تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: گر بخواهیم غزلیات سعدی را ترسیم هندسی کنیم، به باور من، مثلثی را باید در نظر بگیریم که سه ضلع دارد. هر یک از اضلاع این مثلث گویای یک شاخص و عنصر اصلی در غزلیات سعدی است. تلفیق این عناصر، غزل روان و دلنشین سعدی را میآفریند. یک عنصر یا ضلع آن اندیشه و فکر سعدی است که از آن میتوان به نبوغ اندیشگی یا فکری سعدی یاد کرد. عنصر دیگر نبوغ شاعری و شگردهای هنری اوست. ضلع یا زاویه سوم نیز نبوغ زبانی است. ما چندان به این بخش از هنر سعدی نپرداختهایم و بسیاری از واژهها و اصطلاحات زبان او را نمیشناسیم.
آنچه بازگو شد بخشی از سخنان دکتر فرح نیازکار استاد دانشگاه و سعدیپژوه بود که در بیستمین درس گفتار سعدی که به «زبان سعدی در غزل» اختصاص داشت، در شهرکتاب مرکزی برگزار شد. پایان نامه دکتری وی «زبان سعدی در غزل» نام دارد و در آستانه نشر توسط انتشارات هرمس است.
زبان معیار سعدی در غزل
شعر فارسی در خراسان بزرگ زاده شد و در قالب حماسی رو به تکامل گذاشت. اما علاوه بر این قالب، دو ویژگی دیگر داشت که آن را رو به تکامل بیشتر برد. آن دو ویژگی یکی را میتوان شاخهی عارفانه دانست و دیگری را شاخهی عاشقانه. این شعر، با چنین ویژگیهایی، در قرن هفتم و در شیراز به سعدی میرسد و او آن را به اوج میرساند. از این رو شاید، با اندکی تسامح، بتوان تاریخ ادبیات فارسی را به دورهی پیش از سعدی و پس از سعدی تقسیمبندی کرد. تنها ستارهای هم که پس از او توانست بدرخشد، حافظ بود. حافظ نیز تکیه بر داشتههای سعدی داشت و از این راه بود که نام بلندی یافت.
اگر چه زبانی که شاعران و نویسندگان خراسان استفاده میکردند، زبانی فاخر بود، اما به دلیل نقطه ضعفهایش، نمیتوانست به زبان معیار تبدیل بشود. این سعدی بود که با تکیه بر واقعیات اجتماعی و سنتهای فرهنگی و همچنین تجربیات شخصی و خلاقیت هنری، توانست به گونهای هوشمندانه این زبان را بدل به زبان معیار کند. در بخش نثر، «گلستان» اوج چنین زبانی است و در بخش شعر، غزلیات اوج دیگری است. اما ظرافتهای کار سعدی هنگامی مشخص میشود که ما سیر غزل را از آغاز، یعنی اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم، بررسی کنیم و تغییراتی را که سعدی در آن میدهد، مورد توجه قرار دهیم.
دگرگونیهایی که سعدی در غزل پدید آورد
برای غزل، چهار تعریف را قائل شدهاند. برخی دو بیتیهایی را که همراه نواختن موسیقی خوانده میشد، غزل نامیدهاند؛ گروهی هر نوع قطعه یا شعری را که مفاهیم عاشقانه دارد، غزل دانستهاند؛ بسیاری نیز تغزلهایی را که در ابتدای قصائد میآمد، از آن به غزل یاد کردهاند؛ و سرانجام شماری نیز نوع چهارمی را در نظر گرفتهاند که همان معیارهای است که امروزه برای غزل میشناسیم.
غزل امروز که دست پروردهی سعدی است، اگر چه با سنایی آغاز شد و در دست شاعران توانمندی همانند انوری، خاقانی و ظهیر پخته و پرورده شد، اما تفاوت عمدهای با تغزل دارد. تغزلی که در ابتدای قصائد میآمد، یک توصیف روایی بود که شاعر هنگام وصف معشوق بهکار میبرد. آن توصیفات از علائق شاعر بر میخاست. در چنین موقعیتی، حتا عاشق در مقام معشوق مینشست و ویژگیهای صوری او را وصف میکرد. پس ما با یک توصیف صوری سر و کار داریم که عاشق زبان به ستایش زیبایی و جمال معشوق میگشاید و از هجران و وصال او نیز سخن میگوید. این تغزلات یک ویژگی دیگر نیز داشت معشوقهایی که این گونه شاعران توصیف میکردند، غلامان و کنیزکانی بودند که تحت فرمان آنها قرار داشتند. از همین رو، گاه جای عاشق و معشوق عوض میشد. در نتیجه آنجایی که باید عاشق فروتن و خاضع باشد، امر و نهی میکند و زبان به گله میگشاید. در این تغزلات، رد پای مکتب وقوع را هم میتوان دید.
از سویی دیگر، غلامانی که در آن تغزلات از آنها یاد میشد، حرفهی سپاهیگری داشتند و چابک بودند. در نتیجه شاعر نیز در توصیفاتش از ابزاری استفاده میکرد که مربوط به حرفه و شغل سپاهیگری بود. بخاطر همین است که در این گونه تغزلات، نگاه معشوق همانند تیر میشود، مژگان او خنجر است و ابروی او به کمند تشبیه میشود. خود معشوق نیز خونخوار و جفا پیشه است. این توصیفات را تا قرن ششم میتوانیم ببینیم.
ورود سنایی به عرصه غزل با دو گونه غزلهای عاشقانه و عارفانه
با گذر زمان و ورود سنایی به عرصهی غزل، به دو گونه غزل عاشقانه و عارفانه میرسیم. تحولات بعدی را در نزد شاعرانی همانند انوری و ظهیر و خاقانی میبینیم. اگر چه شاعری همانند انوری تلاش میکند که زبان غزل را به زبان محاوره نزدیک کند، اما چون در قصیده گویی استاد است و تواناست، همچنان زبان او زبان قصیده است. این یک تفاوت عمده میان غزل این شاعران با غزل سعدی است.
وقتی غزل به سعدی میرسد، ویژگیهای خاصی پیدا میکند و او با آگاهی و هوشمندی، زبان آن را کاملا تغییر میدهد. سعدی تمام مفاهیمی را که شاعران پیش از او آوردهاند، چنان بیان تازه ای میدهد که گویی سخن نویی است. همین ویژگی است که غزل سعدی را متفاوت میکند. او در این کار بسیار تیزبین است. آن معشوقهایی که در تغزلات توصیف میشدند، هنگامی که وارد غزل سعدی میشوند، با تشبیهات و اصطلاحات تازهای وصف میگردند. اگر پیش از آن اصطلاحات خشن بود و از ابزار جنگی برای توصیف معشوق استفاده میشد، اکنون در زبان سعدی رنگ لطیفی میگیرند و به حوزهی طبیعت نزدیک میشوند. این تفاوت ساختار زبانی سعدی را به سادگی میتوان تشخیص داد.
اصطلاحاتی که در غزل سعدی ناشناخته مانده است
حدود 250 بیت از 690 غزل سعدی یافتهام که به باور من به دلیل تعبیرات خاصی که دارد، برای ما شناخته شده نیست و نمیتوان به شکل دقیق آنها را معنی کرد. هر چند در غزل سعدی هر بیت معنای مستقلی دارد، اما اگر همهی غزل را هم بخوانیم باز معنای روشنی از آن اصطلاحات و تعبیرات نخواهیم یافت. مثلا در این بیت«خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد / مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت»، دقیقا نمیدانیم که «خال در خط شدن» به چه معناست. البته میتوان آن را توجیه کرد و گفت که در خط شدن تعبیری است به معنای در خشم شدن و نگران شدن. اما این توجیه معنای دقیقی از خال در خط شدن بهدست نمیدهد. یا باز میتوان چنین گفت که هنگامی که چهرهی معشوق را میبینیم، زیبایی افزونتر آن وقتی است که سفید رو باشد و اگر معشوق نگران شد آن خال کوچک و سیاه نشانهای است از آن نگرانی. اما، همانطور که گفتم، این تنها توجیه بیت است و معنای آن را به تمامی نمیرساند.
یا در بیت دیگر میخوانیم «دیدار دل فروزش در پایم ارغنون ریخت / گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد» این که گفتار معشوق آنچنان زیباست که گویی طنین موسیقی دارد، قابل درک است. اما این که دیدار دل فروز معشوق در پای شاعر ارغنون میریزد، نمیدانیم چگونه چیزی است. این در حالی است که در دوران سعدی، عاشق و معشوق جایگاه خود را دارند و همانند دوران پیش از او نیست که جایگاه آنها تغییر کرده باشد.
یا باز میخوانیم «گر نگهی دوستوار بر طرف ما کنی / حقه همان کیمیاست وین مس ما زر شود» این جا دیگر حقه به معنای جعبهی شعبدهبازی نیست. بلکه باید دید که حقه در زمان و بستر فرهنگی سعدی، دقیقا چه معنایی داشته است. از این رو در برخورد با چنین اصطلاحات ناشناختهای، پیش از آن که به سراغ تئوریهای عملی و نظری در اثر یک شاعر یا نویسنده برویم تا بتوانیم با معناشناسی آثار او آشنا بشویم، ناگزیریم که از دژ زبانی او بگذریم. اگر توانستیم زبان شاعر یا نویسنده را خوب درک کنیم، گستره معنایی آن را هم درخواهیم یافت. اما هنگامی که عبارتی هست که ما معنای آن را بهدرستی تشخیص نمیدهیم، طبیعی است که با مشکل درک معنایی نیز روبهرو خواهیم شد. با توجه به آن مشکلات است که ضرورت مراجعه و پرداختن بیشتر به ویژگیهای زبانی سعدی، بر ما آشکار میشود.
ضرورت درک حوزهی زبانی شاعر
برای درک افق دید هر شاعر، ناگزیر به شناخت حوزهی زبانی او هستیم. برای دست یافتن به این شناخت، باید پیش از برخورد با متن، به نکاتی توجه کرد. نخست آن که باید دید که متن را باید مطالعهی «هم زمانی» کرد یا «در زمانی». باید تغییراتی را هم که واژهها در طول زمان و در برخورد با فرهنگها و سنتها پیدا کردهاند، شناخت. برای نمونه ، واژهی «رند» را میتوان مثال زد. این واژه نخست در دیوان سنایی دیده میشود. سنایی رند را شخص لاابالی میداند، هر چند با بسامد اندکی، گاه جنبهای مثبت هم به او میدهد. در دیوان عطار نیز به همین گونه است و رند چهرهی متناقضی دارد. رند در دیوان حافظ چهره پر رنگتری دارد. امروز وقتی واژهی رند را بهکار میبریم، همچنان آن بار منفی در ذهن ما شکل میگیرد. به خاطر همین است که وقتی به سراغ متن میرویم باید بستر فرهنگی آن را در نظر بگیریم تا به خطا نیافتیم.
نکتهی دیگری را که باید در نظر داشت این است که معمولا شاعران ما از دو شیوهی کاملا کلی برای انتقال مفاهیم به مخاطبان خود استفاده میکنند. گاه این شیوه محسوس و قابل درک است؛ چرا که ظرف و مظروف، هر دو، مادی است. پس ذهن ما دچار خطا نمیشود. وقتی سعدی میگوید «سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت» از همهی لوازم مادی استفاده میکند و هیچ چیز انتزاعی در آن وجود ندارد و ذهن خواننده درگیر مفاهیم ثانوی نمیشود.
اما گاه تجربههای شاعر غیر مادی و انتزاعی است و او از الهامات غیر مادی سخن میگوید. در اینجاست که ذهن خواننده به سمت تاویل و تفسیر میرود. مثلا هنگامی که شاعر از واژهی «می» استفاده میکند، از خود میپرسیم که آیا منظور او «می» انگوری است یا «می» عرفانی؟ از این روست که مطالعهی هم زمانی یا در زمانی و توجه به مفاهیم انتزاعی و غیر انتزاعی شاعر اهمیت مییابد.
ویژگیهای دیگر غزل سعدی
با توجه به این دو اصل، میتوان ویژگیهای دیگری در غزل سعدی تشخیص داد. یکی از آن ویژگیها استفادهی او از تمثیل است. شاعر از تمثیل استفاده میکند تا یک مفهوم انتزاعی را در قالب واژگان مادی بیان کند. او ناگزیر است که برای درک ذهنی خواننده، یک داستان تمثیلی بسیار کوتاه و موجز را بهکار بگیرد. سعدی میگوید «دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد / ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد». این یک تابلوی نقاشی است. او میگوید که اگر کسی یار غائبی نداشته باشد و متوجه نباشد که ندیدن او چگونه حالی است، باید ابری را پیش چشم بیاورد که بر بیابان تشنهای میبارد. یا باز وقتی سعدی میگوید «مقدار یار هم نفس چون من نداند هیچکس/ ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را» تمثیلی را بهکار میبرد تا مفهومی را برساند. سعدی از این گونه تمثیلها فراوان دارد و گاه همهی غزل او تمثیل است.
یک بخش از زیبایی غزل سعدی، در صراحت و صداقت او نهفته است. او همه را، حتا خودش را، نقد میکند. در بیتی میگوید: «سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست / هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست». درست است که در اینجا مخاطب سعدی اجتماع است اما او خود را هم نقد میکند. این یکی از شیوههای تاثیرگذاری سعدی بر ماست. او اگر پندی میدهد به شیوهی غیر مستقیم آن را بیان میکند. چرا که او تصوری فراتر از سخن عاشقانه از غزل دارد و حکیم و دانشمندی است که رویکردی والاتر دارد.
زبان حس و زبان دل سعدی
در یک تقسیمبندی کلی، زبان سعدی را میتوان به زبان حس و زبان دل بخشبندی کرد. او در زبان حسی با محسوسات سر و کار دارد و از ابزار و آلات طبیعت برای بیان سخن خود استفاده میکند. در این گونه موارد دیگر نیازی نیست که پلی میان مفاهیم و مصداقهای آن بزنیم. اما زبان دل سعدی زبانی است که او درد دلها و حرفهای خود را از زبان خودش بیان نمیکند و فاعل دیگری را انتخاب میکند. این فاعل ممکن است عقل باشد یا چشم معشوق یا خیال او. اینجا دیگر سعدی گویندهی کلام نیست. برای مثال او میگوید «غم، شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت / این شادی کسی است که در این دور خرم است» اینجا غم است که سخن میگوید، اما حرف، حرف دل سعدی است. یا باز از زبان عشق میگوید «ماجرای عقل پرسیدم ز عشق/ گفت معذور است و فرمانیش نیست». مجموعه این ویژگیها، زیبایی و دلنوازی به غزل سعدی میدهد که کم مانند است. هر کدام از غزلیات او را که بخوانیم تمام ساختارهای زیبایی را در آن میتوانیم بیابیم.
ویژگیها و ساختار سبکی غزلیات سعدی
یکی از ویژگی هایی که در کلام و ساختار زبانی سعدی میتوانیم ببینیم، شگرد استفادهی او از عبارات، صفات و واژگان سلبی یا منفی در کلام است. از آنجایی که استفادهی سعدی از این صفت بسیار زیاد است، میتوانیم آن را یک ویژگی یا ساختار سبکی خاص او تلقی کنیم. در توضیح این شگرد باید گفت که معمولا نویسنده یا شاعر وقتی کلامی را برمیگزیند که قالب امری دارد، ممکن است آن کلام برای مخاطب ناخوشآیند یا ملالانگیز باشد. اما با استفاده غیر مستقیم از کلام و نشاندن آن در عبارت سلبی، این ناخوشآیندی از بین میرود؛ از طرف دیگر با بهرهگیری از چنین شگردی، ذهن مخاطب نسبت به پارهی دوم کلام، که معمولا اثباتی است، کنجکاو میشود.
به سخن دیگر، سعدی در بخش اول کلام، صفتی را نفی میکند یا فعل منفی در کلام خود میآورد و در قسمت دوم تلاش میکند که آن را به شکل اثباتی به خواننده انتقال بدهد. یک نمونهی چنین شگردی این بیت است «من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم / هوش من دانی که برده است؟ آنکه صورت مینگارد ». یا در بیت دیگر میگوید «حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان / این توانم که بیایم به محلت بگدایی». پارهی اول کلام، جنبه منفی دارد و قسمت دوم حالت اثباتی و مثبت.
گاهی وقتها استفاده کردن از این صنعت، عین استفاده از جنبهی اثباتی کلام است. مانند «به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس/ که به هر حلقهی موی تو گرفتاری هست». در جاهایی نیز سعدی میخواهد که با استفاده از این شگرد، یک ارزش مجازی را نفی کند و بهجای آن یک ارزش حقیقی را جایگزین کند. برای مثال «نظر خدایبینان طلب هوا نباشد/ سفر نیازمندان قدم خطا نباشد». این را هم باید در نظر داشت که این شیوه گاهی کاملا جنبه تعلیمی دارد. مثل این بیت «جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد/ یاری که تحمل نکند یار نباشد». در اینجا جنبهی آموزشی بیت پیداست.
سعدی اگر میخواست از جنبهی مستقیم استفاده کند تا بگوید که یار چگونه باید باشد، شاید چندان دلپسند نبود. اما هنگامی که از این شگرد استفاده میکند، بر طنازی کلام خود میافزاید. بهرهجویی از این روش برای نشان دادن حیرت و سرگشتگی خود نیز نمونه دیگری از کار سعدی است. مانند این بیت «ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی/ جهان و هر چه درو هست صورتند و تو جانی»
وحدت کلامی و دیگر ویژگیهای سخن سعدی
یک ویژگی دیگری که در کلام و زبان سعدی میبینیم، توصیفی است که او برای شفافسازی زبان بهکار میگیرد. این که کلام سعدی در بسیاری جاها سهل و آسان میشود، آنچنان که نیازمند تاویل نیست، بخاطر همین شفافسازی است. مانند این بیت «میی خور کز سر دنیا توانی خاستن یک دل / نه آن ساعت که هشیارت کند مخمور بنشینی». در قالب این توصیف، میتوان در طول یک غزل وحدت بسیار زیبایی را دید. بسامد این وحدت آنچنان بالاست که میتوانیم اگثر غزلیات سعدی را از این خصوصیت بهرهمند ببینیم. این وحدت هم در نوع استفاده از واژگان دیده میشود و هم از جهت معنایی و محتوایی. مثلا در غزل «ز اندازه بیرون تشنهام ساقی»، باید به عناصر واژگانی توجه کرد که در غزل بهکار رفته است. مانند تشنگی، ساقی، دریا، آب، دریای بی پایاب. این واژگان با هم تناسب دارند تا معنای واحدی را پدید بیاورند. این نیز گفتنی است که در غزل سعدی علاوه بر ارتباط عرضی بین ابیات، ارتباط طولی هم میتوان یافت.
حذف به قرینه معنوی یا مجازی کلام، یک ویژگی دیگر غزل سعدی است. استفاده از یک واج یا صامت خاص، برای موسیقایی کردن کلام و نیز ایجاز در سخن، از دیگر ویژگیهای سخن سعدی بهشمار میرود. برای حذف به قرینه، این بیت را میتوان مثال زد: «گفتم لب ترا که دل من تو بردهای / گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد؟» در اینجا حذف به قرینهی معنوی صورت گرفته است. سعدی گاهی چند فعل را در کنار هم مینشاند و یک گسترهی معنایی وسیعی را پیش روی ما میگذارد. مثل «فغان از قهر لطف اندود و زهر شکر آمیزت». با آن که چند فعل در یک مصراع در کنار هم نشستهاند، اما ما هرگز از خواندن آن احساس ملال نمیکنیم.
شگرد تکرار در غزل سعدی
سعدی در غزلیاتش از شگرد تکرار هم استفاده میکند. این تکرار دو جنبه دارد، گاهی تکرار در یک بیت است. در این مواقع عین کلمه یا عبارت یا فعل تکرار میشود؛ و گاهی تکرار در ابیات مختلف است. برای نوع اول، این بیت را میتوان شاهد مثال آورد «چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد / تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم ». میبینیم که عبارت تکرار میشود اما از بس مفهوم زیباست، ما متوجه تکرار نمیشویم. یا عطف مکرری را که سعدی در ابیات میآورد، در این بیت میتوان دید «سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس / کاندوه دل سوختگان سوخته داند». در مصراع اول، چهار عطف در کنار هم نشسته است. یا «مگر نسیم سحر بوی زلف یار من است/ که راحت دل رنجور بی قرار من است». این عطفها برای مخاطب مخل نیست. یا در مورد واجآرایی این مصراع را میتوان نمونه آورد «شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی». در همهی این کلمات، حرف «شین» به زیبایی تکرار میشود. یا «یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم/ گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم». یا تکرار حرف مصوت «آ» در این بیت «غم زمانه خورم یا فراق یار کشم/ بطاقتی که ندارم کدام بار کشم؟»
با دیدن این تکرارها که سعدی در کلام خود استفاده میکند، ممکن است این سوال به ذهن خطور کند که مگر ما سعدی را ربالنوع زبان نمیدانیم و نمیگوییم که او زبان را به زبان معیار تبدیل کرد، پس چگونه است که سعدی از این همه تکرار استفاده میکند؟ آیا او قادر نبود به طرز دیگری سخن بگوید؟ به گمان من این سوال را این گونه میتوان پاسخ داد که سعدی، در وهلهی اول، وحدت اندیشه دارد. این وحدت اندیشه، او را در تقابل با هر رویدادی، وادار میکند که کلامی واحد بیاورد. از سویی دیگر، اهمیت موضوع برای سعدی بیش از آن است که بخواهد فکر کند که تکرار در سخنش هست یا نه. در کلام او، از تکرار زیبا، جز زیبایی برنمیخیزد. پس او از این که کلامش تکراری باشد، ابایی ندارد و نگران چنین مسالهای نیست. در مورد تکراردر کلام سعدی، این بیت را میتوان مثال زد «آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم / تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم». یا «خرم آن روز که باز آیی و سعدی گوید؟ آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم»
سنجش ویرایشهای سه گانه غزلیات سعدی
یکی از مسایلی که در حوزهی سعدیپژوهی وجود دارد، تصحیح نسخههای غزلیات سعدی است. بخشی از آن تصحیحات، به شناخت زبان سعدی و زبان قرن هفتم بازمیگردد. باید دید که آیا واژگان بهکار رفته در تصحیحات، واژگان کاربردی قرن هفتم است یا ذوق کاتبانی است که بعدها واژگانی را به نسخههای خود افزودهاند؟ و نیز آیا مفاهیمی که واژگان تصحیح شده به ما انتقال میدهد، همان مفاهیم کاربردی قرن هفتم است؟ همهی اینها به موضوع تصحیح نسخهها برمیگردد.
من در اینجا سه تصحیح از غزلیات سعدی را بررسی میکنم و شاهد مثالهایی میآورم تا نشان بدهم که ابهاماتی در این تصحیحات وجود دارد که ما را ناگزیر میکند که به تصحیح انتقادی دیگری از غزلیات سعدی اقدام کنیم. این سه تصحیح را زنده یاد محمدعلی فروغی و دکتر غلامحسین یوسفی و استاد حبیب یغمایی انجام دادهاند.
در نسخهی فروغی، بیتی بدین گونه آورده شده است «من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق / معاف دوست بدارند قتل عمدا را». واژهی «بدارند» در ضبط یغمایی و یوسفی، به گونهی «ندارند» آورده شده است. میبینید که با تغییر یک نقطه، مفهوم کاملا عوض میشود. یا این بیت دیگر در تصحیح فروغی است «چه دلها بردی ای ساقی به ساق فتنه انگیزت / دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت». بحث بر سر کلمهی «فتنه انگیز» است. در نسخه یغمایی و یوسفی، بهجای «فتنه انگیز»، «شهوت انگیز» آمده است. در حالی که اگر کل غزلیات سعدی را بر اساس چاپ فروغی بررسی کنیم، میبینیم که سعدی تنها یکی دو مورد از واژهی «شهوت انگیز» استفاده کرده است و این کلمه، همه جا در کلام او معنی دون و خفیفی دارد. بهنظر میآید که در اینجا کلمهی «شهوت انگیز» نباید درست باشد.
یا ضبط این بیت در تصحیح فروغی چنین است «سلسلهی موی دوست حلقهی دام بلاست/ هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست». اما یغمایی و یوسفی به جای «فارغ»، «غافل» را آوردهاند. اگر از نظر محتوایی بخواهیم این بیت را نگاه کنیم، میتوان پرسید که کسی که در سلسله و بند زنجیر معشوق نیست، آیا غافل از ماجراست یا از درد و رنج و اندوه آزاد است؟ بهنظر میآید که بیرون از سلسله و زنجیر بودن نباید غفلت بیاورد. بلکه آزادگی و رهایی از بار اندوه را میآورد.
یا در تصحیح فروغی میخوانیم «بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت / گریان چو در قیامت چشم گناهکاران». واژهی «گریان» در ضبط یوسفی و یغمایی «گردان» آمده است. آیا در روز قیامت چشم گناهکاران (بهخصوص وقتی که واژهی حسرت آمده است) باید «گردان» باشد یا بواسطهی حسرت «گریان»؟ این جای سوال دارد. به هر حال نمونههایی از این گونه بسیار است.