تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
روزبه رحیمی: رمان «بیمترسک» نوشتهی علی غبیشاوی اخیراً از سوی نشر نگاه منتشر شده است. قصهگویی و فضایی بومی این رمان آن را از بسیاری کتابهایی که در چند سال گذشته در حوزهی ادبیات داستانی منتشر شدهاند متمایز میکند. قصههای غریب پیرمرد داستان از روستاهای عربنشین خوزستان در کنار ماجرای یک دانشجوی اخراج شده از دانشگاه، جذابیتی ایجاد میکند که خواننده را تا انتها با خود همراه میکند. به سراغ علی غبیشاوی رفتیم و از زندگی، فعالیتها و قصههایش پرسیدیم.
- در ابتدا برای آشنایی خوانندگان ما قدری از خودتان و فعالیتهایتان بگویید.
متولد ۱۳۶۴ خوزستان هستم. در قم بزرگ شدم و درس خواندم. فارغالتحصیل حوزهی علمیهی قم هستم و در دانشگاه هم فلسفهی هنر خواندهام. از سال ۱۳۸۵ ادبیات داستانی را جدیتر دنبال کردم و در دورههای آموزشی و کارگاههایی که در مدرسهی اسلامی هنر قم و شهرکتاب تهران برگزار میشد شرکت کردم و داستانهایی هم نوشتم که یکیشان ـ «عروسک کوکی» ـ برگزیدهی اول جشنوارهی ادبی مینودر هم شد. شرکت در این دورههای آموزشی و کارگاهها نهایتاً منجر به حضور در کارگاه رمان آقای شهسواری شد.
- رمان شما از خروجیهای کارگاه رمان آقای شهسواری محسوب میشود. این رمان چگونه شکل گرفت و نوشتن آن چقدر زمان برد؟
«بیمترسک» هم در کارگاه شکل گرفت و هم در کارگاه شکل نگرفت! در کارگاه مثل سایر شرکتکنندگان هر هفته چند صفحهای مینوشتم و تقدیم آقای شهسواری میکردم و ایشان هم تذکرهایی دربارهی آن نوشتهها میداد تا اصلاح کنم ولی نظری دربارهی طرح اصلی رمان و کلیت کار نمیداد و معتقد بود همینطور باید به نوشتن ادامه بدهم تا از میان این تکّهها و ماجراهای ظاهرا بیربط رگههایی از خط سیر اصلی قصه پیدا شود و در بازنویسی نهایی مبنای کار قرار گیرد. بعد از پایان کارگاه من ۲۴ هزار کلمه قصه داشتم که اگرچه با پیشنهاد آقای شهسواری میدانستم که باید به چه سرانجامی ختم شود اما جمع کردن این همه ماجرا ناممکن به نظر میآمد. دو سال گذشت و من هر بار سراغ آن رمان نیمهکاره میرفتم از اینکه بتوانم تمامش کنم ناامید و ناامیدتر میشدم. نهایتاً خردادماه ۹۱ تصمیم گرفتم تمامش کنم. فکر میکردم با یک رمان کامل و آماده فقط ۹ هزار کلمهی دیگر ـ و رسیدن به حدنصاب حداقلی ۳۳ هزارکلمه – فاصله دارم. ۹ هزار کلمه را نوشتم اما دیدم فضای این نوشتههای جدید هیچ تناسبی با نوشتههای قبلی ندارد و با هیچ وصلهای نمیتوان آنها را به هم ربط داد. برای همین با طرحی که بهتدریج واضح شد و شکل گرفت ۲۴ هزار کلمهی دیگر نوشتم و اواسط تیرماه ۹۱ نوشتن رمان پایان یافت. آقای شهسواری با اینکه هیچ تعهدی برای نظارت و به سرانجام رساندن کار نداشت دوباره محبت کرد و کار را خواند و نکاتی را تذکر داد که اعمال شد و کار به ناشر داده شد.
- رمان شما از زبان دو نفر و در دو فضا روایت میشود. یک نفر دانشجویی اخراج شده از دانشگاه و در فضایی رئالیستی. دیگری یک پیرمرد روستایی که «قصه»ای را در فضای رئالیسم جادویی روایت میکند. برخی رمان شما را متأثر از آثار مارکز میدانند. نظر شما در این مورد چیست؟
من آدم تنبلی هستم و از مارکز فقط «صد سال تنهایی» و مجموعهی «زنی که هر روز ساعت ۶ میآمد» و مجموعهای که آقای احمد گلشیری ترجمه کردهاند را خواندهام ولی وقتی گفته میشود «بیمترسک» متأثر از آثار مارکز است طبیعتاً خوشحال میشوم. دربارهی اینکه قصههای پیرمرد در فضایی رئالیسم جادویی روایت میشود واقعاً هیچ نظری ندارم. من ایدهها و شنیدهها و تجربیات خامی داشتم که زمان نوشتن رمان فکر میکردم غیر از اعمال برخی اغراقها و پررنگ کردن برخی غرایب آن ایدههای خام هیچ گزینهی دیگری برای تبدیل کردنشان به رمان ندارم. اینکه اینگونهی خاص روایت چهقدر منجر به ساخته شدن جهان و فضایی منحصربهفرد شده یا نه را خوانندگان باید قضاوت کنند.
- رمان بیمترسک در یک روستای عربنشین خوزستان میگذرد. اما نگاه شما از درون نیست و در برخورد با فرهنگ و زندگی مردم این منطقه نگاه یک ناظر بیرونی را دارید. آیا شما داستان خود را بومی میدانید و یا صرفاً از مؤلفههای بومی در رمان خود استفاده کردهاید؟
تفاوت اینکه داستانی بومی باشد یا فقط از مؤلفههای بومی بهره برده باشد را درست متوجه نمیشوم ولی قبول دارم که اگر همین ماجراها قرار بود از دیدگاهی درونبومی روایت شود حتماً رمان متفاوت دیگری نوشته میشد. با این همه اما همهی تلاش من هنگام نوشتن رمان و چینش اتفاقات و مؤلفههای بومی داستان این بود که استفاده از آن فضای خاص بومی و اقتضائاتش اولاً در خدمت پیشرفت داستان باشد و ثانیاً بهصرف جذاب بودن، خامدستانه و بدون پرداختهای لازم در رمان نیاید و برای همین هیچکدام از آن اتفاقات و ماجراها را تا وقتی برای خودم درونی نکردم و و میزان تأثیرگذاری حسیاش را برای خودم نسنجیدم روی کاغذ نیاوردم.
- در مقابلِ زبان سادهی دانشجوی داستان، زبان پیرمرد ادبی و با ترکیبهای زبانی خاص است. ترکیبهایی مثل «پاسنگینکن»، «سنگینتوپ»، «چارهراه» و... . چرا چنین لحن و زبانی برای یک پیرمرد عرب روستایی انتخاب کردید؟ و آیا ارتباطی میان زبان عربی و این نوع ترکیبهای زبانی وجود دارد؟
بگذارید پاسخ این سوال در قالب چند نکته عرض کنم. اول اینکه هنگام نگارش رمان وقتی نوبت پیرمرد میرسید تا آن قصههای غیرمعمولی را روایت کند احساس میکردم غرابت آن اتفاقات باید به لحن و بیان پیرمرد هم سرایت کند. دوم اینکه من خودم هنگام نوشتن آن ترکیبهای خاص و جملات طولانی از اینکه زبان فارسی چنین افقهای تجربهنشدهای را به رویم میگشود ذوقزده میشدم و احساس لذت میکردم و همین لذت وقتهایی که رمان به بنبست میخورد کاتالیزوری برای پیشرفت داستان میشد. سوم اینکه من گریزی از زبان مادری ندارم و در برگردان تجربههایم از آن فضای بومی به زبان فارسی ناخودآگاه تحتتأثیر آن آشنایی غریزی به زبان عربی بودهام. چهارم اینکه خیلی دوست دارم اساتیدی که تأکید بیشتری بر زبان در داستان دارند نظراتشان را دربارهی این بازیگوشی زبانی بگویند.
- در نوشتن این کتاب چقدر از تجربههای خود وام گرفتید؟
بدیهی است که هیچکسی هیچ منبعی غیر از تجربههایش برای نوشتن ندارد. دربارهی «بیمترسک» اما دوری یا نزدیکی من بهعنوان نویسنده به آن تجربهها متفاوت بود. من با اینکه در فضایی دور از خوزستان بزرگ شدم اما هر سال سفرهای زیادی به خوزستان دارم و برای همین زیاد از آن فضای خاص بیاطلاع نبودهام. برخی ماجراهای رمان مثل بسیاری از اتفاقات «شب دوم» را (ماجراهای فوتبال) مستقیماً تجربه کردهام اما اتفاقات دیگری نیز بودهاند – مثلاً ماجراهای «شب سوم» - که از راه نقل سینه به سینه (!) از بزرگان فامیل به دستم رسیدهاند. با همهی این حرفها اما شباهت ماجراهای «بیمترسک» به ایدههای اولیهی منبع اقتباسشان کمتر از سی درصد است. خیلی دوست دارم از کسانی که «بیمترسک» را خواندهاند بپرسم آیا تفاوتی بین فصلهای سهگانهی اصلی رمان از لحاظ پرداخت اتفاقات احساس کردهاند یا نه.
- چقدر کارگاههای داستاننویسی را در پرورش و شکوفایی استعدادها مؤثر میدانید؟
آقای شهسواری همیشه میگفت آنچه در کارگاهها طرح میشود فقط پله اول نردبان نوشتن است که اگرچه از این نظر که فقط یک پله است چیز مهمی به نظر نمیآید اما بدون طی کردن آن نمیشود ادامهی راه را پیمود. به نظر من اما ایشان با اینکه انسان بسیار بیتعارفی هستند، در این یک مورد به شدت شکستهنفسی میکنند. در کنار همهی آموزههای تئوری، در کنار همهی تمرینهای عملی و در کنار همهی راهنماییها و حمایتهای هنگام و بعداز نوشتن، آقای شهسواری به ما کتاباولیها اعتماد بهنفس نوشتن داد. اینکه رماننویسی اگرچه کار مشکل و تخصصیای است اما ناممکن و متعلق به آدمهای خاصی نیست.
- هماکنون کار جدیدی در حال نوشتن دارید؟
دارم روی مجموعهای داستانکهای چندصد کلمهای کار میکنم که امیدوارم تا دو یا سه ماه آینده به اتمام برسد. بعداز آن هم یک سالی میشود که درگیر ایدهای برای نوشتن دومین رمانم هستم و حتی با مشورت با آقای شهسواری طرح چندصفحهای آن و شناسنامهی شخصیتهایش را نوشتهام اما واقعاً نمیدانم که چه وقت فرصت میکنم دست به کار نوشتنش شوم.