تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : شنبه 5 مرداد 1392 کد مطلب:3421
گروه: یادداشت و مقاله

پولساز‌ها

نگاهی به گلف روی باروت نوشته آیدا مرادی آهنی.

دانیال حقیقی: ایدئولوژی سیاسی معاصر در قالب‌های دموکراتیک، شرکت­‌های غول پیکر چند ملیتی را وارد پازل قدرت کرده است. امروز سامسونگ، جنرال موتورز و گوگل مناسبات قدرت را تایین می‌­کنند و نه فیدل کاسترو و میشل اوباما!
این یکی از مسیرهای انحرافی است که سرمایه‌داری برای فرار از بحران‌های درونی خویش به آن رسیده است. اینکه جغرافیایی سیاسی را به دست بگیرد تا چرخه­‌ی سرمایه به تاخیر نیفتد. چرا که چرخه‌ی سرمایه برای سرمایه‌داری مانند خونی که در بدن در حرکت است امری به غایت حیاتی است و مرزهای سیاسی از مهم‌ترین عواملی هستند که احتمال قطع این چرخه را بالا می‌­برند.
قدرت امروز به بنا به گفته‌­ی دریدا دنبال به تاخیر انداختن معناست تا چرخه‌ی سرمایه به تاخیر نیفتد و از ساز و کار ایدئولوژی برای بدیهی جلوه دادن اموری استفاده می‌­کند که ملت‌ها بر سر آن در نزاع هستند. نزاعی که مرزهای سیاسی را پررنگ می‌­کند.
گلف روی باروت درمورد چنین وضعیتی است. که روایت قدرت است و نبوغ نویسنده در به تعلیق کشیدن این روایت. فرم رمان فرمی است که عین ریخت‌های قدرت باشد، چرا که چرخه‌ی سرمایه که حامی قدرت است این‌گونه حکم می‌­کند، و‌‌ همان طور که فوکو برای‌مان روشن کرده قدرت از دانش‌­های پایه­‌ای سازنده­‌ی آن جدا نیست، پس حقوق سیاسی، اقتصاد، و سایر بدنه­‌های دانشی که یک تمدن را می‌‌سازند همگی باید در جهت چنین معماری شکل بگیرند: هزارتوی تعلیق، که در داستان در برابر قانون نوشته فرانتس کافکا چنین ریخت کلانی از قدرت در تجسم یک معماری تصویر شده: «جلو در قانون دربانی به نگهبانی ایستاده است. مردی از ولایت پیش دربان می‌‎آید و التماس می‌‎کند که تو برود. اما دربان می‌‎گوید حالا نمی‌‎تواند او را راه بدهد. مرد فکر می‌‎کند و می‌‎پرسد: آیا کمی بعد راهش خواهد داد؟ دربان می‌‎گوید ممکن است اما حالا نمی‌‎شود.
چون در تالار قانون مثل همیشه باز است و دربان هم کنار می‌‎رود، مرد خم می‌‎شود تا از در ورودی داخل را دید بزند. دربان که چنین می‌‎بیند می‌‎خندد و می‌‎گوید: اگر وسوسه‎ی ورود در تو آنقدر قوی است، سعی کن بی‎رخصت من‎ داخل شوی. اما بدان که قوی هستم و تازه من فرو‌ترین دربان‌ها هستم، از هر تالاری به تالار دیگر، دربان‌هایی دم هر در ایستاده‎اند و یکی از دیگری‎ قوی‌تر است. و تازه ریخت سومی طوری است که من حتی تحمل دیدارش را ندارم.»
با اتفاق این فرم، گلف روی باروت، داستان آدم­‌هایی است که در این بازی قدرت رفته رفته نابود می‌شوند. در رستوران­‌های لوکس غذا می‌­خورند، به تفریحات گران‌قیمت‌شان مشغول‌اند که اقتضای شرایط‌شان است و نه دلچسب‌شان. شرایطی نتیجه­‌ی زندگی مدرن است، به حذف احساسات به نفع حسابگری منجر شده و به زوال تدریجی آدم‌ها در موقعیتی تراژیک ختم می‌­شود.
داستان آدم‌­هایی است در جهانی که تک تک مناسباتش را قواعد بازی تعیین می‌­کند، قواعد پول.
 که در مقابل فضای معمول جامعه قرار می‌­گیرد که به تعبیر کاستلس از فرآیند «پالوده‌سازی فضا» گذر کرده و مردم همان­شکلی فکر می‌­کنند که باید. و نه همانگونه که طبیعت فردی­شان است. که تناقض دیگری است در لیبرالیسم.
گلف روی باروت در اتمسفر دنیای سرمایه‌داری می‌­گذرد، رمانی است که فهم روابط میان آدم‌هایش در گرو فهم جامع‌شناسی پول زیمل است، و نه در جامعه‌شناسی طبقه بورژوا، و به بیان دقیق‌تر شرح سفر یک دختر بورژوا است در دنیای سرمایه‌داری. دنیایی که ارزش را با پول سنجیده می‌شود و کشف مناسبت‌ها و فلسفه‌ی این طبقه است در نحوه‌ی بازی‌شان؛ که به خود‌شناسی منجر می‌­شود. به فهم این مضمون که «من» و جایگاه ارزشی‌ام برخلاف آنکه به نظر کم اهمیت جلوه‌گر است، در دنیایی که شبحی به نام پول قواعد بازی‌اش را می‌­سازد تا چه میزان می‌تواند اثرگذار باشد.
برخلاف آنچه این روز‌ها درباره‌ی این رمان زیاد گفته می‌­شود که رمانی است درباره‌ی طبقه بورژوا، که این واقعیت را بازگو می‌­کند که دنیای این طبقه برای جامعه تا چه حد ناشناخته و ناملموس است درست به‌‌ همان اندازه که برای شخصیت رمان.
 و اتفاقا به نظر می‌­رسد نویسنده گلف روی باروت از این جنبه نیز، علاوه بر هزینه‌هایی که دارد به خاطر حجم رمان متحمل می‌­شود، متحمل هزینه­‌هایی شده که هر نویسنده­‌ی دیگری در چنین فضای بسته‌ای، برای کار نو کردن با آن رو به رو خواهد بود. و بر کار او برچسب­‌های ناروا می‌­زنند.
فضایی که همچنان ادبیات فرهیخته‌اش در چاردیواری آپارتمان می‌­گذرد؛ جایی که یک شمایل تلخ و طرح روشنفکر سیگار دود می‌­کند، نسکافه سق می‌­زند و در حسرت یک زن اثیری به صدای خش خش جارو‌ها در کوچه گوش ­می­دهد و به این می‌­اندیشد و برای خواننده کتابت می‌­کند که: «انسان وقتی به آنجا می‌­رسد که باید خودش را بکشد، به آنجا رسیده است که عاقبت روشنفکری در این مملکت شکر خوردن است.» و دیگر غرولند‌ها و خود درگیری‌هایی از این دست!
فضایی که اگر در آن شخصیت یک رمان، در شهر ماجراجویی کند، و یا بخشی از آن در کشتی یا هلیکوپتر بگذرد آن را نخبه‌نما و عامه‌پسند قلمداد می‌­کنند و اگر در رمانی جمله‌­ای خواننده را خنداند نویسنده‌­اش را دلقک خطاب خواهند کرد.
چنین فضایی حاصل چیزی نیست مگر اقتصاد سیاسی یک سنت ادبی. شبیه به تزهای بودریار در اقتصاد سیاسی نشانه، آنجا که او مکتب باهاس را نشانه می‌­رود: «اگر معتقد باشیم که طراحی باید تنها یک مد را دنبال کند، جایی برای گلایه نمی‌ماند. و این نشانه‌ی فتحی پیروزمندانه است. فتحی که وسعت و حد مرز سرزمین آن را اقتصاد سیاسی نشانه می‌گستراند. (که این فتح) متعلق است به نخستین تئوریسین خردگرا و طراح مدرسه باهاس. که سبب آن می‌شود تا تمام آنچه خارج از این حوزه داریم همچنان بی‌قدر، احمقانه، شورشی و هرج و مرج طلب، زد طراحی، عامه پسند و… باشد.» (بودریار ۱۹۷۲)
مطابق با چنین نظری، امروز ما هم اگر معتقد باشیم ادبیات فرهیخته تنها باید یک سنت ادبی را دنبال کند جایی برای گلایه نمی‌ماند، و این نشانه‌ی فتحی پیروزمندانه است. فتحی که وسعت و حد مرز سرزمین آن را اقتصاد سیاسی سنت ادبی می‌‌گستراند.

http://www.bookcity.org/detail/3421