تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
آناهید خزیر: دکتر محمد دهقانی در ابتدای سخنانش گفت: با اینکه در تاریخ پیش از اسلام ایران بردهداری وجود داشته است ولی هرگز دیده نشده بود که بردگان وارد ساختار حکومتی، بهخصوص وارد سپاهیگری بشوند. این مسالهای است که بعد از اسلام بهوجود میآید. بهویژه با باز شدن پای اعراب به خراسان و بخشهای شرقی ایران و دست یافتن آنها به مناطقی از آسیای مرکزی تا سرحدات چین، مسالهی بردهداری شایع میشود. تا قبل از آن بردگان، زنگی یا آفریقایی بودند. آنها از اتیوپی و حبشه و نواحی آفریقا آورده میشدند.
بعد که اعراب به خراسان میآیند بانژاد جدیدی از بردگان آشنا میشوند که هم برایشان تازگی داشت و هم اینکه جذابیت جدیدی برای آنها پدید میآورد. تا قبل از آن از بردگان برای بهرهکشی و کارهای مختلفی همانند سپاهیگری استفاده میشد. از آن پس آنها با بردگانی روبهرو شدند که جذابیت شاعرانه و هنری و جنسی نیز داشتند. این گونه بود که فضای بردهداری در ایران و جهان اسلام عوض شد. اگر بخواهیم این تغییر را تنها به گردن اعراب بیندازیم دچار اشتباه تاریخی شدهایم. ایرانیان با بردگان آشنا بودند و طبقهبندی اجتماعی در ایران روزگار ساسانیان وجود داشت. بعد از اسلام بود که چنین مرزهایی برداشته شد.
استفاده صفاریان از غلامان به عنوان جاسوس
در واقع در دورهی صفاریان است که استفاده از غلامان ترک یا ترکمن بسیار شایع میشود. عمرو، برادر یعقوب لیث، سپاهی شامل ۱۰ هزار سرباز تُرک داشت. یکی از کارهایی که او میکرد این بود که از بین این غلامان زیباترین آنها را برمیگزید و به عنوان هدیه به سردارانش میداد اما از این غلامان به عنوان جاسوس استفاده میکرد. در «تاریخ بیهقی» نیز نمونههایی از چنین کاری دیده میشود.
در همین دورهی صفاریان، اوایل قرن سوم، پای بردگان به مرکز خلافت در بغداد باز میشود. معتصم از آنها استفاده میکرد اما ترکان دردسرهایی ایجاد کردند که معتصم را ناچار ساخت تا شهری به نام واسط بنا کند و ترکان را در آنجا جای بدهد. حقیقت آن است که ترکان رگ و ریشهای در جامعهی اسلامی نداشتند و وقتی که دستور کشتن به آنها داده میشد بهسادگی چنین کاری را انجام میدادند. بنابراین حکومتها از آنها برای سرکوب دیگران استفاده میکردند.
بعد از صفاریان، سامانیان بودند که بیشتر از دیگران به غلامان ترک روی آوردند. همین استقبال فراوان از بردگان باعث شد که زمینهای ایجاد بشود که هم خود سامانیان قربانی مناسبات با ترکان بشوند و هم ترکان به حکومت و مقام سلطنت دست بیابند. چنانکه میدانیم غزنویان ریشه و تبار ترک داشتند و سبکتکین از غلامان آلبتکین بهشمار میرفت. او جزء اسرایی بود که از خاک قرقیزستان کنونی آورده شد و در نیشابور به البتکین فروختند. در دستگاه آلبتکین بود که سبکتکین رشد کرد و به سپاهسالاری رسید.
در «تاریخ بیهقی» از دستهی مهمی از غلامان یاد شده است به نام «غلامان سرایی». سرا به معنای کاخ است. آنها غلامانی بودند که در کاخها میزیستند و از آنها استفادهی دوگانهای میشد. بخشی مهمی از غلامان سرایی وظیفهی سپاهیگری و نگهبانی از شاه را داشتند. چون مردمانی بیابانگرد بودند و با زندگی سخت بیابان آشنایی داشتند، غلامان مقاوم و دلاوری بهحساب میآمدند. درنتیجه گزینهی خوبی برای سپاهیگری بهشمار میرفتند. این غلامان را در اتاق یا وثاقی جای میدادند. از اینرو به آنها «غلامان وثاقی» گفته میشد. آنگونه که از «تاریخ بیهقی» برمیآید یک وثاق شامل ۱۰ نفر بود. یکی از آنها نیز به ریاست گروه برگزیده میشد. رییس بزرگتر آنها «مهتر سرای» نام گرفته بود که البته لزوما برده نبود. مهتر سرای فرد بانفوذ و مهمی بود. تا بدانجا کهگاه در تصمیمگیریهای سیاسی هم تاثیر داشت. چنان که مهتر سرای خوارزمشاه، که «شکر» نام داشت و از اسمش برمیآید که از غلامان بوده است، بعد از مرگ خوارزمشاه و کشته شدن پسرش هارون، در خوارزم شورشی را برضد دربار غزنه رهبری کرد و چیزی هم نمانده بود که موفق بشود. میخواهم بگویم که قدرت این غلامان زیاد بود.
کتاب سیاستنامه و بحثهایی دربارهی غلامان
خواجه نظامالملک حدود یک قرن بعد از بیهقی در کتاب «سیاستنامه» بحثی دربارهی غلامان، بهخصوص غلامان سرایی، را پیش میکشد و مراحلی را برای تربیت آنها بیان میکند. مثلا میگوید که در سال اول غلام را به خدمت پیاده میگذاشتند. یعنی اسب و سلاح نداشت و پیغام میبُرد و میآورد. در سال دوم اسبی ترکی با زین و لگام ساده به او میدادند. در سال سوم اجازه میدادند قراچوری ببندد؛ قراچوری یعنی شمشیر. در سال چهارم تیر و کمان و در سال پنجم گرز داشت. در سال ششم ساقیگری را به او میآموختند. در سال هفتم او را به سمت جامهداری میگماشتند و بدین ترتیب هر سال چیزی به تجمل او میافزودند. تا اینکه در ۳۵ تا ۴۰ سالگی حتا ممکن بود به امارت هم برسد. البته ترتیبی که نظامالملک میگوید بسیار خیالی و آرمانی است. ما در بیهقی با چنین ترتیبی روبهرو نیستیم. آنچه بیش از همه در ارتقاء مقام آنها تاثیر میگذاشت خوشامد خداوندان یا خواجگان آنها بود. اگر این خواجگان در غلامان خود لیاقتی میدیدند، آنها را ارتقاء مقام میدادند. این ارتقا گاه به دلیل زیبایی آنها نیز بود.
بسیاری از این غلامان با آنکه به حکومت ناحیهای میرسیدند، باز تا پایان عمر آزاد نمیشدند. گاهی هم آنها را آزاد میکردند و شخصیت حقوقی به آنها میدادند اما تا آزاد نمیشدند جزء مایملک اربابشان بودند، حتا فرزندانشان. بسیاری از آنها با آنکه به سپاهسالاری میرسیدند تا پایان عمر همچنان غلام باقی میماندند. از اینرو در «تاریخ بیهقی» میبینیم که وقتی شخصی میمیرد همهی اموال و فرزندان و زنانش جزء مایملک ارباب محسوب میشود. به این ترتیب غلامان سخت وابسته به خداوندان خود بودند.
وفاداری غلامان بر اساس مراتب سیاسی
ما از دید انسانی با یک تعارض روبهرو میشویم. به هر حال خیلی از آنها دوست نداشتند که طرف توجه کسی قرار بگیرند. وقتی به آنها اظهار عشق میشد، بدشان میآمد. از طرف دیگر مسالهای در جهان اسلام، بهخصوص در ایران، وجود داشت به نام وفاداری. چیزی که اهمیت داشت وفاداری شخص به شاه یا امیر یا حاکم و ارباب بود. ضوابطی به آن معنا وجود نداشت که شرح وظایفی وجود داشته باشد. بلکه این احساس وفاداری و وابستگی عاطفی بود که در سلسله مراتب سیاسی اهمیت پیدا میکرد. غلام نه فقط باید با زبان و عمل اطاعت کند بلکه باید جان و روح او مُسخر ارباب باشد. غلامان در چنین فضایی بزرگ میشدند و مرتب به آنها گفته میشد که همه چیز شما متعلق به ارباب است. از طرف دیگر به هر حال تحقیر میشدند. انواع و اقسام این تحقیرها را در «تاریخ بیهقی» میبینیم. با اینکه در این مورد بیهقی خیلی ساکت است. این تحقیرشدگی باعث میشد که از خداوندان خودشان کینه به دل بگیرند و آنجایی که فرصت به دست میآورند ضربهی خودشان را وارد کنند.
اتفاقا همهی این ویژگیها در غزل فارسی انعکاس پیدا کرده است. معشوق غزل فارسی سنگدل و بیوفاست. حتا اجزاء بدن او به سلاح تشبیه میشود. چون خاستگاه این معاشیق خاستگاهی نظامی بود. جالب این است که اربابانشان معشوقی را میپسندیدند که خونریز باشد. این جنبهی مازوخیستی که در غزل فارسی میبینیم که معشوق آدمکش است، ریشه گرفته از تاریخ ماست. معشوق تیپیک غزل فارسی ترکی است که در شمشیرزنی مهارت دارد. این احساس دوگانه باعث میشد که تا وقتی که خداوندان آنها بر سر قدرت بود بشدت طرفدار او باشند اما اگر موقعیت تازهای پیدا میشد و آنها به ارباب قدرتمند دیگری دلگرم میشدند، خیلی راحت به ارباب سابق خیانت میکردند. نمونهی روشن آن را در جنگ مسعود با سلجوقیان میبینیم. تمام آنچه مسعود با نظام ارباببردگی کاشته بود حاصلش را در جنگ سرنوشتساز با سلجوقیان درو کرد. مسعود این غلامان و بردگان را که در خدمت درباریانی بودند که مسعود آنها را دشمن خود میدانست، به جاسوسی میگماشت. آنها فریب میخوردند و حتا به سخن بیهقی چیزهایی را که وجود نداشت از خودشان میساختند و برای خوشامد مسعود گزارش میکردند اما در نبرد سرنوشتساز مسعود با سلجوقیان همین غلامان به مسعود خیانت کردند و در گرماگرم جنگ از سپاه او گسستند و به سپاه سلجوقیان پیوستند. چون در دربار مسعود آیندهای برای خود نمیدیدند.
هر بار که بر سر ارباب این غلامان بلایی میآمد زندگی آنها هم از هم میپاشید. به همین دلیل چون از موقعیت خود مطمئن نبودند، سعی میکردند که وضعیت خود را تثبیت کنند. این است که بسیار برای شورش آمادگی داشتند. در داستان فروگیری اریارق، غلامان او سر به شورش برمیدارند. وقتی مسعود به آنها وعده میدهد که وضعیت شما بهتر از گذشته خواهد شد، سلاح بر زمین میگذارند. این نشان میدهد که غلامان به وضع خود اهمیت بیشتری میدادند تا وضع اربابشان اما متاسفانه رفتار ناشایست دیگری که با این غلامان سرایی میشد، طرف توجه قرار دادن زیبایی صورت آنها بود. کم پیش میآمد که رابطهی عاشقانهی ارباب و برده از نوع محمود و ایاز باشد.
داستان «تاش ماهروی» یک گزارش تراژیک در تاریخ بیهقی
در «تاریخ بیهقی» تنها اشارههایی به این رابطه شده است اما در منابع دیگر گزارش مفصلی دربارهی این رابطهی عجیب و غریب محمود و ایاز مییابیم. این رابطه حتا در روزگار خود آنها هم شکل افسانه به خود میگیرد. توجه به آن از این دید اهمیت دارد که بعدها به ادبیات عرفانی ما راه پیدا میکند و مدلی برای رابطهی بنده با خدا میشود. واکاوی چنین مسالهای در الهیات عرفانی ما اهمیت دارد. حکایتی که داستانی در «چهار مقاله» نظامی عروضی دربارهی محمود و ایاز آمده است که تفسیری عرفانی شده است اما یک نوع پارادوکس در این داستان وجود دارد. از طرفی یک کار غیر شرعی بود و از طرفی دیگر سعی میشد که از محمود چهرهی آدم متشرعی ساخته شود.
علاوه بر «چهار مقاله» در «مجمعالانساب» شبانکارهای هم داستانی آمده است که نشاندهندهی عشق محمود به ایاز است. زمانی که محمود در ری مریض میشود و به غزنین بازمیگردد، ایاز را یک فرسنگ جلوتر از خودش به غزنین میفرستد. شبانکارهای مینویسد که محمود نزد خود و نزد ایاز ۱۰ نویسنده قرار میدهد که دائما گزارش ایاز را بنویسند و به او بدهند. ۵۰- ۶۰ نفر نیز مامور بودند که این پیغامها را ببرند و بیاورند. پیغام مثلا اینگونه بود که ایاز کی تب کرد؟ و کی دارو خورد؟ و از این گونه! همین وضع را ادامه میدهند تا به غزنین میرسند. شبانکارهای میگوید که این دبیران عاجز شده بودند. این سخن به هیچوجه جنبهی داستانی ندارد. تنها ممکن است شاخ و برگیهایی به آن داده باشند. بعد، همین ایاز که مسعود او را لایق ندیده بود که حاکم جایی باشد، هنگامی که در ۴۴۹ قمری درمیگذرد، حکومت ناحیهی بزرگ مکران و قصدار را داشته است. به هر حال همهی غلامان به اندازهی ایاز خوشعاقبت نبودند.
یک گزارش تراژیک بیهقی که داستان این غلامان را نشان میدهد، داستان «تاش ماهروی» است. تاش سپاهسالار خوارزمشاه بود. ماهرو صفت او بهشمار میرفت. در جنگ خوارزمشاه با علی تکین که از دشمنان سرسخت غزنویان بود، تاش کشته میشود و وزیر خوارزمشاه، خواجه عبدالصمد، پسر تاش را ضمن دیگر اموال او نزد مسعود میفرستد. این پسر مانند پدر زیبارو بوده است. بیهقی میگوید: «(خواجه عبدالصمد) زر و سیم و آنچه آورده بودند، همه را نُسخت کرد و پیش امیر فرستاد، سخت بسیار. و جداگانه، آنچه از خوارزم آورده بود نیز، بفرستاد با پسر تاش ماهروی که چون پدر و پسر در جمال نبودند. و تاش در جنگ علی تکین، پیش خوارزمشاه، کشته شد. و امیر آن همه بپسندید. و این پسر تاش را از خاصگان خود کرد که چون او سه چهار تن نبودند در سه چهار هزار غلام. و او را حاسدان و عاشقان خاستند. هم از غلامان سرایی. تا چنان افتاد که شبی هم وثاقی از آن وی که بر وی عاشق بود، به آهنگ وی نزد وی آمد. وی کارد بزد، آن غلام کشته شد. امیر فرمود که قصاص باید کرد! مهتر سرای گفت: زندگانی خداوند دراز باد. دریغ باشد این چنین رویی زیر خاک کردن! امیر گفت: وی را هزار چوب بباید زد و خصی کرد. اگر بمیرد، قصاص کرده باشند. اگر بزید، نگریم تا چه کار را شاید. بزیست و به آب خود بازآمد در خادمی، هزاربار نیکوتر از آن شد و زیباتر. دواتدار امیر شد. و عاقبت کارش آن بود که در روزگار امارت عبدالرشید، تهمت نهادند که با امیر مردان شاه که به قلعت بازداشته بودند موافقتی کرده است و بیعتی بستده است. او و گروهی با این بیچاره کشته شدند و بر دندان پیل نهادند.»
این سرنوشتی بود که غلامان دچار آن میشدند. داستان «طغرل عضدی» و «نوشتگین نوبتی» نیز که در «تاریخ بیهقی» آمده، نظیر این بوده است.