تنظیمات
قلم چاپ اندازه فونت
نسخه چاپی/شهر کتاب
تاریخ : دوشنبه 8 مهر 1392 کد مطلب:3685
گروه: یادداشت و مقاله

مواجهه‌ی هستی‌شناسیک با مثنوی

مواجهه‌ی افراد با مثنوی یکسان نیست. برخی، برای آرامش مثنوی می‌خوانند. مثنوی برای اینان هم تسکین است هم تخدیر. هم آرامش است هم خود فراموشی.

دکتر مجتبی بشردوست: مواجهه‌ی افراد با مثنوی یکسان نیست. برخی، برای آرامش مثنوی می‌خوانند. مثنوی برای اینان هم تسکین است هم تخدیر. هم آرامش است هم خود فراموشی.
جمله عالم ز اختیار و هست خود/ می‌گریزد در سَر سرمست خود
تا دمی از هوشیاری وارهند/ ننگ خمر و زَمر بر خود می‌نهند
جمله دانسته که این هستی فَخ است/ فکر و ذکر اختیاری دوزخ است
می‌گریزند از خودی در بی‌خودی/ یا به مستی یا به شُغل‌ای مُهتدی
دفتر ششم/۲۲۷
برخی، آن را یک اثر هنری می‌دانند. بالاخره، مثنوی هرچه باشد یک متن ادبی هم هست. کلّی آرایه و صنعت در این متن هست. یک فرمالیست پیرو اشکلوفسکی دیگر چه می‌خواهد؟ هستند کسانی که آن را یک متن اخلاقی هم می‌دانند. از نظر اینان ما از شش منبع می‌توانیم اخلاق (ethics) و اخلاقیات (morality) خود را اخذ و اقتباس کنیم که عبارت‌اند از: الف. قرآن وسنت ب.فلسفه ج.فتوت‌نامه‌ها د.فقه ه.سِیَر الملوک و تواریخ و. عرفان و تصوّف. اینان ترجیح می‌دهند که اخلاق خود را بر عرفان و تصوف بنا کنند تا هر چیز دیگر. گروه چهارمی هم هستند که مثنوی را تجلّی و تبلور فرهنگ و تمدن اسلامی می‌دانند. اینان معتقدند که مثنوی یک متن صرفاً ادبی نیست. بلکه عصاره‌ی تمام تمدن اسلامی است و فقه و فلسفه و کلام و عرفان و حدیث و تفسیر و تاریخ و طنز و سیاست و... همه و همه در این کتاب موجود هست. خواننده با خواندن این متن آن علوم را هم فرا می‌گیرد. گروه دیگری هم هستند که مثنوی را سند هویّت خود می‌دانند. اینان معتقدند بی‌شاهنامه، بی‌مثنوی، بی‌گلستان، بی‌حافظ نمی‌توان کسب هویت کرد. آدم بی‌هویت هم آدم بی‌ریشه‌ای است. اصالت ندارد. همه‌ی این گروه‌ها در یک چیز مشترک‌اند. برخورد این‌ها با متن برخورد اُنتیک (ontic) است نه اُنتولوژیک (ontologic). هایدگر به ما آموخت که مواجهه اُنتیک با متن مواجهه‌ی بنیادین نیست. باید ریشه‌ای‌تر با متن برخورد کرد. خود او وقتی اشعار هولدرلین را تحلیل می‌کرد. با رویکرد اُنتولوژیک آن‌ها را می‌خواند. وقتی کفش‌های روستایی اثر ونگوک را تاویل می‌کرد به ریشه‌ها هم توجه می‌کرد. دیگر نمی‌توان با مثنوی برخورد استتیک (aesthetic) ایدئولوژیک (ideologic)، تئولوژیک (theologic)، اپیستمولوژیک (epistemologic) نمود. همه‌ی این رویکرد‌ها هر چه باشند گرفتار تقلیل گرایی (reductionism) هم هستند. تنها رویکرد اُنتولوژیک (ontologic) است که ما را به عمق یک متن می‌کشاند مولانا در مثنوی وقتی از هستی و نیستی صحبت می‌کند خواننده، صرفاً با رویکرد هستی شناسیک می‌تواند آن‌ها را بفهمد و تاویل کند.
کاشکی هستی زبانی داشتی/ تا ز هستان پرده‌ها برداشتی
هرچه گویی‌ای دم هستی از آن/ پرده‌ی دیگر بر او بستی بدان
آفتِ ادراک آن قال است و حال/ خون به خون شستن محال است و محال
سوم/۴۷۲۵-۴۷۲۷
این ابیات را چگونه باید فهم کرد؟ اگر رویکرد اُنتیک را بپذیریم، آیا حقیقت این ابیات بر ما آشکار می‌شود؟
حال به ابیات زیر دقت کنیم.
اُستن این عالم‌ ای جان غفلت است/ هوشیاری این جهان را آفت است
هوشیاری ز آن جهان است و چو آن/ غالب آید پست گردد این جهان
هوشیاری آفتاب و حرص، یخ/ هوشیاری آب واین عالم وَسَخ
ز آن جهان اندک ترشّح می‌رسد/ تا نغرّد در جهان حرص و حسد
گر ترشّح بیشتر گردد ز غیب/ نی هنر ماند در این عالم نه عیب
دفتر اول /۲۹۶۶-۲۰۷۰
این ابیات، پیچیده‌تر از ابیات پیشین هستند. در آنجا مولانا به ما توصیه می‌کرد که سکوت کنیم تا آوای وجود را بشنویم. در اینجا به ما می‌گوید «وجود» اساساً بر غفلت بنا شده است. غفلت، عامل تلاش و تکاپوی آدمی هم هست. اگر غفلت نباشد آدمیان به معیشت هر روزینه، نیز تن در نخواهند داد. غفلت البته مستدام نیست. ترشح جهان غیب ممکن است کمی از حرارت و صلابت آن بکاهد. مواجهه‌ی اُنتولوژیک با مثنوی، مواجهه‌ای بنیادین است. آدمی باید شهامتِ شنیدن آوایِ وجود را هم داشته باشد. مواجهه‌ی استحسانی با مثنوی ره به جایی نمی‌برد. دُرر و غُرَر در اعماق یافت می‌شوند. در سطح دریا فقط چین و شکن موج‌ها، تابش آفتاب، و کف دریا‌ها دیده می‌شود.
کف همی بینی روانه هر طرف کفِّ بی‌دریا ندارد مُنصَرف
کفّ به حس بینی و دریا از دلیل/ فکر پنهان آشکارا قال و فیل
نفی را اثبات می‌پنداشتیم/ دیده‌ی معدوم بینی داشتیم
دیده‌ای کاندر نُعاسی شد پدید/ کی تواند جز خیال و نیست دید
پنجم/۱۰۳۰-۱۰۳۳
گفته‌اند که انسان امروز سخت گرفتار پوچی (nihilism) شده است. مثنوی می‌تواند او را دمی از این پوچی برهاند. این سخن البته صحیح است مشروط به آنکه دُچار خودفریبی هم نشویم. تنها مواجهه‌ی اُنتولوژیک است که آدمی را نسبت به مغاک هستی آگاه می‌سازد. بقیه‌ی رویکرد‌ها ممکن است آرامش بخش باشند ولی رهایی بخش نیستند.
مولانا در غزلی، بسیار زیبا به ما توصیه می‌کند که پدیدار‌شناسانه (phenomenological) با شعر رو به رو شویم و پیشداوری را اپوخه کنیم. با ذهنی باز و قلبی صاف و عطشی دم افزون آن را بخوانیم. او شعر خود را به نان مصر تشبیه می‌کند. نانِ مصر را باید شباهنگام، تناول کرد. اگر شب بر او بگذرد سرد و سخت می‌شود.
شعر من نان مصر را ماند/ شب بر او بگذرد نتانی خورد
آن زمانش بخور که تازه بود/ پیش از آنکه بر او نشیند گرد
 «گرمسیر» ضمیر جای وی است/ می‌بمیرد در این جهان از برد
 همچو ماهی دمی به خشک تپید/ ساعتی دیگرش بینی سرد
ور خوری بر خیال تازگی‌اش/ بس خیالات نقش باید کرد
آنچه نوشی خیال تو باشد/ نَبُوَد گفتن کهن‌ای مرد
دیوان کبیر ج ۲ غزل ۹۸۱

http://www.bookcity.org/detail/3685