تنظیمات | |
قلم چاپ | اندازه فونت |
روزبه رحیمی: ایمان کورکورانه بسیاری از افراد و اقوام را به نابودی کشانده است. دغدغهی من رسیدن به فهمی از ایمان بوده و هست که در حالی که هیچ استدلال استنتاجی ندارد، مبتنی بر دلایل مناسبی است. (ص ۲۷)
هانس کونگ، الهیدان و فیلسوف، در سال ۱۹۲۸ در محلی به نام «سورس» در نزدیکی شهر «لوزان» سوئیس به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در محل تولد به پایان رساند و در سن بیست سالگی به رم رفت و در دانشگاه پاپی، معروف به دانشگاه «گریگوری»، مشغول تحصیل در رشتهی فلسفه و الهیات شد. پایاننامهی دورهی کارشناسی خود را با عنوان اومانیسم الحادی ژان پل سارتر و رسالهی الهیّاتش را با موضوع کارل بارت نگاشت. او سپس برای ادامهی تحصیل به فرانسه رفت و طی سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۷ در انستیتو کاتولیکو دانشگاه سوربن به تحصیل پراخت. در آنجا نیز تحصیلاتش را با ترجمهی رسالهی الهیّات خود به زبان فرانسه و دفاع مجدّد از آن به پایان رساند و به لوزان بازگشت و مدت دو سال در کسوت کشیشی خدمت کرد. درسال ۱۹۶۰ دعوت دانشگاه «توبینگن» آلمان را برای تصدّی کرسی استادی الهیّات پذیرفت و تا زمان بازنشستگی در آنجا به تدریس و تحقیق مشغول بود. درسال ۱۹۶۲ به سمت مشاور رسمی پاپ ژان بیست و سوم در امور الهیّاتی منصوب شد که در این سمت، نقش مهمی در تشکیل «شورای واتیکانی دوم» داشت. کونگ در سال ۱۹۶۳ با تأسیس رشتهی «الهیات تقریبی» و نیز مؤسسهی تحقیقاتی «تقریب ادیان» در دانشگاه توبینگن، کرسی تدریس این رشته جدیدالتأسیس و ریاست این مؤسسه را برعهده گرفت و در زمینهی وحدت میان ادیان قدمهای مؤثری برداشت. در سال ۱۹۷۲ رابطهی کونگ با کلیسای کاتولیک و پاپ به دلیل انتشار کتاب «خطاناپذیری؟ پرسشی بی پاسخ» تیره شد و در نهایت، از منصب کلیسایی عزل گردید. کونگ در این کتاب، خطا ناپذیری پاپ را نفی میکند. هانس کونگ دارای آثار متعددی است که از آن میان، میتوان به کتابهای: «تاریخ کلیسای کاتولیک»، «آیاخدا وجود دارد؟»، «الهیات براى هزارهی سوم»، «مسیحیت و ادیان جهان»، «متفکران بزرگ مسیحى»، «ساختار کلیسا»، «در باب مسیحى بودن»، «خطاناپذیری پرسشی بیپاسخ»، «زندگى ابدى» و «مسئولیت جهانى» اشاره کرد. او در مجموعه آثارش به دنبال ایجاد نوعی وحدت میان فرقههای مسیحی و در نهایت، میان ادیان است.
این کتاب در ده فصل تنظیم شده است و نویسنده در هر فصل تجربهی شخصی خود از زندگی را با خواننده در میان میگذارد. هانس کونگ در این کتاب به شیوهای عملی و به دور از مباحث انتزاعی فلسفی به مسئله پرداخته است. عناوین همهی فصلهای کتاب با زندگی ارتباط پیدا میکنند و از این جهت میتوان آن را نوعی فلسفهی عملی زندگی دانست؛ زندگی آنگونه که خود نویسنده بهعنوان فیلسوف و الهیدان جدید آن را تجربه کرده است. «این باورها صرفاً توصیههای روانشناختی ـ آموزشی برای رسیدن به احساس خوب و زندگی خود را ادامه دادن نیست. موعظههایی از موضع بالا، سخنانی تهذیبکننده نیستند: من نه قدیسم و نه متعصب غیور، بلکه آنها تأملات جدی آموزندهای دربارهی مسیر معنادار زندگی هستند که بر تجربهی شخصی مبتنی است.» (ص ۲۷)
کونگ اعتماد به زندگی را مهمترین مبنای معنوی زندگی انسانی میداند و در فصل اول کتاب، «اعتماد به زندگی»، به آن میپردازد. او معتقد است ریشهی این اعتماد در هر فردی وجود دارد. اعتماد به زندگی زیربنای یک شخصیت سالم را شکل میدهد و به محض اینکه کودک چشم به جهان میگشاید، این اعتماد آغاز میشود و در طول زندگی تکامل مییابد. هر انسانی در طول زندگی با بحرانهای بسیاری مواجه خواهد شد که اعتماد به زندگی در حل آنها مؤثر خواهد بود.
«شادی در زندگی» عنوان فصل دوم این کتاب است. شادی نه با رفاه مالی حاصل میشود و نه هیچ دارویی برای داشتن یک لذت پایدار وجود دارد. بلکه نگرش فکری و فعالیت است که برای داشتن یک زندگی شاد اهمیت اساسی دارد. وی در ادامهی این فصل اشارهای به تفکر نیچه و کتاب «علم شاد» دارد و آن را به نقد میکشد. از نظر او نیهیلیسم، کلبینگری و بداندیشی نگرشهای مخرب به زندگیاند که شادی واقعی را در زندگی کسانی که آنها را اتخاذ میکنند و نیز شادی دیگران را از بین میبرند.
نویسنده در فصل سوم، «راه زندگی»، به اکتشافات علمی دربارهی انسان و جهان میپردازد. او از مؤمنانی که با اتکاء به کتاب مقدس حقایق علمی را رد و آن دسته افرادی که از نوعی الحاد به اصطلاح علمی حمایت میکنند انتقاد میکند و نقدهای غیر جدی و غیر علمی را زیر سؤال میبرد. نویسنده در ادامه به یافتههای مختلف زیستشناسان تکاملی اشاره میکند که نحوهی پیدایش و تثبیت قواعد و هنجارهای رفتار انسانی را شرح دادهاند.
امروزه بسیاری از مردم، بهویژه جوانان، غالباً با انتخاب اساسیتری مواجهاند. نه میان رذیلت و فضیلت بلکه میان معنا و بیمعنایی زندگی. و در ارتباط با معنا این پرسش مطرح است: زندگی من چه معنایی دارد؟ فصل بعد با عنوان «معنا در زندگی» به این موضوع اختصاص یافته است.
هانس کونگ در فصل پنجم، «بنیان زندگی»، این پرسش را مطرح میکند که مبنا و زیربنای زندگی انسانی چیست؟ آیا عقیده به خداوند میتواند بنیان نهایی زندگی باشد؟ او در ادامه به فرآیند سکولار شدن جوامع غربی اشاره میکند و تقابل علم و دموکراسی در دورهی جدید با عقیده به خدا و دین را برجسته میکند.
پنج فصل دیگر کتاب به ترتیب به این موضوعات اختصاص یافتهاند: «قدرت زندگی»، «الگوی زندگی»، «رنج در زندگی»، «هنر زیستن» و «بینش در زندگی».
نویسنده در کتاب حاضر به مباحث الاهیاتی یا فلسفی نمیپردازد؛ گویی کسانی مخاطب وی هستند که آن مباحث را دیدهاند و به دنبال یک رهیافت عملیاند. «برای مردمی قلم میزنم که جستوجو گرند، کسانی که نمیتوانند با سنتگرایان کاتولیک رومی یا پروتستان هماهنگ شوند اما از بیایمانی یا تردیدهای خود دربارهی ایمان نیز راضی نیستند. برای کسانی قلم میزنم که در زندگی نوعی معنویت سالم سطحی یا مساعدت کوتاه مدت را نمیخواهند. همچنین برای همهی کسانی قلم میزنم که با ایمان زندگی میکنند اما مایلند که تبیینی از آن ارائه دهند، نه تنها باور دارند بلکه میخواهند بفهمند و بنابراین آن نگاه از ایمان را انتظار دارند که در فلسفه، الاهیات، تفسیر و تاریخ ریشه داشته و پیامدهای عملی دارد.» (ص ۲۵)
* هنر زیستن، هانس کونگ، حسن قنبری، دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳۹۱، ۸۵۰۰ تومان