تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
اعتماد: برخی بر این باورند که وقتی مدرنیته آمد، دین شقه شقه شد! در گذشته، حکمت و فلسفه، سبک زندگی و عرفان همه بخشی از دین بودند؛ امروز اما همه آنها از هم منفک شدهاند. در این دوران عرفان نیز از دین جدا شده است. البته هنوز هم عرفانهای دینی، پرقدرتتر از نحلههای عرفانی سکولار هستند اما نمیتوان منکر این واقعیت شد که رواج عرفانهای نوظهور پرسشهای زیادی را متوجه دینداران میکند. برای بررسی بیشتر این مساله به سراغ سیدهادی طباطبایی، پژوهشگر دین و فلسفه رفتهایم و درباره این موضوع با او گفتوگو کردهایم. طباطبایی چندین کتاب درباره فقها و عارفان معاصر تالیف کرده است. واپسین اثر این پژوهشگر نیز کتاب «آسید علی آقا» است که شرحی است از زیست عرفانی سیدعلی قاضی طباطبایی و شاگردانش. این کتاب که در فروردین ماه امسال روانه بازار شد، هماکنون به چاپ چهارم رسیده است. مشروح گفتوگوی «اعتماد» با سیدهادی طباطبایی را در ادامه میخوانید:
یکی از ویژگیهای عرفانهای نوظهور، سکولاریزه شدن آنهاست. به این معنا که
سالکانِ معنویتهای مدرن دیگر در قید و بند شریعتِ دینی نیستند.
آیا همین امر ممکن است به فردِ معنویتجو آسیب بزند؟
دوری از شریعت، بیخطر نیست. ممکن است که برخی جذابیتها
برای فرد داشته باشد. یعنی تصور کند بدون التزام به یکسری اصول، به معنویت یا
آرامشی دست پیدا کرده است. اما این راه، چندان هموار نیست. بدونِ کمک و راهنمایی شریعت،
خطرِ گمراهی وجود دارد. ما در تعابیرِ عارفانِ خود هم داریم که:
شریعت پوست، مغز آمد حقیقت. یعنی تعالیمِ دینی و شرعی،
مانند پوستهایی است که حفاظت میکند از حقیقت. اگر این شریعت نباشد، حقیقت هم رایحه
اصلی خود را از دست میدهد. برخی این را بهانه کردهاند و گفتهاند که ما برای کسب
حقیقت تلاش میکنیم و نیازی به این پوسته نداریم. یعنی وقتی به حقیقت رسیدیم،
پوسته را
وا مینهیم. اما سخن در این است که چه زمانی میتوان اطمینان
یافت که به آن حقیقت نایل شدهایم؟ چه کسی میتواند چنین ادعای بزرگی کند؟ در واقع
کسی که چنین ادعایی کند هم نشان میدهد که از حقیقت فاصلهها دارد. اگر کسی به حقیقت
رسید، خود را مانند پرِ کاهی در مقابلِ یک عظمتِ وصف ناشدنی مییابد و چنین ادعایی
بر زبان نمیآورد. ما باید این معیار را در نظر داشته باشیم که همین آموزههای شریعت،
توانسته است افرادی چون آقای قاضی را پرورش دهد. مرحوم قاضی به کرّات به تقید بر این آموزههای شرعی پا فشاری میکرد.
نخستین توصیههایش به شاگردانش همین بود. میگفت مبادا
از دایره شریعت پا بیرون بگذارید.
نقل است که ایشان کوچکترین انجام ناصحیح عمل شرعی را به
شاگردانش تذکر میداد. در نحوه وضو گرفتنِ برخی از افراد حتی ایراد میگرفت و تذکر
میداد. تا به اینجا به شریعت مقید بود. او به واسطه همین آدابِ شرعی توانسته بود
به کمالاتِ روحی و معنوی دست پیدا کند. وقتی که شریعت، به عنوان یک چارچوب رفتاری
در مقابل ما است، لاجرم عملِ انسان هم منضبطتر خواهد بود. در ثانی شاهدیم که با
همین عمل به شریعت، چه بسیار عارفان و فرهیختگانی در جهان اسلام پرورش یافتهاند.
اینها به ما نشان میدهد که عمل به شریعت، برای رسیدن به معنویت، خود یک برگ برنده
است.
به نظر میرسد تقابل میان عرفانهای سنتی و
عرفانهای نوظهور به نفع عرفانهای سنتیتر تمام شده است. شاید یکی از مهمترین
دلایل این امر این است که این شاخههای معنوی از دل آزمون و خطاهای فراوان سرفراز
بیرون آمدهاند. درست است؟
ما با آموزههایی در شریعت مواجهیم که معتقدیم از جانب
خداوند بیان شده است. دستورالعملهایی است که میگوید برای رسیدن به کمالاتِ معنوی،
چه اعمالی را باید به انجام رساند. همانگونه که در پرسش سابق نیز عرض کردم، از
دلِ همین عمل به شریعت، افرادِ بیشمار معنوی در جهان اسلام پرورش یافتهاند.
حضرات علامه طباطبایی، بروجردی، حسنزاده آملی، بهاءالدینی، کشمیری، خوانساری و بسیاری
دیگر از این انسانهای معنوی هستند. در احوالاتِ این افراد اگر ببینید، اولا شاهدید
که به چه میزان به آدابِ شریعت ملتزم بودند و ثانیا به چه میزان انسانهای معنوی
محسوب میشدند. در احوالات مرحوم سید احمد خوانساری آوردهاند که ایشان زمانی که
پُل سید خندان در تهران ساخته شده بود، تا مدتها ابا داشت که از این پل گذر کند.
میگفت که اطمینان ندارم خانههایی که در اینجا بود و برای ساختِ پل خراب شد، آیا همگی
ساکنان رضایت داشتهاند که این پل ساخته شود یا خیر؟ فرزند ایشان سپس پیگیری میکند
و متوجه میشود که رضایت همه ساکنین آن منطقه به دست آمده است. پس از آن است که
مرحوم خوانساری هم از پل سید خندان عبور میکرده است. ببینید تا به اینجا ملتزم بودند که شریعت و حق دیگران را مراعات کنند. از این
ماجراها بسیار است. عمل به شریعت، چنین انسانی را تربیت میکند. شاید با تعبیرِ
آزمون و خطا که شما به کار بردید چندان همدل نباشم، اما میگویم این شریعت، ثمراتِ
خود را نشان داده است. معنویانی را تربیت کرده است. کارنامه درخشانی در این خصوص از خود بر جای گذاشته است. اما مکاتبِ رقیب
هم باید کارنامه خود را ارایه دهند. ببینیم تا چه میزان توانستهاند افرادِ معنوی
پرورش دهند. انکار نمیکنم که ممکن است برخی افراد هم به آرامش و سکینهای در آن مکاتب
رسیده باشند. اما اولا ببینیم تعدادِ آنها چقدر است؟ و ثانیا و نکته مهمتر اینکه
آیا صرفا رسیدن به یک آرامش روحی هدف از انجام اعمال دینی است؟ در دین اسلام رسیدن
به آرامش، غایت و هدفِ نهایی نیست. به تعبیری:
«هر کسی گندم بهکارد قصد گندم بایدش/ کاه خود اندر تبع
میآیدش / قصد از معراج دیدِ دوست بود/ در تبع عرش و ملائک هم نمود»
بنابراین هدف، صرفا رسیدن به یکسری کشف و شهودِ شخصی نیست.
کسی که گندم میکارد، هدفش کاه نیست. اما در پی آن، کاه هم نصیبش میشود. پیامبر(ص)
که به معراج رفت، هدفش دیدنِ ملائکه نبود. اما آنها هم به ایشان نشان داده شد.
اینها جایزههایی است که به افراد داده میشود که
بتوانند راه را ادامه دهند. اما هدف، رسیدن به مرتبهای است مافوقِ اینها. به نظر
میرسد در عرفانهای نوظهور، صرفا رسیدن به همین آرامشِ درونی به عنوان غایت و هدف
ترسیم شده است.
شما این ادعا را دارید که عارفان، به آدابِ
شریعت ملتزم بودهاند. بله. ممکن است در
ابتدا چنین بودهاند اما ظاهرا در برخی نحلههای عرفانی شریعت را صرفا پوستهای میدانستند
که برای رسیدن به حقیقت باید از آن بگذارند. احوال اقطاب صوفیه را ببینید. غیر از این است که حتی عارفان ملبس به ردای روحانیت
نیز شریعت را در درجه اهمیت پایینتری میدانستند؟
در این خصوص البته برخی ادعاها مطرح شده است. برخی گفتهاند
که عارفان پس از وصول به حقیقت، پشتِ پا به شریعت میزدهاند. به نظرم این فهم
ناصحیحی است. عارفان در واقع به دنبالِ دمیدنِ روح به کالبد شریعت بودند. نه اینکه
شریعت را کتمان کنند. استادِ ما آقای دکتر یحیی یثربی در این زمینه تحقیقاتی کردهاند
و همیشه میگویند که حتی یک عبارت را نمیتوان یافت که عارفانِ مسلمان، شریعت را کتمان
کرده باشند. تاکید آنها بر حضورِ قلب، یا خلوص بوده است در چارچوب همین شریعت. یک
وقت است که شما عملی را از سرِ تکلیف انجام میدهید. این بدایت و ابتداییاتِ عمل
به شریعت است. یعنی فیالمثل روزانه هفده رکعت نماز میخوانید. یا در ماه صیام،
روزه میگیرید. اما یک وقت دیگر است که بر همین اعمال
مداومت میکنید و دایره شریعت را گستردهتر میبینید، یعنی به یک ماهِ صیام بسنده
نمیکنید. یا هفده رکعت را برای تعالی روحی خود، کافی نمیدانید. مراتبِ بالاتری
را تمنا میکنید. میخواهید فارغ از یک دینداری عرفی، به
مراتبِ بالاتری هم دست بیابید. آنجاست که بر همین
آدابِ شریعت تکیه میکنید و مستحبات را هم بهجا میآورید. از مکروهات هم دوری میگزینید.
برخی مستحبات را حتی بر خود واجب میشمرید. یعنی از صِرفِ تقلید پا فراتر میگذارید.
در این زمینه قیصری از شارحانِ ابن عربی سخنی دارد که به نظرم حقیقتِ امر را نشان
میدهد. او میگوید که شما تا مرحلهای واجب است که به مقتضای اوامر و ترک منهیات
بر سبیل تقلید عمل کنید. اما از جایی دیگر به بعد، حقیقتِ این اوامر و نواهی بر
شما کشف میشود و رازِ سر به مهر از پرده بیرون میافتد. اینجا هم همان اعمال را
انجام میدهید اما حکمتِ آن را به شهود و عیان مشاهده میکنید و نه به صِرفِ تقلید.
در این مرحله است که به میزانِ عبادتِ خود میافزایید. او سپس مثالی میزند و میگوید پیامبر (ص) وقتی که به شهود و عیان حکمتِ احکام
را میدید، لاجرم مداومت بسیاری بر صلاه میکرد. تا جایی که پاهایش متورم شده بود.
دیگر عملِ او یک رفتارِ عاشقانه بود. از سرِ تکلیفِ شرعی نبود. یعنی فردی که به مرتبه
عرفان میرسد، دیگر از روی تکلّف به انجام اعمال نمیپردازد، بلکه عاشقانه آن عمل
را انجام میدهد. ابن سینا در این خصوص میان عارف و زاهد و عابد تمایز گذاشته است.
او میگوید عابد هم دنیا میخواهد و هم آخرت. اما زاهد دست از دنیا کشیده و فقط جویای
آخرت است. در حالی که عارف نه دنیا میخواهد و نه آخرت، بلکه فقط طالبِ یار است.
بر اثر ممارست بر همین احکامِ شریعت است که این طلب هم
در فرد به وجود میآید. آن سخنِ رابعه عدویه را به یاد بیاورید که میگفت خدایا
اگر به خاطر بیم از دوزخ تو را میپرستم، در دوزخم بسوز. یعنی عملِ پرستش را انجام
میدهد اما عمل او یک روحِ دیگری یافته است. عمل، همان اعمال سابق است. هیچگاه به
انکار نماز و روزه و حج بر نمیآیند. اما عملشان روحِ دیگری یافته است. به عبارت
دیگر اینگونه عرض میکنم که عارفان، در پی انکارِ شریعت نبودهاند، بلکه میخواستند
که روحِ دیگری به کالبد این شریعت بدمند. آن را از حالتِ تکلیفِ صِرف قدری بالاتر
بیاورند. بگویند که این اعمال، روحی دارد، میتواند شما را به حقایقی برساند. از این
حالتِ تکلیف باید قدمی فراتر گذاشت. عارفان اتفاقا بسیار التزام بیشتری بر آداب شریعت
داشتند. یعنی حتی مستحبات و مکروهات را هم بسیار جدی میگرفتند. کوچکترین تخطی از
آن را برابر با فاصله گرفتن از حقیقت میدانستند. در همین کتاب «آسید علی آقا»
آوردهام که برخی شاگردانِ مرحوم قاضی، حتی امر شده
بودند که در مقابلِ کتبِ فقهی و اصولی هم پا دراز نکنند. همین را بیحرمتی میدیدند
و مانع از وصول به حقیقت! مرحوم سید هاشم حداد که از شاگردانِ مرحوم قاضی بود،
چنان در نگاه کردنهای خود مراقبت میکرد که حتی خواهرِ همسرِ خود را ندیده بود و چهره
او را نمیشناخت. با اینکه بارها هم سفره شده بودند؛ از این امور بسیار است. حال
چگونه میتوان گفت که این افراد، شریعت را در مرتبه پایینی میدیدند؟
سوال دیگری که شاید در مورد عرفان اسلامی
مطرح باشد مساله خالص بودن آن است. به نظر شما عرفان اسلامی تا چه میزان خالص است؟
آیا تاثیر شمنیسم، کابالا یا بودیسم در عرفان اسلامی نمودی ندارد؟
ببینید در برخی تعابیر میتوانید اشتراکاتی را میان اینها
بیابید. اما به این معنا که عرفان اسلامی متاثر از اینگونه آیینها باشد البته جای
تردید دارد. در این خصوص نکاتی را هم باید عرض کنم. اینکه ممکن است افرادی داعیه عرفان
اسلامی داشته باشند اما به طریقتِ خود عمل کنند. به عنوان مثال عرض میکنم که نقل
است فرزندِ مرحوم قاضی طباطبایی، مدتی را در علم جفر و حروف وارد شده و به این
امور مشغول بود. این علوم شاید در آیین کابالا و مشابه آن بیشتر مورد توجه است.
اما همین فرزندِ مرحوم قاضی با تذکرِ پدر مواجه میشود. آیتالله قاضی به ایشان میگوید
که ما اموری بالاتر از این را در مذهبِ خود داریم و نیازی به دست درازی به این
علوم نیست. بله ممکن است برخی افراد به سمت این علوم هم گرایش پیدا کنند، اما نمیتوان
آن را در حیطه عرفان اسلامی قرار داد. البته که هر امری که به زمین میآید، لاجرم
ممکن است آن خلوصِ خود را هم به نحوِ تام و تمام حفظ نکند و آمیخته به ایدهها و اندیشههای
دیگری هم بشود، اما اینکه عرفان شیعی متاثر از اینگونه مکاتب باشد، چندان سخنِ صحیحی
نیست.
چطور شما برای عرفان اسلامی، ذات و سرشت
قائل میشوید؟ یعنی معتقدید عرفان اسلامی هم مانند شریعت یک هسته سخت دارد؟
خیر هسته سختی برای آن در نظر ندارم. اما میتوان تشخیص
داد که برخی اعمال و اذکار، در ساختارِ عرفان اسلامی وجود ندارد. فرض بفرمایید ما
در برخی آیینها، «مانتراهایی» داریم. یعنی یک نداهایی است که افراد در حالتِ مراقبه
باید آن را ادا کنند. برای هر مرحله از مراقبه نیز این مانتراها متفاوت است. یا حتی
برخی سمبلها داریم که به واسطه آن، اتصال خود را با امر معنوی یا امر ماورایی حفظ
میکنند. یا از آن سمبلها کمک میگیرند تا انرژی را به دیگری منتقل کنند. خوب در
عرفان اسلامی این امور وجود ندارد. یعنی میتوان دریافت
که این موارد، داخل در سنتِ عرفان اسلامی نیستند.
چگونه میتوان سنجه و ابزاری مناسب برای
انتخاب یک انجام معنوی و عرفانی مناسب با زمانه برگزید؟
در این خصوص به دو نکته باید توجه داشت؛ اول اینکه ببینیم
که از دلِ آن مکتب، چه افرادی برخاستهاند. یعنی ثمراتِ آن آیین را ببینیم. ببینیم
که چه افرادی در آن پرورش یافتند. تعدادشان به چه میزان بوده؟ آیا اساسا از دلِ آن
آیین، فردِ برجستهای سر برآورده است؟ آیا فردی وجود دارد که بتوان گفت او الگویی
مناسب در معنویت و عرفان است؟ در ثانی باید به روحیات و عُلقههای خود هم نگریست. یعنی
ما در چه سنتی بالیدهایم. اجدادِ ما در چه فضایی تنفس کردند. رسیدن به معنویت،
چندان با تغییر مسلک و مرامها سازگاری ندارد. یعنی وقتی شما در یک سنت بالیدهاید،
خیلی دشوار است که به سنت دیگری رجوع کنید و در آنجا به یکباره به معنویت و اشراق
دست بیابید. یکی از عارفان مغربی به نام احمد العلوی سخنی در این خصوص دارد که شایسته
توجه است. او میگوید: اگر تشنهای در بیابانی دنبال آب بگردد، در یک جایی یک وجب
حفر کند، بعد آنجا را رها کند، برود جایی دیگر را دو وجب حفر کند، یک جای دیگر را
هم پنج وجب، این فرد از تشنگی خواهد مرد. تشنه عاقل کسی است که یک جا را بگیرد،
اما هر چه نیرو دارد صرف همین جا بکند. باز امید به پیدا کردن آب در اینجا بیشتر
است تا امید پیدا کردن آب در وضعیت شخص اول. اگر به جاهای مختلف بروید، همه جا ناکام
میمانید. کسی که بر یک نقطه تمرکز کند، امیدش بیشتر است که به آب برسد. در عرصه
معنویت هم همینگونه است. یعنی وقتی شما روی آموزههای یک مکتب تمرکز کنید، امیدِ
رسیدن به معنویت در شما نیز افزون است. خانم اِولین آندرهیل که عرفان پژوهِ انگلیسی
بود میگفت مومنانِ وفادار به یک دین، بیشتر میتوانند به عرفان دست بیابند. به
نظر میرسد که آنارشیستِ دینی شاید چندان ثمرهای در پی نداشته باشد.