تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 کد مطلب:31293
گروه: گفت‌وگو

رستاخیز داستان های فراموش شده

گفت‌وگو با محسن رحمانی

شهروندآنلاین: «مجموعه داستان‌های کشویی»؛ عنوان کتاب این است. پایین جلد کتاب هم آمده: «به قلم جمعی از نویسندگان». اما کتاب را که باز می‌کنید، ممکن است بسیاری از نویسندگان داستان‌ها را نشناسید. در واقع بعضی از آنها اولین‌بار است که داستانی منتشر می‌کنند. با این حال، زبان و شیوه روایی بسیاری از آنها نشان می‌دهد که بررسی‌های مختلفی برای انتشارشان انجام شده. اما اطلاق «کشویی» هم به این داستان‌ها، ماجرای جالبی دارد که دبیر مجموعه، محسن رحمانی، در این گفت‌وگو درباره آن توضیح داده است. این مجموعه از سوی انتشارات «نظام‌الملک» در حالی‌ منتشر می‌شود که بسیاری از ناشران تن به چنین ریسک‌هایی نمی‌دهند. برای همین در این گفت‌وگو درباره ایده شکل‌گیری این مجموعه و داستان دبیر پرسیده‌ایم.

کتابی با عنوان «مجموعه داستان‌های کشویی». به عنوان دبیر این مجموعه بگویید این ایده از کجا شکل گرفت و چطور به انتخاب داستان‌هایی برای کتاب رسیدید؟

اینجا کشوی داستان‌های‌مان است. شما صدای کلمات را از انتهای کشوها می‌شنوید. نویسندگان لطفا به انتهای کشوهای‌شان نگاهی بیندازند! واقعیت این است «داستان‌های کشویی» عنوان کتاب‌هایی خواهد بود که قرار است به‌زودی از تنهایی و خلوت میزها و کشوهای خاک‌خورده و گاه فراموش‌شده خارج شوند و در دستان مخاطبان کتاب‌دوست قرار گیرند. اولین شماره آن هم چندی پیش رونمایی شد و  هم‌اکنون با عنوان مجموعه داستان‌های کشویی (دفتر نخست) در کتاب‌فروشی‌ها و برخی سایت‌های مطرح کتاب، در دسترس است. اما ایده «مجموعه داستان‌های کشویی» طی گفت‌وگوهای فراوان و جلسات متعدد با انتشارات و دوستان زبده در این حوزه، به شکل کنونی درآمد.

حالا چرا «کشویی»؟

واژه «کشویی» که پیشینه‌ای هم در ادبیات داستانی ندارد، به این معناست که بسیاری از نویسندگان، برخی از داستان‌های‌شان را به دلایل مختلف در انتهای کشوی شخصی خود رها کرده و هیچ‌وقت فرصت ارائه آن را نداشته‌اند. حالا این داستان‌ها که مخاطبان خود را دارد، باید در جایی منتشر شود و به دست اهالی قلم و خوانندگانش برسد. بنده با طرح این موضوع و همفکری و مشارکت جدی خانم آذرپور (مدیر نشر) طی جلسات مختلف، تمام تلاش‌مان را به کار بردیم تا آثار درخشان نویسندگان چاپ و مسیری هرچند کوچک در حوزه ادبیات داستانی ایجاد شود. این دفتر نخست آغازی است برای فراخوان بعدی با موضوع «نوروز» تا نویسندگان دیگر نیز در این جریان همراه ما باشند. انتخاب داستان‌ها و دعوت از نویسندگان مرحله‌ای بود که باید هم از طریق دعوت، هم فراخوان در صفحات مجازی تخصصی داستان شکل می‌گرفت تا برآیند آن ما را به این نتیجه می‌رساند که آیا این مسیر می‌تواند بسامان باشد یا نه، که خب به لطف خدا و دوستان در اولین قدم توانستیم از این مرحله عبور و به مرحله بعدی با یک برنامه‌ریزی دقیق‌تر فکر کنیم که در همین روزها شاهد فراخوان جدید خواهیم بود.

چند داستان به دست‌تان رسید و چه معیارهایی برای انتخاب آنها داشتید؟ بحثی برای انتخاب‌ها شکل می‌گرفت یا صرفا افرادی را برای داوری در نظر گرفتید؟

داستان‌های کشویی در اولین فراخوان خود، با بیش از 232 داستان از دوستان صاحب‌نام و نام‌های کمترشنیده‌شده مواجه شد. در این رویداد فرهنگی پس از داوری و حذف اسامی از روی آثار (به دلیل حذف هرگونه پیش‌زمینه) به 71 اثر درخشان رسیدیم که امکان چاپ همه آنها نبود. پس از چند مرحله داوری سخت و گفت‌وگوهای مفصل، بالاخره این داستان‌های فراموش‌شده به 22 اثر رسید و در انتشارات «نظام‌الملک» منتشر شد. داوری این آثار به‌حق کار سختی بود، اما در کنار کیفیت آثار به یک نکته (در مرحله دوم داوری) دیگر نیز توجه کردیم که آثار صرفا در یک قالب کلاسیک نباشد و مخاطب، ساختارهای دیگر را در حوزه داستان مورد مطالعه قرار دهد. در ضمن آیین رونمایی با حضور استادان بنامی همچون احمد پوری به همراه تعدادی از نویسندگان، خبرنگاران و عزیزانِ کتاب‌دوست انجام شد.

بله؛ در جریان بودم که آقای پوری به‌شدت این کار فرهنگی را تحسین کرده بودند. ضمن اینکه در این مجموعه، داستانی از شما هم چاپ شده به اسم «توپ». راوی معلمی است که مدیر از او می‌خواهد خبر مرگ مادر یکی از بچه‌های کلاس را به او بدهد. البته فضا در تقابل با این مضمون است. این تضاد از چه چیزی حکایت دارد و چرا بین مضمون و فضای داستان، این فاصله را ایجاد کردید؟

سخت‌ترین کار به عقیده من صحبت راجع به اثر خود است. اما پیش از اینکه بخواهم سوال شما را جواب دهم، به این نکته اشاره کنم که بنده سال‌ها در مدارس مختلف تهران، برخلاف رشته‌ تحصیلی‌ام که تئاتر و سینماست، ادبیات فارسی درس می‌دادم. به ادبیات علاقه وافر داشتم و همجوار بودن دانشکده ادبیات با دانشکده هنرهای زیبا (در دوره تحصیل) نیز مزید بر علت شد تا به خاطر نویسندگی در حوزه نمایشنامه، فیلم‌نامه و داستان به این بخش نیز توجهی ویژه داشته باشم. این علاقه باعث شد تا در کنار حرفه اصلی، تدریس را هم جدی بگیرم. البته پس از 10 سال تدریس در مدارس، متاسفانه به دلایل کمی ناراحت‌کننده و مشغله در حوزه نوشتن و کارگردانی نتوانستم ادامه دهم. این مقدمه را گفتم تا به سوال شما کمی نزدیک شوم. ایده‌های فراوانی را از آن سال‌ها دارم که بخشی برای خودم بود و بخش دیگر مربوط به دانش‌آموزان. امیدوارم فرصتی فراهم شود تا بتوانم این ایده‌ها را در قالب‌های مختلف روایت کنم. بخشی از داستان «توپ» از دل زندگی خودم بیرون آمده و نیم دیگر آن مربوط به تخیلم بوده است. به عقیده من، اگر این تضاد به وجود آمده، کاملا به خاطر انتخاب ایده و به شکل ناخودآگاه در قلمم شکل گرفته است. مواجهه با مشکلات بچه‌ها و والدین به همین میزان می‌تواند موید تضاد باشد و همین‌طور به سمت طنز نیز کشیده شود. پیشتر به یک موضوع هم فکر کرده بودم که مرگ در اصل خود هیچ‌وقت نمی‌تواند مساله طنزی باشد. پس برای ادامه باید کمی در زبان و روایت متفاوت عمل می‌کردم تا هم در ساختار و هم در درونمایه اتمسفر موجود را به‌درستی منتقل کنم و از تیرگی موضوع بکاهم. به عقیده من، مدرسه و دانش‌آموزان آبستن ایده‌های عجیب و جذابی هستند که هر نویسنده‌ای را سر ذوق می‌آورند. از این موضوع هم بسیار خوشحالم که شما به عنوان مخاطب متوجه این فضا شده‌اید. امیدوارم مخاطب این داستان و داستان‌های دیگر هم از آثار راضی باشد.

خواهش می‌کنم. اما در کنار ماجرای مرگ مادر نیما، نوجوانی به نام احمد هم باعث مرگ پدرش شده است. چرا از دو خط روایی در داستان‌تان استفاده کردید؟ دلیل پیش رفتن این دو روایت در دل همدیگر چه بود؟

شاید این جنس از روایت کمی به خاطر نمایشنامه‌نویس و فیلم‌نامه‌نویس‌بودنم باشد. من عاشق خرده‌پیرنگ‌هایی هستم که در دل پیرنگ اصلی حضور دارند. شبیه به رقصنده‌ای که همه جای یک صحنه حضور دارد و رنگ و عمق به پیرنگ اصلی می‌دهد. امیدوارم که این‌طور شده باشد. اما این فقط در ساختار جواب می‌دهد. در بحث درونمایه اثر بی‌تردید باید به‌گونه‌ای رفتار کنم که این خرده‌پیرنگ‌ها به کمک ماجرای اصلی بیاید و در نهایت به یک هم‌پوشانی منجر شود. دلیل این فضا را شاید بتوانم در یک خاطره به شما بگویم. یک روز سر کلاس به بچه‌ها گفتم نوجوانی خود را به چه چیزی تشبیه می‌کنید؟ جالب است که همه آنها گفتند سنی که نمی‌دانی بچه‌ای یا جوان.... این معلق بودن همه بچه‌ها را اذیت می‌کرد. برخی از آنها از اینکه فهمیده نمی‌شدند بسیار آزار می‌دیدند. به عقیده من، دامن زدن به این حس از سوی والدین رخ می‌دهد. والدین بچه‌ها را در این سن معلق‌تر می‌کنند و همه اینها از ناآگاهی و گاهی هم از سر دلسوزی بی‌دلیل و افراطی آنهاست. امیدوارم توانسته باشم جواب سوال‌تان را بدهم.

از داستان‌تان خارج شوم؛ بپردازم به کل کاری که در قالب این مجموعه انجام داده‌اید. برای تداوم چنین مجموعه‌هایی، برنامه‌ای دارید و شبیه به چنین کاری را قرار است ادامه بدهید؟

این راه با برنامه‌ریزی صورت گرفته از سوی انتشارات «نظام‌الملک» با مدیریت سرکار خانم شهرزاد آذرپور و سردبیری بنده در کتاب‌های بعدی «داستان‌های کشویی» با فراخوان گسترده‌ای ادامه خواهد داشت. در همین روزها فراخوان بعدی با موضوع نوروز در دسترس دوستان قرار خواهد گرفت. از همین جا از تمامی نویسندگان دعوت می‌کنم. سعی داریم اگر شرایط فراهم شود دومین مجموعه در سه جلد باشد که دو کتاب آن با نویسندگان دو کشور فارسی‌زبان دیگر انجام شود. با خودمان عهد كرديم كه اين مسیر را با همكاري نويسندگان ادامه دهيم تا شايد به اندازه فرصت كوچك‌مان، شرایط بهتری براي اين داستان‌ها فراهم کنیم؛ داستان‌هایی که با هزار آرزو قاب می‌شوند و به هزار و یک دلیل منتشر نمي‌شوند. حالا هر چقدر هم كه بگوييم نويسنده براي دل خودش مي‌نويسد، اما این کلمات و جملات چیز دیگری می‌خواهند.

 

http://www.bookcity.org/detail/31293