تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 9 تیر 1392 کد مطلب:3316
گروه: درس‌گفتارها

بیهقی و روایتی شکوهمندانه از پایان زندگی حسنک وزیر

بیست‌وچهارمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ی بیهقی به بررسی «مبانی دراماتیک داستان حسنک وزیر» اختصاص داشت. این درس‌گفتار با سخنرانی دکتر حسن بلخاری، چهارشنبه ۵ تیر در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار ‌شد.

آناهید خزیر: داستان «حسنک وزیر» یکی از شورانگیزترین و زیباترین حکایت‌های تاریخ بیهقی است که ابوالفضل بیهقی آن را تصویر کرده و از تمامی امکانات نمایشی، تصویری و داستانی بهره برده و این داستان را در تاریخ ادبیات، داستانی به یاد ماندنی ثبت کرده است. ویژگی‌های نمایشی و تصویری این داستان، مورد تاکید سینماگران و نمایشنامه‌نویسان بوده است.
تاکید ارسطو تمایز میان مورخ و شاعر است
حسن بلخاری، دکتری فلسفه هنر، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و دانشیار گروه مطالعات عالی هنر در پردیس هنرهای زیبا در ابتدای سخنانش به مباحث نشست پیشین اشاره کرد و گفت: عصاره‌ی بحث من در جلسه‌ی گذشته تبیین همین مساله بود که اگر «فن شعر» ارسطو را بخوانیم و بنیادهای درام را در این کتاب استخراج کنیم و بعد داستان حسنک وزیر را در این دستگاه دراماتیک مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، نتیجه‌ی قطعی آن است که بیهقی در داستان حسنک وزیر یک شاعر است، نه یک مورخ. تفاوت شاعر و مورخ در «بوطیقا» آمده است. تاکید شدید ارسطو در کتاب «فن شعر»، تمایز میان مورخ و شاعر است. اگر بخواهیم این سخن را در یک کلیت بگوییم چنین باید گفت که از دیدگاه ارسطو، مورخ بیانگر وقایعی است که انجام و تمام شده است. محور تاریخ نقلی همین مساله است. در تاریخ نقلی- نه فلسفه و علم تاریخ- مورخ واقعیت‌ها را بیان می‌کند اما یک درام‌نویس و شاعر و نمایشنامه‌نویس نمی‌تواند وقایع را آن‌چنان که اتفاق افتاده و تمام شده بیان کند. بلکه بیان او باید به‌گونه‌ای باشد که هر لحظه امکان وقوع آن وجود داشته باشد.
قصه این نیست که شاعر دروغ بگوید. چون برخی می‌توانند این‌گونه برداشت کنند که شاعر به‌گونه‌ای سخن می‌گوید که با واقعیت ارتباط ندارد. و چون غایت او ایجاد ترس و شفقت است، پس واقعیت را متحول می‌کند. این برداشت اصلا درست نیست. ارسطو نمایشنامه‌نویس را دروغگویی نمی‌داند که می‌خواهد به هدف خود برسد. زیرا در منطق ارسطو هدف وسیله را توجیه نمی‌کند.  در بیان درام باید ، به‌جای به‌کار بردن افعال «انجام یافت» یا «صورت گرفت» از فعل «شدن» باید استفاده کرد.
ارسطو نمایشنامه‌نویس را دروغگویی نمی‌داند
ما یک «بودن» داریم و یک «شدن». این‌ها کاملا متفاوت‌اند. «بودن» «آن‌چه هست» است و «شدن» «آن‌چه می‌تواند باشد». در «بودن» ایستایی داریم و در «شدن» جریان داریم. یک جا شما بیان یک واقعه را به صورتی می‌گویید که تمثیل «بودن» است. به دلیل ایستا بودن و فقدان جریان در متن قصه، مخاطب هیچ‌گاه خود را مخاطب این معنا نمی‌داند اما اگر بیان به‌گونه‌ای روایت شد که دائم در حال «شدن» است، پس ممکن است برای ما هم به‌وجود بیاید. از این‌رو، مساله تغییر زبان و بیان است و مساله‌ی تغییر فعل‌های «بودن» و «شدن» است. این دقیق‌ترین مفهومی است که از درام و فرق میان مورخ و شاعر می‌توان گفت. پس قصه این نیست که داستان حسنک وزیر را عوض کنید. واقعیت همان واقعیت است. اما گویش به‌جای تاکید بر «بودن» بر «شدن» است. این «شدن»، مخاطب را جزء ذاتی قصه قرار می‌دهد. چرا که نمایشنامه در اندیشه‌ی ارسطو، تفریح نیست، کلاس درس است.
از دیدگاه افلاطون و ارسطو، که دو حکیم و فیلسوف اخلاق‌گرا هستند، اگر هنر فاقد اخلاقیات یا انگیزش‌های اخلاقی باشد، هنر نیست. افلاطون می‌گوید که هنر نباید انسان را فریب بدهد. از دیدگاه این دو، آثار هنری به دلیل تاثیر اخلاقی‌شان است که هنر شناخته می‌شوند. مهمترین وجه هنر نیز در نزد ارسطو درام است. درام نیز باید کارکرد اخلاقی داشته باشد. یعنی مخاطب از درام درس بگیرد. ارسطو به درستی تاکید می‌کند که درام‌نویس باید شاعر باشد تا تاثیر بگذارد.
درام‌نویس باید شاعر باشد تا تاثیر بگذارد
اگر هدف نمایشنامه‌نویس ایجاد تاثیر اخلاقی باشد، این کار را به دو صورت می‌تواند انجام دهد. یکی آن که طرح و پیرنگ و ساختار ذاتی را به‌گونه‌ای طراحی کند که مخاطب به دریافت اخلاقی برسد. وجه دوم هنگامی است که ما یک راوی داریم و او به‌صورت مستقیم پیام را منتقل می‌کند. وجه دوم این مساله را، که من اسم آن را «اشارت‌های مستقیم بیهقی به عبرت‌گیری‌ها» می‌گذارم، به این صورت است که او می‌گوید داستان حسنک را به‌گونه‌ای می‌گوید که سبب عبرت شود: «و غرض من از نبشتن این اخبار آن است که تا خوانندگان را از من فایده‌ای به حاصل آید». بدین‌گونه از یک‌سو ترس و شفقت ایجاد می‌کند و از سوی دیگر می‌گوید که من مورخ صِرف نیستم.
بیهقی در جایی دیگر این‌گونه وارد قصه می‌شود: «و این قصه هرچند دراز است، در او فایده‌هاست. و دیگر دو حال را بیاوردم تا مقرر گردد که حسنک را در جهان یاران بودند، بزرگتر از وی. و اگر مادرش جزع نکرد و چنان سخنان بگفت، طاعنی نگوید که نتواند بود، که میان زنان و مردان تفاوت بسیار است.» در جایی دیگر می‌گوید: «در میانه‌ی تاریخ چنین سخن‌ها از برای آن آرَم تا خفتگان و به دنیا فریفته‌شدگان بیدار شوند و هر کس آن کند که امروز و فردا او را سود دهد.»
ارسطو می‌گوید که شاعر در مواردی حق گزینش واقعیت‌های تاریخی را دارد. یعنی نوع بیان یکبار به یک صورت این است که کاتارسیس ایجاد کند و به صورت دیگر آن است که مایه عبرت بشود. صورت سوم این‌گونه است که از متن یک داستان، گزینش کند و اموری را ناگفته گذارد و امور دیگری را به‌شدت بال و پر دهد. آیا شاعر چنین حقی دارد؟ و آیا اگر چنین کرد قلب واقعیت نکرده است؟ ارسطو می‌گوید که شاعر قطعا چنین حقی دارد. او می‌گوید که شاعر بر طبق قواعد درستی دست به گزینش می‌زند تا به کاتارسیس برسد. بیهقی به این نکته توجه داشته است. او در جایی از داستان حسنک وزیر از کلمه‌ی «التقاط» استفاده می‌کند. ریشه‌ی این کلمه از «لقط» است. در زبان عربی لقط یعنی مرغی که از روی زمین دانه را برمی‌چیند. منظور از التقاط، نوعی برگزیدن است.
بیهقی می‌گوید: «من که بوالفضلم کتاب بسیار فرو نگریسته‌ام. خاصه اخبار و از آن التقاط‌ها کرده». پس بر بنیان آن‌چه ارسطو گفته می‌توان تاکید کرد که بیهقی یک شاعر است، نه مورخ. چون واقعه را به شیوه‌ی مورخان بیان نمی‌کند، بلکه دست به گزینش می‌زند. گزینش شاعر هم به معنای برگرداندن واقعه نیست. در متنی که کاتارسیس برانگیز است، شاعر آن را برجسته می‌کند. شاعر، گزیده‌گویی است که بیان واقعه را گزینش‌گرایانه بیان می‌کند.
حسنک وزیر قربانی هامارتیای خود است
نکته‌ی بعدی مساله‌ی «هامارتیا» است. من تا به حال دو نکته در «بوطیقای» ارسطو و تطبیق آن با «تاریخ بیهقی» گفته‌ام. یکی مساله‌ی مورخ و شاعر است و دیگری دیگر کاتارسیس. قاعده‌ی بعدی که در متن کتاب ارسطو هست مساله‌ی هامارتیاست. هامارتیا قربانی شدن قهرمان است بواسطه‌ی خطای غیرعامدانه‌ی او. هامارتیا جفای قهرمان نیست. در جفای عامدانه، ظلم می‌کنیم. در حالی که گاهی خطا از سر جهل است. از این نگاه، داستان حسنک مطلقا تراژیک است. چون در مواردی اشاره می‌شود که حسنک چوب خطای خود را خورد: «یکی آن بود که حسنک عبدوس را گفت: امیرت را بگوی که من آن‌چه کنم به فرمان خداوند خود می‌کنم. اگر وقتی تخت مُلک به تو رسد، حسنک را بر دار باید کرد. لاجرم چون سلطان پادشاه شد، این مرد بر مرکب چوبین نشست. و بوسهل و غیر بوسهل در این چیستند. حسنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید.» پس حسنک را در این جسارت، عامد نمی‌بینیم. اقتضا می‌کرد که چنین کند.
یک مورد دیگر که نشان می‌دهد حسنک قربانی هامارتیای خود است، این است که سلطان محمود برای او محور می‌شود. حسنک پس از مرگ محمود دنبال امیر محمد می‌رود و وارد جنگ محمد و مسعود می‌شود. مسعود به او پیغام داد که  نزد من آ، آفتاب امیرمحمد بر لب بام است. اما حسنک نپذیرفت و جواب‌های تند داد. به هر حال، حسنک به‌ذات آدم بدی نبود. این را از روایت‌های مختلف درمی‌یابیم.
پس هامارتیا خطای قهرمان است- نه هر آدم پستی- که آخر سر هم چوب آن را می‌خورد. پایان تراژیک درام، محصول هامارتیای قهرمان است. ارسطو می‌گوید که اگر به عمد خطا روی بدهد حق خطاکاراست که دچار بلا بشود. به عبارتی در اینجا عدالت اجرا شده است. اجرای عدالت سبب خرسندی مخاطب می شود نه این که شفقت و ترسی در او برانگیزد. دیگر در این‌جا کاتارسیسی روی نمی‌دهد. گاهی هامارتیا خودخواسته است و گاه ناخواسته. «اودیپ» ناخواسته است. اما «مکبث» خودخواسته است. در هامارتیا یک خودشیفتگی داریم (مکبث) و یک کوری باطن (اتللو). آیا در «تاریخ بیهقی» مواردی داریم که به نحوی هامارتیای حسنک باشد؟ یکی دو مورد گفته شد. اما موارد دیگر چنین است.
از جمله علل بر دار شدن حسنک دشمنی‌های بی‌حد و حصر بوسهل زوزنی با او بوده است. علت آن‌چه بود؟ ظاهرا یک روز بوسهل، که هنوز در دربار مقامی به‌دست نیاورده بود، به درگاه حسنک می‌رود. نگهبان با او برخورد تحقیرآمیزی می‌کند و بوسهل کینه‌ی حسنک را به دل می‌گیرد. گاه چنان تحقیر بر روح آدمی سنگینی می‌کند که او حاضر است برای غلبه بر این تحقیر، جان خود را بدهد تا از شرمندگی تحقیر بکاهد: «خواجه مرا گفت: بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است که چنین مبالغت در خون او گرفته است؟ گفتم: نیکو نتوانم دانست. این مقدار شنوده‌ام که یک روز به سرای حسنک شده بود- به روزگار وزارتش- پیاده و به دراعه، پرده‌داری بر وی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته. گفت: ای سبحان‌الله، این مقدار شقر را چه در دل باید داشت؟» نمونه‌های دیگر که نشان از هامارتیای حسنک دارد، در داستان بر دار کردن اوست و نیز داستان مادر حسنک. بیهقی روایتی شکوهمندانه از پایان زندگی حسنک به‌دست می‌دهد.

http://www.bookcity.org/detail/3316