تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
سیوششمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی سهروردی به «تأملی در تلویحات سهروردی» اختصاص داشت که با حضور دکتر نجفقلی حبیبی چهارشنبه ۲۱ دی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. دکتر حبیبی پیش از این در درسگفتاری به بحث دربارهی تلویحات پرداخت که این بحث متقدم این بحث را میتوانید در اینجا پیگیری کنید.
کتاب «التلویحات اللوحیّه و العرشیّه» اثر شیخ اشراق است. سهروردی چندین اثر دارد که بعضی را در سنین کمال نوشته است مثل حکمهالاشراق و بعضی را در سنین کودکی نوشته است و برخی را همان زمانی نوشته است که نمیتوانست حکمهالاشراق را ادامه بدهد. در این زمان، وقت خود را صرف نوشتن بقیه آثار از جمله التلویحات اللوحیّة و العرشیّة کرده است. خود سهروردی از جمله آثار خود مانند همین التلویحات اللوحیّه و العرشیّه را در مقدمه حکمهالاشراق معرفی کرده است. کتاب التلویحات با اینکه حجم آن کوچک است، ولی بسیار از لحاظ مطالب غنی است. ظاهرا بر طریقه مشائیان نوشته است اما در لابهلای آن مطالب اشراقیون را هم گنجانده است. خودش در توصیف آن میگوید این کتاب خلاصه قواعد مشائیان است. با یک بیان لطیف و فشرده مطالب را آورده است.
وقتی این کتاب را با الاشارات ابن سینا مقایسه میکنیم، ملاحظه میکنیم که سهروردی خیلی در تالیف این کتاب از کتاب الاشارات و التنبیهات ابن سینا متاثر است. اصل این کتاب را من در سال ۱۳۸۸ از روی نسخ معتبر خطی در یک جلد و ۳۱۹ صفحه تصحیح کردم که از سوی انتشارات حکمت فلسفه ایران به چاپ رسید. سهروردی در این کتاب در واقع یک نوع تقلید یا پیروی از الاشارات و تنبیهات ابنسینا داشته است. الاشارات و تنبیهات تقریبا آخرین اثر ابنسینا است که منطق، طبیعیات، الهیات و بخشهای عرفانی دارد. سهروردی در این کتاب به شدت از ابنسینا متاثر است. ابن سینا گفته است؛ الاشارات و تنبیهات که اشارات مربوط به مطالب قبلی است که در کتاب قبلی خودش گفته و اینجا مختصر و فشرده و منظم آورده است. تنبیهات تذکراتی است که در کتابهای دیگر کمتر به آنها پرداخته شده است.
سهروردی در الاشارات و تنبیهات از ابنسینا متاثر است
سهروردی هم نام کتابش را گذاشته است «التلویحات اللوحیّة و العرشیّة» لوح که همان تصویر و لوح معنی میدهد یعنی در این کتاب اشارههایی دارم که قبلا گفته شده است و العرشیه یعنی در این کتاب مطالبی دارم که تازه است و در این کتاب مطرح میشود. این توضیح برای تامل بر روی اسم کتاب است. تلویحات دو شرح مفصل هم دارد. یکی شرح ابنکمونه است که در قرن هفتم خواجه نصیر طوسی و قطبالدین شیرازی نوشته است و من توفیق پیدا کردم که آن را تصحیح کنم که در سه جلد با عنوان شرح تلویحات از سوی میراث مکتوب به چاپ رسیده است. علاوه بر ابن کمونه شخص دیگری هم از پیروان مکتب سهروردی بر این کتاب شرح نوشته است که آن هم شهرزوری است. شهرزوری هم شرح تلویحات دارد و من گاهی که فرصت میکنم به تصحیح آن اشتغال دارم و هنوز آماده انتشار نشده است. خوشبختانه من نسخهای با خط خود شهرزوری به دست آوردهام اما چون کاتب متخصصی نبوده برخی از جاها مرکب و جوهر و عبارت پریده است و به سختی خوانده میشود.
وقتی سهروردی بر کتاب تلویحات به ابنسینا اشاره میکند از او با افضلالمتأخرین تعبیر میکند، یعنی بهترین دانشمندان متاخر و گاهی به الشیخ المدرس تعبیر کرده است. سهروردی متوجه شده است این مختصرگویی که در کتاب تلویحات به کار برده است، سبب ابهام و دشواری فهم آنها بهخصوص در بعضی مباحث پیچیده شده است. برای رفع این اشکال رساله کوچکی به نام المقاومات نوشته است و خودش گفته این کتاب نسبت به تلویحات حکم لواحق و حکم ملحقات را دارد که میگوید در آن چیزهایی که نیاز به اصلاح داشت را اصلاح کردهام. این کتاب کوچک هم در مجموع رسایل سهروردی وجود دارد که مرحوم پروفسور کربن چاپ کرده و در دسترس اهل تحقیق قرار دارد. خودش تفسیر کرده است که آن کتاب بر این کتاب، حکم لواحق را دارد. علاوه بر اینکه برخی ابهامات خود تلویحات در کتاب المقاومات با بیان خود سهروردی بیان شده است، خود سهروردی هم در کتاب المشارح نیز سعی کرده است برخی مطالب که در اینجا فشرده بود، در آنجا بیشتر توضیح بدهد و خواننده میتواند ابهامات را هم از کتاب التلویحات و هم از کتاب المقاومات استفاده و رفع کند. کتاب دیگر او که المشارح است و در آن بیشتر مطالب را گفته است.
گزارشی که سهروردی در تلویحات بیان میکند
سهروردی در ضمن بیان احکام عناصر اربعه یعنی آب، خاک، آتش و هوا بیان میکند که یکی از احکام این عناصر این است که ممکن است به یکی دیگر منقلب شود. یعنی آب به هوا تبدیل شود. در این قسمت مطلبی دارد که توجه به آن جالب است، او میگوید وجود سنگوارهها بر مبنای انقلاب عناصر، قابل تفسیر است. از شهر خودشان هم مثال میزند، بعد از اینکه مثالهایی را میزند از انقلاب هوا به آتش یا انقلاب آتش به هوا، میگوید از جمله انقلاب آب به خاک است. آب از بالا بر روی زمین میچکد و جزئی از زمین میشود. این از خواصی است که زمین دارد و او در سهرورد جایی را دیده است و با مشاهداتی که آنجا داشته میگوید انقلاب بعضی انسانها به سنگ هم وجود دارد. یعنی دیده است که بعضی از انسانها منقلب شدهاند و تبدیل به سنگ شدهاند. مثلا میگوید ما اشخاص و صوری را در سرزمین خود دیدهایم که کاملا شبیه به انسان بودهاند و در نزدیک سهرورد، اشباحی و موجوداتی به هیات زنان و مردان و بهایم دیدهایم با اثاث منزل که نزدیک است در ذهن ما این موضوع غلبه کند که اینها انسان بودهاند. سهروردی هنوز جدی نمیگیرد که اینها انسان بودهاند و ممکن است تبدیل به سنگ شدهاند. به این ترتیب در واقع این تبدیل عناصر به یکدیگر، بلایی بر سر مردمانی آورده است که مورد غضب خداوند قرار گرفتهاند و به سنگ تبدیل شدهاند. گزارشی است که سهروردی در تلویحات بیان میکند.
التلویحات با کمک شروح آن ضمن پرداختن به مسایل حکمت بحثی مشایی به فهم فلسفه بسیار کمک میکند. در واقع مقدمه ورود آرام انسان به حکمت ذوقی اشراقی هم هست. به خصوص اواخر التلویحات این فضا را برای انسان به وجود میآورد که وارد حوزه فکری اشراقی بشود.
دیدگاههای سهروردی بر اساس کتاب التلویحات است. این دیدگاهها بیشتر بر مبنای کتاب التلویحات است که در حکمت مشایی است و نظر خاص او در همه موارد در حکمهالاشراق بیان شده است که البته بسیاری از آنها با آنچه که در التلویحات است، فرق دارد و سهروردی نظرهای خاصی در آن مسایل پیدا کرده و بعدها آنها را در کتاب حکمهالاشراق بیان کرده است. سهروردی در التلویحات تصریح کرده است که مقولات که در مکتب مشایی ۱۰ تا است و به مقولات عشر مشهورند از نظر او ۵ قسم بیشتر نیستند. یعنی مقولات دهگانه مشایی را تبدیل کرده است به ۵ قسمت؛ جوهر، حرکت، اضافه، کم و کیف. بقیه مقولات جزو اضافه به حساب میآیند. سهروردی در این کتاب در باب اثبات واجبالوجود با تفسیر خودش یک طریق عرشی آورده است. یعنی استدلالی را آورده است که در آثار فلاسفه قبلی نبوده است و عرشی یعنی مطالبی که از خود اوست. این مطلب آنقدر اهمیت دارد که ملاصدرا بعدها به آن توجه خاص کرده و در اغلب آثار خودش ذکر کرده است.
سهروردی در حکمهالاشراق میگوید خداوند نور مطلق است
خلاصه این طرح سهروردی در اثبات واجبالوجود این است؛ میگوید اگر در هستی واجبالوجودی باشد؛ وجود او وجود محض و صرفالوجود خواهد بود. صرفالوجود یعنی فقط هستی است و هیچ چیز دیگر همراه آن نیست و هر چیز صرف و خالص چنین است. حالا در باب هستیها مثل انسانها و اشیاء چون صرفالوجود نیستند هر کدام با خصوصیاتی از دیگری متمایز میشوند. اما واجبالوجود که صرفالوجود است بنابراین خالص است یعنی خداوند متعال. واجبالوجود متکثر نمیشود. صرفالوجود چون هیچ خصوصیتی به جز صرفالوجود بودن ندارد، متکثر نمیشود. پس تشریح کرده است که واجبالوجود به صفات حقیقی متصف نمیشود، چون صفات حقیقی هر کدام یک معنایی را میرسانند. بنابراین صفات او یا اضافی هستند مثل مبدئیت. یعنی نسبی است ما فرض میکنیم که چون همه اشیا به او برمیگردند و همه از او هستند، پس او مبدا است. مبدئیت مصحح دیگر اضافات است. مبدا رازقیت است و غیره. یا سلبی است. صفاتی را که برای خداوند میگوییم صفات سلبی هستند مثل قدوسیت. قدوس مبین این است که هیچ صفت سلبی در او نیست. به این ترتیب مبین میشود که خداوند را از هر قید و توصیفی که او را محدود کرده، منزه کند. این بر اساس مبیناتی است که در این کتاب آورده است وگرنه در کتاب حکمهالاشراق راجع به خداوند نور میگوید که خداوند نور مطلقی میشود که هیچ گونه چیزی که او را در شمار چیزهای دیگر قرار بدهد، نیست. چون او صرف است و هیچ چیز مثل او نخواهد بود.
عبارت سهروردی در اواخر تلویحات فرق کرده است با اوایل کتاب که او در اوایل کتاب همان مسیر اشارات ابنسینا را طی کرده است. مساله دیگر در باب شر است؛ آیا بدی شی مشخصی است. بدان که شر ذات ندارد. چیزی نیست، نبودنِ ذات و کمال است. یعنی هر چه که در موجودات باید باشد اما نیست. این نبود شر میشود. گاهی از اوقات برای اینکه نبودن کمالی نقص و ضعف است، پس شر خودش چیز خاصی نیست. برای اینکه نبودن کمالی مایع نقص و ضعف است آن را هم میگوییم شر. نبود علم، نبود عدالت و نبود هر چیزی میشود شر. موجودات را اگر در قبال شر یا خیر بخواهیم تقسیمبندی کنیم، چه حالتی دارد؟ ممکنات اقسامی دارند. بعضی از ممکنات شری ندارند بلکه خیر هستند. اینها اموری هستند کامل که هیچ کسری ندارند. برخی اموری هستند که خیرشان زیاد است و شر آنها کم است. چون شر آنها کم است آن را ترجیح میدهیم و شر کم را ندیده میگیریم. بنابراین خیر محض میشود خداوند متعال. تقسیمبندی که میتوانیم بکنیم این است که بعضی خیر محض هستند و بعضی شر محض. سهروردی و ابنسینا بیان میکنند که خداوند خیر محض است و هیچ بدی در او نیست. به خصوص با قاعده امکان اشرف که سهروردی آن را در کتابهایش بیان میکند این مفهوم بیشتر باز میشود و توسعه پیدا میکند.
حال اگر خیر بسیاری را ترک کند برای شر کمی، این هم آیا خیر محض به حساب میآید یا نه؟ خیر محض نیست. چون این شخص برای اینکه از شر قلیل فرار کند، در واقع خود این کار، کار خوبی نیست. ما میتوانیم کمی بدی را تحمل کنیم تا خیر بسیار عایدمان شود. به زندگی خودمان هم که نگاه کنیم بعضی اوقات برخی از شر را تحمل میکنیم تا خیر کثیری که از ناحیه آن شی به ما حاصل میشود. مثلا خلق آفرینش آتش نافع است اما گاهی اوقات دستمان و لباسهایمان را میسوزاند. اما چون منفعتش خیلی زیاد است و خداوند این را آفریده برای اینکه منفعتش خیلی زیاد است. در مقابل ضرر کمی که دارد اشکالی ندارد. یعنی ممکن است کسی بگوید اگر شر بوده است، پس چرا خداوند این را آفریده است؟ او میگوید شرش کم است و منفعتش زیاد است. اگر نبود خیلی ضرر میکردیم. بودنش هم کمی شر دارد.
درباره حیوانات هم همینگونه است. هر چند گاهی ممکن است ضررهایی هم بزنند. اما به خاطر خیرشان آنها را ارزشمند میدانیم هر چند ممکن است گاهی ضرر هم بزنند. همینطور آدمها هم که مستعد فضائل هستند، گاهی به دلیل جهالت مرتکب خطا میشوند اما این شرها در مقابل خیرها چون کوچک است، قابل تحمل است و نمیشود خیر کثیر را در برابر شر قلیل رها کنیم. در مورد شر میگوید که شر هم داخل قدر است و بنابراین بالعرض به آن رضایت حاصل شده است. یعنی خداوند خواسته است که چون خیر بسیار به ما میرسیده است این شر کم قابل قبول بوده است و خداوند آن اشیاء که آن خیر کثیر را داشته است، آفریده ولو اینکه شر کمی هم داشته است. که آن شر کم هم منبعش امکان است و عدم. در این باره هم در الهیات شفا بحث مفصلی شده است. سهروردی هم اینجا همان حرفها را میزند با یک جمعبندی و عبارتهای دیگر.
سهروردی عشق و شوق و هدایت الهی سخن میگوید
انسان موجودی است که بدن و نفس دارد. نفس که همان جان اوست. نفس انسانی بعد از مرگ بدن باقی میماند. علت اینکه نفس را به بدن داده است پس بنابراین نفس باقی میماند بعد از اینکه بدن از بین برود. این هم یک بحثی است که نمیخواهیم استدلالهای آن را مطرح کنیم. یک بحثی هم در فلسفه مطرح بوده است که برخی اعتقاداتی داشتند مبنی بر تناسخ. در بخشی از ادیان بودایی اینها وجود دارد. اما در تفکر فلسفه اسلامی و از جمله سهروردی تناسخ ممتنع است و ایشان باب مفصلی باز کرده است برای امتناع تناسخ که ابنسینا تا حدودی در شفا این را مطرح کرده است. این هم بحثی است که ایشان هم دلایل کسانی را که قائل به تناسخ هستند، آورده است و هم این بحث را رد کرده است.
بحث دیگری که در کتابهای فلسفه مطرح میشود و ابنسینا در اشارات آورده است؛ بحث لذت و الم است. یعنی انسان از برخی چیزها خوشش میآید و از برخی چیزها رنج میکشد. برخی از این لذتها حسی هستند و برخی معنوی و عقلی هستند. به این دلیل مطرح میشود که آن لذت عقلی را تبیین بکنند. فلاسفه بحث لذت را که تقسیم میشود به حس ظاهری و بیشتر لذتهای حیوانی است مثل بازیها و غذاهای خوشمزه و در مقابلش لذت عقلی را مطرح میکند که عوام از آن غافل هستند. لذت ملائکه در شهود جلال حق تعالی لذت عقلی است. و مسلما شهود جلال حق تعالی بسیار بزرگتر از لذات بهائم در چیزهایی که از آنها لذت میبرند.
اجمالا سهروردی میگوید به هیچ وجه لذات عقلانی قابل مقایسه با لذات حیوانی نیست و انسانها به خاطر مشاعری که دارند قادر هستند که این لذات معنوی را درک بکنند و لذات عقلی نامتناهی هستند اما لذاتی که حواس ما تحمل میکنند، محدود است. شما یک غذای خوشمزهای میخورید که لذتش تمام میشود. لذتهای حسی آمیخته هستند با یکسری از ناراحتیها، ضمن اینکه دوامی هم ندارند. اما لذات عقلی که برای انسانهای برگزیده حاصل میشود، صافتر هستند و کمتر آلودگی دارند و هر چقدر عقل انسان رشد کند، مسلما آن لذت عقلی صافتر خواهد بود اما همه به این درجه از کمال نمیرسند و بیشتر درگیر لذت حسی هستند که دوامی ندارد. انسان برای اینکه به این کمالات برسد و وضعیتی پیدا کند که بر بدنش مسلط شود و روحش تدبیر امور را به عهده بگیرد باید تلاش کند تا از این اعتقادات پاک به دست بیاورد و از آن اعتقادات بد دوری کند. وقتی به این مرحله میرسد در واقع برای انسان یک صفت ارزشمندی حاصل میشود که ایشان میگوید؛ صفت عدالت. صفت عدالت مجموعهای است از صفت عفت، شجاعت و حکمت. یعنی اگر انسان بتواند بین اینها نسبت متعادلی را برقرار کند و قوه عملیه را در امور زندگی وارد و تدبیر کند که حالا باید چه بکند و چه نباید بکند. اگر توانست تسلط پیدا کند و هر یک از قوهها را در جای خود و به اندازه به کار ببرد، آن وقت توانسته است که عدالت را اعمال کند. که عدالت به انسان کمک میکند به قول سهروردی تشبه مبادی پیدا کند و به ملائکه شبیه شود.
بحث آخرت هم بحث مفصلی است که مطرح کرده است. در همین بحث دانش جهل مرکب را مطرح کرده است. جهل مرکب یعنی اینکه انسان از یک طرف علم درست به حقیقت ندارد، در عین حال به نقیض آن معتقد است. ایشان برای تفهیم این، این آیه شریفه را آورده است: «وَمَنْ كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا». این آدم بد مقهور این صفات بد میشود و مخذول است و در قیامت هم هیچ شفیعی نخواهد داشت. یکی از بحثهایی که فیلسوفها و از جمله سهروردی مطرح میکنند، مثل عشق و شوق و هدایت الهی است. او میگوید که هر چیزی کمالی دارد و عشق به آن کمال. وقتی در واقع آن کمال را نداشته باشد، عشق و شوق دارد و میتواند آن را به دست بیاورد. او در اینجا به آیات شریفهای هم متوسل میشود و اینکه انسان بر حسب آن چیزی که خداوند در وجودش قرار داده است یک شوق ارادی دارد به نیکیها و یک نوع پرهیز و گریز از بدیها. آیه «الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» را در واقع تمثیل این مساله قرار داده است.
او میگوید سعادت هم که در فلسفه بحث میشود یک جور نیست بلکه برای مقربین از علما که دارای صفات بسیار خوب هستند، یکسری لذات عقلی است که این یعنی سعادت و برای اصحاب یمین که در قرآن از آنها یاد شده است، هم لذتی دارند که البته پایینتر از لذات مقربین از علما است که به آن مقامات و ملکات شریفه رسیدهاند و متوسطین هم پایینتر است. گاهی لذات مقربین نصیب آنها میشود و گاهی کمتر و بیشتر و گاهی هم فرضهای بدی نصیب آنها میشود.
اثبات نبوت را ملاصدرا بیان کرد و سهروردی به آن نپرداخت
مساله دیگر بحث نبوات است که به اثبات نبوت پرداخته است و میگوید چون انسانها متعددند پس مضطر هستند روستا و شهرهایی را بسازند و دستهجمعی در آنجا زندگی کنند و هیچ کس نمیتواند به تنهایی نیاز خودش را رفع کند و شما نیازمند هستید به همدیگر. پس به همکاری و هماندیشی نیاز دارند تا زندگی بگذرد. در روابطشان نیاز دارند به یک قانون تا مشکلات را حل کنند و امور را سامان بدهند. کسی که بتواند قواعدی تعیین کند که امور را سامان بدهد شارع است. شارع چه نوع آدمی باید باشد؟ باید کسی باشد که اولا بتواند راه زندگی صحیح را به آنها نشان بدهد و ثانیا راه حرکت به سوی خدا را هم نشان بدهد و برای قیامتشان هم راهنمایی کند و گرفتاریهای زمینی را هم حل و فصل کند. ایشان به مساله نبوت میرسند. نبی را با خصوصیات خودش همه قبول دارند و در حل اختلاف و رفع مشکلات بدون غرض و مرض وارد میشود و مردم او را میپذیرند.
بحث اثبات نبوت را ملاصدرا صریح تر بیان کرده است و سهروردی خیلی به آن نپرداخته است. یکی از مسایلی که بلافاصله پس از پیغمبر مطرح میشود؛ عبادات و مقررات است که هر دو میتوانند مصالح و منافع جامعه را تامین کنند. به همین دلیل است که مردمان بعد از شنیدن حرفهای پیامبران و مشاهده رفتارهایشان به آنها ایمان آوردند. بعضی از رفتارهایی که پیامبران تشریح میکنند وجودی هستند و بعضی دستورها وجودی نیستند بلکه عدمی هستند مثل روزه. دیگری وجودی هستند مثل زکات و صدقات. برخی عدمی هستند ولی میتواند به دیگران سرایت کند. میگوید همدیگر را اذیت نکنید. مساله حج را هم مطرح میکند. تشویق به سفر که در این سفرها منافع بسیار عایدشان میشود. فقط رضایت خدا را در تمام اینها بخوانند که اینها هم در مذاهب اسلامی وجود دارد و هم در بقیه ادیان که در هر کدام منفعت و مصلحتی برای مردم وجود دارد. برای انبیا و اولیا چیزهایی که لازم است و میتواند به هدایت انسانها کمک بکند این است که یکسری خارق عادت انجام میدهند تا نشان دهد با انسانهای دیگر تفاوت دارند.
چند نصیحت است که سهروردی میگوید؛ یک عمر درس خواندی و زحمت کشیدی با خودت بگویی بنشینم و استراحت کنم. تکیه کنی بر تختخوابی و بگویی خوش بگذرانم. حالا باید به حق خودم برسم چون در کسب علم خیلی تلاش کردم. سهروردی میگوید اینها چیزهایی هستند که باید در خواب غفلت نروی تو برای این آفریده نشدی که استراحت کنی. حواست باشد که خداوند در کمین است و یکدفعه متوجه میشوی که از دست رفتی. حالا که دانشمند شدی باید نماز بخوانی، عبادات را داشته باشی، نماز شب بخوانی آیات قرآن را در شب بخوانی و توصیه میکند که در همه این اوقات خیالبافیهای لطیف داشته باش تا ذهنت لطیف شود.