تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : یکشنبه 26 اردیبهشت 1389 کد مطلب:341
گروه: درس‌گفتارها

«گلستان» ثمره‌ی تکاپوی سالیان زندگی سعدی

بیست‌ویکمین مجموعه‌ی درس‌گفتارهایی درباره‌ی سعدی با سخنرانی دکتر صابر امامی برگزار شد.

آناهید خزیر:  دکتر صابر امامی، نویسنده و استاد دانشگاه، در بیست‌ویکمین مجموعه‌ درس‌گفتارهایی درباره‌ی سعدی که در شهرکتاب مرکزی برگزار شد، یکی از مشکلات و حجاب‌های شناخت سعدی را در این دانست که برخی از جمله‌های او را می‌خوانیم و درباره‌ی حکایت‌های او نمی‌اندیشیم. در حالی که اگر به خلوت یک نویسنده نزدیک بشویم و او را آن‌طور که هست، بشناسیم، چهره‌ی متفاوتی از او خواهیم شناخت. این چهره‌ی متفاوت را هنگام خواندن «گلستان» می‌توانیم در سعدی ببینیم.

صابر امامی در ادامه‌ی  سخنانش افزود: همانند هر کتاب دیگر ادبیات کهن فارسی، «گلستان» نیز با ستایش خداوند و توحید آغاز می‌شود. شناخت سعدی از متافیزیک و پیروی از سنت کتاب‌نویسی ادب فارسی، سبب شده است که «گلستان» با چنان سخنانی آغاز شود. مرجع او قرآن و حدیث است و ضمن ستایش خداوند، به مدح پیامبر می‌پردازد و آن‌گاه درباره‌ی علت نوشتن کتابش سخن می‌گوید. سعدی می‌گوید که روزی در خودم تامل می‌کردم و «بر عمر تلف کرده تاسف می‌خوردم و بیت‌هایی مناسب حال خود می‌گفتم». آن بیت‌هایی که سعدی پس از این می‌آورد، خبر از این می‌دهد که او از این که به پایان عمر نزدیک شده و با خود می‌اندیشد که کار اساسی و درخوری نکرده است، افسوس می‌خورد. پس «مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم و دامن از صحبت فراهم چینم و من بعد پریشان نگویم».

سعدی آثار پیش از گلستان را پریشان‌گویی می‌داند

از این سخنان هم می‌توان این گونه فهمید که سعدی ادب‌پردازی می‌کند و سخن ادیبانه‌ای بر زبان می‌آورد و هم می‌توان گفت که او هنگامی که آثار خود را می‌بیند، درمی‌یابد که اثری نیافریده که تاثیرگزار باشد. باید با شکل دوم این برداشت موافق بود و با توجه به قراین کتاب، باید بپنداریم که سعدی در این سخن، بسیار جدی است. او آثار پیش از «گلستان» خود را پریشان‌گویی می‌داند و به «گلستان» به طور جدی نگاه می‌کند. ما نیز باید این کتاب را جدی بگیریم و مهم بشناسیم. سپس سعدی می‌گوید که دوستی از در می‌آید و به او می‌گوید که تصمیم تو برای عزلت‌نشینی، درست نیست؛ و او را با خود به صحرا و فضای اردی‌بهشتی شیراز می‌برد. هنگام بازگشت، دوست سعدی دسته‌ای گل می‌چیند. سعدی به او می‌گوید که این گل‌ها به‌زودی پژمرده خواهند شد. دوستش می‌پرسد: پس چه باید کرد؟ سعدی پاسخ می‌دهد که می‌تواند گلستانی پدید آورد که هرگز پژمرده نشود. این‌ها را که می‌خوانیم، در ذهن ما آن سخن فردوسی تداعی می‌شود که می‌گوید شاهنامه‌ای را پدید آورده که از گزند باد و باران آسیبی نمی‌بیند.

به هر روی دوست سعدی از او می‌خواهد که چنان کتابی را بنویسد. سعدی در ادامه‌ی دیباچه می‌گوید که«فی‌الجمله از گل بستان هنوز بقیتی مانده بود که کتاب گلستان تمام شد». پس این کتاب در اردی‌بهشت ماه شروع و در کمتر از دو ماه تمام شده است. باید اندیشید که سعدی چگونه در تنها دو ماه این کتاب را نوشته است؟ پاسخ این است که «گلستان» نتیجه‌ی یک عمر تلاش و تکاپوی سعدی است. هنگامی که ذهن او آماده بوده، این کتاب را در دو ماه می‌نویسد و تمام می‌کند. درست است که این کتاب در این فاصله زمانی کم نوشته شده، اما نتیجه پنجاه سال جهان‌شناختی، انسان‌شناسی، سیاست‌ورزی و فرهنگ‌داری ذهن سعدی است.

سعدی ستایشگر پادشاهان نیست

در همان دیباچه «گلستان» است که سعدی کلید فهم کتابش را به دست ما می‌دهد او جمله‌ای را درباره‌ی ابوبکر سعد زنگی می‌آورد و می‌گوید که شهرتش را مدیون این اتابک است. می‌دانیم که سعدی از معدود نویسندگانی است که در روزگار خود، شهرت بسیار داشته است. این که می‌گوید شهرتش به واسطه اتابک است، بیشتر تعارف است. سعدی می‌گوید که اتابک «تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده» سپس ادامه می‌دهد که «لاجرم کافه انام، از خواص و عوام، به محبت گراییده‌اند که الناس علی دین ملوکهم». این یک قضیه جامعه‌شناختی است که سعدی مطرح می‌کند. متفکران ما نباید از این سخن او غافل شوند. سعدی گوشزد می‌کند که مردم بدنبال سخنان بزرگان می‌روند. بلافاصله نیز این سخن را می‌آورد که «هر عیب که سلطان بپسندد، هنر است».

من عنوان سخنرانی‌ام را «حقیقت شیرین» انتخاب کرده‌ام. در حالی که ما معمولا حقیقت را تلخ می‌دانیم، اما سعدی چنان حقیقت را بازگو می‌کند که به نظر ما شیرین می‌آید. این سخن او که هر عیب که سلطان پسند کند، هنر است؛ تیغ دو لبه‌ای است. یا سلطان از این حرف سعدی خوشش می‌آید یا این که با خود می‌اندیشد که چرا باید عیب‌ها در نگاه سلطان هنر جلوه کنند؟ روح هنرمندی سخن سعدی را در این‌جاست که می‌توان دید. بی انصافی است اگر برچسب بزنیم و بگوییم که ادب فارسی، ادبیات مداحی است و بپنداریم که بزرگان ما در خدمت پادشاهان بوده‌اند. آیا سعدی تنها یک مداح است و به راحتی حقیقت را قربانی می‌کند؟ همین دیباچه‌ی «گلستان» نشان می‌دهد که چنین برداشتی درست نیست.

سعدی آموزگار نجات جان آدمی است

در حکایت نخست «گلستان» می‌خوانیم که پادشاهی دستور کشتن اسیری را می‌دهد. اسیر، از فرط عصبانیت و خشم و نا امیدی، به شاه ناسزا می‌گوید. سعدی داستان را قطع می‌کند و توضیح می‌دهد که «هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید». ما در رمان چنین شگردی را می‌بینیم. نویسنده رمان داستان را قطع می‌کند و رفتار کارآکترهایش را توضیح می‌دهد. سعدی نیز در این حکایت، علت روان‌شناسی رفتار اسیر را شرح می‌دهد. پادشاه می‌پرسد که او چه گفت؟ وزیر پاسخ می‌دهد که او این آیه را می‌خواند که خداوند کسانی را می‌بخشد که خشم خود را کنترل کنند. با این سخن وزیر، پادشاه مرد اسیر را می‌بخشد. وزیر دیگر می‌گوید که آن اسیر تو را دشنام داد. شاه تامل می‌کند و پاسخ می‌دهد که  «مر آن دروغ پسندیده‌تر آمد از این راست که تو گفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی». آنگاه است که سعدی این جمله معروف را می‌آورد که «دروغ مصلحت‌آمیز به از راست فتنه‌انگیز»

این داستان بر اساس سه موقعیت بنا شده است، موقعیت اول این است که شاهی دستور کشتن اسیری را می‌دهد. موقعیت دوم دروغ وزیر است که هیجان داستان را بیشتر می‌کند. چرا که احنمال افشای دروغ وزیرشاه می‌رود. موقعیت سوم افشای دروغ وزیر است. ما انتظار داریم و اقتضای داستان نیز چنین است که سلطان دستور کشتن وزیر دروغگو را بدهد. اما سعدی در این‌جا حضوری تربیتی و اندیشمندانه می‌یابد و آن چیزی را انتخاب می‌کند که شاه را از خونریزی باز می‌دارد. سعدی به ما می‌گوید که آن راهی را برگزین که جان انسانی را نجات می‌دهد. شگفت است که ما از این جمله سعدی، سوء استفاده می‌کنیم و به نادرست می‌گوییم که سعدی معلم دروغ است. اما اگر دقت کنیم در خواهیم یافت که سعدی نه تنها معلم دروغ نیست، بلکه آموزگار نجات جان آدمی است.

قدرت تخیل سعدی در قصه‌های پندآموز او

ادامه‌ی داستان اول «گلستان» درباره‌ی فریدون است. می‌توان پرسید که چرا سعدی فریدون را انتخاب کرده، نه سیاوش یا کیخسرو یا شخصیت دیگر را؟ پاسخ این است که گونه‌ای هماهنگی میان این حکایت «گلستان» و فریدون هست. فریدون آغازگر حماسه‌ی ماست. با فریدون اسطوره تمام می‌شود و ما وارد جهان حماسه و تاریخ می‌شویم. فریدون جهان را تقسیم می‌کند و نماد پادشاهی نیکی است. به هر حال در آن حکایت، سعدی از زبان فریدون می‌گوید که «جهان ای برادر نماند به کس/ دل اندر جهان آفرین بند و بس؛ مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت/ که بسیار کس چون تو پرورد و کشت». این شیوه‌ای دیگر ازآموزش و مدیریت سعدی است.

در داستان دیگر باب اول «گلستان» تخیل سعدی غوغا می‌کند. او توضیح می‌دهد که کسی محمود غزنوی را در خواب می‌بیند که «جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه می‌گردید» تصور کنیم که استخوان‌های محمود کاملا پوسیده شده و تنها چشمان او زنده است. کسی نمی‌تواند این خواب را تعبیر کند تا آن که درویشی معنای آن را در می‌یابد و می‌گوید «هنوز نگران است که ملکش با دگران است». در این حکایت، قدرت تخیل و هنر داستان‌پردازی سعدی را به‌خوبی می‌توان دید.

سعدی برای خوش‌آیند شاهان سخن نمی‌گوید

در قصه‌ای دیگر پادشاهی را می‌بینیم که بر مردم سخت می‌گیرد. بقول سعدی «دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود». مردم از دست ستم او شهر را رها می‌کنند و راه غربت می‌گیرند. در نتیجه خزانه شاهی تهی می‌شود. یک روز در مجلس او شاهنامه می‌خوانده‌اند، «در زوال مملکت ضحاک و عهد فریدون». این‌جا سعدی داستانی از شاهنامه را انتخاب می‌کند که مناسب حکایت اوست. این تسلط سعدی به شاهنامه را نشان می‌دهد. وزیر می‌پرسد «هیچ توان دانست فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت، چگونه بر وی مملکت مقرر شد؟» پادشاه پاسخ می‌دهد «خلقی به تعصب بر وی گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت» وزیر ادامه می‌دهد که «چون گرد آمدن خلقی موجب پادشاهی است تو مر خلق را پریشان برای چه می‌کنی؟» این نگاه سعدی به تدبیر و کشورداری است. او خوش‌آیند پادشاهان و قدرتمندان سخن نمی‌گوید. برای همین است که در ادامه داستان این بیت‌ها را می‌آورد «پادشاهی کو روا دارد ستم بر زیر دست/ دوستدارش روز سختی دشمن زور آور است؛ با رعیت صلح کن وز جنگ خصم ایمن نشین/ زان که شاهنشاه عادل را رعیت لشکرست»

صراحت بیان سعدی در حکایت‌های گلستان او

سعدی در «گلستان» از یک اصل روان‌شناسی پیروی می‌کند و شخصیت‌های داستانش را وامی‌دارد تا در پایان حکایت راه درست را برگزینند. در همه‌ی حکایت‌های سعدی با یک پایان خوب و عبرت‌آموز روبه‌رو هستیم. بدین گونه او به خواننده تعلیم می‌دهد و راه صحیح را به او می‌آموزد. یکی از توانایی‌های سعدی آن است که چنان جمله‌ها را در زبان موافق و مخالف می‌گذارد که قضاوت درستی سخن یکی از آن دو را برای خواننده دشوار می‌سازد. این همان چیزی است که به آن «دموکراتیک بودن متن» می‌گویند. ادبیات ما هرگز مونولوگ و تک صدایی نیست و امکان انتخاب را از خواننده نمی‌گیرد.

تربیت‌پذیری از دیدگاه سعدی

یکی از حکایت‌های باب اول «گلستان»، در بردارنده یکی از رایج‌ترین و پرکاربردترین جمله‌های سعدی است. آن سخن سعدی چنین است که «تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است». این سخن سعدی به صورت ضرب‌المثل درآمده است و بیشتر مردم آن را از حفظ دارند. حکایتی که این عبارت در آن آمده چنین آغاز می‌شود که در قلعه‌ای بر فراز کوه، جماعتی از دزدان جای می‌گیرند. به تعبیر سعدی «مدبران ممالک» با هم مشورت می‌کنند و تا چاره‌ای بیندیشند. جاسوسی می‌گمارند و کمین می‌کنند و هنگامی که دزدان در خوابند، آنان را دستگیر می‌کنند. دزدان را نزد سلطان می‌آورند. او دستور کشتن همه آن‌ها را می‌دهد. وزیر سلطان شفاعت نوجوانی را می‌کند که در میان دزدان است. این‌جا اولین گره داستان اتفاق می‌افتد و سلطان با بخشیدن نوجوان مخالفت می‌کند و دلایلی می‌آورد. از جمله می‌گوید «پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است/ تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است». شاه می‌گوید که نا اهلان تربیت‌پذیر نیستند و ادامه می‌دهد که «آتش وانشاندن و اخگر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن، کار خردمندان نیست»

 در برابر سخن شاه، وزیر استدلالی دیگر می‌کند و می‌گوید که هر چند سخن تو درست است اما می‌توان این نوجوان را تربیت کرد تا «خوی خردمندان بگیرد». البته این سخنان از خود سعدی است و او می‌خواهد از زبان شخصیت‌های داستانش، تعلیم بدهد. به هر حال گفت‌وگوی میان شاه و وزیر به آن‌جا می‌رسد که آن پسر نوجوان بخشیده می‌شود. سلطان می‌گوید «بخشیدم اگر چه مصلحت ندیدم». وزیر پسر را تربیت می‌کند و آداب شاهانه و خدمت ملوک را به او می‌آموزد. اما سلطان باز می‌گوید « عاقبت گرگ زاده گرگ شود/ گر چه با آدمی بزرگ شود» سالیانی نمی‌گذرد و همان نوجوان بزرگ می‌شود و طرح دوستی با اوباش محله می‌بندد و وزیر و پسرانش را می‌کشد و اموال او را به غارت می‌برد. سعدی در پایان حکایت می‌گوید «زمین شوره سنبل بر نیارد/ در او تخم و عمل ضایع مگردان؛ نکویی با بدان کردن چنان است/ که بد کردن به جای نیک مردان»

نقد اندیشه‌های سعدی

سوالی که با خواندن این حکایت پیش می‌آید آن است که آیا می‌توان با سعدی موافق بود و به این نتیجه رسید که نا اهلان تربیت ناپذیرند؟ حقیقت آن است که در این قصه مغلطه‌ای پیش آمده است. انسان موجود پیچیده‌ای است و به راحتی نمی‌توان او را شکل داد. مغلطه‌ای که رخ می‌دهد این است که در داستان سعدی، انسان و پیچیدگی‌های درونش نادیده گرفته شده است. سخنان سعدی کاملا پذیرفتنی است و همان‌طور که او می‌گوید نباید شعله آتشی را که می‌سوزاند روشن نگاه داشت و افعی را نکشت؛ اما مساله این است که انسان نه آتش است و نه افعی. خود جمله‌ها درست است اما نتیجه‌گیری آن درست نیست. هر انسانی ممکن است تربیت‌پذیر باشد یا نباشد. حتا آن‌هایی که محصول یک ژنتیک‌اند امکان دارد با هم متفاوت باشند، چرا که آدمی موجودی با ابعاد گوناگون و گسترده است. اثبات این نکته هم که چه کسی اهل است و چه کسی نا اهل، غیر ممکن است. پس نباید آدمی را از حق تربیت محروم کرد. همه بخش‌های حکایت را که کنار هم بگذاریم، در می‌یابیم که آن پسر ناگزیر به همان تربیت بد خود بازمی‌گشت. او می‌بایست روزی انتقام دوستانش را می‌گرفت. اما سعدی با استدلال و استناد به جمله‌ای، می‌خواهد این را ثابت کند که انسان‌های نا اهل تربیت‌پذیر نیستند. به گمان من این نظر درست نیست.

بیان تصویری حکایت‌های سعدی

یکی دیگر از حکایت‌های باب اول گلستان، قصه زیبایی است که به خوبی تخیل سعدی و شیوه صحنه آرایی‌های او را نشان می‌دهد و ما را با جنبه‌های نمایشی و ظرفیت دراماتیک ادبیات فارسی آشنا می‌کند. داستان چنین است که روزی پادشاهی با غلام خود در کشتی نشسته است. این غلام تا آن هنگام دریا ندیده بود. می‌ترسد و می‌لرزد و آرام نمی‌گیرد و به تعبیر سعدی «عیش ملک را منغض» می‌کند. هر کاری هم می‌کنند ساکت نمی‌شود. حکیمی چاره‌ای می‌اندیشد و از شاه اجازه می‌خواهد و می‌گوید که غلام را به دریا بیندازند. غلام چند غوطه می‌خورد و مرگ را در کنار خود می‌بیند. حکیم دستور می‌دهد او را بیرون بیاورند. هم این که غلام پای به درون کشتی می‌گذارد، به گوشه‌ای می‌رود و آرام می‌گیرد. شاه از حکیم می‌پرسد که این کار او چه حکمتی داشت؟ حکیم پاسخ می‌دهد که «اول محنت غرق شدن نچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی‌دانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید »

اگر از دید نمابندی به این حکایت نگاه کنیم، به لانگ شات‌های بسیاری برخورد می‌کنیم. در یک شات بزرگ، بندری را داریم؛ در شات بعدی شاه و غلام را می‌بینیم؛ در لانگ شات دیگر غلام را می‌نگریم که اضطراب خود را نشان می‌دهد؛ در نمای پس از آن دست و پای لرزان غلام دیده می‌شود و سر و صداها را می‌شنویم. سپس حکیمی می‌آید و تقاضایی می‌کند و چاره‌ای می‌اندیشد. وقتی که غلام به دریا افکنده می‌شود، شات بعدی را می‌بینیم و در لانگ شات‌های بعدی با نماهای کوتاه و کادرهای بسته‌ای رودرروییم. دقت سعدی تا به حدی است که می‌گوید «مویش گرفتند و سوی کشتی آوردند»، نمی‌گوید دست او را گرفتند. این نگاه کاملا سینمایی و تصویری سعدی را نشان می‌دهد. اوج چنین هنری را در شاهنامه فردوسی می‌توان دید. بیهقی نیز از چنین شیوه هنری استفاده می‌کند.

تخیل سعدی در قصه‌پردازی و درس‌آموزی از حکایت‌های او

در قصه‌های کوتاه سعدی، نه تنها با دنیایی از معنا سر و کار داریم، بلکه نگاه نسبی او به وقایع و ماجراها را هم می‌بینیم. به همین دلیل است که می‌توان گفت که آن‌چه امروزه درباره نسبی بودن در اخلاق، روان‌شناسی و سیاست می‌گویند، قرن‌ها پیش در نزد اندیشمندان ما و نیز سعدی مورد توجه و دقت بوده است. یکی از قصه‌های گلستان که قدرت تخیل سعدی را نشان می‌دهد درباره‌ی مردم آزاری است که «سنگی بر سر صالحی زد». این یک سکانس از داستان است. در سکانس بعدی آن مردم آزار را دستگیر می‌کنند و به زندان می‌افکنند. همان مرد صالحی سنگی بر می‌دارد و به زندان می‌رود و آن را بر سر او می‌کوبد. مرد می‌گوید «تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟». مرد صالح پاسخ می‌دهد که «من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی». درس‌آموزی از سعدی را در حکایتی دیگر از او می‌توان دید. ماجرا چنین است که درویشی در گوشه‌ای نشسته است. پادشاهی بر او می‌گذرد. درویش اعتنا نمی‌کند. وزیر او را مؤاخذه می‌کند که چرا ادب و احترام را به جا نیاوردی؟ درویش می‌گوید «ملک را بگوی که توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد». از همین حکایت می‌توان فهمید که عرفان سعدی، ستیهنده است و عرفان سر در لاکی نیست. 

http://www.bookcity.org/detail/341