تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
روزبه رحیمی:
در گذشته مردهها را میخوردیم، امروز بالا میآوریم.
(بودریار)
این کتاب اینگونه شکل گرفت که فیلیپ آریس در سال ۱۹۷۳، در پاسخ به دعوت دپارتمان دانشگاه جان هاپکینز برای ارائهی درسگفتارهایی دربارهی موضوع تاریخ، فرهنگ سیاسی و آگاهی ملی، بیان داشت در حال کار روی نگرشهای متغیر در باب مرگ در جامعهی غربی از قرون وسطی به این سو است و در ارتباط با این موضوع یک سلسله سخنرانی در این دانشگاه ارائه کرد. فیلیپ آریس یکی از پیشگامان در زمینهی تاریخ اجتماعی و فرهنگی است که در فرانسه «تاریخ ذهنیتها» نامیده میشود. در این روش به جای علایق فلسفی و ادبی در فرهنگ نخبگان به بررسی نگرشهای مردم عادی نسبت به زندگی روزمرهشان پرداخته میشود. این حوزه به مکتب تاریخنگاری آنال تعلق دارد. مکتب آنال از مؤثرترین روشهای تاریخنگاری معاصر است که با انتشار مجلهی «سالنامهی تاریخ اقتصادی و اجتماعی» در ۱۵ ژوئیه ۱۹۲۹ در فرانسه شکل گرفت. این شیوه، انتقادی جدی بر شیوههای سنتی تاریخنگاری وارد کرد. مارک بلوخ، لوسین فبور و فرناندو برودل از مورخان بزرگ این مکتب هستند.
آنچه در این کتاب میخوانیم تحلیلی است که آریس از مفهوم مرگ در دورههای مختلف تاریخی دارد. او این کتاب را با فصل «مرگ رام شده» آغاز میکند که به تاریخ مرگ تا اوایل قرون وسطا میپردازد. مردمان این دورانها به راحتی با مرگ خود کنار میآمدند و حتا نسبت به زمان فرا رسیدن آن آگاهی نسبی داشتند. نمونههای متعددی که نویسنده از داستانها، افسانهها و متون تاریخی میآورد نشان میدهد که افراد معمولاً نسبت به مرگ پیشآگاهی داشتند. انسان در حال مرگ، با آگاهی از آنکه زندگیاش رو به اتمام است، خود را برای مرگ آماده میکرد. مراسم مرگ را خود فرد در حال مرگ سازماندهی میکرد و این امری ضروری بود که والدین، دوستان و همسایگان بر بالین فرد محتضر حضور داشته باشند. انسان باستانی در مواجه با مرگ، نه ترس و نه نومیدی، بلکه احساسی بین تسلیم منفعلانه و ایمان عارفانه داشت.
«مردم برای سدهها یا یک هزاره اینگونه میمردند. در جهانی متغیر، نگرش سنتی نسبت به مرگ، ساکن و ایستا به نظر میرسد. نگرش سنتی که در آن مرگ امری آشنا و نزدیک بود، ترس شدید یا بهت کسی را بر نمیانگیخت و این امر نشان از تقابل بسیار آشکار آن با نگرش ما به مرگ دارد. در نگرش ما مرگ آنچنان وحشتناک است که حتی شهامت آن را نداریم که نامش را بر زبان آوریم. به این خاطر است که من اینچنین مرگ خانگی را مرگ رامشده نامیدهام. مقصود من این نیست که روزگاری مرگ وحشی بوده است و پس از آن دیگر اینچنین نبوده است. بهعکس، مقصود من این است که امروزه مرگ وحشی شده است.» (ص ۲۳)
این نوع نگاه به مرگ در قرون وسطای دوم، یعنی از آغاز سدههای یازدهم و دوازدهم، تغییراتی پیدا کرد. این تغییرات ظریف و نامحسوس بودند و به تدریج معنایی نمایشی و شخصی به انس و الفت سنتی فرد با مرگ دادند و باعث تغییر نگرشی شد که مرگ را بهعنوان نظم طبیعت میپذیرفت. آریس در بخش دوم، «مرگ خود شخص»، به تحلیل پدیدههایی میپردازد که نشانگر ویژگیهای شخصی هر فرد در برخورد با این تصور دیرینه از سرنوشت جمعی نوع بشر است. این پدیدهها عبارتند از: ۱ـ تصویر روز داوری و رستاخیز در پایان جهان ۲ـ انتقال این داوری در روز رستاخیز به پایان حیات هر شخص، زمان مشخص مرگ ۳ـ مضامین نمایش داده شده در تصاویر مربوط به فساد جسمانی اجساد ۴ـ سنگنوشته مزارها و شخصی شدن آشکار قبرها.
«فرد در اواخر قرون وسطی به شدت از این امر آگاه بود که برای او تنها اجرای حکم (مرگ) را به تعویق انداختهاند و این تعویق، فرصتی مختصر است. او همچنین آگاه بود که مرگ پیوسته در درون او حضور دارد، آرزوهایش را بر باد میدهد و لذتهایش را تباه میکند. فرد در آن دوره نوعی علاقه به زندگی داشت.» (ص ۵۲)
با آغاز قرن هجدهم، فرد در جوامع غربی تمایل یافت به مرگ معنای جدیدی بدهد. او مرگ را تعالی بخشید، به آن جنبهای نمایشی داد و آن را به مثابه امری اشتیاقآور و تشویشزا در نظر آورد. اما حال به جای آنکه نگران مرگ خود باشد بیشتر نگران مرگ دیگری است. مرگ و یاد دیگری در سدههای نوزدهم و بیستم الهامبخش مراسم جدید آرامگاهها و قبرستانها و برخوردی رمانتیک و پر طمطراق با مرگ شد. این موضوعات در بخش سوم کتاب با عنوان «مرگ تو» آورده شده است.
«در روزگار ما، با گذشت یکسوم از این سده، شاهد انقلابی وحشیانه در مفاهیم و احساسات سنتی بودیم، انقلابی آنچنان وحشیانه که شاهدان اجتماعی نیز گرفتار آن شدند. در واقع این امر پدیدهای کاملاً بیسابقه است. مرگ که در گذشته آنچنان در همه جا حاضر و از این رو امری آشنا بود، محو و ناپدید شد و به امری شرمآور بدل گشت.» (ص ۹۰) در نیمهی دوم سدهی نوزدهم دیده میشد افرادی که در اطراف فرد بیمار بودند سعی داشتند وخامت اوضاعش را از او پنهان کنند. این دروغگویی و ترحم به فرد بیمار در ادامه تبدیل به احساسی شد که مشخصهی مدرنیته است: فرد میبایست دیگر نه به خاطر فرد در حال مرگ، بلکه به خاطر جامعه و افرادی که از نزدیکان شخص محتضر بودند از پریشانی و اضطراب و احساسات بسیار شدید و غیر قابل تحمل پرهیز کند. چرا که زشتی مرگ و حضور فراگیر آن در دل زندگی را یادآور میشد. «بین سالهای ۱۹۳۰ و ۱۹۵۰ این تحول به شکل محسوسی شتاب گرفت. این امر از پدیدهی عینی مهمی ناشی میشد: تغییر یافتن مکان مرگ. فرد دیگر نه در خانه و در آغوش خانوادهاش که در بیمارستان و در تنهایی فوت میکرد.» (ص ۹۲)
* تاریخ مرگ، فیلیپ آریس، محمدجواد عبداللهی، علم، ۱۳۹۲، ۸۵۰۰ تومان