقام فنا و تجرد رسیده میدانند.
همه این داوریهای گوناگون برخاسته از رفتارهای خود شیخ اشراق است. از سویی خرقهپوشی و قلندر زیستن که نمود بیرونی آن باید تمایل به انزواطلبی باشد با حضور علمی در جمع فقیهان و متکلمان و پای فشردن بر آراء خودش و جان دادن بر سر آن است، رفتارهایی است که به ظاهر متفاوتاند و این است که داوریها را نسبت به شیخ اشراق بهشدت متفاوت کرده است. باید به اوضاع فکری، سیاسی و علمی آن دوران توجه کنیم. مکتب اشراقی بدون تردید تا حدود زیادی برآیند اوضاع فکری و اجتماعی عصر شیخ اشراق است. شیخ اشراق در حقیقت نمادی از شورش و خیزش علیه درون و برون است. ذهن خلاق، هوش سرشار، جدیت و پشتکار و صلاحیتهای ذاتی از وی شخصیتی ساخت که در مدت کوتاه عمرش توانست بنیانگذار مکتب اشراقی شود. بنیانگذار مکتبی که نگاهش به مسائل هستی نگاهی متفاوت از فیلسوفان مشایی و حتی از فلسفه حکمت متعالیه است.
فلسفه شیخ اشراق شورشی و خیزشی است علیه فلسفه مشاء
او در حقیقت ذهن بیقرار و جستجوگری که داشت، در برخورد با سیطره فلسفه مشایی که درستی و اثبات هر گزارهای را تنها در چنبره منطق ارسطویی جستجو میکردند و دایره شناخت را بهطور غالب در علم حصولی میدانستند با خودش احساس نوعی انحصارگرایی و جمود فکری میدانست که جامعه علمی آن روز گرفتار آن شده بود. در چنین فضای فکری او توانست کتابهایی را بر مذاق اهل بحث بنویسد و به فکر چارهجویی بود که با توجه به ظرفیت وجودی که انسان دارد، افق گستردهتری از حکمت و معرفت را به روی طالبان ذوقی بگشاید. در اینجا آنچه در مقدمه کتاب فلسفه اشراق آوردهام؛ دو رکن دیگر هم افزون بر خود شیخ اشراق که بهعنوان یکی از ارکان مهم سازنده حکمت اشراقی است. دو رکن دیگر هم افزون بر خود شیخ اشراق خیلی دخالت دارد.
یکی در حقیقت حملات بنیانبرانداز غزالی است که به گمان طرفداری از دین مدعی بود فیلسوفان مشاعی دین را در یکسو وانهادهاند و عقل و برهان را برگزیدهاند. از آن بدتر بر این باور بود که اینها تقابل با دین را برگزیدهاند. میگفت مگر غیرازاین است که رئیس فلاسفه مشاء در جهان اسلام یعنی ابنسینا در مورد معاد جسمانی میگوید: عقل نمیتواند آن را اثبات عقلی کند. چه سخنی سخیفتر از این میتوان گفت که خداوند علم به جزییات ندارد و عالم قدیم است. او در کتاب «المنقذ من الضلال» حملاتش را به فلاسفه طرح کرده و در کتاب «مقاصدالفلاسفه» و «تهافتالفلاسفه» نشان داده که چگونه فلاسفه در ستیز با دین هستند و به مقابله با دین برخاستند. با این تکفیری که غزالی داشت، چون غزالی در ۲۰ مساله با فلاسفه مشکل داشت و بهخصوص با ابنسینا و بهویژه در علم الهی که مسالهای بسیار مهم است. افزون بر تکفیر غزالی باید تفکر فخر رازی را هم در شکلدهی این نظام فلسفی دخیل دانست. دانشمندی خبره و چیرهدست که بر مسائل فلسفی و کلامی بسیار مسلط است و همعصر با سهروردی است که در چهره دیگر ظاهر شد و به تفکر انتقادی خودش به فلسفه مشایی ادامه داد.
اگر المطالبالعالیه را ملاحظه کنید میبینید که در بحث برهان امکان وجود بر مقدمات این بحث چقدر اشکالات گستردهای را طرح کرد. اصلا کتاب شرح اشارات را که بعداً محقق طوسی بر آن شرح نوشت؛ گفت من میخواهم شرح بنویسم نه قدر بنویسم. یعنی آنچه فخر رازی نوشت قطع اشارات بود نه شرح اشارات. زمان شیخ اشراق که از نگاه من فلسفه او شورشی و خیزشی است علیه فلسفه مشاء. تفکر دیگری را که نباید از آن غفلت کرد؛ تفکر مشایی و اشراقی است اما آن نکات مهمی که باید توجه به آن داشته باشیم تا بعد بتوانیم داوری درستی نسبت به بحثمان ارائه کنیم، تفکر مشایی و اشراقی است. این دو تفکر از دو جهت روشی و محتوایی تفاوت بنیادین دارند.
دریافتهای شیخ اشراق از راه سیر و سلوک به دست میآید
ابنسینا بهعنوان نامآشناترین فیلسوف مشایی در جهان اسلام برترین و شاخصترین ویژگی وی تسلیم برهان بودن است. از نظر او وحی، عرفان و برهان هر یک میتوانند منابع معرفتی باشند و بر فراز همه دانشهای حضوری و حصولی آموزههای وحیانی دارای اهمیت فراوانی هستند. در این تردیدی نیست. اما سخن در فلسفهورزی است. آنجا که میگوییم شیخ تسلیم برهان است، یعنی در مسائل برهانی میاندیشد و هر چه برهان به او حکم کند همان را میپذیرد، البته همانطور که شیخ اشراق دارد، میتواند خصم علیه او دلایلی داشته باشد اما فرض بر این است که اگر همه شرایط یک برهان درست طی شده باشد، ابنسینا به آن پایبند است. البته در یافتههای شخصی هم برای او خیلی دارای اعتبار است. چنانکه خودش تعبیرات رسایی را در نمطهای آخر اشارات دارد.
عرفان و تجربه شخصی برای شخص عارف در قطعیت و جزمیت است و در قطعیت و جزمیت آن بحثی نیست. منتهی نزد ابنسینا برهان هیچ خط قرمزی نمیشناسد جز نقض برهان با برهان و درجه استواری و اتقان آن در گرو نقدپذیری و خردپذیری است. به بیان دیگر از منظر ابنسینا در حقیقت هیچ مسالهای قبل از اثبات، مصون از اما و اگر نیست. درست برخلاف ابنسینا شیخ اشراق دریافتهای شخصی را که از راه سیر و سلوک به دست میآید چنان خدشهناپذیر میداند که سزاوار توجه کسانی که مایلاند این بحث را دنبال کنند، به بیان خود او در آغاز صفحات کتاب حکمهالاشراق در اوایل صفحات میگوید؛ اگر مطلبی ذوقی را دریافت کردم و برهانی بر آن نیافتم در یقینی بودن آن هیچ تشکیکی نخواهم کرد و تصریح میکند که برهان از طریق فکر است که خصم میتواند در آن خدشه کند. اما آنچه من آن را به کشف و شهود مییابم بالعیان و یقینی است و برای من قابل تردید نیست.
داوریهای شیخ اشراق جزو مباحث مهم فلسفی است
سهروردی عبارتی دارد که به جد خیلی قابل توجه است. من دست از کشف و شهود خودم برنمیدارم و آن برای من بسیار ارزشمند است. در پایان کتاب حکمهالاشراق باز هم تعبیری دارد در مورد دریافتهای شخصی خودش که آن را الهام قدسی و دریافتی الهی میداند. لیست افتراقات فلسفه اشراقی با فلسفه سینوی فراوان است. مشترکات بسیاری دارند. ولی در حقیقت اختلافات نظام فلسفه اشراقی که بر ریاضت و سلوک و کشف و شهود مبتنی است، در بسیاری از مسائل بر فلسفه تحصیلی مشایی که من تعبیرم این است که اساس آن بر برهان و استدلال است، متفاوت است.
مهمترینش اعتباری شمردن وجود است. انکار ماده و صورت نوعیه است. اینها جزو مباحث مهمی است که با هم اختلاف دارند. در همان کتاب فلسفه اشراق داوریهایی که شیخ اشراق با ابنسینا دارد که در بحث مغالطات منطقش مطرح میکند و جزو مباحث مهم فلسفی است و در خور توجه است. حکومت دهگانهای که دارد، اول به سراغ مساله وجود رفته است و وجود را در حقیقت امری اعتباری میداند. او و ابنرشد یکی در مغرب عالم اسلامی و یکی در مشرق عالم اسلامی. هر دو در این جهت اتفاق نظر میکنند که فلسفه ابنسینا در بنبست است.
درباره اینکه شیخ اشراق اصالت ماهوی است، اصالت الوجودی است، بحثهای زیادی شده است. بزرگانی چون علامه طباطبایی هم بر این باور است و نشان از ناخرسندی نسبت اعتباری بودن وجود را به شیخ اشراق میخواهد نشان بدهد. شیخ اشراق در حکومت اولش ۶ دلیل علیه ابنسینا اقامه میکند که بحث دقیقی است و باید در جای خودش دیده شود. در داوری دومش بحث شناخت را مطرح میکند که میگوید، مشاییان قواعدی دارند که شناخت اشیاء را دشوار کرده است. در سه داوری سوم، چهارم و پنجم به بحث جسم میپردازد و آن اختلاف دیدگاه خودش با ابنسینا را که جسم را آنها مرکب میدانند و مقدار را عارض بر جسم میدانند و شیخ اشراق جسم را بسیط میداند و مقدار را همان جسم میداند. نشان میدهد که اینها بهطور بنیادی با هم اختلاف دارند و نمیشود گفت که شیخ اشراق آمد آن فلسفه را پذیرفت یا بر آن چیزی افزود یا نه.
شیخ اشراق در حکمهالاشراق فلسفه خود را دریافتی قدسی میداند
آیا شیخ اشراق در حقیقت راه ابنسینا را ادامه داده و تمام کرده یا فلسفه دیگری را بنیان نهاده است؟ یکی از مباحث مهمی که در این تفاوت باید به آن توجه کنیم، اصلا عوالم هستی را چهار عالم میداند. باز در همان ابتدای کتاب حکمهالاشراق که شرح قطبالدین است و مهمترین کتاب شیخ اشراق است، کلمات این کتاب را باید با قلم نور نوشت. در آنجا میگوید که عوالم هستی را تمام فلاسفه اعتراف دارند که الکل قائلون بالعوالم الثلاثه. کل عوالم سه تا هستند.
قطبالدین میگوید متقدمین و متاخران به سه عالم عقل و نفس و اجرام باور داشتند. اما سهروردی به صراحت اعلام میکند که من با تجارب شخصی دریافتهام که عوالم چهار تا هستند؛ ولی فی نفسی تجارب الصحیحه، تدل علی ان العوالم اربعه انوار قاهره، انوار مدبره و برزخیان و صور معلقه. خود اینها حرف زیاد دارد. حوزه بحث این است که آیا این دو فلسفه مکمل شدند یا با هم خیلی بنیادی متفاوتند. فلسفه سهروردی با رویگردانی از آن تقسیم مشهور فلاسفه نشان میدهد که در نظام معرفتی او تجارب شخصی منزلتی فراتر از استدلالهای عقلی دارد.
شیخ اشراق در سطور پایانی حکمهالاشراق فلسفه خود را دریافتی قدسی میداند که تاکنون هیچ یک از حکمای متقدم و متاخر به آن دست نیافتهاند. ایشان میگوید من این را یک دریافت الهی میدانم و هیچ یک از حکمای متقدم و متاخر به آن دست نیافتهاند. اگر اینطور بود میگفت ابنسینا در پایان عمر خود توجه کرد اما نتوانست توجه کامل داشته باشد. خودش تعبیر میکند و میگوید: اصحاب و همدلان از من خواستار کتابی بودند که آنچه در خلوات «در پیراسته شدن از تعلقات مادی» و منازلات ... در آن حالات توانستم به این حال دست پیدا کنم و کتابی بنویسم و این کتاب سنخ دیگری است و نوع دیگری است. در حقیقت شیخ اشراق با توجه به این مباحث یعنی تعریف فلسفه، نظام فلسفی مشایی، عصر شیخ اشراق و تفاوت در دو دیدگاه اشراقی و سینوی است.
ابنسینا پایان عمر را به حکمت اشراقی روی آورده است
شیخ اشراق تمامکننده راه ناتمام ابنسینا بوده است؛ در حقیقت نظام فلسفی مشایی اینطور بوده است که شما ببینید ما اصطلاحات و تعابیری داریم که معیار قضاوت قرار گرفته است. در حقیقت نخستین نقطهای که دارند این است که ابنسینا از حکمت متعالیه استفاده کرده است و محقق طوسی هم تاکید میکند که آنها مدعی هستند که به کارگیری اصطلاح حکمت متعالیه و به کار بردن کلماتی مانند اشراق، ابتهاج به ذات، عاشق و معشوق و از همه مهمتر نامی از کتابش «الانصاف» میبرد که در آن کتاب دانشمندان را به دو گروه مغربی و مشرقی تقسیم میکند و میگوید در آن کتاب 28 هزار مساله را من بیان کردم و در نهایت سه نمط آخر اشارات را مورد توجه قرار دادهاند بهویژه نمط نهم که اختصاص به مقاماتالعارفین دارد.
ابنسینا پایان عمر را به حکمت اشراقی روی آورده است. در این تردیدی نیست که ابنسینا وارد هر عرصهای میشده آنچنان خبره و مسلط بوده که همه در برابر او سر تعظیم فرود آوردهاند. سه نمط آخر اشارات و خصوصا مقاماتالعارفین هم که به مباحث عرفان نظری پرداخته، همچنین است اما آیا این دلیل میشود که ابنسینا به دلیل نوشتن این حرفها و این مسائل در کتاب اشارات که جزو آخرین تالیفات اوست، این چنین نگرشی را داشته است و نتوانسته آن را تمام کند. اولا اینکه بهرهگیری از کلمات و اصطلاحاتی که به نوعی همزبانی با فلسفه اشراقی و حتی صدرایی دارد، به آثار پایانی عمرش ندارد. شما اگر به کتاب تاریخالحکما قبطی مراجعه کنید، در آنجا طبق تحقیقاتی که انجام دادند، کتاب المبدا و المعادش جزو نخستین آثار اوست و در این کتاب افزون بر کلمات نظیر عاشق و معشوق بسیار استفاده میکند. او نگاه وسیع به مباحث دارد.
ابنسینا استدلال را مقدم میداند
اگر به فصول ابتدایی کتاب مبدا و معاد مراجعه کنید؛ در همان فصول ابتدایی که مباحث ذات و صفات مطرح است. با صراحت این مباحث را مطرح میکند و از آن دفاع میکند. در جایی به صراحت میگوید اگر کسی آنچه ما میگوییم نمیپسندد، این اصطلاحات را باور ندارد، برود اصطلاحات خودش را داشته باشد اما ما این اصطلاحات را میگوییم، قبول داریم و به آن باور داریم. نکته دیگر اینکه در حقیقت نگرش ابنسینا در کتاب اشارات که بعد از ۱۰ قرن هنوز جزو منابع دکتری در حوزه و دانشگاه است. نمطهای دهگانه دارد. بهخصوص نمط هفتم را از اساتیدی که از این مطلب دفاع میکنند، این پرسش را دارم؛ اگر ابنسینا به یکباره در اشارات به این نتیجه رسیده، چگونه در نمط هفتم که بحث علم الهی مطرح شده و مورد اشکالات قرار گرفته است، ابنسینا اگر واقعا میخواست از دریچه عرفان و شهود و روایات نگاه کند، چرا اینهمه خودش را در معرض بیشترین انتقادات قرار داده است و تا مرز کفر پیش رفته است. غزالی نتوانسته حرف او را که میگوید خداوند علم به جزییات دارد، کلی را به معنای قدر جامع میگیرد نه کلی را به معنای ثابت. چرا ابنسینا خودش را اینجا خلاص نمیکند و به آیات و روایات پناه نمیبرد.
ابنسینا استدلال را مقدم میداند. شما در همان کتاب اشاراتی که مورد استدلال قرار گرفته است، ببینید؛ از اولین نقطهای که شروع میکند از وجود محسوس به وجود غیرمحسوس میرسد و سیر این مباحث را که در باب برهان صدیقین نوشته شده و میتوانند علاقهمندان مراجعه کنند و ببینند. خودش را مقید به استدلال میکند. مطلب دیگر این است که او بهعنوان یک فیلسوف موحد در برابر جاذبههای روحانی و معنوی بیتفاوت نیست. دیدگاه خودش را میگوید. پس آنچه در آنجا آورده بیان عالی عرفان نظری است که از این جهت قابل ستایش است. در آنجا صحبت از سرسپردگی و دل سپردگی و تقدم اینها بر مباحث دیگر نکرده است. او میگوید؛ در حقیقت اما و اگرهایی دارد که از نظر او تنها از طریق شرع اینها قابل اثبات است.
ملاصدرا، ابنسینا و شیخ اشراق همگی متکلمند
در فلسفه سینوی بحث از مدار عقل و استدلال است. برخی میگویند ما اصلا فیلسوف نداریم و اینها اندیشمندانی هستند. ملاصدرا، ابنسینا و شیخ اشراق همگی متکلمند. شیخ اشراق که سخن از تعلق دارد. ملاصدرا نیز خودش میگوید فلسفه من آمیختهای از برهان و عرفان و قرآن است. اگر واقعا ابنسینا را هم در این گردونه قرار بدهیم، بعد میتوانیم از فلسفه در جهان اسلام دفاع کنیم و بگوییم فلسفه سیر آزاد عقلانی برای دریافت و کشف واقعیت است؟ وقتی که سخن از تعلق و وابستگی است، سخن در بهتری و کهتری قرآن و عرفان نیست، سخن از فلسفهورزی است. آیا اگر ما به آن پرسش اینگونه پاسخ بدهیم که فرض کنید ابنسینا راه را شروع کرد و بعد سهروردی آمد و ادامه داد. آیا این پیامد زیانبار را در دنیای اسلام قبول خواهیم کرد؟
دیگر فلسفهای که بر مدار سیر عقلانی و شاخصه شناخت عقل باشد، نخواهیم داشت. این محل تامل خواهد بود و دشواریها را فراوانتر خواهد کرد. در حقیقت شیخ اشراق که فلسفهاش و کتاب حکمهالاشراقش که کتاب بسیار ارزشمندی است و افقهای جدیدی را باز کرده است. نمیتوانیم این را منکر شویم. او در حکمت خسروانی سخن فراوان گفته است. من آن دیدگاهی که از قول برخی از بزرگان ما نقل شده است و مرحوم حسنزاده در کتاب هزارو یک نکتهاش دارد. نمیتوانم بپذیرم که شیخ اشراق هیچ چیزی در دنیای اسلام بر فلسفه نیفزوده است. چرا مطلب زیاد آورده است و جای بحث و گفتوگو نیست. اما بحث و گفتوگو این است که من بهعنوان کسی که در جهان اسلامی ابنسینا را بهعنوان رئیس فلاسفه مشاء مینامند و بهعنوان کسی که شیخ اشراق هم در کتاب حکمهالاشراق خود به بحث مغالطات وارد شده و مغالطاتی را به مشایین مطرح کرده و در حکومتش لبه تیز حملهاش متوجه ابنسینا است، بهخصوص در همان حکومت اولش.